هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
باشد تا مشکی ها نابود شوند!!

_ نیروگاه اتمی ... نابود کردن مشنگ ها!نابود کردن مشنگ ها!

-نابود کردن مشنگ ها...نابود کردن مشنگ ها...
-هوووم...نابود کردن مشنگ ها؟؟
-نابود کردن مشنگ ها.
-نابود کردن مشنگ ها! منظورشون چیه البوس؟؟
-اه عزیز سیفیت و دلبندم، فکر کنم این تام کچل باز داره نقشه های ارزشی میکشه!
-چی مثلا؟؟
-مثلا نابود کردن مشنگ ها!
-اهان نابود کردن مشنگ ها!!(:hammer)

صدایی خر و پف یکی از مرگخواران و غلت او در خواب البوس و البوس رو به خودشون اورد. البوس در حالی که دست اسپ رو گرفته بود اون رو به زور دنبال خود از خوابگاه بیرون کشید و سعی میکرد به اشاره هایش به سمت دری که محفلیای سابق دقایقی پیش از ان خارج شده بودند، حداکثر بی اعتنایی رو به عمل بیاره!

به محض اینکه در خوابگاه پشت سر البوس و اسپ بسته شد، السو با عصبانیت به سمت البوس برگشت و گفت:

-باو اخه چرا اومدی بیرون؟؟ خب الان گمشون میکنیم که. باید دنبالشون میرفتیم
-نه من یک نقشه ای دارم! ما باید بریم دنبال بقیه محفلیا و بهشون خبر بدیم بچه ها از کجا رفتن؛ همین طور باید بهشون بگیم تام چه نقشه ای کشیده، به نظر من حالا که اینجاییم باید از حداکثر زمان رو برای خراب کردن تشکیلات اتمی اینا استفاده کنیم! در ضمن اسپ، تو که میدونی تام به طرز باور نکردنی سیفیت و جذابه؛ اگه دنبال سر اونا میرفتیم و هیچکس هم جلو دار من نمیشد ممکن بود کنترل خودم رو از دست بدم

اسپ دستی به چونش کشید و در حالی که به در خوابگاه خیره شده بود به علامت موافقت سرش رو تکان داد و البوس رو دنبال سر خودش به سمت یکی از راهروهای تاریک میکشه!

-اه نه اسپ، خواهش میکنم، اینجا خیلی تاریکه من تنگی نفس پیدا میکنم
-باو یک لحظه اینجا صبر کن میخوام اعضا را خبر کنم...از اسپ به اعضای محفل، از اسپ به اعضای محفل. صدای منو دارین؟؟
خرررررر، خرخرخر، غیــــــــــــــــــژ(صدای بی سیم اسپه دیه)

دامبل در حالی که اهی از سر حسرت میکشید و نگاهی به سر تا سر راهرو انداخت. صدای اسپ همچنان به گوش میرسید:

-از اسپ به محفلیا! چرا جواب نمیدین شماها؟؟

ناگهان جنبشی از ته راهرو توجه دامبل رو به خودش جذب کرد. دامبل در حالی که با هیجان بازوی اسپ را تکان میداد با صدای اروم و خرخر مانندی گفت:

-اسپ خفش کن! خفش کن! دونفر دارن میان این طرف.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۱۵:۱۱:۴۰
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۱۵:۲۱:۲۶

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۹:۱۷ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
باشد تا این سیاه های لوس نابود شوند!!!

آسپ و آلبوس دامبلدور ، مستقیم به طرف در خوابگاه رفتند.
آسپ که میخواست در خوابگاه رو باز بکنه ، متوجه تغییر رنگ صورت آلبوس شد.
_ دامبل ... چرا هیجان زده ای؟

دامبلدور که سعی میکرد دوباره به حالت عادی بر گرده گفت : هیچی ... هیچی!

