هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
مورگانا همين طور كه سرگرم افكار پليدش كه صداي كوييرل را از كنارش شنيد!
-چي دست كردي بوقي؟!
-سوپ.
كوييرل از كنار مرگانا رفت تا ببيند چه بر سر عمامه اش امده!
مورگانا با صداي بلندي گفت:غذا حاضره !

سر ميز غذا

همه نشسته بودند و در سكوت به هم نگاه ميكردند كه مورگانا امد و با تكان دادن چوبش يك كاسه هاي سوپ را در مقابل مديران قرار داد.
همه شروع به دعا كردند و مورگانا سرش را به سمت نارسيسا خم كرد و با صدايي كه فقط او ميشنيد گفت : تو سوپ هاشون معجون خواب مدت دار ريختم ... فقط تو سوپ مديرا بوقي ، هر وقتم خواستيم ميتونيم بيدارشون كنيم!
نارسيسا خيالش راحت شد و دعاي مديران هم به اتمام رسيد همين كه ميخواستند شروع به خوردند كنند كه ايوان با عصبانيت گفت : من نمي خوام اصلا" اينجا داره به من توهين مي شه يعني چي اينقدر تبعيض !
مورگانا: واسه چي بوقي ؟!!
ايوان : سوپ من همش ابه ببين ! بايد همه سوپ ها رو بريزيم تو يه ظرف بزرگ هم بزنيم بعد بريزيم توي كاسه بخوريم!
مورگانا و نارسيسا: نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه!
كوييريل : چرا همين كارو ميكنيم به شما نيز مربوطي نيست!
مديران سوپ هارو قاطي ميكنند و دوباره براي هر شخص ميريزند!
همه مديران به مورگانا و نارسيسا خيره شدند كه بشدت ميلرزند .
انتونين : چرا نمي خوريد؟!
مورگانا : چشم ميخوريم .
مورگانا با ترس به كاسه سوپش خيره ميشود و به نارسيسا نمي نگاهي مي اندازد!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
لرد دستی به چانه خود کشید و بعد گفت: قبوله.مشکلی نیست.

چند دقیقه بعد
لرد نفس عمیقی کشید و رو به مورگانا ، بلا و نارسیسا که چمدان سنگینی را برایش حمل میکردند، گفت: خوووبه...بالاخره آزاد شدم از دست اون مدیرا. بوی گند پیاز کوییرل همه خونه رو گرفته بود. ولی الان دیگه با بانوی رویاهام میرم ته دریا!
مورگانا، بلا و نارسیسا، که از سنگینی چمدان کمرشان درد گرفته بود، چمدان را داخل اتوبوس شوالیه گذاشتند و بعد بداخل خانه بازگشتند.

در دریا

اتوبوس عجیبی در اسکله دیده میشد. فریاد کروشیو از داخل اتوبوس شنیده میشد. درب اتوبوس با صدای مهیبی باز شد و بعد، استن شانپایک، که چمدان بزرگ و سنگینی را جابجا مینمود در چهارچوب در نمایان شد. مرگخواران که صدای "کروشیو" را شناخته بودند، با ترس و وحشت به اتوبوس خیره شدند. لرد از پلهای اتوبوس به پایین آمد و رو به مرگخوارانش گفت: آفرین مرگخواران لرد که آنیتای ارباب رو براش پیدا کردین. وقتی از سفر برگشتم، خودم دهتا کروشیو بهتون جایزه میدم.
لرد این را گفت و بعد بسوی آنیتا رفت.


