هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۰:۳۹ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
گیلدی با انواع اقسام دارو های مشکوک وارد میشه . مادر بزرگه و فلور داشتن با هم فیلم ترسناک میدیدن . مادر بزرگه که از لای چشماش داشت به گیلدی نگاه میکرد گفت :
- گیلدی اومدی ؟
گیلدی : اون سیفید توپله کجاست .
ونوس : فقط بگم یکم برنزه کرده ها ! اتفاقا اونم الان پشت در منتظرته
گیلدی
مادر بزرگه چندبار دست زد و گفت :
- گراوپی بیا !
گیلدی
در از جا کنده شد و گراوپی در حالی که کت و شلوار هاگرید رو تنش کرده بود وارد شد .
گراوپی : گیلدی کجاست ؟ من گیلدی خواست !
مادر بزرگه : اونا ها ! همون کجو کلهه !
گیلدی : نه مثل اینکه اشتباهی شده من برم دوباره دارو خانه اینارو پس بدم .
گراوپی : نه نه نرو من تو رو خواست !
گراوپی با دستان باز به سمت گیلدی راه افتاد . گیلدی با عجله موبایلشو دراورد و شماره گرفت .
گیلدی : الو.... جبرئیل درخواست میکنم صحنه رو 18 ثانیه متوقف کن
صدا : جبرئیل کیه ؟ جبرئیل اینجا نیست .
گراوپی با سرعت داره نزدیک میشه .
گیلدی : پس کجا رو بگیرم ؟
صدا : زنگ بزن 118
تلق
در همون لحظه گراوپی در یه حرکت انتحاری روی گیلدی شیرجه زد اما گیلدی با چند کله ملق از تیرس او دور شد و در همون حال صد و هیجده رو گرفت .
گیلدی : خسته نباشی برادر . شماره جبرئیل رو میخواستم .
صدا : شما چه نسبتی با ایشون داری ؟
گیلدی در حالی که به زیر یه صندلی شیرجه میرفت :
- هیچی فقط میخواستم که .....
- جبرئیل همراه لشکریان آسلام برای بازدید از بهشت عازم سفر شده باید به مبایلش زنگ بزنی !
گیلدی : شمارش رو بگو !
چند دقیقه بعد
گیلدی : الو جبرئیل میشه هیجده ثانیه صحنه رو برام متوقف کنی ؟
جبرئیل : متاسفانه به علت زنگ زدن بی موقع اعتبار شما با ما تموم شده لطفا جهت تمدید اعتبار خود امشب نه فردا شب به دفترم مراجعه کنید . تلق !!!
گیلدی
گراوپی : گوهاهاهاهاها .
مادر بزرگه : اه این فیلمم که تموم شد .
فلور : نه بابا الان یه فیلم دیگه میخواد بزاره .
مادر بزرگه : چه فیلمی ؟
در همون لحظه گراوپی گیلدی رو یه گوشه گیر آورده بود .
فلور : فیلم عله و جینی !
گراوپی دست از سر گیلدی برداشت . او در حالی که سرش رو میخاروند گفت :
- من فیلمای رمانتیک دوست داشت . گیلدی برای خودتون . من میخوام فیلم عله و جینی رو ببینم !
گراوپی با خوشحالی رفت روی شش مبل کنار هم لم داد و منتظر شروع فیلم شد . چند لحظه سکوت بر قرار شد سپس مادر بزرگه سر فلور داد کشید :
مادربزرگه : اه نمیشد دو دقیقه دیرتر میگفتی داشت نقشمون میگرفت .....
گیلدی با خودش : پس بگو




