هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۶:۴۰ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تصویر کوچک شده



- تو خجالت نمیکشی؟ کادوی منو از یکی دیگه میدزدی و بعدم دروغکی میگی که از هاگزمید خریدی و 5 گالیون خرجش کردی؟

- نه ریتا! به خدا دروغه ... ویکتوریا میخواست قضیه ی مو رو ماست مالی کنه اینو سر هم کرد و الا من اینو برای تو خریده بودم.

- بگو جون ریتا

- جون ریتا

- اگه اینطوره پس اون مو رو تخت تو چی کار میکرد؟

- بسیار سوال به جایی پرسیدی

- خفه شو برتی، خفه!

ریتا این را گفت و هق هق کنان ا صحنه خارج شد.
مگان آرام بالای سر برتی بهت زده آمد و سعی کرد به او دل داری بدهد:

- په ریدی که برتی! چیزه ینی حالا بیخیالش این ایکبیری نشد یکی، دیگه نشیمنگاه متزلزل همه دخترا اصن ... نه نه منظورم اینه که خودتو ناراحت نکن از تو بدخت و بیچاره و فلک زده و احمق ترم پیدا میشه به این فکر کن.

- عزیزم من نخوام تو بهم دلداری بدی باید کیو ببینم؟ ببند اون دهنتو


یک ور دیگه ی تالار - دقایقی قبل

لودو رفته بود زیر تخت و تنها یک قسمت ناخوشایند از بدنش معلوم بود و معلوم نبود که آن زیر چه میکرد اما ظاهرا در صدد تمیز کردن خوابگاه علی ابخصوص ناحیه ی زیر تختش بود.
کینگزلی با چهره ای غمبار کنار تخت نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود و به تنها قسمت نمایان بدن لودو خیره شده بود ... اما درواقع چیز خاصی نمیدید و شدیدا داشت فکر میکرد ....

- هــــیــــــــــع روزگار ... اینم شد زندگی؟ یه تار مو توکلّم پیدا نمیشه، یه پیکسل روشن رو هیکلم پیدا نمیشه، همه بهم میگن نصف شب اونوخ کدوم دختری حاضر میشه با من برقصه؟ هان لودو؟ کدوم دختر؟ میشنوی؟

صدای خفه ای از اعماق تخت به گوش رسید که میگفت تو راحت باش کینگزلی من گوش نمیدم!

- آره، اصلا باید بپیچونم تا ضایع نشم ... باید بگم جریمه دارم و نمیتونم تو مراسم شرکت کنم، این خیلی بهتر از اینه که همه ببینن من نتونستم هیچ دختریو برای خودم جور کنم. نظرت چیه لودو؟ تو هم مثل منی نه؟ رفتی زیر تخت که بگی مشغول کاری و ضایع نشی؟

- چرا چرند میگی مرد مومن؟ من میتونم با هر کس که بخوام برقصم!

- هـــیـــــــــــع، من که میدونم این حرف رو میزنی که خجالت نکشی ... اصلا یه فکر خوب چطوره من و تو با هم برقصیم؟

لودو بالاخره پس از کشمکش های فراوان از زیر تخت درآمد و در حالی که با اشتیاق به بادکنکی که در مشتش بود خیره شده بود گفت: پیدا کردم!

در همین لحظه ریتا در حالی که اشک هایش را پاک میکرد وارد شد و آمد بالای سر لودو و کینگزلی ایستاد. لحظه ای به لودو و سپس به کینگزلی خیره شد و سپس با چهره ای مصمم گفت: کینگزلی، نظرت چیه که شب کیریسمس من و تو با هم برقصیم؟

- هان؟

- ببینم نکنه مخالفی؟

- آآآآآ... آره ... ینی نه ... چیزه، من موافقم!

- خوبه، بعدا میبینمت.


ریتا این را گفت و در حالی که زیر لب چیز هایی درباره زشتی و چزاندن میگفت از خوابگاه خارج شد و کینگزلی خرکیف هم دوان دوان دنبال او رفت و لودو را با دهان باز و چشمان خیره به دوربین تنها گذاشت ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
از خواب سحرگهان بپرهيز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
خوابگاه
مگان و وندلين يقه ي همو گرفتن و كف تالار قل ميخورن. در آن وحد زماني مشت و لگد هايي نيز به سر و صورت هم حواله ميكنن.