خانه ریدل
نارسیسا آهی کشید و بعد منوی کوییرل را که حال از تمیزی برق میزد را روی نزدیک ترین میز گذاشت. بلا،همان طور که گیره لباسی را بر بینی خود گذاشته بود، مشغول تمیز کردن عمامه کوییرل بود.کوییرل از آن سوی خانه فریاد کشان گفت: هووی بلا! بوی پیازش از بین نره ها! من بدون اون بو نمیتونم بخوابم.
بلا چینی به بینی خود داد و به شستن عمامه ادامه داد.در آشپزخانه، مورگانا در حال آشپزی بود. لبخند شیطانی بر لبان مورگانا نشسته بود. وی همان طور که پودر عجیبی را در غذای مدیران میریخت، به عاقبت مدیران بعد از خوردن غذا فکر میکرد.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۴:۴۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مدیران ازخوابگاه مدیران اخراج شده اند و طی نامه ای به لرد سیاه اعلام کرده اند که قصد دارند چند روزی در خانه ریدل اقامت کنند.نامه قبل از ارباب به دست مرگخواران میرسد و مرگخواران که دل خوشی از مدیران ندارند آنیتا را قبل از رسیدن به خانه ریدل ها دزدیده به اسکله میبرند.بقیه مدیران به خانه ریدل رفته و با لرد سیاه که از همه چیز بی خبر است روبرو میشوند.
آنیتا زیر شکنجه های ملت مرگخوار دیوانه میشود و مرگخواران برای اینکه حال آنیتا خوب شود او را به دریا پرتاب میکنند.ولی آنیتا با مردم دریایی متحد شده و به مرگخواران میگوید که باید لرد و منوی مدیریتش را به او پس بدهند.لرد سیاه متوجه غیبت آنیتا شده.مرگخواران به دنبال راه نجات هستند.
_________________________________
مورگانا با چهره ای آرام و مصمم به آنیتا نزدیک شد.
-باشه.همه شرطاتو قبول میکنیم.منوتو پس میدیم.اربابو برات میاریم و بهش میگیم که اذیتت کردیم.

بلا و نارسیسا وحشتزده دستهای مورگانا را گرفتند.
-بیا این طرف.داری چیکار میکنی؟میخوای خودکشی کنی برو خودتو دار بزن.برو زهر بخور.چرا ما رم با خودت میبری؟

مورگانا با همان چهره مصمم ادامه داد.
-قبول میکنی؟

آنیتا لبخندی زد.
-آره.من همنجا منتظرم.آقایون مرگخوارم همینجا میمونن.شما سه تا برین و با ارباب برگردین.

مورگانا بلاتریکس و نارسیسا را کشان کشان از اسکله دور کرد و هر سه ساحره به خانه ریدل آپارات کردند.مورگانا چند ضربه به در زد.
-نگران نباشین.همه چیو بذارین به عهده من.

بعد از چند ثانیه لرد سیاه در را باز کرد.
-به به...بالاخره تشریف آوردین؟حالا زوده.من تازه به شغل جدیدم عادت کرده بودم.

بلا با وحشت به دستمالی که دور گردن لرد بود اشاره کرد.
-ارباب اون چیه؟سینی چایی چرا دست شماست؟خدا مرگم بده.

مورگانا که کاملا متوجه بود قبل از خدا لرد بلا را مرگ خواهد داد کمی جلوتر رفت.
-ارباب ما متوجه شدیم که شما از غیبت آنیتا چقدر ناراحت شدین.ما رفتیم همه جا رو گشتیم و آنیتا رو براتون از ته اقیانوس پیدا کردیم.الان تو اسکله منتظر شماست که با هم به یه سفر دریایی رومانتیک و رویایی برین.

اخمهای لرد کمی باز شد.
-ته اقیانوس؟!سفر دریایی؟فکر خوبیه.ولی این مهمونای پررو رو نمیتونم تنها بذارم.معلوم نیست چه بلایی سر خونه میارن.مجبورم اینا رم بیارم.

مورگانا نگاهی به مهمانهای متشخص ارباب انداخت.
-اهه...آنتونین و ایوان چرا بین مهمونا نشستن؟ اشکالی نداره ارباب.بیارینشون.ما ازشون پذیرایی میکنیم.فقط یک نکته درباره آنیتا وجود داره.ظاهرا آنیتا میخواسته شنا کنه که توسط مردم دریایی اسیر میشه.برای همین مغزش کمی قاطی کرده و چرت و پرت میگه.شما به حرفاش توجه نکنین.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
آنیتا با حالتی دوستانه رو به بلا کرد و با ملایمت گفت:
-ناراحت نباش عزیزم!خودم درستش میکنم.نا سلامتی ما قول و قرارهایی با هم گذاشتیم!

بلا در حالی که سعی می کرد لبخند ساختگیش را گوشه ی لبش حفظ کند گفت:
-مرسی عزیزم.

سپس با نگرانی بیرون رفت و به مرگخواران دیگری که هر کدام جایی پلاس بودند اشاره کرد که دنبالش بیایند.

