شبه جمعه بود و لوسیوس با یک پیشبند گل گلی که در گذشته متعلق به یکی از جن های خاندان مالفوی بوده و آن را از نسلش به ارث برده آشپزی میکرد و هر از گاهی زیر لب غر میزد :
-تورو به ریش مرلین! یه شب هم آدمو راحت نمیذارن...هرشب هرشب همه شون جمع میشن اینجا شام میخوان...نمیذارن یه شب آدم برای خودش باشه! :vay:
در همان حال، نارسیسا که از طرز نشستن تا تکان دادن سرش نشان میداد چقدر بی حوصله است به نظریه جدید هکتور درباره معجون های ضد ریزش مو و کچلی تدریجی که به گفته ی خودش: "دوست دارد یک بار آن را روی لرد امتحان کند اما ترجیح میدهد این موضوع هیچگاه مطرح نشود" گوش میداد.
در همین حین زنگ در کاخ به صدا در آمد و چون دیگر جنی در کاج نمانده بود لوسیوس با دستانی کفی به سمت در دویده و در را باز میکند .
رودولف با یک عالمه کتاب وارد کاخ میشود و با نگاهی زیرکانه به لوسیوس و لبخندی شیطانی میگوید:
- لوسیوس ... به به ... برای خودت ساحره ای شدی!
لوسیوس که این بار دو گالیونی کجش به خاطر کار کردن مداوم در خانه زودتر از قبل میوفتد تشخیص میدهد که هرچه زودتر باید صحنه را ترک کند و به آشپزخونه پناه ببرد.
و اینگونه رودولف با نارسیسا و هکتور تنها میماند
رودولف نگاهی اجمالی به سالن پذیرایی می اندازد و در میابد که تنها باید هکتور را دست به سر کند و به صورت جنتلمنانه ای دستی در موهای خود میکشد و رو به هکتور میگوید :
-هکتور پاتیل جدید منو دیدی؟
هکتور گیج شده و با ناباوری میگوید:
-تو اصلا مگه میدونی پاتیل چیه؟ توی این چند سال ندیدم دست به یه پاتیل بزنی!
رودولف با نیشخندی که به گفته ی خود ساحره ها را جذب میکند میگوید:
-هکتور من دیگه اون آدم سابق نیستم...کنکور دارم باید درس بخونم! حالا اگه دلت میخواد برو پاتیلمو ببین پشت ورودی کاخه.
و هکتور در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و همینطور به این فکر نمیکرد که پاتیل چه ربطی به کنکور مشنگ ها دارد به سوی ورودی کاخ می رود.
رودولف که احساس پیروزی کرده با خوشحالی رو به نارسیسا میگوید:
-نارسی اومدم تست کار کنیم ... تازه بیسکوییت و ساندیسم کنکورمم آوردم.
نارسیسا در لحظه احساس خطر کرده بود و در حالی که یه قدم عقب رفت گفت:
-تیتاپ و ساندیس ماله خودت من خودم کیک و آب معدنی گرفتم...تازه کنکور که تموم شده چرا حالا میخوای تست کار کنی؟
رودولف با نگاهی زیرک و به قول خود ساحره کشش گفت:
-کجایی که من 4 ساله پیاپی دارم تو دانشگاهای مشنگا کاردانی میخونم!
و نارسیسا با توجه به پیامای چتر بیشتر احساس خطر کرد و گفت :
-ننگ بر تو باد رودولف ...
و یک مقدار صبر کرد که لرد ظاهر شود ولی غافل از اینکه لرد در پیامای چتر هم دیر ظاهر شد !
بعد از گذر چند دقیقه لرد و یاران وفادارش سر رسیدند و لرد با نگاهی عاقل اندر سفیه نسبت به رودولف گفت :
-از این کارت خوشمان نیامد رودولف ... به هر کدام از یارانمان پرواز بدون چوبدستی را یاد بدهیم به تو یکی یاد نمیدهیم...!