سوژه جدید.- آقا هل نده! این کلی بازیا چیه .. صفو رعایت کن!
- آقا به جون بچه هام دو روزه تو صف معطلم! الانم مامانم بیمارستان بستریه دکترا میخوان مغزشو پیوند بزنن ..
- من پسرم خیلی قویه و ضمنا کمربند سیاه کاراته داره یا راهو باز کنین یا میگم پسرم نصفتون کنه ها!!!
در این بین آسپ با کلی زد و خورد و دریافت چند مشت جانانه بعد از فهماندن این موضوع که وی وزیر هست و آنها جلوی دفترش ایستادن .. راه خودشو به سمت دفترش باز میکنه.
منشی: صبح بخیر کوچولو! مامانتو گم کردی .. صبر کن الان به هراست گزارش میدم!
آسپ: هزار بار گفتم من وزیرم ... اینم جای صبح بخیر گفتنته زنیکه ... بوق بوق؟
منشی: اوه جناب وزیر شمایین. اوه چه بی ادب .. ببخشید .. حواسم به کاغذام بود ندیدمتون خب ..
آسپ: تو از این به بعد اخراجی! برو حسابداری تصفیه حساب کن!
آسپ اینو میگه و با عصبانیت به اتاقش میره و جلوی آینه ظاهرشو درست میکنه.
آسپ: خب .. وزیر مردمی آماده هست که به مشکلات گل های سایت رسیدگی کنه .. اولین نفر رو صدا کنید!
چند لحظه بعد ...
ارباب رجوع شماره یک: ببین .. گفتی شرکتا نباید خصوصی باشن شرکت من ورشکسته شده .. گفتی کسانی که بابا بزرگاشون زندانی سیاسی بودن این موضوع وراثتیه و به نوه هاشون انتقال پیدا میکنه در نتیجه الان بابای من که بابا بزرگش رفیق فابریک ناپلئون بوده زندانیه سیاسی شده و آواره خیابوناست ... سزارین رو ممنوع کردی خانم من سر زایمان جونشو داد به شما ... محله ما رو وقفی اعلام کردی .. الان دیگه سند خونمون مال خودم نیست ... نون بربری رو گرون کردی .. ما صبح ها چیزی برای خوردن نداریم ... گفتی تعداد بچه های هر خانواده باید عدد صحیح زوجی باشه که به پنج بخش پذیر باشه آخه لامصب .. همه ملتو تو کف رمز گشایی این جملت گذاشتی ...
آسپ مثل فیلما سعی میکنه رفتار مقعرانه ای داشته باشه و با ژست خاصی میگه:
- اوه ... حالا چه خدمتی از دست من برمیاد؟
- خدمت .. الان بهت میگم چه خدمتی از دستت برمیاد!!!
ارباب رجوع شماره یک از جاش بلند میشه و یه شیرجه میزنه روی آسپ و میز و صندلی و همه چیزو واژگون میکنه و سپس در کمال وقاحت مثل اسب شروع به کتک زدن یک پسر بچه ده دوازده ساله میکنه ...
آسپ: کمــــــــــــــــــــــک ... کمــــــــــــــــــــــــک!
بلافاصله در باز میشه و دو تا ممد وارد میشن و آسپ رو از دست ارباب رجوع خشمگین نجات میدن!
آسپ: نفر بعدی رو صدا کنید لطفا!
بعد از ظهر ...
آسپ در حالی که داره سعی میکنه یک دسته پرونده که از وسط تو گردنش گیر کرده رو بیاره بیرون و در همون حال سعی داره خودشو از شر یک عدد تلمبه مخصوص گرفتگی سوراخ حموم رو که یک متقاضی بی فرهنگ در سرش فرو کرده خلاص کنه ، با ظاهری درب و داغون از وزارت خارج میشه ...
اوه .. او حالا باید چی کار میکرد؟ اوضاع روز به روز بدتر میشه و مردم ناراضی تر ... آسپ با ناراحتی به امید دیدن یک دوست نگاهشو به سمت اعضای آنلاین میندازه ...
لیست اعضای آنلاین: آلبوس دامبلدور ، بلیز زابینی ، گلگومات ، لرد ولدمورت !!!
آسپ: هــــــــــــــــــــــــــــــــه!
آسپ که کاملا مأیوس شده خودشو به چت باکس میرسونه و چند پیام میده:
- سلام ... خیلی غمگینم .. کسی اینجا هست باهام همدردی کنه؟
چند لحظه بعد:
درک: بیخود مظلوم بازی در نیار ... دو تا چیز بارت میکنم بری حالشو ببریا!
آسپ!!!!!!!!!!!
کم کم هوا هم تاریک میشه و حالا علاوه بر مشکلات وزارت، ترس از تاریکی نیز به دیگر مشکلات آسپ افزوده میشه .. او باید هر چه سریعتر سرپناهی رو برای گذروندن شب پیدا میکرد و یک جوری شب رو به روز میرساند ... سرانجام آسپ کوچه ای رو پیدا میکنه که گدایی از قبل در آنجا سکونت گزیده و حالا هم داشت برای خواب پتویی رو روی زمین پهن میکرد.
آسپ: ببخشید ... من جایی رو ندارم ... میشه شب رو پیش شما همینجا بخوابم؟
گدا: آره کوچولو ... جا برای هر دومون هست ( و در حالی که به روبه رو اشاره میکنه) اگر چیزیم خواستی توی این سطل آشغالا همه چیز برای خوردن وجود داره ...
گدا چشمکی میزنه و لبخند شومی رو تحویل آسپ میده و در همون اثنا آسپ میتونه یک ردیف دندون طلا رو در دهن گدا تشخیص بده که به شکل عجیبی آسپو یاد دزد های فیلم تنها در خانه میندازه و آسپ بی اراده آب دهنشو قورت میده.
آسپ میاد بگه که چطور به خودش اجازه میده که به وزیر جامعه بگه کوچولو و از این کارش پشیمون میشه و اینا که یاد رفتار امروز متقاضیان می افته و ترجیح میده فعلا هویتش فاش نشه .. و به آرامی به سمت سطل آشغال ها حرکت میکنه ...
چند لحظه میگذره .. آسپ مشغول زیر و رو کردن سطل آشغالهاست
گربه های محل: زکی!
و در این جستجو موفق میشه یه اسکلت ماهی و کمی سیب زمینی گندیده و مقداری باقی مونده استخون و یک ته مانده نوشابه رو از سطل آشغال بیرون بکشه ... البته شام قابل قبولی برای وزیر مملکت نیست اما خب ...
وزیر از سطل زباله فاصله میگیره تا به پیش گدا برگرده که ناگهان چیزی در بین زباله ها توجهشو جلب میکنه ... یک کلاه ...