مورگان:
-الان چیکار باید بکنیم؟اگه ارباب بفهمه که کار ما بوده زنده به گورمون می کنه

رابستن با فریاد گفت:
-اون موقع که این پیشنهاد رو می دادی فکرشو می کردی!هرچی گفتم آخرش چی؟ گفتین یه فکری می کنیم!

مورگان:
-باب من چیکار کنم.نارسیسا گفت که بدزدیمش!

رابستن:
-آره نارسیسا خودت گفتی.حالا هم خودت جمع و جورش میکنی.

نارسیسا با حالت به سمت لوسیوس رفت و سعی کرد از او کمک بگیرد اما لوسیوس رویش را برگرداند و خود را پشت رودلف قایم کرد.
با این کار او بلا عصبانی تر شد و سعی کرد از خواهرش حمایت کند پس چوبدستیش را خارج کرد و به سمت رودلف گرفت:
-کروشیورودلف.ای بوقی!با چه حقی خواهر من رو تنها میذاری؟!

رودلف:
-باب بلا به من چه؟!آخ...نزن..آخ..من چیکار کنم شوهرش تنهاش گذاشته!آخ...

بلا:
-شوهرش رو هم می کشم.لوسیوس زود بیا جلوتر.اگه یه بار دیگه نارسیسا رو تنها بذاری افسون کروشیو ی دائمیم رو روت امتحان میکنم.فهمیدی؟

لوسیوس:
-نه نفهمیدم.آخ...آی...آره, آره بابا فهمیدم.جون من دیگه نزن.

بلا:
-خوبه.خب نقشه اینه من این آنیت رو کمی گول زدم.می تونه کارمون رو راست و ریست کنه.مورگانا و نارسیسا شما دو تا هم بهتره تو این کار کمکم کنید خدا میدونه چقدر برام سخته که با اون دختر اجق وجقی تو یه اتاق بشینم!

هرسه به سمت اتاقی که آنیتا در آن مانند ملکه ای نشسته بود به راه افتادند.در راه نارسیسا رو به بلا کرد و گفت:
-دیگه چرا بازم میریم پیشش؟!یه دفعه آپارت کنیم و بریم پیش ارباب دیگه.

بلا با خشم به نارسیسا نگاه کرد و با صدایی نسبتا" بلند گفت:
-نارسیسا بهتره یکم عقلت رو به کار بندازی!آخه باید یکم بیشتر گولش بزنیم یا نه؟!بهتره بریم و راضیش کنیم تا به ارباب بگه که ما از دست مردم دریایی نجاتش دادیم.اینجوری شاید ارباب ببخشدمون!و تازه اینطوری شاید من دوباره پیشش به محبوبیت برسم و...

مورگانا با پوزخند گفت:
-بلا مگه این که خواب ببینی.این اربابی که من دیدم حالا حالا ها به تو نگاه نمیکنه!
-مورگانا بهتره که زیاد مطمئن نباشی چون همین دیروز ارباب بهم گفت که خیلی دوستم داره و بهم...

نارسیسا حرف بلا را برید و هوشمندانه گفت:
-بلا خالی میبنیدی خوب ببند.آخه بابا ما که دیروز پیش ارباب نبودیم!مگه یادت رفته ارباب هممون رو انداخت بیرون!

مورگانا:
-

بلا:
-


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۲۳:۲۹:۵۸


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
بلا به سختی و در حالی که سعی می کرد نفرتش را زیر لب ساختگی اش پنهان کند ادامه داد : کار خاصی نداشتم . مایلی یه خورده با هم گپ بزنیم ؟

آنیتا نگاهی به بلا انداخت و گفت : دلیلی نمیبینم باور کنم حرفتو ، خب تصمیمتون رو گرفتید ؟

- راستش من نمی خواستم تو تصمیم گیری باشم ، ترجیح دادم بیام اینجا با هم دخترونه حرف بزنیم . به نظر من تو دختر جذاب و دلربایی هستی . باید به لرد بابت این همه سلیقه تبریک گفت .

آنیتا که تحت تاثیر شدید قرار گرفته بود گفت : آخی ، آره اینو بقیه هم گفتن که خیلی خوشگل و جیگر و اینام اما خب وقتی لرد چیزی میگه ناخودآگاه دلم قیلی ویلی میره .

