هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
دامبل به فكر فرو رفت.ريموس درست ميگفت.نجيني مطمئنا اطلاعات مفيدي داشت.و فقط يك نفر قادر به باز جويي از او بود.يك مار زبان...

دامبل با خوشحالي به محفلي هاي داخل صحنه نگاه كرد. و حرف داخل ذهنش را ادامه داد:

_يه مارزبون...مارزبون بايد ازش حرف بكشه.

ريموس ابروهايش را درهم كرد و چشمهايش رو به بالاي سرش چرخاند، به پيشاني اش چين داد و در حالي كگه به شدت زور ميد ، گفت:

_ هوم! دامبل جون ...مارزبوني نشونه ي خوبي نيست ، اغلب مارزبونا در حال حاضر سياه هستند...ولدي و مورفين گانت و مارولو و اينا!
نميخواي بگي كه بايد اونا رو بياريم برا ترجمه؟

دامبل دو دستي زد تو سرش و همون جا نشست و دونه دونه ريش هاش رو كند.


همان لحظه ؛ خانه ي مخوف ريدل


مورفين در حالي كه خم شده ، زير مبل رو نگاه ميكنه و بعد از لحظه اي سرش رو بالا مياره.

_فيشي فوش! ف فوشي؟؟( فيشي جون! پس كوشي؟)
اه! پس اين دختره كجا رفته؟

نارسيسا از آشپزخانه وارد اتاق نشيمن شد و گفت:

_اع؟ نجيني مگه دختره؟ واي چه رومانتيك!

مورفين: اگه نجيني تا چند دقيقه ديگه پيدا نشه ، لردولدمورت پوست سرم رو ميكنه. معلوم نيست كجا رفته اين دختره ي چشم باريك!

بليز از در حياط وارد شد و آهي از خستگي كشيد. كمرش راراست كرد و گفت:

_هوم! تو باغ هم نبود. مورفين مگه بهت نگفت ميره با يه مار بو آ date كنه و برميگرده؟ مگه نگفت از باغ بيرون نميره؟

مورفين پس سرش رو خاروند و به اطراف نگاه كرد. جوابي براي بليز نداشت.

ريگولس در قندوني رو كه براي پيداكردن نجيني از جا برداشته بود ، سر جاش گذاشت و زير لب گفت:

_امان از دست دختراي اين دور و زمونه...فقط بو آ هه بلايي سرش نياره! يا حداقل اگه مياره طرف اصيل زاده باشه!

آني موني با يك گوشي تيليفون از گوشه اي ظاهر شد و گفت:
_معلوم نيست كجا رفته حالا!؟ گوشي اش هم خارج از سرويسه! انگار تو يه مكان نمود ناپذيره! وا چه حرفا!

بليز: نمود ناپذير؟؟؟

نيم ساعت بعد ؛ محفل بوقنوس

_جيـــــــــــــــــــــــــغ!

آلبوس انگشتش رو گذاشت رو لبهاي هري و با دست ديگرش دست هري رو كشيد.

_پسر بابات! بيا عزيزم..مار كه ترس نداره!

هري پاتر به شدت در دستان دامبل تكان ميخورد و سعي در فرار داشت.

_نــــــه! من غلط بكنم مارزبون باشم...به گور بابام بخندم! نه ...من رو نندازين تو اون اتاق...

گروپس ! تخت ! توپس!

هري با شدت به داخل سلول مورد نظر افتاد ، و در پشت سرش بسته شد.دامبل از پشت ميله ها ، به هري نگاه كرد . دستي به ريش اش كشيد و گفت:

_هري!اين ماره بايد تخليه ي اطلاعاتي بشه..ببينم چي كار مي كني؟

هري سرش رو بلند كرد. نجيني رو برويش روي صندلي اي نشانده شده بود. دمش با دو گره ي پاپيوني به پايه ي صندلي گره خورده شده بود. زبانش را با حالت چندش آوري بيرون آورد و فيش فيشي كرد.