آسپ : آها ... پس نزدیک خوابگاهیم اینجوری هستی! () ایرادی نداره ... اونجا همه کارگرن ، تازه سیاهم هستن(منظور فطرته!)!

دامبلدور که جا خورده بود به آسپ نگاهی کرد و آسپ نیز در جواب در خوابگاه را باز کرد.

خوابگاهی بود بس تاریک ، با صدای خروپف مرگ خواران ...
_ خررررررپفففف!
_ خرررررپففففف!
_عرعرعرعر!( این یکی مال بارتی بود )

آسپ که پشت سر دامبلدور حرکت می کرد ، مدام گردنش را دراز می کرد تا داخل تخت ها را ببیند ...
_ موندم این ولدی هر خر و شترمرغی رو که خواسته آورده اینجا! بعد افراد مهم و باهوش مثل تد هم باید جفت اینا قاطی بشن!
_ آلبوس نگران نباش ... اون چیه اونجا!

و به دست به چهار تن از افرادی که در حال خارج شدن از در پشتی خوابگاه بودند اشاره کرد.
صدایشان در سکوت وهم انگیز خوابگاه به خوبی شنیده میشد.
_ تد ، نمیدونم لرد این موقع شب با ما چی کار داره!
_ سیریوس ، اینقدر نگران نباش ... ولدی که مثل دامبلدور نیست!
_ یکم آروم تر! با هر دو تاتونم! یادتون نیست لرد در مورد تاسیسات هسته ای و نابود کردن مشنگ ها با صحبت میکرد؟احتمالاً باز هم میخواد توضیح بده!

آلبوس سوروس پاتر و آلبوس دامبلدور با نگاه هایی حیران به یکدیگر خیره شدند و هر دو زیر لب زمزمه کردند .
_ نیروگاه اتمی ... نابود کردن مشنگ ها!نابود کردن مشنگ ها!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۹:۲۰:۲۸


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
سیاهی دورت بگردم !!!


مری : ببینم اینجا هم مثل خوابگاه مدیرانه ؟
آسپ : نه بوقی این فرق میکنه .
مری : اممم ... میگم آنجا هم مختلطه ؟ آخه تدی ...
آسپ : باب ! من خودم بعداً اینا رو واست توضیح می‌دم ، بچه‌ها بریم ...


گروه محفلی به طرف خوابگاه کارکنان حرکت کردند با اینکه آنجا توسط نگهبانان مجرب و کار آزموده محافظت می‌شد اما آنهات وانستند خود را به نزدیکی های خوابگاه برسانند . آسپ و دامبل از جلو و بقیه محفلیون به دنبال آن دو حرکت می‌‌کردند تا به ساختمان پشتی خوابگاه رسیدند .
در ورودی خوابگاه توسط دو نگهبان محافظت می‌شد ، دو نگهبانی که چهره‌ی آشنایی را در بین اعضای محفل داشتند ، دو نگهبانی که بسیار کارآمد و البته ارزشی بودند . بارتی کراچ و باب آگدن ! :دییی

گابر : فکر نمی‌کنم صلاح باشه از اینجا جلوتر بریم .
دامبل : تو به اینکارا کار نداشته باش دخ ... یییییی ... تر .
گابر :
آسپ : من فکر نمی‌کنم صلاح باشه از اینجا جلوتر بریم .
دامبل : آفرین پسرم ... آره اول باید آن دو تا مرگخوار رو از آنجا دور کنیم .
آسپ : و سپس رو به گابر کرد :

پـــــــــــــــــــــــاق ! ( افکت پس گردنی )

مری : الان وقت بازیه؟ تازه ببینم یه بار دیگه اینکار رو با گابر کردی میزنم لهت میکنم ... بیا بریم مرینا ...

خارج رول

ناقد : هو هویییییی ... صد بار بهت نگفتم شخصیت اضافه نکن ؟ مرینا کجا بود دیگه ؟
مری : اِ ؟ چطور دامبل پرسی رو میاره ، لرد آنیت رو میاره منم میخوام مرینا رو بیارم ... عهه !