- مردك بوقي! شريك رقص منو ميدزدي؟ بوفش! ( افكت صداي مشت)

- تو اگه عرضه داشتي زود تر از من ميگفتي... دارندگي و برازندگي! بوفش! (توضيح داده شد.)

- من زودتر رفتم سراغش! بوفش!

- به هر حال... حالا ديگه شريك منه! بوفش!

در همين لحظه رز و ويكتوريا وارد ميشن. مگان و وندلين همچنان در حال كتك كاري.
رز و ويكتوريا:
وندلين و مگان براي حفظ آبروشون هم كه شده از روي زمين بلند ميشن.
مگان: . شما... شما دوتا چقد شبيهين!
به صورت مات و مبهوتي به رز و بعد ويكتوريا نگاه ميكنه و نگاهش روي ويكتوريا قفل ميشه.
رز و ويكتوريا همو برانداز ميكنن و متوجه ميشن كه بله... موهاي هردو قرمز و لبخنداي جفتشون هم به شدت كج و كوله ست. ويزلي جماعت هستند هردوشون...
در يك لحظه سكوت عجيبي حكم فرما ميشه... رز دوباره جو نظارت ميگيردش:
خب ديگه... برين تختاتونو تميز كنين. وندلين ، ميشه كمكم كني؟ البته اگه كار خودت تموم شده...

-

و رز كه در چشماش برق شيطنت حس ميشه به همراه وندلين به سمت ديگه ي خوابگاه ميرن و مگان (كه همچنان مبهوته) و ويكتوريا رو تنها ميذارن.

يه كم اونور تر، كنار تخت رز

- رز، اين كه تميز تميزه. مشكلي نداره.
- بشين بينيم باو... ميخواستم اون دوتا تنها بشن!

همون جاي قبلي، مگان و ويكتوريا

مگان بالاخره كنترل خودشو بدست ميگيره و من من كنان ميگه:
امم... چيزه... ويكتوريا!
- هوم؟
- تو و رز خيلي شبيهين! و در عين حال خيلي هم خوشگل...
- . خب حالا منظور؟
- چيزه... ميشه با من به جشن رقص بياي؟
ويكتوريا " باشه" ي بي تفاوتي ارائه ميكنه و از صحنه خارج ميشه. مگان متعجب از باخت قبلي و پيروزي جديدش به اونطورف خوابگاه ميره و به ريتا و برتي مي پيونده كه همچنان در حال بحث هستن...


خدايا كيفيتو فداي كميت نكن
كمتر خلق كن ولي آدمخلق كن

we love hufflepuff


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
تصویر کوچک شده



برتی به سرعت دمپایی رو از دهنش در میاره و دنبال ریتا می دوه. ویکتوریا که صورتش هیچ احساسی نشون نمیده و هم چنین رز که احساس خطر کرده به دنبالشون. برتی درست به موقع دست ریتا رو میگیره که از تالار نره بیرون.

- برتی! چطور تونستی؟ چطور؟

قبل از اینکه اشک های ریتا روباره سرازیر بشه چشمش به ویکی میفته.

- تو دیگه کی هستی! من بهتون اعتماد داشتم چطور با من این کارو کردی؟ راستشو بگو!

یهو احساس پشیمانی عمیقی روی صورت ویکی سایه مینداره. سرشو پایین مینداره.


- تقصیر خودته برتی! میخواستی خرس عروسکیمو بر نداری!

برتی:
- خرس تو؟ نه... من خرس تو که صورتی بود و رو شکمش یه قلب داشت و فشارش میدادی می گفت آی لاو یو بر نداشتم!

ریتا و رز:

-بذارین براتون تعریف کنم چی شد...

فلش بک!

-آآآآآآآآآ... برتی! خرس عروسکی منو کجا میبری؟

- ببین ویکتوریا. من بی پول بی پولم... پول ندارم کادو بخرم... چند روز دیگه م ولنتاینه... ریتا انتظار کادو از من داره!

و برتی بعد از گفتن این حرفا به سرعت به سمت خوابگاه به راه افتاد.