هري: اع؟ اع...هوم! هووووووم... خوفي تو؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۲۱:۴۰:۲۷
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۲۱:۴۲:۵۴

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جديد

محفل قق

ريموس لوپين نفس عميقي كشيد و روي صندلي شكسته مقر با شكوه محفل ققنوس نشست.صندلي به طرز خطرناكي جير جير ميكرد.
-بي فايده بود.زنداني حاضر نيست حرف بزنه.همه سعي خودمونو كرديم.تهديدش كرديم.بهش وعده آزادي و پول و حتي عضويت رسمي محفل داديم.حتي اجازه دادم هري يه اكسپلي آرمس بهش بزنه. ولي بي فايده بود.حتي يك كلمه هم حرف نزد.ولدمورت طرفداراشو بدجوري ترسونده.

دامبلدور با نااميدي به حرفهاي لوپين گوش ميكرد.در دل به ولدمورت غبطه ميخورد.چه قدرت و اقتداري.مطمئنا بيشتر اعضاي محفل قادر به تحمل اين همه شكنجه نبودند. ولي زنداني جديد...به گفته لوپين حتي يك كلمه حرف نزده بود.
-ريموس،اين زندانيه...مطمئني مرگخواره؟

لوپين فنجان چايش را روي ميز گذاشت.
-هوم...آره بابا ميگن دست راست اسمشو نبره.ميگن هيچوقت ازش جدا نميشه.البته من همه جاشو كنترل كردم.علامت مرگخواري روش نبود.

كنجكاوي دامبلدور شديدتر شد.
-فكر ميكنم بهتر باشه منم ببينمش.شايد بتونم مجبورش كنم اطلاعات بده.

لوپين دامبل را بطرف زندان محفل هدايت كرد.فقط چراغ يكي از سلولها روشن بود و صداي گريه خفيفي از آن به گوش ميرسيد.دامبل خوشحال شد.شايد مقاومت زنداني در هم شكسته بود كه داشت گريه ميكرد.

بعد از طي مسافت كوتاهي دو جادوگر به سلول رسيدند.با ديدن صحنه داخل سلول دامبل فريادي از روي تعجب كشيد.
استرجس در گوشه سلول نشسته بود و زار زار گيه ميكرد.در مقابلش صندلي چوبي كهنه اي قرار گرفته بود.روي صندلي مار عظيم الجثه اي به شدت طناب پيچي شده بود و فش فش كنان به دامبل نگاه ميكرد.

آرتور ويزلي روبروي مار ايستاده بود و با خشم به چشمانش خيره شده بود.
-حرف نميزني هان؟نميزني؟خودت خواستي.مالي سومين گرهو بزن.

دامبل متوجه دم مار شد.ظاهرا دو گره قبلي به سختي زده شده بود.چون مالي به هيچ عنوان حاضر نبود به مار نزديك شود.

دامبل ناباورانه نگاهي به مار و نگاهي به استر انداخت.
-اينه زنداني باارزشتون؟شما سه روزه دارين از نجيني بازجويي ميكنين؟اي خدا...چرا هر جي آي كيوئه يه راست مياد محفل؟

استر كه سرگرم توضيح دادم دليل گريه اش بود اشكهايش را به آرامي پاك كرد.
-م..من...هر چي جادو بلد بودم روش اجرا كردم.ولي تنها كاري كه كرد اين بود كه زبونشو برام در آورد.اين منو مس..مس..مسخره كرد...اهوواهووو...

ريموس درحاليكه استر را دلداري ميداد به مار اشاره كرد.
-اين زنداني خيلي با ارزشه.خودم شنيدم كه مرگخوارا ميگفتن حتي شبا با اسمشو نبر ميخوابه.اطلاعات زيادي داره.ولي نميدونم چرا چيزي نميگه.بايد درباره اين موضوع تحقيق كنيم.

دامبل به فكر فرو رفت.ريموس درست ميگفت.نجيني مطمئنا اطلاعات مفيدي داشت.و فقط يك نفر قادر به باز جويي از او بود.يك مار زبان...