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
'گیلدی به سرعت غیب می شه ... مشخصه که در راه داروخانست! !
گیلدی تماسی با جبرئیل میگیره
جبرئیل: مرکز کنترل سیستم... بفرمایید...
گیلدی: گیلدی صحبت میکنه. همکنون من در سوراخ در دستشویی هستم . درخواست رزمایش 4 خواستم و 16 ثانیه کند شدن هوا کش !
جبرئیل: مشکل نیست! عملیات رو آغاز کنید.
گیلدی طی یک حرکت فرهنگی ورزشی از سوراخ در وارد دستشویی شده و از سوراخ هوا کش رد میشه و میرسه به کانال کولر از اون تو یه سوراخ درست می کنه و ازش رد میشه و مریسه به داروخونه و مشغول تهیه محصول با دکتر دارو ساز میشه( دکتره ساحرس) !
موبایل گیلدی به صدا در میاد : نازی جون بیا ...
گیلدی : گیلدی هستم اگر سفید هستید دکمه شماره 1 را بزنید اگر نه هم که هیچی !
جبرئیل : هووو ... مغازه رو خالی کردی!! یه دو تا بزار من امشب می خوام بیام خرید اونجا !
گیلدی : مشکلی نیست !
و گوشی رو قطع میکنه و عینک دودیش رو می زنه.
ساحر داروساز :ببینید این مدلش هم هست...ا ببینم! چه موبایل قشنگی دارین ! تا حالا ندیده بودم !
گیلدی : آره تازه والپیپرش رو ببین ! عکس خودمه پنج سال پیش تو مسابقه زیبایی شرکت کرده بودمه !
ساحره : جدی ؟ ... ببینم...
و میاد جلو که ببینه ...
و غش می کنه میوفته ( ساحره بیچاره انقدر حیا داشته تا اون لحظه به چهره گیلی نگاه نکرده بوده وگرنه عملیات باید زودتر انجام می شد !)
گیلدی به سرعت تماسی با نیروهای نوشابه ای بر قرار می کنه :
- ساحره ی داروساز رشید، به اوج رفعت در آغوش دین آسلام به سر می برد! خودتون رو برای ادامهع عمیات رزمایش 4 آماداه کنید ...وارد شوید!!
نیرو های نوشابه ای وارد شدند و همگی آویزان گیلدی ...
گیلدی دوباره موبایلش رو در میاره و با جبرئیل تماس می گیره
جبرئیل : مرکز کنترل سیستم... بفرمایید...
گیلدی : در خواست 20 ثانیه قدرت حضرت فیل خواستارم!
جبرئیل: مشکلی نیست !
گیلدی عینک دودی مخصوص جوش کاریش رو میزنه و در حالی که نیروهای نوشابه ای به سر و کولش آویزانند وارد سوراخ کانال کولر میشه و از توی اون از سوراخ هواکش می گذره و وارد دستشویی می شه و از تو دستشویی وارد سالن !
نیروهای نوشابه پیاده میشن (!) و سر بند های انرژی طلسمی حق مسلم ماست رو می بندند و آغاز عملیات می کنن !
در تکاپوی رهایی Big Frog
با بازی گیلدروی لاکهارت سوپر استار!
و با همکاری کارخانه صنعتی کوکاکولا

مادربزرگه : آخ جووون ... فیلم مورد علاقه ی من شروع شد !

فلور : این فیلم تکراریه بابا من قبلا دیدم!

----------
کی دیده کسی نوشته خودشو سانسور کنه !؟... ممنون می شم!


ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۱۷:۴۱:۰۵
ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۱۸:۳۰:۴۵
ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۲۱:۳۶:۲۳
ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۲۲:۱۵:۳۰
ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۲۲:۱۷:۲۷

شک نکن!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
گیلدی: یاللعجب... این یعنی منم پست بزنم؟ مخمون که از قرار معلوم جرقه زده، بذار خودمون هم یه پست بزنیم!

گیلدی در حالی که با دست چپش عینک آفتابیشو از جیبش در آورده و داره به چشمش میزنه، با دست راستش گوشیشو از جیب چپش در میاره و زنگ میزنه به جبرئیل!

جبرئیل: مرکز کنترل سیستم... بفرمایید...
گیلدی: لحظاتی قبل، عمو هاج به قورباغه ای جسور تبدیل شد و ماری بی ادب در آن اطراف خزید... برای شروع عملیات اجازه میخواستم و درخواست 17 ثانیه کند شدن زمان داشتم!
جبرئیل: مشکلی نیست... میتونید عملیاتو شروع کنید.

گیلدی در حرکتی اکشن-رزمندگی- مخفی کاری- به یاد ماندنی در حالی که گذر زمان هم کند شده، خودشو به دفتر ونوس میرسونه و از توی کشوی میزش یه جفت از جوراباشو کش میره (این که توی کشوی میز کار ونوس جوراب چی کار میکرده رو از خودش بپرسین) و میکشه روی سرش... دولایه هم میکشه رو سرش که دیگه اصلا قابل شناسایی نباشه! (یادآوری:زیر جورابا عینک آفتابی هم زده بوده) و سریعا خودشو میرسونه به محل حادثه...