ویکتوریا پشت سر برتی داد زد:

- من قبل از اینکه نماینده ی کشور های غربی بشم سال ها آموزش تفرقه افکنی دیدم توی کشور های استعمار گر! پشیمون میشی!

ولی برتی بدون توجه محکم در خوابگاه رو به هم زد.

پایان فلش بک!


- کل ماجرا اینه... من میخواستم انتقام بگیرم. چون تفرقه افکنی بلدم فقط، تفرقه افکنی کردم.

ریتا یه نگاهی به چشمای ویکی میندازه و بعد از اطمینان یافتن از صحت حرفاش یهو قیافه ش عوض میشه.

- وای برتی... من میدونستم که تو این کارو نمی کنی... میدونستم.... صبر کن ببینم. مگه تو نگفتی که اون خرسو از هاگزمید خریدی؟

قبل از اینکه برتی مِن مِن کردنشو تموم کنه رز و ویکتوریا سریع از صحنه جیم میشن و به سمت خوابگاه راه میفتن که اونجا وندلین و مگان یقه ی هم دیگه رو گرفتن و با خشم به هم نگاه میکنن...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲:۰۰ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
از کنار خودش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
تصویر کوچک شده


لحظاتی بعد، کمی اونورتر

مگان که همچنان توی کف بود، داشت برای خودش می گشت.
- حق با نویسنده بود...

ویکتوریا در حالی که همچنان نخودی می خندید و یه کیسه ی مشکی پر از زباله حمل می کرد، داشت جلو می رفت که مستقیم رفت توی صورت مگان.
- جلو پاتو نگاه کن، مردک.

در این حین مقادیری از آشغالا هم ریخته بود روی سر تا پای ویکتوریا، مقادیریش روی قسمت هایی از مگان و قسمتیش هم روی زمین.

در همین موقع مگان، بدون ذره ای توجه به پوست موزی مثل کلاه روی سرش چسبیده بود، بشکنی زد، چون یه فکر با نمای ده ها ستاره ی رنگی توی زمینه ی سفید، توی ذهنش شکل گرفته بود.

- چطوری ویکی جون؟ خوبی؟
- تصویر کوچک شده سنگ پاماله که می دونی چیه؟

مگان به فکر فرو رفت، بعد یهو یادش به خاطرات قزوینش افتاد و سرخ شد.
- آره.
- رو هم که می دونی چیه؟
- آره... ممنون.
- پس از سر راه برو کنار!

مگان هم با نهایت افسردگی درونی و بیرونی، از سر راه کنار رفت. همین طوری که مثل دپرسا بود ( راوی: نویسنده راست می گفت، خاک بر سرت! ) یه جرقه ی فکری دیگه هم توی ذهنش شعله ور شد. راوی هم توی ذهنش ظاهر شد.
- باز هم مثل قبلیه؟
- نه، خداییش... خیلی بهتره!
- مطمئنی دیگه؟
- آره، قول میدم، بزار به مرحله ی عمل درش بیارم، جان من.

راوی یکم فکر می کنه، بعد میگه:
- باشه، برو.

در همین حین راهب چاق که مستقیم از شخص رز دستور می‌گیره، سر راه مگان سبز میشه. مگان یه لعنتی به خودش می فرسته و یه فحش هم توی دلش به راهب میده، میگه:
- میشه بری اونور؟ بعداً بیا غرغر...
- مردک بوق! مگه بهت نگفتن توی تمیز کردن کمک کنی؟ پس تو اینجا چی کاره ای؟ مگه رز خودش نگفت که باید همگی دست به دست هم بدهیم، تمیز کنیم؟ آخه چرا نمی فهمی؟ چرا من رو توی این موقعیت قرار میدی؟ مگه...
- نخیرم! رز فقط گفت برای رقص تدارک ببینیم، برو اونور... تروخدا برو اونور! جون نوادگانت قسم... مــــامـــــان...

راهب چاق تصمیم می گیره یکم فکر کنه. بعد وارد عمل میشه، یکم فکر می کنه... یکم دیگه... خب حالا میخواد تصمیم بگیره.