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

رون ویزلی old3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
- منم...
هرمیون:پس من چی؟
آلبوس:تو باید صبر کنی تا جی کی رولینگ یه مصاحبه ی مطبوعاتی دیگه داشته باشه.قراره توی اون مصاحبه در مورد مینروا مک گونگال حرف بزنه.
اون وقت میتونی با مک گونگال کلاس خصوصی داشته باشی.

هری:قراره توی محیط باز کلاسو تشکیل بدیم؟
آلبوس:آره
رون:خب این شکلی که همه می بینند.
آلبوس:نترس.الان چراغمو خاموش میکنم.دوباره تاریکی مطلق به وجود میاد.اون وقت کی به کیه؟تاریکیه؟

دیلینگ(خاموش شدن آلبوس)
همه جا تاریکست.سیاهی در میان ذرات این جهان فانی رخنه کرده و امیدی از برای تابش دوباره نیست.کیست که در این زمانه بتواند با نوری کز خزانه ی قلبش میتپد،زنده بماند؟
صدایی از درون راوی(ضمیر نا خودآگاه):گشتم نبود.نگرد نیست.

آه...ننگ بر شما که خفته اید در ساحل،تا مرگ من در این تاریکی فرا رسد.
ای یاران من،مشعل بیاورید
......
....
...
..
.
.
....شتلق....
(فرود دستی بر سر راوی...نکته:این کپی رایت نوشتست.تکرار محسوب نمیشه)
-هیچ میدونی تو کیو زدی؟من ویدا اسلامیه هستم.مترجم تندیس.تنها انتشارات دارای کپی رایت و تنها فردی که توانست هری پاتر را به کتاب کودکان تبدیل کند.

صدایی از ماورا:حقت بود...چرا روایت نمیکنی؟
راوی:باب چیو روایت کنم؟تاریکی مطلقه.فقط صدا میشنوم.اصلا باشه...روایت میکنم.

هری در این لحظه گفت:آخ
رون نیز گفت:اوخ
آلبوس گفت:ببین پسرم.هری! باید سرعت عمل داشته باشی.این شکلی...

پیتکو پیتکو پیتکو پیتکو(صدای سم اسب)
هیش..هوش...هیش..هاش(صدای چرخیدن شمشیر در آسمان)
-این نشان مامور مخصوص حاکم بزرگ...میتی کمانه...احترام بگذارید

چراغ دامبل روشن میشه،درحالیکه خستگی مفرط بر پیکرش مشخصه،خم میشه و احترام میذاره.هری و رون نیز که از شدت عرق خیس شدن،احترام میذارند.
میتی کمان:البوس پرسیوال دامبلدور.تو یک خائنی.تو فردی هستی که بچه های جادوگرانو گول میزدی و اونارو به کاری که دوست نداشتند،مجبور میکردی.تو را بلاک سه روزه میکنم.
ندایی از پنل مدیریت:بلاک سه روزه نداریم.فقط دائمی داریم
میتی کمان:پس تورا بلاک دائمی میکنم.

هرمیون:هری! رون! بیان.خان دوم هم تموم شد.من گشتم یه شیشه و یه حلقه پیدا کردم.تازه باید مسیر مشعل ها رو هم ادامه بدیم...


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۱۴:۳۱:۰۵
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۱۴:۳۴:۵۴

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=3306&forum=9&post_id=197138#forumpost197138]به روی واژه ی Delete کلیک کرد تا خاطرات بد را از خانه های اندیشه اش پا


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
هری - پسری که از پس کلاسهای خصوصی با دامبلدور بر آمد - و رون - پسری که در آرزوی کلاس خصوصی با دامبلدور می سوخت ولی به خاطر کک مک هرگز پذیرفته نشد - هم چنان به راه خود ادامه می دادند و مشعلها را دنبال می کردند.

مغاک ( تیریپ ادبی رول! )

....

- همم... راوی بیا این یعنی چی الان؟!
- واستا توی دیکشنریم نگاه کنم....

شونصد ساعت بعد که انواع فرهنگ لغات و دایره المعارف ها روی میز پخش شده، ویدا توضیح میده!