گیلدی: دست ها بالا... بازی دیگه تموم شده! به نفعتونه که اون قورباغه لعنتی رو هر چه زودتر تحویل بدین...
مادربزرگ:هرگز... برای به دست آوردن قورباغه ی مادر طلایی اول باید با گراپی یک چشم مبارزه کنی...
فلور: این که مال یه فیلم دیگه بود...
مادربزرگ: نه بابا مال همین فیلم بود...
فلور: مگه این الان چه فیلمیه؟
لیلی: ماجراهای آقای استقامت و مادربزرگ طلایی
فلور: چه مشکوک... من میخواستم هری پاتر 4 رو ببینم...
گیلدی: اون که سالن شماره هفته... اینجا سالن شماره چهاره!
فلور و دراکو با هم: وااااااای....
فلور به تنهایی: پس من میرم سالن شماره 7...
و سالن رو ترک کرد...
دراکو و مادربزرگ با هم: واااااای...
مادربزرگ: وقتی داشتیم با فلور حرف میزدیم، کلی از فیلمو از دست دادیم...
گیلدی: آره... اونجایی که من قورباغه رو پس میگیرم و دوباره به حالت اول برش میگردونم رو از دست دادیم...

مادربزرگ: البته اصلا مهم نیست... مهم اینه که امروز قراره یه مهمون سیفید میفید و کمی تپل برامون بیاد...
همه:
گیلدی: پس من میرم به این مناسبت از داروخانه یه خورده خرید کنم...



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
ترجیحا من این پست رو زدم چون دیدم کسی نمی زنه!

هاجی و دوستان با قدم هایی محکم هر لحظه به در منطقه ی ممنوعه ی جادوگری نزدیک می شدند
خانم ها و دختران هر کدام از پشت پنجره لشکر جادوگران رو نگاه می کردند

لیلی در جای خودش ایستاده بود و هر لحظه انتظار می کشید

دست هاجی دور دستگیره محکم می شه یک حرکت به طرف چپ و....

لیلی با یک حرکت انتحاری امو هاج رو از تو سوراخ 2 سانتی می کشه تو!
گیلدی که اون اطراف بوده با تعجب به صحنه ی ورود امو هاج خیره شده جرقه ای در ذهنش نمایان می شه و یاد یک چیزی می یفته! سوراخ!

از طبقه ی بالا صدای شالاپ و پخش شدن آبی به گوش می رسه
آوریل در دستشویی رو باز می کنه و هیچ کس رو نمی بینه و تق در رو می بنده

چیک چیک چیک ....

در بیرون همه ی جادوگرها خیره شدن و از غیب شدن ناگهانی رهبر آسلامی تعجب می کنن

مادر بزرگ عینک یک چشمی شو بر می داره و رو مار روی پرچم زوم می کنه ناگهان مار ناپدید می شه! و هیچ کس متوجه نمی شه

امو هاج در جلوی در ایستاده و مادبزرگه ونوس می یاد جلو و با یک حرکت چوب دستی امو هاج رو تبدیل به قورباغه می کنه
همه ی ساحره ها:
امو هاج: قور قور
ساحره ها:
ناگهان ماری در کنار امو هاج قور قوری می یفته زمین و تا امو هاج قور قوری رو می بینه چشماش چهارتا شده و حالا اموهاج قور قوری بپر و مار بخز
مار: فیش فیش کو کو غذا
قورباغه امو هاج:
ساحره ها:

چیک چیک چیک....
گیلدی از پشت ستون همه چیز رو شاهده


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱:۱۴ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
_ بچه ام اومده دنبال باباش
آنیتا: باباش؟ ببخشید تا جایی که یادم میاد توی کتاب تو فقط یک پسر داشتی که اسمش هری بود بعد اون خودش رفته بود یک زن گرفته بود که اسمش نمید بود , اون وقت با سیم سرور..
-: آره عزیزم ..خودم اون سیم سرور آخریه رو براش خریده بودم , سیستم شارژ خودکار داشت با گارانتی نود ساله .. کاملا تضمینی بود .. آخه ...روز تولدش بود که براش فرستادم
-: خب منم همین ها رو میخواستم بگم که ..ولی کلا الآن اینها چه ربطی به این دختره که بیرون وایستاده داره؟
لیلی کمی فکر میکنه , دستی به سرش میکشه و در آخر میگه : وااای حالا چیکار کنم؟ به این بچه چه جوری میتونم بگم که باباش رو ..

آنیتا به دلیل منافی اخلاق بودن بقیه صحبت های مامان لیلی گوشهاش رو میگیره و بعد با دوربین زوم n% از سوراخ کلید به بیرون خیره میشه

بیرون از اتاق مادربزرگه روبروی فلور نشسته بود , چادر گل گلیش دور کمرش بود و با میل بافتنی هاش به سرعت از حرفهای فلور که توضیح کلمه به کلمه و زنده ای رو از صحنه های بیرون ارائه میکرد یادداشت بر می داشت تا مواضع دشمن رو شناسایی کنه. آوریل مریدانوس رو ثابت نشونده و سعی میکرد بهش توضیح بده که احتمالا پیتر که هم اکنون در مکانی نامعلوم در ستاد عمو هاج و دوستان زندانی بود پدرشه چون بر طبق شواهد و قراین بعد از اولین شبی که اونها به خونه پاترها رفته بودن و بعدش دوباره برگشته بودن فقط یکبار جیمز را مشاهده کرده بودن که ظرف می شست و بقیه ادوار پیتر را دیده بودند که ظرف می شست پس منطقی تر می نمود که مریدانوس فکر کنه پیتر پدر گمشده و مفقوده ی احتمالییی......