در همین حین ویکتوریا در حالی که با عشوه و کرشمه راه میره، و قدماشو به این صورت بر می داره، که پاشو میزاره جلوی پای بعدیش، یعنی این پاشو که گذاشت زمین، بعدی رو میزاره جلوی همون... و اینطوری میره جلو.

مگان:

کمی اینور تر، درست قبل از ترک اتاق توسط ویکتوریا

- این چیه برتی؟؟؟!!!!
برتی:
- برا من قیافه نگیر! جواب بده... این چیه؟
برتی مجدداً با همون حالت قبلی پاسخ داد.

- حرف نمی زنی، نه؟
بعد دمپاییش رو از پاش درآورد. برتی فوراً با صدایی لرزان گفت:
- یه تار موی قرمزه، عزیزم. ایناها بده من تا نشونت بدم.

بعد، تار مور رو از دست ریتا قاپید. دمپایی هم تا وسط کمرای برتی پیش اومده بود.
- ببین، به این رنگ میگن قرمز. می دونی که... ام خب...

در همین موقع ویکتوریا، که مگان هم پشت سرش با حس خاصی در جایی از بدنش، حرکت می کرد، وارد شد. ریتا و برتی متوجه نشدن که از پشت سرشون بهشون نزدیک شده.
- تار موی منه، ریتا جان!

مگان و برتی هم زمان با هم فکشون افتاد:

ریتا که نمی دونست در این لحظه باید چه واکنشی نشون بده، یکم دمپایی رو توی دستش فشار داد، بعد از باز بودن دهن برتی استفاده و اونو توی حلقش فرو کرد. همزمان غدد گریه ش هم فعال شد، بدو بدو از اتاق دوید بیرون!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۸ ۰:۵۶:۱۷

هرکس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت/یاسین به گوش خر و اندرز به کر گفت.


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
سوژه جدید

تصویر کوچک شده

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ... (راهنمایی: رز در حال عربده کشیدن) ... آآآآآآآآآآآآآآییی ملت ... کریسمس نزدیکه و چون چهار تا جن خونگی تو هاگ بیشتر نمونده که اونا هم دارن اتاق دامبلدور و محفلشو و خودشو میسابن هر گروه باید خودشون تالار رو تمیز کنن ... متوجه میشید؟

ملت هاج و واج به هم نگاه میکنن.

- ببینید ... واضح تر میگم ... کریسمسه و وظیفه تمیز کردن تالار بر عهده خودمونه ... یعنی ما خودمون باید دست به کار بشیم و این کارو انجام بدیم. اوکی؟

ملت:

-یا هلگا منو یاری کن ... ببینید ... شفاف دارم میگم ... تالارو باید تمیز کنیم!

ملت: ها؟!

-!!!! اصن اینو بیخیال ... یه چیز دیگه بگم ... کریسمس نزدیکه و باید واسه جشن باید با یک نفر برقصید. اینو الان متوجه میشید؟!

ملت: آره آره آره

-پس هرکس یه نفرو واسه رقص پیدا کنه و هر دو خودشون رو واسه جشن آماده کنن. اوکی؟

ملت: اوکی

-و اینو هم اضافه کنم قبل از رقصیدن باید تالار کاملا تمیز و مرتب شده باشه. الان منظورم واضحه؟

صدای انفجاری به گوش میرسه، دود سفید رنگی همه جا رو فرا میگیره و بعد از محو شدن دود هر کدوم از اعضای هافل با پیش بند و جارو و دستکش و دستمال دیده میشن.

رز: از خوابگاه شروع می کنیم!

دقایقی بعد ...

رز یه برس رو تا دسته کرده زیر تختش و داره گرد و خاک هاش رو میگیره. چند میکرو متر اونطرف تر مگان کنارش ایستاده و شدیدا تو کفه!

-اممم ...

خرچ خوروچ خیریچ (افکت سابیدن تخت توسط رز)

-رز راستش ...

خرچ خرچ خررررررررر (افکت گیر کردن برس به اندرون تخت)

-نمیدونم چطور بهت بگم ...

رز دستمالو دو دستی میگیره، دو تا پاشو تکیه میده به تخت و شروع میکنه به کشیدن برس.

هههعععععع (افکت زور زدن رز)

گلرت که عین هویج فقط داشته تماشا میکرده سعی میکنه کلمات رو با دقت بیشتری پشت سر هم ردیف کنه:
-میدونی من همیشه ...