- یعنی مشعلها تموم شده و رون و هری به تاریکی مطلق رسیدن!
- عجب! (ک.ر.ب. درک)

....

- چقدر اینجا آشناس رون... احساس میکنم قبلا" اینجا بودم، !
- در این تاریکی مطلق که حتی ستارگان نیز به خواب ابدی رفته اند و هیچ کور سوی امیدی وجود ندارد، به چه مینگری که در توان من نیست؟!
-
- چیه خب؟ من کلاس تقویتی ادبیات رفتم، تازه بلاگ ادبی هم دارم!
- ایول... آدرس بده ما هم بریم یه کم بخندیم!

اما این گفتگوی پر بار توسط صدای قدمهایی شکسته میشد. قدمهایی که در پس سالهای تدریس خصوصی و عمومی خسته شده بود... قدمهای پیرمردی که به بار دیگر یک نفر را جستجو میکرد...

- هری...
- دامبل...تو اینجا چیکار میکنی؟
- کلاسمون دیر میشه هری!
- بازم کلاس خصوصی؟
- البته نیمه خصوصی، رون عزیزم هم که هست!
رون:

دامبل دستی به ریشش کشید و چرخی به دور هری و رون زد..

....

-من این یکی راوی رو هم می کشم؟ مگه تاریکی مطلق نبود؟
- درسته ولی هیچ سیاهی در مقابل سفیدی دامبل دووم نمیاره!

....

دامبل که لبخندی پدرانه! بر لب داشت و دستانش رو گردن رون و هری گذاشته بود، ادامه داد:

- خب به این راحتی که دستتون به تام عزیز من نمی رسه... باید از هفت خوان رد بشین... خوان اول دیوانه ساز بود...و خوان دوم هم...

هری و رون:

- منم...


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۳:۰۶:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
راوي:هواي سرد تا مغز استخوان هري و رون نفوذ ميكند ، نور مشعل ها توسط ديوانه سازها بلعيده ميشود و خاطرات بد ...

ديوانه سازي به راوي نزديك ميشه ..

هـــــــورررت !!

تلپ!!!

-------

پشت صحنه:

_بابا صد دفعه كنم ايمني اين راوي ها حفظ بشه ، زارت ديوانه سازه كارشو ساخت ، سوژه داغه الان بيات ميشه ها !! يه راوي ديگه وردارين بيارين !! زود .

_سلام ، من ويدا اسلاميه هستم ، مترجم هستم ، تو راوي گري هم البته استعداد دارم و ميخواستم راوي تون باشمو اينا ..

_با اينكه اسمت بد در رفته اما فعلا چاره اي نداريم ، كارتو شروع كن .. زود ..

-------

ديوانه سازها هر لحظه نزديك و نزديك تر ميشن ..

هري در ذهنش صداي جيغ گوش خراش مادرش رو ميشنوه با خودش ميگه : هري يالله به يه چي خوب فكر كن .. يه چي خوب !!

فلش بك ذهن هري!!

هري و جيني توي يه اتاق - تنهاي تنها - روبروي هم وايسادن و دارن شرت شرت برا هم ديگه نوشيدني كره اي باز ميكنن.

پايان فلش بك ذهن هري پاتر

چوبدستي فيشي ميكنه و قبل از اينكه هري وردو به زبون بياره يه گوزن در ابعاد هيولا از ته چوبدستي خارج ميشه.

ديوانه سازها توسط شاخهاي گوزن لت و پار ميشن و هر كدوم به گوشه اي فرار ميكنن.
اما گوزن به علت انرژي زيادي كه داره دست ور دار نيست و به سمت رون حمله ور ميشه.

_هري !!! هري !!! مثِ اينكه اين گوزنه رَم كرده ، هري به دادم برس !!! آ ي واي مادر جون ...

چند دقيقه بعد

هري و رون لت پار به مسيرشون ادامه ميدن.

_ ميشه بگي به چي فكر كردي انرژي اين گوزنه اينقدر زياد بود ؟

هري دستي به موهاي بلوندش ميكشه و در خاطراتي كه با جيني داشته عرق ميشه.