بووووم !!!!!

انفجاری زمین را لرزاند ....خنده های جادوگرانی که زمین آداس را در زیر چکمه های خود به گرومب گرومب واداشته بودند در فضا پیچید ... نیروهای نوشابه ای با شعار" انرژی سیاه صلح آمیز حق مسلم ماست" راه خود را باز کرده و جلو آمدند ...در صف جلو سه تن با قدم های شمرده و نگاه های به شدت جادوگریانه جلو می آمدند ..در دست هر یک پرچمی به چشم میخورد ..پرچمی سبز با علامت ماری بزرگ و بیریخت در سمت راست ..پرچمی نورانی و آسلامی باسیستم نوری خودکار در وسط و پرچمی قرمز که عبارت پدرخوانده را در زیر عکس سگی بزرگ با رنگی جیغ نشان می داد ...هاجی و دوستان آمده بودند تا در خیال آرزومندانه ی خود آداس را تصرف کنند ...لیلی با لبخندی شیطانی بر لب در جلوی در انتظار آنها را می کشید تا در ممنوعه را بگشاید
____________________
ترجیحا پست بعدی رو یکی از اعضای یوگی و دوستان بنویسه ..همون هاجی و دوستان خودمون دیگه


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
گراپ به سرعت به سمت درياچه حاصله از اشك هايش كه دمي پيش ، هنگام ورود سيريش‌! ايجاد شده بود مي دود و با يك پرش ژانگولري خودش را توي آب پرت نموده تا از سوخپيري نجات پيدا كند ...
دودي كه از گراپي بر مي خاست همه جا را پر مي كند ،
حاجي مستاصل به دور و برش نگاه مي كرد و به چشمانش دست مي كشيد ؛
_ استغفرالله ... چشمانمان تار شده !
اندكي بعد ، در آن مه گرفتگي شديد ، تنها صداي جيغ هاي فلور و سرفه هاي ملت بود كه به گوش مي رسيد ؛


ناگهان نوري شگرف وجود همه جادوگران را در بر گرفت !
شخصي ناشناس در حالي كه سرتاسر غرق نور بود ، در ژرفناي انتحاريت ، فرياد زنان به جلو مي آمد :
_ الله اكبر ... آقا حضور نورانيشونو مشرف كردند ... تعظيم كنيد ...
و پرچم بزرگي كه نشان آسلام بر آن نمايان بود را به اهتزاز در آورد .
حاجي كه چشمانش غرق اشك شوق بود ، گفت :
_ بالاخره به وصال يار رسيديم ... آسلام به زودي يونيورسال مي شود !!!
همه جادوگران به تقليد از حاجي تعظيم كردند ...
شخص همچنان به راهش در ميان صف جادوگران ادامه مي داد ؛
_ به دستور شريف آسلامي ترين فرد مملكت !!! آقا !!! تا ايشون نگفتند ، سرتونو بلند نكنيد ... اين به نفع آسلام است ...
و از ميان آن ها گذشت ، گونيي را از زمين برداشت و با پاي پياده به سمت آداس تاخت !!!


دقايقي بعد
مريدانوس در حالي كه پروژكتورهاي متصل به ردايش را جدا مي كرد ، به جادوگراني كه هنوز به صورت معظم خم شده بودند ، نگاهي انداخت و پوزخندي زد !
كليد را از جيب ردايش بيرون آورد و در قفل چرخاند و در حالي كه گوني شامل فلور را روي دوشش انداخته بود ، وارد آداس شد ...


داخلي آداس _ دم در !!!
مري گوني فلوري! را زمين گذاشت و رو به مادربزرگه كه مشغول باز كردن گوني فلور بود ، كرد و با لحني خشن پرسيد :
_ مامان منو نديديد ؟!


داخلي آداس _ اتاق بغلي !!!
ليلي گوشش را از روي در برداشت ، نفس در سينه اش حبس شده بود ، رو به آنيتا كرد و گفت :
_ بچه ام اومده دنبال باباش !!!