بووووم! جرررررر! (افکت دو شقه شدن تخت و جر خوردن ردای رز)

-وقتی به تو فکر می کنم ...

در همون لحظه وندلین وارد صحنه میشه. دست های رز رو که کف زمین پهن شده میگیره و بلندش میکنه. چوبدستیش رو به سمت ردای رز میگیره و در کسری از ثانیه لباس رز مثه روز اولش میشه. (توضیح نویسنده: در حین این اتفاقات مگان همچنان داره مثه هویج تماشا میکنه) وندلین چوبدستیش رو به سمت تخت میگیره و تخت هم دوباره سالم میشه. برس رو بر میداره و شروع میکنه به سابیدن تخت رز. (توضیح نویسنده: و مگان همچنان بی حرکت ...) تخت که تمیز میشه بر میگرده سمت رز:
-کار دیگه ای هست که انجام بدم؟
رز: مرسییییی وندلین ... تو واقعا شگفت انگیزی!

و میپره جلو اونو در آغوش میگیره. (نویسنده: خاک بر سرت مگان) وندلین مکثی میکنه و خیلی آروم تو گوش رز میگه:
-میشه ازت دعوت کنم واسه جشن کریسمس با من برقصی؟

رز سرخ و سفید و خاکستری و زرد و سبز ... خلاصه همه رنگی میشه و سرشو میندازه پایین:
-آره حتما ...

وندلین دست رز رو میگیره و میبوسه و از صحنه خارج میشه. رز که کلی هیجان داشته رو تختش میشینه و شروع میکنه به بازی کردن با موهاش و خندیدن که یهو می بینه مگان بالا سرش ایستاده داره بهش نگاه میکنه.
-اممم ... چیزی داشتی میگفتی مگان؟

مگان:

کمی آنورتر

ریتا و برتی لب تختشون خم شدن و با دقت به رو تختی نگاه میکردن.
برتی: یادت میاد این لکه نارنجی مال چیه؟
ریتا: آره واسه اون شبه که داشتیم آب کدو حلوایی میخوردیم.

قاه قاه میخندن.

ریتا: اگه گفتی اون لکه بنفش مال چیه؟
برتی: مال اون شبیه که یواشکی تمشک میخوردیم.

و دوباره قاه قاه میخندن که یهو خنده ریتا متوقف میشه. دستش به آرومی میره سمت تخت و یک تار موی قرمز رنگ رو بر میداره و عربده میکشه:
-این چیه برتی؟؟؟!!!!

برتی:

ویکی که در حال تمیز کردن تختش بوده زیر زیرکی به ریتا و برتی نگاهی میندازه و لبخند شیطنت آمیزی میزنه!



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲:۰۰ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
از کنار خودش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
در راه خوابگاه

رز در حالی که توی ذهنش درگیری شدیدی در گرفته بود تا راه حلی، چیزی، اینا پیدا کنه، هر از گاهی می گفت:
-همــــ. همــــ. هم‌همــــ.

دیدالوس هم شاد و بشاش و خندون، سوت زنون، یه پا دو پا، به سمت جلو در حرکت بود.

بالاخره صداهایی رو که رز از خودش در می‌آورد، شنید. درجا توقف کرد و به دختر اسکولی نگریست که در تمام مدت دیدالوس جلوش با حواس پرتی راه می رفت، اما جرئت فرار به خودش نداده بود.

- چیه؟

رز هم ایستاد. دستپاچه شده بود.
- چی، چیه؟
- همین کاری که می کنی، همین حرفی که می زنی، همین صحبتی که میگی، همین چیزا... اینا چین؟

دیدالوس که لحظاتی حواسش نبود که اوج گرفته، سریع خودشو به حالت فروکش در آورد.

دیدالوس، یه عبای مشکی پوشیده بود یا یه عمامه ی سفید. کنار رز اومد.
- دلبندم، بگو چی شده؟ من اینجام، خودم در آغوشت می گیرم و بهت آرامشی عطا می کنم. بیا... بیـا... بیــــا!