بعد از جر و بحث مفصل که از بیان آن پرهیز میکنیم ، قرار بر این شد تا کسی دیگه چیزی با خودش تو رول نیاره !

داخل رول

دامبل : فرد و گابر شما از جلو حواس آنها رو پرت کنین ، منم آسپم از عقب بهشون حمله میکنیم .

صحنه تغییر میکنه و بعد از حرکتی بس مفصل ، دوربین به طرف دو مرگخوار حرکت میکنه که در حال چرت زدن جلوی در خوابگاه هستند .

باب : بارتی ... بارتی ، بلند شو یه صدایی شنیدم !
بارتی : چیزی نیست بلیزه ، جدیداً تو خواب زیاد ازش صدا در میاد صد بار بهش گفتم از این چسب دارا بخرا ...
باب : نه بلند شو من فکر کنم چیزی دیدم ... آنجا ... یه ... آآآآآخخخخخ

بارتی بعد از شنیدن صدای باب سریع از جاش بلند میشه واطرفش رو نگاه میکنه اما هیچ اثری از باب و هیچ کس دیگه ای نیست ، ترس به تنش میفته و سعی میکنه سریع به داخل خوابگاه بره و بقیه نگهبانها رو خبر کنه که ...

تـــــــــــــق !

دامبل : آسپ عزیزم صد بار گفتم خشانت تو کار نباشه ، خودم یه ماچش میکردم تا سه سال غش کرده بود ، خب دیگه باید خودمون رو شکل این دو تا کنیم و بریم توی خوابگاه ... من و آسپ میریم ، شما هم همین جا کشیک بدین !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۲۱:۱۴:۴۲

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
باشد تا سیاهی نابود گردد !!!

پاق ... پاق ... پاق ... پاق ... پاق ... پاق ... پاق ... شلپ (اینها همه ظاهر شدن آخری وقتی ظاهر شد افتاد توی یک چاله آب )

دامبل در حالی که سعی می کرد خودش را از آب بیرون بکشد به اطرافش نگاه کرد. انها داخل کوچه تاریک و سیاه و تیره ای بودند !

_ جیـــــــــــــــــــــــِغ !

فرد تعجب زده پرسید : « چیه دامبل ؟ »
- چقدر اینجا سیاهه ؟ من از سیاه میترسم ! من سیفیت دوست دارم !

ملت :

مدتکی بعد

اعضای محفل ققنوس در محوطه تاریک و خلوت نیروگاه اتمی کمین کردند. آلبوس سوروس نگاهی سرسری به نیروگاه میکنه و سرش رو برمیگردونه !

چلپ !

آسپ : « دامبل بوقی ! حالا چه وقت بوثه ؟ بذار توی قصر گریمولد ! »

آسپ یکبار دیگه نگاهی سرسری به نیروگاه میکنه و سرش رو برمیگردونه !

چلپ !

آسپ : « دامبل بوقی ! حالا چه وقت بوثه ؟ بذار توی قصر گریمولد ! »

آسپ یکبار دیگه نگاهی سرسری به نیروگاه میکنه و سرش رو برمیگردونه !

زرررت

آسپ با کف گرگی میزنه توی صورت دامبل !

آسپ رو به اعضای محفل میکنه و میگه : « ببینید عزیزانم ، محافظا در چهار ظلع اینجا کمین کردند ! »

- ظلع نیست بوقی ضلعه

- خفه شو مری !

آسپ ادامه میده : « بله داشتم میگفتم ، ما باید دور از چشم اونها خودمون رو به خوابگاه کارکنان نیروگاه برسونیم و تد ، جیمز ، چارلی و سیریوس رو پیدا کنیم ! مفهوم بود ؟ »

ملت همه یکصدا : « باشد تا سفیدی پیروز شود ... »

دامبل : « من سیفیتی دوست دارم »


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۱۹:۵۴:۴۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
باشد تا سیاهی نابود گردد!!!