------

پشت صحنه:

_بابا هري كجا موهاش بلونده چرا اينقد سوتي ميدي؟

ويدا اسلاميه:من هميشه دوست دارم احساساتمو وارد كارم كنم ميخواي بخوا ميخواي نخوا

------

رون:هري ، اوي !! با توئما !!!
_رون فعلا ما هدف مهم تري داريم كه بايد بهش بپردازيم بايد اين مشعلا رو دنبال كنيم ببينيم تام ريدل چه غلطي داره ميكنه ، هر چي باشه من پسري هستم كه زنده ماند.

و ان دو به مسير خود ادامه دادند.


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۰:۰۲:۳۰
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۰:۰۵:۵۷
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۰:۰۷:۵۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۰:۲۴:۳۸

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۴ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۱۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
-من دارم تمرکز میکنم ، هری. نمی شه من نمی تونم بدون اینکه چیزی بخورم تمرکز کنم. نمی شه از اون شونصد تا ماهی های قزل آالایی که هرمیون از کویرلم یزرع گرفته دوتاشو کش بری؟!

-آه رون ، هرگز.هرمیون مثل خواهرم می مونه.من همیشه مثل خواهرم به هرمیون نگاه می کردم. میفهمی؟راستی جینی کجاست؟


-داره تو سالن با لی جردن گفتگو میکنه!!


-اوه هری نگاه کن. اونجا دو تا ماهی افتاده بیا بریم برداریم.


-نه اونا ماهی نیستن. هورکراکس شونصد وشصت وششمه.ما نباس به اونا دست بزنیم!

-نه به ظاهر خوشمزه میان. بیا...


بوووووووم...


رون: اوه هری. اینجا چقدر مشعله. من سرم درد میکنه.یه آقاایی داره رد می شه!ببخشید ساعت چنده؟

بلیز: ساعت یازدهه!

( نکته ی تستی: نقش بلیز زابینی در این پست چیست؟
هویج ،چغندر ، چوب ِ خشک، ساعت گویا )

هری : فکرکنم ما مشعل ها رو باس دنبال کنیم. چون ساعت یازدهه! بریم ببینم این دفعه مرتیکه تام ریدل چه غلطی کرده؟!

هری و رون در حالی که مشعلا رو دنبال می کنند ،به انتهای کوچه می رسند و چند تا دیوانه ساز از انتهای کوچه پدیدار می شوند.

رون: وای نه هری. ما تو چنگال چند تا دیوانه ساز گیر افتادیم.وای وای!!


دیوانه سازها:
تولد تولد تولدت مبارک هری!
بیا یه ماچ بده !!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

رون ویزلی old3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین


ویزو ویزو ویزو ویزو


جیلیز و ویلیز،جیلیز و ویلیز


بگیرش بگیرش...آه در رفت


پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق،پق...
دیش..دامب....دومب



فضا سازی ها:
شرح شکلک آغازین:
هری ،رون و هرمیون مشغول بازی کردن هستند.
-یه مرغ دارم،روزی شش تا تخم میذاره
-چرا شش تا؟
-پس چندتا؟
-سه تا؟
-چرا سه تا؟


همچنان که ایشان بازی میکنند،سه مگس دور سرهایشان میچرخند.
(نکته ی تستی:
مگس دور شیرینی میچرخد.
مگس دور رون،هرمیون و هری میچرخد.
در نتیجه رون،هرمیون و هری مگس هستند

-آقا اجازه،این نکته ی تستی اشتباهه.
-شنبه که با اولیات اومدی هاگوارتز،ادب میشی.میفهمی که دیگه به معلمت نگی نادون

-آقا ما اولیا نداریم.پرورشگاهی هستیم
-آهان. تو تام ریدلی؟

-تام ریدل عمته.کورشیو)


هری،رون و هرمیون آنقدر محو بازی شده اند که متوجه صدای جیلیز ویلیز حاصل از سوختن هات داگ های موجود در ماهی تابه نمیشوند.