بلا که تمام سعی اش را در مهار کردن احساس نفرتش می کرد با لبخندی زورکی و با حقه ای ماهرانه به آنیتا گفت : لرد همیشه به من میگه که خدا یکی و زن یکی ! باور کن آنیتا جون تو زندگیش غیر تو به هیچ دختر دیگه ای زل نزده . بعضی شب ها که دلش برات تنگ میشه برات نامه های عاشقانه می نویسه و اشک میریزه . ای کاش بتونم کمک کنم که روابطتون گسترش پیدا کنه .

بلا در همین حین اندیشید که اگر لرد این خزعبلاتی که درباره اش بر زبان بلا جاری شده است را بشنود ، قطعا او را زنده زنده بریان می کند !

- امم . راست میگی بلا ؟ خب بقیه اشم بگو ... آخ که چه قدر دوسش دارم .

- آره دیگه . بنده خدا هی سایز کم میکنه واست ! راستش منم اگه بودم کم می کردم اگه دوست دخترم اینقد خوشگل و جذاب و موقر بود .

- مرسی بلا جونم . چیزی می خوری بگم بیارن ؟

بلا که پیروزمندانه لبخند میزد گفت : آره فکر کنم یک فنجون قهوه برای ادامه ی بحثمون گرمابخش باشه . می گم می خوای روابطت با لرد افزایش پیدا کنه ؟

- آره خب اما میدونی لرد خیلی مغروره !

- عزیزم ما رامش می کنیم ! تو اگه ماها رو آزاد کنی و با هم بریم عمارت اربابی مالفوی ، اونجا می تونیم بهت کمک کنیم که لرد حتی غرورشو برات بشکونه !

- واقعا ؟ ای جان ... مرسی بلای عزیزم ، هرگز لطفتو فراموش نمی کنم .

بلا چشمک تلخی زد .

یک ساعت بعد ، عمارت اربابی مالفوی

دارک مارک مرگخواران داغ شد .

ای شماها ، آنیتای من گم شده و قسم می خورم اگه بفهمم این بازی توسط شما صورت گرفته باشه همتونو قتل عام کنم . برام پیداش کنید و سارقان رو بیارید اینجا . دقت کنید فقط تا فردا شب وقت دارید .

دارک لرد


مرگخواران آه عمیقی کشیدند و آنیتا مهربانانه به بلاتریکس لبخند میزد ...


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
لوسيوس به سختي آب دهانش را قورت داد و گفت : خب ما غذاي زيادي تو كشتي داريم ، نيازي به جنازه نيست .
- يعني اينكه به اين آدما غذا بديم ؟
لوسيوس با حركت سر حرف رودلف را تاييد كرد .
مورگانا گفت : ولي ما كه غذاي زيادي نداريم ، در ضمن اونا هم مال خودمونه .
- پس من بايد مسئله ي شكنجه رو با تام درميون بزارم . در ضمن بايد غذاي اونا زياد باشه وگرنه جسد هاتون ...
نارسيسا بالافاصله جواب داد : باشه ... باشه ... قبول ...
بلا به حدي عصباني شده بود كه ميخواست آنيتا رو خفه كنه : من اين رو خفه ميكنم ... نه آودايي بشه بهتره ... دختره ي خنگ ...
آنيتا گفت : منتظر چي هستيد ؟ زود باشيد ... اينا گرسنه ان ...

پس از بيست دقيقه ...

