هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#25

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
آبرفورث که پشت فرمان بولدوزر نشسته بود، سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت : هه هه هه! برو کنار تا خودتم برنداشتم !

ریگگولوس ییهو از خواب پری. به سرعت کلاهش را برداشت و از باشگاه دور شد. پیر مرد پدال گاز بولدوزر را با قدرت فشرد. چند متری به درب اصلی باشگاه مانده بود که ناگهان...

فرمانده مارکوس با سپاه عظیمی از انسان هااز کوچه پشتی وارد شد.آبرفورث که با دیدن تعداد زیاد سربازان فرمانده پیر، به وحشت افتاده بود به سرعت بولدوزر را متوفق کرد.
پیاده شد و طلبکارانه به سمت مارکوس رفت.

- سریعا کاسه کوسه تو جمع میکنی میری بیرون شهر اردو میزنی فهمیدی؟
همین که مارکوس خواست ابراز مخالفت کند، با دیدن چشمان خشمگین آبرفورث، منصرف شد و دستور عقب نشینی داد.

در این لحظه بود که ناگهان ندای الهی بر آبرفورث نازل شد...



از....و....
........خوب......
.... ( به دلیل محرمانه بودن از درج مکالمه معذوریم)



آبرفورث دستی به سرش کشید، سپس با ندا() خداحافظی کرد و به سمت ریگولوس رفت.
ریگولوس مشکوکانه به آبرفورث مینگریست. همینطور که عقب عقب میرفت گفت : اون کی بود؟
- ندا بود
- خاک تو سرت ندا کیه؟
- اممم... نه بوقی منظورم فرشته وحی و اینا!
- دیگه بدتر، فرشته؟ فامیلیش وحیه؟


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#24

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که میبینه اسلاگهورن خیلی خزه،ایگنورش می کنه و تنها می شینه تو باشگاه!
بیرون باشگاه هم ابرفورث خسته شده و رفته تا شب با بولدزر بیاد، همه چیو یهو شپلخ کنه.

ریگولوس همینطوری که نشسته و زلف شهلاشو دور انگشتاش بیگودی می کنه، یهو یه فکری میاد تو ذهنش و لپتاپشو باز می کنه و شروع می کنه به یه کارایی کردن! ( فضا سازیه!)
ریگولوس کلی با خودش حال می کنه و قارت قارت می خنده!

بعد هم میره بالای پیت حلبی وسط باشگاه و چینی به ابروش می ندازه و میگه:
و من در شبکه تماس آتیشی جادویی اختلال ایجاد کردم!!! قارت قارت قارت قارت!
الان همه تماس ها دست منه! قارت قارت قارت!

از اوج خفانت و غلظت این نقشه، ریگولوس صدای بوق بولدوزر ابرفورث رو نشنید!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۴۶:۲۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۴۷:۵۸

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#23

فرمانده مارکوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸
از ارزشستان!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
_ الان میخوای من و تو یه پارتی بگیریم؟! فکر نمیکنی خیلی غیر ارزشی باشه؟!

_ خب دوستاتم بیار!

_ خب دوستای من که هر روز واسه خودشون پارتی میگیرن! تو هم بگو دوستات بیان که جو شاعرانه بشه!!!

_ دوستای من آخه...


_ آخه بی آخه!
ریگولوس یه شکلک نامتجانس!! :x هم میزنه تنگ آخرین سخنش و بلند میشه بره رفقای خط رو واسه شب حاضر کنه!( حاضر کردن= جوراب پوشانیدن، موهایشان را شانه کردن! و تمامی وظایف یک مادر دلسوز!!!!)

این طرف هوریس می مونه و یه مشت عنکبوت و مقادیر متنابهی اسکلت!!!

_ اخه یکی نیست بگه مرض داشتی؟ من دوست از کجا بیارم؟ همه ی دوستام که رفتن زیر خاک!!! الان من مرده پارتی مگه قراره برگزار کنم؟!!