خارج از اتاق دامبلدور

دامبل با صورتی گریان از داخل اتاقش در میاد و به محفلی نگاه میکنه.تک تک محفلیا منتظر دامبلدور بودند تا از ماجرا با خبر بشن!

_چی شده!؟

_چرا ناراحتی؟

دامبلدور بعد از چند دقیقه سکوت شروع بع صحبت میکنه:جیمز و تد و سیریوس و چارلی به لرد پیوستن!اینطوری ما هیچ وقت هیچ شانسی نداریم!!!

_نه!!!دروغه!

_امکان نداره!

_نه!مطمئن باشید اینا اخبار راسته و دروغ نیست!

_چطور؟

دامبلدور:برای اینکه من اونو تهدید به کلاس خصوصی کردم!انقدر هل شده بود که دیگه وقت فکر کردن نداشت!!!()

فرد که تیریپ روشن فکری برداشته بود بعد از شنیدن این حرفا گفت:فقط یه راه داریم!اونم اینه که ازشون بخوایم برگردن!ازشون معذرت خواهی کنیم!وگرنه از این بوقیا شکست میخوریم!

ملت محفلی:راست میگه!!!

_با این حساب،اگه بخوایم ازشون بخوایم برگردن باید کجا بریم!!!

گابر بدون درنگ گفت:براشون سپرمدافع بفرستیم؟؟!

هرمیون که مدتی بود صحبت نکرده بود گفت:نه،اونا به احتمال یاد الان اونا پیش لردن!وقتی سپرمدافع بهشون میرسه لرد هم میفهمه که ما ضعیف تر از همیشه ایم!

همه برای چند دقیقه به جایی که ممکنه جیمز و بقیه اونجا باشن فکر میکنن.تا بلاخره استرجس گفت:از همون بوقی که تو اتاقت هست اصلا بپرس!!حتما یه چیزایی میدونه!!!

دامبلدور با صورتی خندان نگاهی خطرناک به صورت استرجس میکنه و میگه:چرا به فکر خودم نرسید؟!؟رفتم بپرسم!

داخل اتاق دامبلدور

_جیمز و بقیه کجان؟؟؟

_نمیگم!

_کلاس خصوصیم خوب چیزیــ...!!!

_باشه میگم!

_کجا؟؟؟

_نیروگاه اتمی سیاهان!


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
باشد تا این سیاه ها نابود، گردند!!!

محفل ققنوس

- جیــــــــــــغ! اینا دوزخی ان!
- دوزخی از کجا اومده ..؟ باب.. اینا ..که دوزخی نیستن..اِِاِاِاِ، دوزخی ان!
- سلام دامبل! سلام محفلی ها!
- سلام دوزخی!
- سلام بچه های توی خونه!

محفلی ها قدمی به عقب برمیگردند و با قیافه هایی گرفته و تعجب کرده و متعجب و اینا به دوزخی ها نگاه میکنند!

دامبل: هی تو چرا اینجا هستی؟
دوزخی ِ اول : هاااا دامبلدور ، ما پیوستیم به لرد بزرگ ولدمورت !
دامبل: اه بوقی فامیلی اش رو عوض کرده؟
دوزخی: نه، چطور؟
دامبل: آخه بزرگ نداشت.

دامبلدور با نگاه های ناجور دوزخی ( ) مواجه میشه و سپس دهانش رو برای لحظه ای بسته نگه میداره. تا اینکه اون، از سر راه دوزخی های دیگه کنار میروند و حمله ی اونها به محفلی ها آغاز میشه. هرمیون درحالی که چوبدستی اش رو تا چشم در دماغ یک دوزخی فرو کرده بود، سعی میکرد به فرد نیز کمک کند که از دسترس بقیه دور باشد.