توی سالن پذیرایی،اعضای محفل به شدت در حال آماده کردن خود جهت نبردی دیگر میباشند.
آلبوس:شما برای اینکه در نبرد ها پیروز باشید،باید بتونید از کویر لم یزرع ذهنتون ماهی بگیرید.
-بگیرش بگیرش...آه در رفت


پق:ظهور یک آرشام در انجمن تفرقه
پقn =ظهور n آرشام
اگر n به سمت بی نهایت میل کند=مخ مخاطب به سمت فنا میل میکند.
نتیجه میگیری:
دیش دامب بوف=پوکیدن مخاطب


آه...ننگ بر شما که خفته اید در ساحل،تا مرگ من در این تاریکی فرا رسد.
ای یاران من،مشعل بیاورید



این داستان ادامه دارد!!!!!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۳:۴۳:۴۱

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=3306&forum=9&post_id=197138#forumpost197138]به روی واژه ی Delete کلیک کرد تا خاطرات بد را از خانه های اندیشه اش پا


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
مشت گراوپ به هوا ميره و با تمام قوا روي سر دامبلدور فرود مياد اما بر خلاف انتظار همه مغز دامبلدور از دماغش بيرون نميزنه.
گراوپ كه يكه ميخوره اين دفعه دو تا مشتشو بالا ميبره و محكم ميخوابونه توي كله ي دامبلدور به طوري كه تا گردن فرو ميره توي زمين.
اما باز هم چيزي به نام مغز از جايي بيرون نميزنه.

گراوپ كه به خودش نا اميد شده براي ضربه بعدي خودشو اماده ميكنه.

آلبوس:اوهوي .. بوقي چي كار ميخواي بكني مگه نميدوني من مغز ندارم .. رحم كن.
گراوپ:عجبا من فكر ميكردم فقط سارا اوانز مغز نداشت.
و با تموم شدن اين جمله با كف دست ضربه محكمي حواله سر دامبلدور ميكنه به طوري كه جمجمه دامبلدور منحدم ميشه و هر تكش يه جا ميافته.

گراوپ:حالا نوبت سيريوسه .. سيريوس اومد جلو.

از پشت كسي وودي رو زمزمه ميكنه و نور قرمز رنگي كل هيكل گراوپ رو در بر ميگيره ، گراوپ بي حال ميشه و با تمام شش تن وزنش ميفته روي سيريوس و به طور كلي باعث انحدام اون ميشه ،خون سيريوس همه جاي وزارت خونه رو پوشش ميده.

سارا:اوه .. نه سيريوس تو به من قول ازدواج داده بودي اه چرا من اينقدر بدبختم ديگه كي حاضره منو بگيره من ديگه اميدي به زندگي ندارم.

و با سرعت به سمت نزديك ترين پنجره ميره و خدشو پرت ميكنه پايين.

پرسي و آماندا با توجه به اتفاقاتي كه شاهدش بودن به اين صورت در اومدن:
ناگهان كسي از پشت فرياد ميزنه:هي تو چوبدستيتو بنداز زمين.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۷:۲۳:۵۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۷:۲۹:۱۰

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
صدای پرسی ویزلی باعث پریدن محفلی ها از جاشون میشه : خوب ، اگه خیلی مایلید میتونید برید از نزدیک ببینید !

آماندا : جون عمم ؟ میشه ببینم ؟!

پرسی محفلی ها رو به طرف محل برگذاری کلاس ها هدایت کرد .

پرسی : اینم از این ! :angel:

آبر : بیا ببینم ! آلبوس ! چیکار داری میکنی ؟

آلبوس که پشتش رو کرده بود و داشت با بینیش کلنجار میرفت فوری به آبر لبخند گل و گشادی تحویل داد و گفت : هیچی ! ببخشید !
آبر : حالا کی با تو بود ؟! داشتم با دواشم حرف میزدم ! ... بیا داداش خودم ! به هیشکی نمیدمش ! داداشی خودمه ! بیا عزیز دلم ! بیا ببینم ! یادت رفته چه قولی به مامانی مرحوم دادم ؟!
دامبل : آماندا ! ببخشید یه زحمتی برات دارم !
آماندا : خواهش !
دامبل : میشه بیای ببینی گوشای من دراز شدن یا نه ؟! میگم صدام به عرعر شباهت پیدا نکرده ؟!
آماندا : ای ! بدک نیست ! تمرین کنی بهتر میشی !