و در یک آن جرقه ای در ذهنش هویدا میشه و مواظبه که عَلَم نشه!همر!

هوریس تصمیم میگیره که مثل کتاب 6 بود؟؟ که نیک بی سر جشن گذاشته بود با مرده ها و زنده ها! یه همچین کاری بکنه !!! بعدشم قول میده پسر خوبی باشه و دندوناشو قبل خواب مسواک کنه!!!


از اون به بعد،" تصمیم هوریس" ضرب المثلی مثال زدنی برای تمام اعصار شد!

پایان انشا!! همر!!!!


[b]ارز


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#22

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که شدید سرگرم چت با اسلاگهورنه و تازه اسلاگهورن عکس نیکول کیدمن رو براش فرستاده،کاغذ رو سرسری می خونه و یهو چشماش گرد میشه!

بعد یه دونه BRB واسه اسلاگ میزنه و تندی از در باشگاه میره بیرون،آبرفورث خوش خوشانش شده و داره واسه خودش سوت زنان راهمیره و اهنگ " ناظرم من، ناظری بی قرارم "رو می خونه.
ریگولوس یه سوت بلبلی می زنه و ابرفورث برمیگرده
ریگولوس: این تاپیک یه سال و خورده ای پست نخورده، سوژه جدید هم داره، حتما باید فونت شونصد بزنم " سوژه " ؟
قبلا هم یه پست زده بودم اینجا سوژه جدید هم داشت و تموم هم شده بود، پاکش کردید. فکر کردید من سرگرم زلف شهلام، حواسم نیست؟!
آبرفورث بیلشو در میاره و از دور می خوابد بکوبه تو فرق ریگولوس،ریگولوس جا خالی می ده و بیل آبرفورث تو سوراخ باشگاه گیر می کنه
ابرفورث چارچنگولی میفته به جون بیل ناظریش که بکشتش بیرون،
ریگولوس هم برمیگرده تو و اسلاگهورن براش WB می زنه...

ریگولوس که میبینه بار معنوی پستش خیلی کمه؛ با اسلاگهورن آن لاین یه دستم شطرنج میزنه و اسلاگهورن به ریگولوس میگه که میخاد یه پارتی بزاره تو باشگاهش و بیشتر با ریگولوس آشنا بشه.


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#21

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
آبرفورث که از دور شاهد اعمال ریگولوس بود با خود گفت : هوووم، قرار شده بود با هم مسالمت آمیز برخورد کنیم! گویا از پست های ناظرین هم با خبر میشن، عجب!

سپس سرش را خاراند و رشته افکارش را ادامه داد : خوب، سوژهتایپیک که اینی که این نوشته نیست، سوژه جدید هم که نداده، چقدر عجیب! عیب نداره حتما حواسش نبوده!

سپس چرخی زدو به سمت در خروج به راه افتاد. چند قدمی با در فاصله داشت که چشمش به لوسیوس افتاد که به سرعت به سمت ویلای بلک ها میدوید.
برگشت و تکه کاغذ کوچکی به متصدی باشگاه داد.


دختر جوان،موهایش را مرتب کرد و به سرعت کاغذ را به ریگولوس رساند.


این پست و پست قبلی، تا پایان امشب حذف خواهند شد!
شهردار لندن



همین که ریگولوس سر چرخاند تا فرستنده نامه را ببیند، آبرفورث از باشگاه خارج شد...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۲:۲۹:۱۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۲:۳۱:۴۰