استرجس در تلاش بود تا با هفت دوزخی که عددی است جادویی، مقابله کند! از سویی دیگر فیلت ویک از لای پای دوزخی ها میدوید و به پاهای آنها لگد میزد و یا گازشان میگرفت و جادویشان میکرد. وردهای قرمز رنگ محفلی ها به این سو و آن سو اشاره میرفت.

.
.
.
.
با اتمام جنگ، تنها یک دوزخی که همان رئیس آنها بود زنده مانده بود. دامبلدور دستور داد تا دوزخی را برای بازجویی به اتاق او ببرند!

دامبل رو به دوزخی کرد و سپس، با لحن خشنی پرسید:
- پس لردولدمورت تورو فرستاده، آره؟
- هاهاها! بهت نمیگم!
-خیله خب پس جلسه ی خصوصی میذارم.

دوزخی: اممم آره ببین لرد من رو فرستاد. بوقی؛ بوقی! تد و جیمز و سیریوس و چارلی هم پیوستن به ما ! یعنی به لرد .. بوقی! داری بدبخت میشی!
دامبل :
دوزخی : ! (یعنی راست گوها میرن بهشت! )

- جدی میگی..؟


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۱۸:۵۳:۳۷

[b]دیگه ب


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
باشد تا سيا سوخته ها نابود گردند!!!

زرت ..زوورت پاااق.!( شما همون پاق رو در نظر بگيريد)

سه مرد سياه پوش با اين صداهاي ناهنجار در تاريكي كوچه ظاهر شدند. يكي از سه مرد بلافاصله پس از ظاهر شدن با حركات ژانگولري چندين چرخ روي آسفالت زد. كوچه ي تاريك مكان خوبي براي انجام حركات ژانگولر نبود براي همين مرد سياهپوش با سر رفت توي ديوار!

- سيريش اين حركات مسخره ديگه چيه؟ مي ترسم همين يه ذره هم از سرت بپره..
-

دو پيكر سياه ديگه به كمك سيريش شتافتند و سيريش آوازه خوان( بر وزن گربه ي آوازه خوان) رو كه مشغول هذيون گفتن بود بلند مي كنن.

- اي بوقي خدا بگم چي كارت كنه حقته كه اين يويو رو تو حلقت فرو كنم!
- پارسال بهار دسته جمعي...(گفتم كه آوازه خونه)

طنابهاي بسياري از پشت بوم خونه آويزون ميشه و چندين و چن مرگخوار دونه دونه از طنابا پايين ميان. چندتن ديگر هم از توي پنجره ها بيرون پريدن.

-

يكي از مرگخوارها جلو پريد و شديدا ارزشي وار شروع مي كنه بوق ردن و اعلام مي كنه كه دست راست لرد داره مياد

- تدي اين همون ارزشيستا همون كه بهش مي گن بارتي كلوچ!

بليز جلوتر مياد و چندتا اهم و اوهوم مي كنه تا صداش صاف بشه. بعد از اين حركات مي گه:
- خب محفليا.. اميدوارم مدارك ثبت نامتون رو آورده باشيد
- اوهوم اوهوم اورديم اينجاست بيا بگير
جيمز يك كيسه ي زباله به بليز ميده و بليز يكي پس از ديگري محتويات رو مي ريزه بيرون..