آبر نیم نگاهی به آماندا میندازه و بعد در حالی که چوبش رو از تو رداش درمیاره به سمت دامبل میره .

آبر : داداشی ... میخوای منو تنها بذاری ؟
دامبل : چقدر باهوش شدی تو ! دقیقا ! همونکاری که تو با من کردی !

آبر هر لحظه نزدیک تر میشد ، وقتی دیگه کاملا به دامبل رسید چوبدستی رو از پشتش در آورد و فریاد زد : بیهوشیوس !!!

یه دفعه پنجره (!) مرلینگاه میشکنه به لطف هوهو خان و آبر هم که از همون کودکی از اینجور چیزا میترسیده نیم متر اونور تر خودش رو میندازه از ترس ! در اثر همین جابه جایی وردش به گراوپ میخوره !

گراوپ : آیی ! دردم اومد ! همین حالا میرم به کالین میگم !
دامبل : نه ! تو جایی نمیری ! هنوز کلاست تموم نشده !

مدت زیاذی نگذشت که گراوپ اون روی داگش بالا اومد و شروع کرد به پرت کردن هر چی دستش میومد ! حتی خودش !

بوف ! دام ! دیش ! دریریرییییییییییییینگ ! کشو ! بینگ ! بونگ ! دنگ !

حضار هم با چوبدستیشون از خودشون دفاع میکردن !

چه شود !


ویرایش شده توسط آماندا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۶:۴۳:۲۲

تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
گراوپ : نــــــــــــه ! آیـــــــــی ! جـــــــــــیغ ! ولدمورت بیا منو بکـــــــش !


در پی صداهای جیغ و داد و التماس و خواهش و گریه و زاری گراوپ ، صدای هیجان زده ای که متعلق به جادوگر مسنی میتونه باشه شنیده میشه : ای بابا ! تو که انقدر پسره بدی نبود گراوپ جون ... من دارم برات کلاس میزارم اینجا توی این وقت روز ، توی این جای باکلاس برات تدریس خصوصی میکنما ! خیلیم دلت بخواد !


گراوپ : نـــــه ! شما به گراوپ لطف داشت ! شما مرد شریفی بود ! گراوپ هر چی که بخواید به شما میده ، پول ، طلا آقای دامبلدور !


صدایی که گویا متعلق به دامبلدور هست ، باز هم شنیده میشه : نه عزیزم ، من فقط خودتو میخوام ! البته زیاد ازت خوشم نیومده ها ، سیفید میفید نیستی اصلا !


فریاد های گراوپ بار دیگه بالا میگیره : آره آره ! گراوپ پشمالو بود ! گراوپ گنده بود ! گراوپ بد بود !


دامبلدور که کم کم خشانت داره وجودش رو فرا میگیره با عصبانیت میگه : اه ! چقدر تو لوسی گنده بک ! ده متر قد داری ، هیکلت که شونزده برابره منه ! اگه تو داری اذیت میشی پس بمیرم برای ماندانگاس که این همه جلسات فشرده براش گذاشتم و هیچی هم نگفت


گراوپ : نه ! ماندانگاس آماده است ! ماندانگاس بلد بود ! ماندانگاس با پرسی شلیل دوست داشت !



طرف دیگه وزارت

آبر : هوووم ، نظره شما ها چیه ؟ بازم کلاس خصوصی آنلاین برگزار کرده ؟

آلبوس : آره ! فکر میکنم ! نگاه کن تو رو شلوارک مرلین ! به غولم رحم نمیکنه !

آماندا : خیلی برام جالبه ببینم چطوری داره به یه غول تدریس خصوصی میکنه !


صدای پرسی ویزلی باعث پریدن محفلی ها از جاشون میشه : خوب ، اگه خیلی مایلید میتونید برید از نزدیک ببینید !

محفلی ها :


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.