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸
#20

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس یه دعوت نامه تو دستشه و از سوراخ باشگاه میاد تو،
و ملت رو مبینه که کارشون از عنکبوت گذشته و استخون شدن!
اسلاگهورن میاد طرفش و کلی سلام واحوال پرسی و میپرسه: اهل و عیال چطورن!؟
ریگولوس که میخاد پستش یه ده خطی بشه، میره یه دور دور اتاق شنا میره و بعد بلند میشه 6482 تا دراز نشست میره و هیلکش پرورش یافته میشه، بعد هم میبینه هنوز 10 خط نشده، یه دور هم زلف شهلاشو به مدت 4 دقیقه تاب میده، بعد هم میره طرف اسلاگهورن و با جدیت وسط باشگاه شروع به ایستادن میکنه و چینی به ابروش میندازه و انگشتای اسکلت های تو باشگاه رو از مچ پاهاش باز میکنه و میگه: من مجردم!
بعد هم میره یه گوشه می شینه و تنهایی زلفشو واسه اسکلت ها تاب میده!
بعد یهو لپتاپشو در میاره می بینه نه بابا پستش هنوز 10 خط نشده،واسه همین یه دورم مین روب بازی می کنه و با سلاگهورن هم با لپتاپش چت می کنه و ای اس ال می پرسه!
اسلاگهورن اون ور اتاق نشسته: 18-F -Teh


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۲۳:۱۰:۴۱

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
#19

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
اسلاگهورن كه از اين صحنه به خنده افتاده بود،نگاهي به هر دو نفر كرد و گفت:
-مثل اين كه من بايد شما رو ترك بگم!خوش باشيد
پرسي مات و مبهوت در پشت وسايل ايستاده بود و نمي دانست دوربين را روشن كند يا نه؟غافل از اين كه دوربين در حال ضبط تصاوير بود!
چراغ قرمزي كه در اتاق قرار داشت،فضا را براي كارهاي غير آسلامي مهيا تر كرده بودهر دو نفر با شوق و رغبت به همديگر نگاه مي كردند.دامبل كه بيش از حد جوگير شده بود گفت:
-مي خوري؟
دخترك كه احساس مي كرد كمي سرخ شده با لبخندي به دامبل نزديك تر شد و گفت:
-چرا كه نه؟
دامبل هم لبخندي زد و دست خود را به طرف پايين برد و هندوانه را از روي ميز برداشت و به دخترك تعارف كرد! دخترك كه احساس بوق شدگي تمامي وجودش را فرا گرفته بود،بهتر دانست كه خود شروع كند.
-خوب حالا چيكار كنيم؟
دامبل كه مي دانست بايد هر چه سريع تر شروع كند گفت:
-خوب بيا طرفم دختر نازم!
دخترك اين بار مطمئن بود كه دامبل منظور وي را مستقيما دريافت كرده با ناز و كرشمه به طرف دامبل رفت.دامبل دستان خود را كاملا از هم باز كرده بود.اسلاگهورن در پشت در ايستاده بود و به داها گوش مي كرد.شلوار دخترك بسيار بلند بود.كفش هاي پاشنه بلندي نيز به پا داشت.بيشتر از دو متر به دامبلدور نمانده بود كه ناگهان پاچه شلوارش به زير پاشنه پايش رفت و ...
-خـــــــــــــــدا!كــــــــــــــمك!
اين صداي جيغ اصلا شباهتي به صداي دخترك نداشت.در واقع اين صداي جيغ دامبل بود.با اين صدا كه در سطح سالن پيچيد،همه حاضران ساكت شدند.اسلاگهورن پريشان به داخل پريد.اولين صحنه اي كه توجهش را جلب كرد،بدن بيهوش پرسي بود كه از بين وسايل خودنمايي مي كرد.دوربينش در چند متر جلوتر از خود افتاده بود و همچنان فيلم مي گرفت.اسلاگهورن به سمت چپ خود نگاه كرد و دخترك را ديد كه داشت به سرعت،شلوار خود را بالا مي كشيد.عرق،صورت وي را براق كرده بود.اسلاگهورن در اتاق دامبل را مي جست.سر انجام بدن نيمه بيهوش وي را در پايين تخت ديد!به سرعت به طرف وي شتافت.اطراف تخت مايه لزج صورتي رنگي قرار داشت.از قزاز معلوم دامبل تمام معجون عشق را به بيرون تخليه كرده بود.وي كلماتي را براي خود زمزمه كرد:
-اسلاگ مي كشمت!منو سر كار مي ذاري!
اسلاگهورن كه بسيار كنجكتو شده بود كه چه اتفاقي رخ داده،بدن دامبل را برگرداند و صورت زرد وي را ديد.
-دامبل چي شده؟ چه اتفاقي افتاده؟
-من رو سر كار مي ذاري هان؟اين دختره نه مونث بود نه مذكر.دو بوقه بود
اسلاگهورن از شنيدن اين سخنان شكه شده بود.در همان لحظه دخترك را ديد كه با سرعت از اتاق بيرون رفت!در همان لحظه بار ديگر نگاهش بر روي دوربين پرسي افتاد.خدا خدا مي كرد فيلم اين جريانات ضبط شده بود.مطمئنا با داشتن اين فيلم،دامبل ديگر به اورا هدايت نمي كرد