رز جا خالی داد و دیدالوس نزدیک بود با پوز بخوره زمین. رز با متانت کامل یکم رفت اونورتر، بعد دستاشو جلوش قفل کرد، سرشو انداخت پایین و ایستاد.

دیدالوس به جای اینکه اوج بگیره، دستشو دور کمر خواهر آسلامیش حلقه کرد و اومد توکل کنه که یهو از دور دید یکی داره میاد.
- تو دهنت... هوووف!

به سرعت دستشو کشید، عباشو صاف کرد و وایساد. هیکل قناص هوگو واضح شد.

- شیخ... خوابگاه حاضره.
- جنس پارچه دور تخت؟
- درجه یک.
- جنس چوب تخت؟
- درجه یک.
- جنس اون؟
- درجه یک.

- مرخصی!
- بله!

بعدش محور شد. رز همچنان رو ویبره بود اما هیچ کاریم از دستش بر نمیومد.

همون موقع، کینگزلی در کنار شومینه


هوگو و دو تا گانگستر دیگه پیداشون شد.

- انجام شد؟
-بله!
- ایول... شما که فکر نمی کنین من یه وقت بدون برنامه دست به این اقدام زدم؟

هوگو و ویکتور و سدریک احساس کردن دارن دستپاچه میشن.

- یعنی چی؟
- خب معلومه، میخوایم بریم تماشا، بازی ملی پوشا!

هوگو، ویکتور و سدریک احساس کردن دیگه دستپاچه نمیشن.

- خب بریم، اما چه ربطی داشت الان؟
- خر نفهم، بازی ملی پوشا، یعنی بازی هافلیا، که توی تخت انجام میشه دیگه. من وبکم هم آماده کردم.

و نیشخند کاملاً ملیحی زد.

هوگو، ویکتور و سدریک احساس کردن... یه جاییشون خیس شد.
کینگزلی به طرف خوابگاه راه افتاده بود و با سرعت نجومی به در خوابگاه نزدیک می شد...


هرکس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت/یاسین به گوش خر و اندرز به کر گفت.


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۴:۴۰ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه‌ی جديد:

جماعت زرد پوش هافلپاف، دور از چشمان درشت ديدالوس، با نگاهی ترحم برانگيز به رز و اسكورپيوس نگاه می‌كردن كه كنار شومينه‌ی گرم هافلپاف در تالار عمومی، روی زمين كز كرده بودن.

- فــــرت! ( افكت خالی كردن آب دوماغ در دستمال )

رز، در حالی كه در كمال ادب و احترام به سايرين ، آب دوماغش رو به طور زيرزيركی در ردای سياه رنگ اسكورپيوس تخليه می‌كرد ( )، با صدايی لرزان و ناراحت گفت:
- از وقتی ديدالوس پيدا شده اوضاع برای من و اسكور مثل سابق نيست. ما عاشق هميم. خيلی همديگه رو دوست داريم... گفتيم به شما بگيم طوری كه ديدالوس متوجه نشه و به معاشرت من و اسكورپيوس گير نده، يه مدت مخفيانه بريم خوابگاه مختلط! من و اسكور اون‌جا هم معاشرت بيشتری می‌كنيم، هم فضا زير پتو برامون باز تره .

كنيگزلی در حالی كه اسكورپيوس و رز رو نگاه می‌كرد كه با ناراحتی سرهاشون رو پايين انداخته بودن و به نقش های گوركن روی قالی چشم دوخته بودن، گفت:
- اصلا" نگران نباشين. ويكتور، هوگو، سدريك، بجنبين ترتيبش رو بدين و تا ديدالوس سر و كله‌اش پيدا نشده بچه‌ها رو منتقل كنين خوابگاه مختلط.

ويكتور، هوگو و سدريك در حالی كه عينك دودی های بزرگی به صورت زده بودن و به سبك گانگستر‌های موذی آدامس هايی رو به تندی می‌جوئيدن، به سمت اسكورپيوس و رز رفتن تا برای بلند شدن بهشون كمك كنن.