رودولف در حالي كه عرق از پيشاني و سر و صورتش ميريخت و روي زمين نشسته بود ، گفت : بلا منو كروشيو نكني ... من ديگه نميتونم ....
- پاشو ، به جاي اينكه مشتي خزعبلات تحويل من بدي ، پاشو مثل لوسيوس كاركن .
كمي آنطرفتر ،‌لوسيوس در حال حمل چند كيسه ي غلات بود .
نارسيسا با صداي بلند به طوري كه بلا بشنود ، گفت : لوسيوس جون ، مرلين قوتت بده ، آفرين ... شوهرم بايد توي مسابقه ي جادوگران آهنين قهرمان بشي . پارسال حيف شد ،‌شوهرم حتي تا دور نهايي هم رفت ولي نتونست بيست تا سانتور رو توي يك دقيقه ده بار ببره و بيار وفقط نه بار تونست اين كار رو بكنه .
لوسيوس :
كاملا واضح بود كه نارسيسا ، بلا را مخاطب خود قرار داده بود .
ناگهان صداي مورفين توجه همه را به خود جلب كرد :
- هوي ايوان ، شرا اين ژعبه ها رو ميبري ؟
- مگه اينا غذا نيستن ؟
مورفين خيلي آروم پاسخ داد : نه بابا ، يه كمي ترياك و كوكائين و شيشه ان .
بلا خواست براي مورفين كروشيو بفرسته ولي دراكو جلوي اورا گرفت .
- خاله يه خبر دارم ! انبار غذا كاملا تموم شده و ما هيچي براي خوردن نداريم ،در ضمن بايد حدود 4 ساعت توي راه باشيم . ما الان 12 ساعته هيچي نخورديم پس بنابراين ميميريم .
رودلف گفت : حالا چه گلي تو سرمون بگيريم ؟
مورگان گفت : بايد بريم عذرخواهي يا حداقل پاچه خواري !
بلا گفت : عمرا !

پس از ده دقيقه درون كشتي ...

بلا گفت : سلام آنيتا جون ، خوبي ؟
- خوبم ، چي كار داري ؟


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۴۶ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
بلاتریکس هزاران بار در دل بر خود لعنت فرستاد که چرا در همان لحظه که آنیتا پایش را در خانه گذاشته بود ، او را نکشت .

نارسیسا که به سختی تنفس می کرد گفت : اوه ، دختره مهره ی مار داره باید تلاش کنیم که رامش کنیم ! چه طوره بهش بگیم میبریمش پیش لرد ؟

بلا می خاست فریادی برآورد که آب دهانش را پر کرد و صدایش در آب خفه شد . در همان دم به دشواری گفت : اوه سیسی ، اگه این کار رو بکنیم ، قلپ قلپ ... لرد می کشه ما رو . قلپ ...

- راه دیگه ای نداریم ... قلپ ...

آنیتا پیروزمندانه لبخند میزد که نارسیسا او را به میز مذاکره فرا خواند . آنیتا با فرمان کوچکی همه ی آنها را پراکنده ساخت . به سیسی چشمکی زد و گفت : بهتره روی آب صحبت کنیم ! چون میدونید ماموران من میتونن بیان روی آب .

رابستن با نق نق گفت : ای خدا پدر مادرتو بیامرزه !

روی آب


رودلف حوله را دور بلا پیچید و در گوشه نشست . بلا از شدت عصبانیت دندان هایش را بر روی یکدیگر می کشید ! رابستن در گوشه ای با گوشش بازی می کرد که مورگانا سکوت را شکست و به آنیتا گفت : خب ، شما بفرمایید ما باید چی کار کنیم ؟ میشه این غل و زنجیر رو از پاهای ما باز کنی ؟

- خیر . خواسته ات معقول نیست . در ضمن باید منوی عزیزم به همراه لرد رو داشته باشم . در ضمن باید به لرد بگید که قصد داشتید عشقشو آزار بدید !

بلاتریکس فریاد وحشینه ای زد و گفت : چه غلطا ! تو به جایی رسیدی که به ما دستور میدی ؟ ای کاش تو عشق ارباب نبودی ...

و این جمله ی آخر را با نهایت سوز گفت به گونه ای که رودلف سر غیرت آمد .

- حالا که هستم . منو رو می خوام اول . بعد با لرد تماس بگیرید و بگید شخصا بیاد دنبالم . بعد هم یه جلسه میذارم که اعتراف کنید البته شما هیچ اجباری برای پذیرش ندارید می تونید رد کنید و باعث کار خیر شید .

مورگانا با بهت گفت : کار خیر ؟

- بله عزیزم . سیر شدن این همه مردم بی گناه دریایی با جنازه تون قطعا بعدها به دردتون می خوره .

رابستن از این متلک جا خورد و رودلف با عصبانیت به مورگانا نگاهی انداخت . هنوز سکوت سیسی ، فضا را آزار میداد .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱:۴۸:۲۹

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
مورگانا به کابین مذکور رفت و آنیتا را ناز و نوازش کنان پیش سایر مرگخواران آورد.