[b]تن�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
#18

جاناتان وایز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۴ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
از دفتر مدیریت هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 37
آفلاین
من عاشق جادوگرانم چون اعضاش تماما مستعد بیناموسین.ایول دز بیناموسی..
------------------------------------------------------
-خووووب.حالا کارمونو شروع میکنیم.اگر کسی یک دوربینی چیزی داشت الان باید شروع به فیلم گرفتن کنه...
پرسی دکمه رکورد دوربین را زد و پشتش ایستاد تا زوم را درست کند.فنرهای تخت از لرزش اسلاگهورن بالا پایین می رفت و سایه خوف دامبلدور که به اسلاگهورن نزدیک میشد روی او افتاد.حالا دامبل دور با اسلاگهورن یک قدم فاصله داشت...
-ببخشید پروف....
دختری ترکه ای ناگهان در را باز کرد با ورود به اتاق با صحنه توصیف شده روبرو شد.دامبلدور خودش رو سریع جمع و جور کرد و گفت:
-گلابی (منظور پرسی)...خاموش کن اون چیزتو...بفرمایید خواهرم...
-اممم...با پروفسور اسلاگهورن کار داشتم؟
-آهان پس با برادر هوریس کار داشتید؟...هوریس جان.برادر آسلامی عزیزم.خانم مثل اینکه خانم با شما کار دارن.
اسلاگهورن با لکنت:
-چچچچیه...ع ع ع زززیزممم؟
دختر جامی را به اسلاگهورن نشان داد و گفت:
-پروفسور...با بچه ها این عشقینه رو درست کردیم .می خواستیم شما یه امتحانیش بکنین ببینین خوبه یا نه؟
اسلاگهورن با این حرف ناگهان فکری به ذهنش میزند و در افکار خود فرو میرود:
در افکار اسلاگهورن:
-اوووووووه...اگه این معجونو بدم به دامبل بخوره چی میشه؟هان؟...اااااااااااااااااه...باید ببینیم با خوردن این معجون بازم به جنس مذکر گرایش داره یا نه؟آآآآآآآآآه...حالا بت می گم بوقی...می خوای منو هدایت کنی؟همچی هدایتت کنم که آسلامم نتونه به دادت برسه...تا تو باشی دیگه نخوای هوریس اسلاگهورن رو توی باشگاهش هدایت کنی.دست این دختره هم درد نکنه خوب به موقع اومد. اووووووووووووه آآآآآآآآآآآآآآآه اااااااااااااه. یوهاهاهاهاهی هی هی هی.(خنده های شدید شیطانی)
خروج از افکار اسلاگهورن.
اسلاگهورن با تکان های شدید کله اش از فکر خارج شد.
-بله بله عزیزم حتما.باید روی یه نفر امتحانش کنی و...فکر کنم استاد دامبلدور مناسب باشه.آخه این برادر عزیز مرلینی گزایشی به جنس مونث ندارند و خیلی برای امتحان این معجون مناسبند.چی می گی دامبلی جون؟
دامبل دور که شدیدا توی رو دربایستی گیر کرده بود با عصبانیت به اسلاگهورن نگاه کرد و در حالی که سعی بر حفظ لحن دوستانه اش داشت گفت:
-اوه هوریس جون می دونی که من...
اسلاگهورن پرید وسط حرف دامبل دور و گفت:
-دامبی جون بهونه نیار...تو که دیگه به خودت مطمئنی..مگه نه؟یا نکنه تو هم آره...هان هان هان؟یالا بگو.
در دل دامبل دور:
-ای دختره خروس بی محل...همچی بزنم نصفش کنم.خوبی هدایت پسرا اینه که حداقل معجون عشق در کار نیست.
دامبل دور نگاهی به دختر کرد و با جو زدگی شدیدی که اونو فرا گرفته بود گفت:
-نه داداش...ما به خودمون مطمئنیم.بده مینیم اون معجونو...
سپس جام را از دست دختر قاپید و لاجرعه سرکشید.
- قلپ...قلپ...قلپ... :pint:
وقتی که معجون تمام شد جام را پایین آورد و به دختر دادو بعد با آستینش دور لبهایش را خشک کرد.
-ملچ مولوچ...ملچ مولوچ...(مزه مزه کردن معجون)
اینجا بود که یکدفعه دامبل دور شل شد و با چشمان خیره به دوردست خیره ماند.
-آلبوس...آلبوس...حالت خوبه؟(توی دل اسلاگهورن:آهان...حالا ببینم کی کیو هدایت میکنه؟)
دامبلدور بدون هیچ حرفی در همان حالت باقی ماند اما...اما پرسی که بعد از ورود دختر غرق در ماجرا شده بود فراموش کرده بود دوربین را خاموش کند و دوربین همچنان در حال فیلم گرفتن بود....