- خب.. دوتا جوراب كثيف براي ادي.. روغن براي كله ي ارباب.. جغجغه براي بارتي.. هويج براي آني موني... زمين شور براي باب.. هندزفري براي خودم... شونه براي موهاي ژوليده ي بلا..()

بليز يه نگاهي به موهاي تدي و جيمز( همچنين به صورت زير نويس سيريش!) مي كنه و بعد.
- اه اه.. چرا كچل نكرديد ..ارباب دوس نداري كسي موداشته باشه.. راستي پس اون جنازه ها كه قول داديد چي شد؟
- اونا به تو مربوط نيستن

خونه ي گريمالد
- چالاپ..چولوپ( اين بوثها آبدارن)
فليت ويك در حالي كه با يك دستگاه مجهول مشغول اويل بازي كردنه رو به دومبول مي گه:
- مي دوني ديگه اين بوقي بازيهات خيلي تكراري شده بيا به ياد قديما يه ذره بندري بزن بلكه اين رولينگ يك كم ضايع بشه
- نه باب..چالــــــــاپ...اينجوري بيشتر خوش مي گذره.. ببينم اين تدي و جيمز كوشن؟
- رفتن..
- كجا؟:yask:

صداي جيغ دلنشيني در خونه مي پيچه و همه رو متوجه ي كوچه مي كنه. همه باهم وارد كوچه مي شن و ..
همه با هم: .. دوزخي ها...جيـــــــــــــيــــيغ!
---------------------
ارتش دوزخي هاي لرد..


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
باشد تا سیاهی نابود گردد!!!

خانه گریمولد

آلبوس دامبلدور ، متانت و آرامش روی صندلی بزرگی نشسته بود و آسپ روی زانوی سمت راستش و فرد هم روی زانوی چپش و هرچند ثانیه ، تالاپی یک بوث میکنه لپ هر کدوم رو!

آسپ لپشو برای بوث دوم آماده میکرد با صدای زیر و جیغ جیغی ای گفت : عمو دامبل! عمو دامبل ! این بوقیا چرا اینجا واستادن دارن مارو نگاه میکنن؟!

تالاپ ( افکت ماچ )

آلبوس بعد از انجام کارش ، به جایی که آسپ اشاره کرده نگاه میکنه.
_ هممممم ... اینا تو صفن!

تولوپ ( افکت ماچ دوم روی صورت فرد! )
فرد : دامبلدور ، صف چی؟

دامبل که آشکارا رنجیده خاطر شده بود گفت.
_ صف نون! خب معلومه دیگه! منتظرن بیان روی زانوی من بشینن!

داخل صف!
تد در حالی که نوک کفشش رو روی فرش مجلل این ور و اون ور میکنه با نا رضایتی سر صحبت رو باز میکنه.
_ باو ... این آلبوس هیچ به اعضای قدیمی محفل اهمیت نمیده! آخه چرا باید اینجوری باشه؟!
سیریوس : نمیدونم ... ولی چیزی که معلومه اینه که فعلاً همه کارهای مهمش رو به تازه کارا محول میکنه!
و جیمز که داشت با یویوی جدیدش بازی می کرد زیر لب گفت.
_ درسته ... و تمیز کاری های خونشو هم داده دست ما!
چارلی در حالیکه روزنامه پیام امروز رو به گوشه ای پرت میکنه خطاب به ملت ناراضی میگه.
_ من که دیگه نمی تونم این خراب شده رو تحمل بکنم! همین امشب من از محفل میرم! شنیدم مرگ خوارا آگهی استخدام دادن! مدارک زیادی هم نمیخواد!
ملت :
سیریوس از جاش بلند شد و به نشان موافقت به کنار چارلی رفت ... کمی بعد تمامی محفی های ناراضی شامل ، تد ریموس لوپینو و جیمز سیریوس پاتر بلند شدند و از اتاق دامبلدور خارج شدند ... کار های مهمتری برای آخر شب داشتند که دارای اهمیت بیشتری نسبت به نشستن روی زانوی دامبلدور بود.



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
مقابل سازمان انرژي هسته اي

پاق!

پنج مرگخوار سياه پوش وسط يه كوير بي در و پيكر ظاهر شدند و با تعجب به اطراف نگاه ميكردند . كوير دور و اطرافشون به شدت بي در و ا
پيكر بود و در جايي در فاصله ي 100 متري شون يه عمارت سفيد به چشم ميخورد.