كمی بعد، در محضر شيخ ديدالوس:


ديدالوس بر صندلی زرد رنگ بزرگی نشسته بود و در حالی كه با اين حالت رز رو نگاه می‌كرد و با اين حالت اسكورپيوس رو، رو به ويكتور و هوگو و سدريك كه اون‌ها رو با اين حالت نگاه می‌كرد، گفت:
- آفرين بچه‌ها! كارتون رو خوب انجام دادين. اين اسكورپيوس رو جلو تر بيارين تا صورت كثيفش رو بهتر ببينم!

ويكتور اسكورپيوس رو به جلوتر هل داد. ديدالوس چشم‌هاش رو تنگ كرد و اون‌ها رو به چشم‌های عسلی اسكورپيوس دوخت و با يه حالتی كه شكلكش موجود نيست ( ! )، به اسكورپيوس زل زد.

- پدرجان، باور كن ما هيچ قصد بدی... هيچی... نداشتيم !

در اين لحظه ديدالوس پاش رو در سوراخ دماغ اسكورپيوس فرو كرد و اسكور از شدت بوی دل انگيز پای ديدالوس، در جا به اغما فرو رفت . ديدالوس در حالی كه به خاطر رضايت از كاری كه كرده بود نيشش رو با اين حالت باز كرده بود، رو به ويكتور بدون هيچ حالت خاصی ( ! ) گفت:
- ويكتور، تو اين جنازه رو ببر توی انباری هافلپاف قايمش كن. سدريك تو هم برو به كينگزلی بگو رز و اسكورپيوس رو بدون مشكلی به خوابگاه منتقل كردين، هوگو، تو هم ترتيبش رو بده كه من و رز عزيز با هم بريم خوابگاه مختلط .

رز:
-

***

روند سوژه: اسكورپيوس و رز می خواستن دور از چشم ديدالوس برن خوابگاه مختلط، كه ديدالوس با كمك سدريك و هوگو و ويكتور اونها رو گير انداخت. اسكور رو بيهوش كرد و بنا بر اين شد كه خودش با رز بره خوابگاه مختلط...


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۵ ۵:۲۲:۳۱


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ جمعه ۲۱ آبان ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
خلاصه سوژه


حاج درک به همراه لودو به پیک نیک میرن و ملت هافلپاف هم از موقعیت سواستفاده میکنن و به کارهای انتی ناموسی میپردازن! از طرفی هم بارون و طوفان شدیدی میاد و درک تصمیم میگیره که برگرده اما لودو که از اوضاع خبرداشته سعی میکنه تا درک رو منصرف کنه ... لودو قدری درک رو معطل میکنه ولی سرانجام درک تصمیم میگیره که برگرده . لودو خودشو زودتر میرسونه و به همه میگه که خودشونو جمع و جور کنن ولی توی همون لحظه در تالار باز میشه و درک همه چیزو میبینه ... وقتی که با اون صحنه روبه رو میشه بلافاصله گوشیشو برمیداره تا زنگ بزنه به منکرات ولی با پیشنهاد وسوسه امیز زاخی روبه رو میشه که بش میگه تو هم بیا حال کن ولی درک قبول نمیکنه و وقتی که شب میشه خسته و کوفته میره که روی تختش بخوابه که از قضا انتونین به دلیل کمبود جا ، روی تخت اون خوابید بود . در نتیجه درک به صورت اتفاقی روی انتونین میخوابه
وقتی که همه از این موضوع با خبر میشن ، با گوجه بهش حمله میکنن و اونو از تالار میندازن بیرون و دوباره شروع میکنن به کارای انتی ناموسی ... ولی باز هم درک بیخیال نمیشه و به سمت منکرات راه میفته تا راپورت بچه های هافل رو بده ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
-بچه ها ببینید این درک برای من این همه دم از آرشاد و اینها می زد خودش چه کار هایی که نمی کنه؟خجالت داره!

درک هنوز چشمانش از تعجب به این شکل بود.سعی کرد این اتفاق رو با چند کلامی توجیح کند.

-ای مردم من اص...

زاخار در حالی که پوست صورتش از عصبانیت مثل گوجه فرنگی قرمز شده بود گفت:خفه شو!مرتیکه ی تیکه تیکه ما رو می خواد آرشاد کنه!برو باب تو خودت آخر این کارایی،چرا از ما ایراد می گیری؟

درک دوباره سعی کرد توضیح بده:ای مردم اشتب...