مورگانا: :mama:
آنیتا:

نارسیسا:ای جان، کوشولوی منه این آنیتا. قربونش برم!
بلاتریکس: مرض کروشیو مگه قرار نبود ما این دختره رو غل و زنجیر کنان بندازیم تو آب دریا که خبرمرگش خوب شه؟

مورگانا و نارسیسا: اوهوم

بلا: مرگ! شما جراتشو ندارید انگار، الان خودم اقدام میکنم: غل و زنجیریوس!

آنیتا غل و زنجیر شد، یک ماسک اکسیژن روی دهانش قرار گرفت و چارچنگولی به داخل دریا پرت شد.

دو سه ساعت بعد

مرگخواران دور هم نشستن و دارن تخمه میشکنن.

مورگان: میگم مورگانا مطمئنی ما با هم نسبتی نداریم؟
مورگانا: بله کاملا مطمئنم مرلین باعث و بانی این شایعه رو که آنتونین جز جیگر بود نابود کنه.

مورفین: راشتی آنتونین کجاس؟
بلا: رفته گل بچینه!

نارسیسا: میگم بچه ها یه چیزی یادمون نرفته؟
بلاتریکس: نه چی مثلا؟ پاشیم بریم دیگه.
نارسیس: مطمئنی بلا؟ آنیتا چیزی رو بخاطرت نمیاره؟
بلا:آهان آنیتا! اونکه انداختیمش تو آب دریا؟ بیخیلش الان دیگه کوسه خوردتش.

مورگانا: اوه نه این حرفو نزن سنگدل. ماااااااادرم ... یادم نبود اصلا، بریم آنیتا رو درآریم.

مرگخواران جمیعا یک عدد مایو پوشیده و از اسکله شیرجه زدند داخل آب دریا.

ده هزار فرسنگ زیر دریا

- داخل آب -

مورگانا: قلپ قلپ ... آنیتا کجاس پس؟
بلاتریکس: گفتم که ... قلپ، قلپ ... حتما کوسه خوردتش

نارسیسا: ... قلپ ... زبونتو گاز بگیر ... قلپ

مورفین: ... تلپ، تلپ ... دوشتان این شیزا شین دارن میان طرف ما؟

مورگان: اوه چقدر قیافشون خشنه و چه نیزه های بزرگی دارن ...قلپ، قلپ ...

نارسیسا: ...قلپ، قلپ ... ددم وای! اینا مردم دریایی هستن!

بلاتریکس: ...قلپ ... بدبخت شدیم، اونی هم که داره پشت سرشون روی یه تخت مرصع میاد آنیتاس انگار! فک کنم این دختره مث ارباب مخ اینارم زده ... قلپ


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۲۳:۱۳:۴۳


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
- پس منوی من کجاس؟ چیکارش کردین نامردا؟ من تازه خوابونده بودمش.

بلاتریکس که به طور خوفناکی به طرف موهای آنیت هجوم برده بود تا از قید پوست سر آزادشون کنه، متوقف شد و با تعجب به آنیتا خیره شد. دراکو خندید:
- مگه منو خوابش می بره؟

آنیتا زار زد:
- منوی قشنگم... دختر کوچولوی نازنینم... مرلین بچه تونو ازتون بگیره که بچه مو ازم گرفتین.

بلاتریکس:
- بوق اضافی نزن دخترۀ ... اون پیرمرد ... ریش دراز ِ ... خیال کردی نمی دونیم داری فیلم بازی می کنی؟ اینجا که هالی ویزارد نیس!

آنیتا جیغ کشید:
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! منو نفرستین هالی ویزارد! به مرلین قسمتون میدم منو نفرستین اونجا. یه عالمه بی ناموس اونجا پاتوق زدن. من می ترسم!

مرگخوارا به همدیگه نگاهی میندازن که تفاهم توش موج می زنه: "دختر بیچاره دیوونه شده!"

مورگانا مکعب جادویی دراکو رو میذاره جلوی آنیتا و اونو برای لحظه ای ساکت می کنه. مرگخوارا با هم میرن به کابین کناری تا درمورد آنیت مشورت کنن. نارسیسا درحالی که قطه اشکی رو از گوشۀ چشاش پاک می کنه ترحم خودش رو ابراز می کنه:
- دختر بیچاره. باید به دادش برسیم.