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
صدای زنگ در آداس به صدا در می یاد. فلور با شک و تردید می پرسه:
_ یعنی کی می تونه بیده باشه این؟!
مادربزرگه میل بافتنیاشو حاضر و آماده میگیره و به مازمولا میگه:
_ مازا... برو درو باز کن... حواست باشه جادوگرا نباشن، ها!!
مازا میره سمت در و آیفون تصویری رو می زنه و با دیدن گراپی و فرغونش یه کم مشکوک میشه و میپرسه:
_ اهم... دفتر آداس، بفرمایید!
صدای خشنی از گراپ در می یاد و میگه:
_ من هرمی خواست.... یعنی توپ خواست!
مازا کمی روی بینیشو می خارونه و میگه:
_ خب به من چه! برو به بابات بگو برات بخره!
گراپ که جواب دادن به همچین سوالاتی در دستور کارش نبود و الگوریتمشو نداشت، پاشو به زمین می کوبونه و میگه:
_ من توپ خواست... هرمی خواست... هاگر بود بد!... توی حیاط شما بود توپ!
مازا رو به مادربزرگه میکنه و میگه:
_ مادربزگه؟! ... این بچه گریه میکنه، میگه توپشو می خواد که اونم توی حیاط مایه!
مادربزرگه که خیلی دل نازک بود، میگه:
_ آخی... خب بهش بگو بیاد برش داره!
مازا در رو باز میکنه و گراپ و فرغونش می یان تو! آوریل که مثل اینکه یه چیزایی یادش اومده بود، به فلور میگه:
_ فلور، پاشو برو یه نگا به این بچه بنداز! خیلی آشنایه!
فلور که حالش از گراپ بهم خورده بود، با اکراه تمام میره جلوی گراپ و با دیدنش تعجب میکنه آخه یه کم آشنا میزنه! گراپ تا فلور رو میبینه، فریاد میزنه:
_ آخ جون... سیفیده!... من دوست داشت سیفید!
و در یک حرکت آسلامی – آنتحاری، به قول حاجی، فلور رو اینستال میکنه توی گونی و میندازه رو کولش و راه خروج رو در پیش میگیره! (البته فرغون رو هم با خودش می بره)
فلور یک جیـــــــــــــــــــــغ بنفش میکشه ومادربزرگه میل بافتنیاشو به سمت گراپ پرتاب میکنه و داد میزنه:
_ نوه ی عزیزم!.... الان آزاد میشی!!
میل بافتنیا توی سرگراپ گیر میکنه و گراپ شاخدار بوجود می یاره! اما گراپ عین خیالش نیست و داره شعر:
_ هرمی من کو؟!... نبود؟!.... سیفید من کو؟!... نبود؟!...
رو زیر لب زمزمه میکنه. آوریل که میبینه اوضاع خیلی بیریخته، شروع میکنه به فکر کردن! و بلاخره در یک عملیات خفنی _ آداسی، چوبشو میگیره سمت گراپ و داد میزنه:
_ سینجـــــــــــــــــــریوس!!!
و ناگهان شعله ای آتش از چوب دستیش خارج میشه و می خوره به آنجای گراپ! گراپ اول هیچی نوفهمید، ولی بعد از یه مدتی نگاهی به پشتش میکنه با فریادی بلندتر از فریاد سرژ میگه:
_ حـــــــــــــــــــــاجـــــــــــــــــــــی!!... گراپ رفت از دســـــــــــــــــــــت!!!
و گونیو میندازه زمین و با فرغون به سمت جادوگرا می دوه. همه جادوگرا دارن عقبکی میرن تا با گراپ شاخداره آتیش گرفته، برخورد نکنن!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۰:۵۸ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
(محل: وسط خیابون!!!)

AMO HAJ VS ADAS
Round 1 Fight

کرام: خوب بود حاجی؟
حاجی: پسرم مگه نگفتم از این بازی‌های رایانه‌ای آستکباری بازی نکن؟ توش خواهران ارزشی داره با کمبود پارچه مواجه شدن! حالا این‌جا چی کار داری؟
کرام: اومدم بگم ما هم هستیم!
حاجی: خب حالا به اندازه‌ی کافی بودی! برو دیگه!
کرام: حاجی؟... با ما هم...؟
حاجی: چرا شایعه می‌سازی برادر! من هیچ‌وقت با شما...
کرام: از اون لحاظ نگفتم! از لحاظ اینطوری گفتم :
حاجی: الهی! گریه نکن! بیا آبنبات سه رنگ جادویی قضنفربات بخور! (حاجی رو به دوربین:) قضنفربات! راه علاج بچه‌های زرزروی شما! فقط یک مکش کافیست!
کرام: حاجی نمي‌خوام! قهرم!
حاجی: بخور جانم جلوی دوربین بده! بخورش!
کرام:‌ فقط به خاطر شوما حاجی
(کرام آب‌نبات رو می‌خوره)
کرام: حاجی خیلی بدمزس! مزه‌ی آب نبات اس اس مرلین می‌داد!
حاجی: نه جانم دهنت مزه گرفته بخور درست میشه!
کرام: حاجی من یه جوری شدم! باید برم دستشویی!
حاجی: خب برو ببین این ساختمونه رو مي‌بینی؟‌بالاش نوشته آداس! رو اونجا دستشویی زیاد داره! اینقدم شکلک برره نزن! آدم فک می‌کنه یه وقت خودت طراحی کردی داری بی‌جنبه‌بازی در میاری!
کرام: مرسی حاجی تو چقده خوبی!
(و بدین ترتیب کرام به دستشویی آداس رفت!)