ملت در حالی که همه آستین هایشان را بالا می زدند یک سری چوب بیسبال در ابعاد خرطوم فیل از زیر تخت بیرون آوردند و سری دیگر هم به سمت یخچال رفتند.

درک:

ملت:

ملت دونه دونه گوجه ها را از یخچال بیرون می آوردند به سمت کسانی که چوب داشتند پرت می کردند و آنهایی هم که چوب داشتند به شکلی گولاخ گوجه ها را به سمت درک شلیک می کردند و درک هم این گونه گوجه ها را رد می کرد.(البته اونقدرا هم موفق نبود)

درک آروم آروم عقب عقب رفت و به طوری که عمامه ی سفید رنگش به رنگ گوجه ای در اومده بود از در خوابگاه بیرون رفت.

لودو به سرعت به سمت در دوید و آن را در کمتر از یک ثانیه قفل کرد و بعد نفس راحتی کشید.

لودو:

زاخار از زیر تختش گیتارش را در آورد و به زیر پای دختری که بر تختش نشسته بود،نشست و شروع به نواختن.

راخار: :fan:

کم کم خوابگاه به حالتی برگشت که قبل از ورود درک بر خوابگاه حاکم بود.

در آن طرف در

درک در حالی که با خودش قر قر می کرد و عمامه ی آغشته به گوجه اش رو می چلوند گفت:الان می رم منکرات رو می ریزم رو سرتون،بوقی های بوق به سر! خیال کردن می تونن به من همین جوری تهمت بزنن سبک مغزان درشت هیکل!

درک به سمت منکرات به راه افتاد.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
زاخار:
لودو:
درک:

پنج دقیقه بعد:

زاخار:
لودو:
درک:

پانزده دقیقه بعد:

درک: لودو جلوی این مفسد فی الارض رو بگیر. اینو ول کنی تا چند دقیقه بعد ... استغفر الله
لودو: حاجی جوونه خامه شما ببخشید.
زاخار: (سانسور)

نیم ساعت بعد:

زاخار و یه ساحره محترم هافلپافی: :banana: :bigkiss:
لودو:
درک: آیییییییییییییی ... عررررررررررررررر ... کافر

یک ساعت بعد:

زاخار: خُرررررررررررررررر ... پُفففففففففففف
لودو: پُفففففففففففف ... خُررررررررررررررررر

پسران و دختران هافلپاف در خوابگاه مختلط خوابیده بودند. تنها دو نفر بودند که تنها بودند، یکی دالاهوف که چون جایی را پیدا نکرده بود و دیده بود تخت درک خالیه اونجا خوابیده بود و یکی درک که در حال فکر کردن و کلنجار رفتن با خودش بود:

فرشته شانه راست درک: هوووووووووووم ... اووووووووووووم ... نه نه این چه فکرای زشتیه؟ تو هم میخوای بری قاطی این کافرای گناهکار؟
فرشته شانه چپ درک: آره بابا چه اشکالی داره؟ یه حالی میده.
فرشته راست: خفه بمیر معتاد بدبخت!
فرشته چپ: خودت خفه بمیر شیر پاستوریزه!

درک: جفتتون خفه شید. فکر کردن بسه، خسته م میخوام برم بخوابم.

درک خسته و کوفته رفت و لباس خوابش را پوشید و افتاد روی تختش و گفت: _آخی چه حالی میده!

هنوز این کامل از دهنش درنیامده بود که:

دالاهوف: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی

درک وحشت زده از تختش پایین افتاد و دالاهوف را نگاه کرد که روی تختش نشسته بود و با چشمان گرد او را نگاه میکرد.

از آن طرف کل ملت هافلپاف متعجب و نگران دور تخت درک جمع شده بودند.

زاخار: کی بود داد زد؟ آنتونین تو بودی؟
آنتونین: آره من بودم خدا رحم کرد به دادم رسیدید. این مرتیکه دامبلدور صفت یهو افتاد رو من!
درک: نعوذا بالله. چی میگی تو سیاه سوخته؟
دالاهوف: من چی میگم دامبلدور؟ من خوابیده بودم رو تخت که یهو این اومد افتاد رو تخت و گفت آخیشششششش!

ملت:
درک:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.