مورگان گفت: بلاتريكس، مطمئني كه ما رو درست آوردي ؟

بلاتريكس دندون غروچه اي كرد و با دندانهاي بهم فشرده اي جواب داد: مگه تاكسيه ؟ كه ميگي درست آوردي ؟ خب برو ببين ديگه ...اون هم سازمانه لابد..

به عمارت سفيد نزديك شدند . چند تا ساختمون كوچيك و بزرگ رو ميتونستند ببيند و يه چيز سفيد گردي هم اون وسط بود.

_من اونو ميخوام ...من بستني قيفي ميخوام ... من اونو ميخوام...عررررررررررر ميخوام!

بارتي در حالي كه رو پاهاش بالا و پايين ميرفت ، اينو گفت. نارسيسا دوباره به سمت بارتي رفت تا آرومش كنه ولي اين بار بلاتريكس جلو بارتي خم شد. و گفت:

_به چشماي من نيگا كن.

بارتي با چشماي پر از اشك به چشماي بلا نگاه كرد و ديگه نگاه نكرد! صداش قطع شد. بلا دوباره صاف وايساد. بارتي از جاش تكون نميخورد ولي شلوارش هرلحظه بيشتر خيس ميشد.()

درهاي عمارت گنده باز شد و يه سري ملت سفيد پوش ريختن بيرون. دست هم رو گرفته بودند. دور ساختمون بستني قيفيه ، حلقه زدند و دستهاشون رو بالا بردند.

مرگخوارها:

صداي ملت سفيد پوش: انرژي اتمي؛ انرژي سفيد

ايگور: اين بچه مچه ها ديگه چي ميگن؟

پرسي : هي ... دقت كنين همه شون هري پاترن!

مرگخوارها:

تعداد بيش از 100 تا هري پاتر سفيد پوش ،دست هم رو گرفته بودند و دور عمارت بستني قيفي رو حلقه زده بودند. و يكصدا اين شعار رو تكرار ميكردند.

مورگان : ووووووووي! 100 و خورده اي هري پاتر؟ حالا چي كار كنيم؟ لرد با ديدن يه هري پاتر سكته ميكنه ، چه برسه به ...

ايگور خيلي آروم گفت : همممم...ساده اي ها! چنين چيزي امكان نداره...من احتمال ميدم كه يه كاسه اي زير نيم كاسه است.

چوبدست بلاتريكس از خشم زيادش ، هر لحظه ممكن بشكند.با انزجار تمام گفت:

_من تحمل اين همه سفيدي رو ندارم...هر چي ميبينم سفيده... كنترل اف پنجيوس!

و طلسم اش در فرياد مرگخوارهاي ديگر گم شد: ...نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه! ولي ديگر دير شده بود . طلسم اجرا شد ...در لحظه اي صفحه سياه شد و حس مبهيم همه رو فرا گرفت. و در يك لحظه احساس كردند كه به جايي فرود آمدند.

مرگخوارها به اطراف نگاه ميكردند تا اينكه متوجه شدند كه در خانه ي ريدل هستند!

_چرا اينطوري شد؟

مورگان از كنار بلا رد شد و گفت: گفتمن كه نبايد از اين ورد استفاده كني... دنياي جادوگران ما رو از اون همه سفيدي به سياه ترين مكان انتقال داده...خونه ي ريدل

لرد و آني موني به نشيمن وارد شدند. لرد با تعجب گفت: شما اينجا چي كار ميكنيد؟ پس بليز كو؟

بلاتريكس يه لحظه دور و برش رو نگاه كرد شايد بتونه بليز رو پيدا كنه..

_كي ؟ بليز؟ ...اوه ... نه... ميدوني چي شد؟

و ماجرا رو بري لرد تعريف كرد.