و اکنون جاناتان وایز می رود تا جای خود را به جد بزرگ بدهد
شناسه بعدی من:
گودریک گریفیندور


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
#17

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
- بیا هوریس جان ، منه پیرمرد رو که میدونی ، دیگه جون ندارم و نشاط سابق توی وجودم نیست ، بیا بریم روی اون تخت بشینیم ، تا من راحت تر بتونم هدایتت کنم !

پرسی در پشت انبوهی از وسایل ، دوربینش را روشن کرده بود تا هیچ صحنه ای را برای فیلم برداری از دست ندهد !


_خب هوریس جان.برای من بگو ببینم.تو تا الان پسرها رو راهنمایی کردی؟
_بله بله.من در کلاسام پسرهای زیادی هستن که سوال میپرسن و راهنمایی میکنم.
_به به به به.کلاس خصوصی هم میزاری براشون؟
_بله.اگر نیاز باشه بله.
دامبل عینک خزشو رو دماغش جا بجا کرد و با تعجب گفت:
تو مدرسه من با پسرا کلاس خصوصی میزاری؟؟بگو پس چرا مشتریام کم شده.
هوریس که هنوز موضوع رو نگرفته بود نگاه هاج و واجی به دامبل کرد و جواب داد:
مگه شما هنوز کلاس خصوصی تدریس میکنید؟شما که الان مدیرید.

دامبل:تو مثل اینکه هنوز موضوع برات درست نیفتاد.بزار واضح تر برات توضیح بدم.معمولا جنسهای مذکر از جنسهای مونث خوششون میاد.و جنس های مونث هم از جنس های مذکر خوششون میاد.درسته؟
_بله بله.
_حالا بعضی وقتها هم جنسهای مذکر هم از مونث خوششون میاد هم از مذکر.فهمیدی؟
هوریس که چشماش از تعجب چهارتا شده بودن به آرومی گفت: پس مونثا از کی خوششون میاد.
دامبل :اونا رو ول کن.مذکر رو بچسپ.
_پرفسور من درست متوجه موضوع نشدم.

_ ببین تو از دخترا خوشت میاد نه؟
_خوب بله.
_منم ازپسرا خوشم میاد.حالا فهمیدی؟؟؟
هوریس:بله.