حاجی: آی ملت! آی جادوگرا! جمع بشید! آداس کرام رو دزدیدن! وب‌مستر ورزشکار رو ساحره‌های‌ بی‌آسلام دزدیدن!
(ملت جمع می‌شن!)
حاجی: چرا اینطوری بی‌آسلام جمع شدید؟! گفتم آی ملت آی جادوگرا! نگفتم آی ساحرا! آسلامجداییوس!
(برادرا و خواهرا جداسازی می‌شن حاجی بعد از اجرای طلسم وسط خواهران ظاهر میشه!)
حاجی: خوب حالا شد! من اینور باشم شما یه وقت کارهای ضدارزش انجام ندهید! .... خواهر اون گوشیت رو بده من .... یعنی چی نمي‌دی؟! در راه آسلامه! واجب کفائیه! .... این چیه دوربین نداره که! یکی دیگه گوشی بده....
یه خواهر(با صدای به شدت کلفت و برادرانه): بیا داشششششششش!
حاجی: مرسی خواهر؟! خواهر شما چقدر صداتون نازکه! خواهر بگو هرمیون هاگرید کجا است؟
خواهر: هرمی هاگر کجاست!؟
حاجی: ریشیوس ماکسیمم!
(خواهر تبدیل به گراپی میشه!)
حاجی: گراپی! برادر من این بار چندمه؟!
گراپی: حاجی من کرد اشتباه! بخشید من شما!
حاجی:‌ فقط چون خیلی سیفیدی! حالا برو یه مأموریت خیلی پیچیده برات دارم! برو زنگ در آداس رو بزن فرار کن!
گراپی: حاجی این خیلی بود سخت من بود جوون! دوست نداشت عملیات شهادت طلبانه!
(حاجی یه نگاه حاجیانه به گراپی مي‌اندازه و بعد به به خواهرا یه نگاهی می‌اندازه)
گراپی: در راه آسلام گراپی زنگ زد!
.......
حاجی: اسی اسی؟ اشی؟!
اسی: شیه؟ اوا پاتی! حاژی دایه منو شدا می‌کنه! بشاطو ژم کن بعداً ...
حاجی: بازم این پاتر؟! من چی کار کنم توی نمایشنامه‌های من نباشه؟! اسی از بیمارستان زنگ نزدن؟
اسی: شرا حاژی! بیا روی هولده!
حاجی: روی هولده؟! کی زنگ زدن؟ چرا زودتر نگفتی؟
اسی: من شی کار کنم! پاتی اومده بود نارفیقی بود بگم نه! یه بش گفت بزنیم تو رگ! منم زدم رو هولد یادم یفت! راشتی از توی هلی کوپتر امداد زنگ می‌زدن!
حاجی: بده من گوشی رو... الو هلی کوپتر امداد...؟ چی...؟ دو ساعته بالای سر ما پرواز می‌کنی؟ آقا چرا خالی می‌بندی.... یعنی چی دوبل پارک کردی به خاطر ما.... ولدمورت جریمت کرد؟... چه مشکوک...؟ سهم وزارت؟! .... هزینه‌ی حمل اضافه‌ی مقداری مار؟....من این چیزا سرم نمیشه برادر من! دوشنبه شب بیا جهت پاره‌ای مسائل با هم درباره‌ی نرخ حمل و نقل صحبت مي‌کنیم.... چی؟؟؟ هزینه‌ فرود؟؟؟؟! نه برادر ! نمی‌خواد همین‌جا پیادش کن.... نه جانم مشکلی نداره.....
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ..................>!‍
حاجی: سلام برادر! خوبی خوشی؟ شکستی‌هات خوب شد؟‌ چرا هیچی نمی‌گی؟
نیش نیش: >....................خ!
حاجی: پاشو برادر من! این کارها نکن آدم خدای نکرده فکر مي‌کنه طلسم گ(سانسور)دیوس! بهت برخورد کرده! نور ممد این کول کن ببر داخل ساختمان امو حاج! خب برادرا جمع بشید! نه اول صبر کنید! خواهران عزیز شما اول متفرق بشید! حالا برادر جمع بشید! .... (همه مدل فوتبالی گرد میشن) .... نقشه اینه سوت رو که نور ممد زد گراپی میره زنگ دره آداس رو می‌زنه... میگه من توپم افتاده حیاط شما!
نیش نیش: اونا حیاط ندارن که!
حاجی: بعدش اونا درو باز می‌کنن چون گول نقشه‌ی هوشمندانه‌ی ما رو خوردن... بعدش نور ممد سالازار رو که به شکل مار در اومده می‌ذاره توی فرغون میره داخل!
نیش نیش: من عمراً توی فرغون برم!
حاجی: اهم....! مي‌گفتم... بعدش ما اسی رو به شکل نور ممد گریم می‌کنیم و یه فرغون هم مي‌دیم دستش و گراپی میشینه توی فرغون و دوباره وارد می‌شیم! و اونا فک می‌کنن ما دوباره توپمون افتاده تو! دیدید چقدر هوشمندانس! تا حالا چهار نفر نیرو داخل داریم!
نیش نیش: می‌گم فرغون رو از پله‌ها چطوری می‌خوایین ببرین بالا....
حاجی: جاسم برادر بیل رو بده من یه لحظه! شپلخ!
برادرا توجه کنند اول نقشه رو یه کم تغییر دادم! سالازار رو به شکل یک مار بیهوش داخل می‌کنیم! کسی مشکلی نداره؟
برادر شماره‌ی 456423: حاج‌آقا ببخشید اون تیکه که باید از هلی کوپتر بپرم پایین و با اسکی تا پایین کوه بیام بعدش دو تا نارنجک بندازم توی دستشویی و از دودکش وارد بشم و شما رو نجات بدم رو میشه دوباره بگید؟!
حاجی: .....!
همون برادر: نه حاجی فهمیدم یادم افتاد باید قبل از پریدن از هلی کوپتر دعای فرج بخونم ! شما خیلی نکته سنجید که گذاشتین خودم یادم بیاد!
حاجی: خوب برادرا! حالا وقتشه! تا شما نقشه‌ی شوم و دارک... ا ببخشید تا شما نقشه‌ی آسلامی و شهادت‌طلبانه‌ی ما رو اجرا می‌کنید من هم می‌رم از پنجره‌های امو حاجی روند عملیات رو بررسی مي‌کنم! مشکلی بود بسیم بزنید! بیایید برادر این سربند انرژی جادوی سیاه حق مسلم ماست رو هم به گردنتون ببندید با کلاس بشه!
(نکته: عمو حاج ساختمون روبه‌رویی آداس اون دسته خیابونه! )