لرد:

بلاتريكس : تعدادشون خيلي زياد بود ...تازه همه شون هم هري پاتر بودند! من كه از اولش هم گفتم...بليز يه مهره ي سوخته است...بايد نابودش كنيم...اوجا رو با بمب اتمي بزنيم!

پرسي يه بسته پوشه از زير رداش بيرون اورد و گفت: ارباب، خشونت به جايي نميرسه...در موارد مشابه كه من اينجا دارم با مذاكره هم مشكل حل شده ها! مثلا همين گريندلوالد رو اگه ببيــ....

در اين لحظه صداي زنگ تلفن جادويي بلند شد. آني موني: بله ؟ پيتزا فروشي هستين؟

_ هلو...الو...هل اونجا منزل لرد الولدمورته؟ انا ايز البرادعي ...


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۸:۱۵ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
بلاتریکس با تردید به آنها نگاه کرد.
_ شما ها چیچی هستید؟!

یکی از سه جادوگر ، به طرزی بس خفنز با پشتکی ژانگولرانه به سمت بلاتریکس آمد و با شجاع در مقابل او ایستاد.
_ ما سربازان گمنام آسپیم .

بلاتریکس پوزخندی زد.
_ سربازان گمنام آسپ ؟! سربازان نام آشناش هم کاری از پیش نبردند که شما سه تا جوجه ی گمنام میخواین انجام بدید.
و با خشم به جادوگر که سعی میکرد ، شجاعت از دست رفته خود را باز یابد ، نگاه کرد.
_ برو بچه تا نخوردمت.

سرباز گمنام آسپ : مامان! این خانومه چقدر ترسناکه!وووویـــــــــــــــــــــــــی صد رحمت به لولو

در همان هنگام که بلاتریکس با لبخندی شرورانه به جادوگر خیره شده بود ، نارسیسا با حالتی مادرانه در حالیکه شکلاتی را به دست جادوگر میداد ، گفت : بیا بگیر عزیزم . به دوستاتم بده . زودم از اینجا برو که این خاله ( و با دستش به بلاتریکس اشاره کرد ) یکمی اعصابش به هم ریخته است. به کسی نگی مارو دیدی ها ؟

جادوگر که بادیدن شکلات گل از گلش شکفته بود و رفتار خشانت آمیز بلاتریکس را کاملا" فراموش کرده بود ، با عجله شکلات را از دستان نارسیسا بیرون کشید و شروع به دویدن کرد. در پی او دو سرباز گمنام دیگر نیز شروع به دویدن کردند.
_ بدِش به من ، منم میخوام ...
_ نمیخوام ، دادِش به من.
_ اون گفت به دوستاتم بده ، بده .منم شکلات میخوام.

بلاتریکس در حالیکه با تاسف سرش را تکان میداد نگاهی به نارسیسا انداخت.
_ خوب سیسی جان یه دو تا دونه شکلات دیگه به این سربازان گمنام زحمت کش میدادی دیگه .
و همراه با سایر مرگخواران با صدای آرام شروع به خندیدن کرد. در همان هنگام مورگان نیز که از غیب ظاهر شده بود به جمع آنها ملحق شد.
_ این بارتی هم عجب پسر کله شقی هست ها ! الحق که عینهو باباشِ ِ .

بلاتریکس با سرفه ی کوتاهی خنده خود را پنهان ساخت و چشم غره ای را نثار مورگان کرد.
_ دیگه نبینم به ارباب توهین کنی ها.
مورگان : باشه چشم

بلاتریکس با لحنی جدی طوری که همه صدایش را بشنوند ، شروع به صحبت کرد : خیلی خوب دیگه بسه! هرچقدر خندید بس تونه . از این لحظه کارمون جدیه. باید بلیز ، اون مرگخوار خائن رو دستگیر ; و به خدمت ارباب ببریم. همگی با شماره سه آپارت میکنیم. 1...2...3!

پاق

دقایقی بعد ... مقابل سازمان انرژی هسته ای:
.
.
.


im back... again!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.