دامبل: چه عجب!!.حالا بیا یک هندونه باهم بخوریم.بعد من کارت دارم...
__________دو دقیقه بعد___________
اول تخماشو در بیار بعد بخورش.
_من معمولا با تخم میخورم.
_خب خره برات بده.توگلوت گیر میکنه .
_تخماش اون قدر هم بزرگ نیستن.
_تخمهای هنونه هیچ وقت اون قدر بزگ نیستن.ولی خب اگر گیر کرد دیگه هیچی....
_میگم آلبوس اصلا شیرین نبودن.
_برا همین تا تهشو خوردی؟
_حالا منو آوردی اینجا چیکار؟
دامبا نگاهی مرموز به هوریس کرد و دستاشو به شکل مرموزتری بهم مالید:
خووووب.حالا کارمونو شروع میکنیم.اگر کسی یک دوربینی چیزی داشت الان باید شروع به فیلم گرفتن کنه...
_________________________________________________




Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
#16

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دامبلدور به نقطه ای نا مشخص از اتاق که پرسی در آنجا پنهان شده بود و دوربین را دو دستی نگه داشته بود نگاه کرد ، سری تکان داد و چشمکی زد و مجددا به سمت اسلاگهورن برگشت .

- خوب داشتم بهت میگفتم هوریس عزیزم ، ببین راستش من علاقه ای به دخترا ندارم و کلا طرفشون هم نمیرم مگر از روی اجبار ، ولی خوب در عوض علاقه شدیدی به هدایت پسر ها دارم این شد که من تو رو به این اتاق آوردم تا بتونم اینجا خوب بصورت هارد هدایت و راهنماییت کنم

اسلاگهورن با ترس نگاهی به اطراف انداخت ، با اینکه نور اتاق کم بود ولی تخت خواب دو نفره سفری ای که در گوشه ای از اتاق با تنبلی جا خوش کرده بود بیش از سایر اشیا به چشم می آمد ، به آن خیره شد و در افکارش فرو رفت !



- فلش بک -

پسرک سفید کوتاه قامتی ، در حالی که دسته ای از روزنامه پیام امروز در دست به آرامی از بین جمعیت در تردد در لندن جا به جا میشه و با صدای زیبا و کودکانه خودش سعی در این داره تا نگاه ها رو به خودش جلب کنه : آهای روزنامه ، روزنامه ! بدو بیا که چاپ آخر پیام امروز ، امروزه ! آهای بدو که خبرای جذابی داره ... آلبوس دامبلدور به گرایش به جنس مذکر محکوم شد ... روفوس اسکریمجیور صحبت هایی در یکی از محافل خصوصی کارآگاهان در مورد ادامه کار وزارت کرد ... انتخابات وزارت سحر و جادو برای انتخاب وزیر جدید آغاز شد و اخبار داغ جذاب دیگه از دنیای جادویی !

هوریس اسلاگهورن که دست در دست دختر سبزه ای که به تازگی در یکی از کلوپ های تفریحی اش با وی آشنا شده بود ، به وزارت سحر و جادو عزیمت میکرد ، با شنیدن صدای پسر بچه ، دست دختر را کشید و گفت : ای بابا ! میبینی چه وضعی شده ، دیگه این بچه های زیر سن قانونیم برای ما آدم شدن ، دارن بازار گرمی های الکی میکنن برای فروش بیشتر ! چه خنده دار ، آلبوس دامبلدور و گرایش به جنس خودش ! هه

- پایان فلش بک -


تکان هایی او را از افکارش بیرون کشید ! چطور باور نکرده بود اخبار پیام امروز با آن روشنگری های بی سابقه اش !

- بیا هوریس جان ، منه پیرمرد رو که میدونی ، دیگه جون ندارم و نشاط سابق توی وجودم نیست ، بیا بریم روی اون تخت بشینیم ، تا من راحت تر بتونم هدایتت کنم !

پرسی در پشت انبوهی از وسایل ، دوربینش را روشن کرده بود تا هیچ صحنه ای را برای فیلم برداری از دست ندهد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.