!ASLAMIOUS Baby!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ جمعه ۴ فروردین ۱۳۸۵

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
مکان خارجی آداس
همون زمانی که عدسی ها داشتن نقشه می کشیدن

ابرهای باران زا ..غرش رعد ..آسمان در حال پاره شدن و کش آمدن ..فرار گراپی به زیر شنل حاجی..چسبناکی همه کائنات و شب نبود ولی منظومه ای در آسمان درخشیدن گرفت ..ستاره ای دنباله دار لحظه ای بر پهنه آسمان ظاهر شد ...

بـــــــــــــــــــــــــــوم!

-: هااااااااجی
-:سیررررررررررریش
-:هااااجی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-:بیا بغل عمو دارکی

دقایقی بعد

گریه های گراپی سیلی به راه انداخته بود که راه مرکز عدسی ها را بسته و امکان ورود را مشکل می ساخت..سقف آداس تکانهایی مشکوک میخورد ولی نگاه تمام جادوگران به راز و نیاز پیش رویشان بود و کسی اهمیتی نداد که این تکانها همانا می تواند از عدسی های زنده مانده در پایگاه باشد

-:چی شد یاد پشت پرده افتادی حاجی؟
-:داشتیم در زیر پرچم آسلام گرد هم می آمدیم و انرژی هسته ای و صلح آمیز را حق مسلم خود می انگاشتیم که یادمان آمد جادوی سیاه صلح آمیز حق مسلم ماست و زمانهایی بس دراز تو ای برادر ردیف اول آسلام در پی آن کوشیده بودی پس بر آن شدم تا چراغعلی را به جستجویت بفرستم و او پیغام اورد که از پشت پرده به آسمان هجرت کردی یواشکی و دور از چشم ما
-: هاجی دیگه انقدر راز و نیاز نکن با من ..بد آموزی داره ..کلی در این تاپیکه ضررهای پسرخوانده در مورد آن بحث و گفتگو شده پس فاصله شرعی خود را...نههههه