بلاتریکس نگاه خشنی به نارسیسا میندازه ولی یادش میاد که این خواهر کوچولوشه، نه رودولف. درنتیجه غیر قابل کروشیو هست. بنابراین تنها به یه جمله اکتفا می کنه:
- مادرمون توی قبر داره می لرزه از دستت سیسی! ما قراره پوست این دختره رو بکنیم و توش کاه بریزیم. بعد تو میگی به دادش برسیم؟

نارسیسا هنوزم داره با همون یه قطره اشک ور میره:
- آره ولی می بینی که دیوونه شده. باید اول حالشو خوب کنیم و بعد پوستشو بکنیم که بفهمه پوستش داره کنده میشه. الان هرکاریش بکنیم که فایده نداره.

مورفین کاملا موافقه:
- درشته بشه ها. من یه راه حل ویژه دارم. شار کیلو چیژ بژاریم جلوش. بوش بهش برشه خوب خوب میشه.

رابستن خندید:
- گمون نکنم هنوز به این درجه از اعتیاد رسیده باشه مورفین جون. بیاین یه فکر دیگه بکنیم. شنیدم آب دریا خاصیت شفا بخشی داره. این سفیدا هم که به سفیدی خودشون خیلی اهمیت میدن و سفید بودن یه جور دوا درمون براشون به حساب میاد. چطوره یه وزنه ببندیم به پاش و بندازیمش توی دریا؟ اینجوری سفید میشه، چار قلپم آب شفابخش دریا رو می خوره و آدم میشه. بعد می تونیم شکنجه کنیمش.

زمزمه های موافقت مرگخواران از کران تا کران کشتی به گوش رسید. پیشنهاد تصویب شد و مورگانا به سراغ آنیتا رفت تا برای شفا دادن، از کابین بیارش بیرون.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۲۰:۴۰:۳۹


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۸:۱۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
آنیتا نیم نگاهی به ساحره های تازه وارد به سردمداری بلاتریکس میکنه.
- اوه خانوما! اصلا لازم نیست تشریفات رو انجام بدین. بس که این تامی مهربونه. شوالیه خودم سوار بر اسب سفیده!
مرگ خواران : !!

بلاتریکس ولی متحیر و خشمگین از دست آنیتا یکی میخوابونه زیر گوشش و با هم به طرف اسکله و کشتی شوم مرگ خواران آپارات کردند.

بیست دقیقه بعد.

خانه ریدل دوباره خالی شده و آنیتای بیچاره به همراه مرگ خواران خشمگین ناپدید شده.
تق تق تق!
در چوبی خونه ریدل زده میشه و بلافاصله صدای لرد از طبقه دوم شنیده میشه.
- ایوان! مورگانا! یکی درو باز کنه.

تق تق تق!
- کسی نیست درو باز کنه؟ ای بابا. یک کروشیو طلبتون!
لرد سلانه سلانه از طبقه دوم پایین میاد و درو باز میکنه.
همه مدیران با لبخندی معصومانه و شستی در دهان در آستانه در ظاهر میشن و کوئیریل به سرعت شروع به نطق سخنرانی میکنه.
- سلام مرا پذیرا باشید ای ارباب بزرگ و والا مقام!
لرد : خب بسه. آنیتا کجاست؟ نمی بینمش.

استر : اممم. چیزه!
لرد : چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ آنیتای من کو؟
جمله آخری لرد آنچنان با تحکیم بیان شد که مدیران برای چند لحظه چشماشون رو بستن ولی استر دوباره جواب داد.
- نمی دونم. نیم ساعت پیش حرکت کرد به سمت اینجا. ما فکر می کردیم اینجاست ولی گویا نیست!
لرد : تصویر کوچک شده
مدیران : او او!

اسکله ، کشتی مرگ خواران

- امممم! هیمممم!
در میان تاریکی و سر و صدای امواج کنار اسکله صدای مملو از خشم و نفرت بلاتریکس نمایان بود.
- زور نزن آنیت جون! اینجا نه منوی مدیریت داری نه کسی صداتو میشنوه.


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۸:۱۵:۳۸

where is my love...؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.