گراپی با جهشی خود را در دامان سیریوس انداخته و او را غرق در گفتگویی صمیمی کرد ..دیگران سر برگردانیده و در پی جمع آوری سیلابی شدند که در ورودی راه افتاده بود و عدس خانه را دربرگرفته بود

به این ترتیب سیریوس آن یگانه پدرخوانده به فرمان حاج آقای خط مقدم آسلام به زمین بازگشت تا حرفه مقدس عدس کشی را در پیش گیرد


ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ جمعه ۴ فروردین ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مادربزرگ فریاد زد:
_ نــــــــــــــــه!!!
سقف داشت پایین می آمد و لبخندی که بر روی لبهای جادوگران بود، کم کم داشت پر رنگ تر میشد. اما ناگهان آوریل فریاد زد:
_ گیتارم فدای تو، آداس!!
و گیتارشو عمودی گذاشت روی زمین و سقف بر روی گیتار، ثابت ماند. فلور یه چشمشو باز کرد و گفت:
_ مادربزرگ.... ما الان مردیم؟!
مادربزرگه بینیشو کشید بالا و گفت:
_ آره... فکر کنم! ... هی... جوونی!
اما آوریل سریعا میگه:
_ نه بابا... گیتارم سقفو نگه داشت!... الهی قربونت برم که همیشه کمکم می کنی!
صدای خنده ی جادوگران از گوشه و کنار خانه می آمد. هیچکس احتمال اینکه ساحره ها زنده مانده باشند را نمی داد. صدای آسلامیه حاجی می آمد که می گفت:
_ بلــــــــــــــــــــــه، ما اینیم!!!
ملت جادوگر:
_ درستـــــــــــــــــــه.... همینیم که شما میگین!!
لیلی آرام گفت:
_ بچه ها... اینا فکر می کنن ما مردیم!...
لبخندی شیطانی بر لبان مازمولا نشست و به مادربزرگه گفت:
_ مادربزرگ، نظر شما راجع به اینکه با حربه ی زینجر به جون ایناها بیوفتیم، چیه؟!
مادربزرگه یه نگاه یه جوری به بر و بچز ساحره می اندازه و زیر لب زمزمه میکنه:
_ زینجریوس!!
ناگهان یه عالمه زینجر با آرم " آداس" ظاهر میشه. همه ی ساحره ها، زینجر ها رو به دستشون میگیرن و آماده ی حمله میشن. قبل از حمله، مادربزرگه میگه:
_ ساحره های خوشگلم! کودوم یکی از شماها میرین مارمو از این جادوگرا پس بگیرین؟؟!
همه یک نگاه به معنی اینکه چرا خودتون نمیرین به مادربزرگه میندازن، و اون هم در حالی که دستشو به کمرش گرفته و لبخند میزنه، میگه:
_ آخه نوه های قشنگم، من کمرم درد میکنه! یه وقت کمرم می شکنه ها!
همه دارن به همدیگه نگاه میکنن. هیچکسی دلش نمی خواست چشمش به جمال جاسم و نورممد روشن بشه. اما سرانجام آنیتا سرفه ای کرد و گفت:
_ من.... من.... حاضرم به خاطر آداس و گرفتن اون مار سبز و روکم کنی جادوگران، به مرکز آسلام برم و اون موجود دراز رو برگردونم!!
آوریل که تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت:
_ بابا شیر زن!!
_ ما چاکریم!... فقط شماها سرشونو گرم کنید تا من با یه مار خوش خط و خال برگردم!!
مادربزرگه که اشک در چشماش حلقه زده بود، آنیتا رو در آغوش گرفت و گفت:
_ ممنونم عزیزم!... اگه برگشتی که هیچی، ولی اگه مردی اون گالیونهای خوشگلتو برای من بذار!!
آنیتا که داشت از حرفی که زده بود پشیمون میشد، گفت:
_ ایشالا که برمیگردم، ولی اگه ... زبونم لال، برنگشتم گالیونامو برای آداس خرج کنین. خداحافظ ساحره ها!
و یواشکی از پشت آوار خارج شد.
جادوگرا تازه داشتند برای جشن برنامه ریزی میکردند که صداهای مشکوکی از زیر آوار به صدا رسید. آوار داشتند تکان میخوردند. جادوگران خشکشان زده بود.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.