هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱

Gabrielle.del


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۱
از م چیزی نپرس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
- یوهو!

مورفین با اشتیاق میگوید: دیدی،دیدی عجب ایده ی خفنی دادم. حالا هی بکوبین تو شرم،با همین خاموش کردن ایده ها در نطفه باعشه ایجاد مشیبت میشین.

مورفین که از شدت ذوق متوجه اطرافش نبود،بعد از انداختن نگاهی گذرا به اطراف دریافت که همگی رفته و او را تنها گذاشته اند.

- باز دوباره شما نابغه باژی در آوردین؟ آخه اشن مگه من گفتم چی باید به خوردشون داد؟ شهل انگاری به این بژرگی؟ اینطوری ایده میگیرین؟

مورفین همچنان به خیره به شدن به در و دیوار ادامه میداد تا اینکه مرگخواران متوجه شوند و خودشان نزد او برگردند. مدتی بعد مرگخواران ِ دست از پا درازتر برگشته:

- نارنژک!

- What the ...؟

ایوان برای دیگر مرگخواران ترجمه می کند: نارنجک! ( بعد از درک کردن مفهوم نارنجک »»») چـــــــــی؟ میخوای بمب بترکونی؟

مورفین دستش را محکم رو پیشانیش فرود می آورد و سرش و تنش و به دنبالش دستش همگی نقش زمین می شوند. ایوان دست های اسکلیتش را به سمت مورفین دراز کرد و او را از جا کند.

مورفین تکانی به ردای پاره و وصله پینه دارش میدهد و می گوید: نه بابا،مواد ژدیده، یک بار امتحان کنی مشتریش میشی.

لحظه ای بعد مورفین در حالی یافت شد که همراه مرگخواران به جلو حمل میشد.

بعد از مدتی:

بلا شیشه را بالا گرفته بود و خودش از پایین در حال مشاهده کردن محتوای درون آن بود. مورفین هم گوشه ای رها شده بود و تنها لبانش مشاهده میشد که در حال توضیح دادن طرز استفاده از آن است.

فلور بعد از به پایان رسیدن سخنرانی طولانی مورفین میگوید: خب حالا کی اونجا میره و اینارو به خورد نگهبانا میده؟

سر تمام مرگخواران بی درنگ به سمت ایوان برمی گردد. ایوان با حیرت یک قدم به عقب بر می دارد و می گوید: نه نه من نمیتونم. یه اشاره کنن من خورد شدم! :vay:

صدای مورفین از گوشه ی اتاق شنیده می شود که می گوید: فلفل نبین چه ریژه،بشکن ببین چه تیژه! اشن تو شاخته شدی برای این کار،تاژه بهت شک هم نمیکنن اشکلت!

مسلسل چشم غره های ایوان سمت مورفین نشانه می رود و او را از ادامه ی حرف زدن باز می دارد.


ACTIONS speak louder than words

Everything is okay in the end. If it's not okay, then it's not the end


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۹:۰۸ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه:

سازمان حمایت از حیوانات جادویی فاوکس، ققنوس دامبلدور را برای بررسی میزان خطرساز بودن بردن و توی انباری ازش نگه داری میکنن. مرگخوارا تصمیم میگیرن اون حیوون رو بدزدن و نابودش کنن تا با این کار خودشونو پیش اربابشون که برای سه هفته به سفر رفته عزیز کنن. از طرفی محفلی ها هم تصمیم دارن فاوکس رو نجات بدن چون برای آلبوس خیلی مهمه. مرگخوارها به محل نگهداری فاروکس میرن و متوجه میشن علاوه بر دو نگهبان طلسمهای امنیتی هم از ققنوس محافظت میکنه. مورفین اعلام میکنه که نقشه ای داره!
_____________________________


- چه فکری؟

مرگخوارها هر چه منتظر ماندند پاسخی نیامد!
ایوان پس گردنی محکمی حواله مورفین کرد که علاوه بر از جا پریدن مورفین جابه جایی تعدادی از استخوان های دست خودش را نیز دربر داشت ...
مورفین نالید:

- نژن مرد مومن نژن مگه کرم داری آخه، برا تک تک برگ های این جنش ماه ها در مژارع ژحمت کشیده شده حالا شما یه پشی ول میدی همش هدر میره فاژ منفی میده

- مورفین دهنتو ببند و بگو چه فکری داری

- واشتا داداچ پیاده شو با هم بریم من دهنمو ببندم اونوقت با کجام بگم که چه فکری دارم؟ بعد میگن مورفین همیشه نعشه اش و چت ژده ... شما که نژده چت کردی داداچ

- خفه شو مورفین خفه شو :vay: میگی چه فکری داری یا بزنم جوری شتکت کنم که هیکل بیست گرمیت جزئی از آسفالت بشه؟

- فکر؟ شیب؟ بام؟ آقا بخدا ما هیشکاره ایم ... بیا بگرد آقا بیا بگرد اگه یه گرم فکر پیدا کردی بدون مال من نی مال رفیقمه گف یه دقه واشتا من برم مرلینگاه و بیام ... آقا به خدا موتاد مجرم نیش بیماره ... من هیچ فکری ندارم

- هیچ آبی ازین چت مخ گرم نمیشه، باید خودمون یه فکری بکنیم ...

- ببین هی توهین میکنی، من میگم فکرم مشمر شمر واقع میشه شما میگی آبی اژم گرم نمیشه ... اگه اژ بچگی همه با من اینطوری برخورد نمیکردن که کار من به اینجا نمیکشید. اژ بچگی اشتعداد های من شرکوب شده، هر وقت ما گفتیم یه فکری داریم گفتن بشین شر جات بچه. ما کلی اختراع و اکتشاف داشتیم که جدی گرفته نشد

- باشه مورفین باشه اگه ایده ای داری بگو

- جدا؟ ینی میتونم بگم؟

- آره بگو

- اجاژه بدین فکر کنم ... میتونم مشورت کنم؟ من اشترش دارم، حداقل یه راهنمایی کنید ... نکش آقا چوبدشتی نکش میگم خو، از قدیم گفتن مشتی و راشتی... این جنشا به حدی مرغوبه که اربابم ژبون باژ میکنه چه برشه به دو تا نگهبون ژیقی .


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- ولی یه لحظه وایسین ! لوسیوس تو گفتی که اون کجاست ؟

لوسیوس که از پرسش های مکرر رودولف به تنگ آمده بود ، با عصبانیت گفت : چندبار بگم ! اونو توی یه انبار نزدیکای پل هاستون زندانی کردند . دفتر حمایت از حیوونا تا زمان مشخص شدن خطرناک بودنش ، اونو توی انبار زندانی کردن .

- پس چرا نمیریم اونجا ؟

- اگه شما اجازه بدین ما هم داشتیم همینکار رو میکردیم !

سپس همگی مرگخواران به سمت انباری که در نزدیکی پل هاستون قرار داشت ، به راه افتادند . بدون شک از بین بردن ققنوس ، پرنده ی محبوب دشمن همیشگی اربابشان ، آنها را نزد لردولدمورت محبوب میکرد ...


هشت دقیقه بعد ...
حوالی پل هاستون
9:00 P.M

- تعداد افرادی که ازون انبار مراقبت میکنن ، زیاد نیستند و فقط دو نفر اونجان ولی کلی طلسم و جادو دور تا دور زندان ققنوس وجود داره . همین الان هم یکیشون رفت دوش بگیره !

این گزارشی بود که روفوس از بررسی های دو دقیقه ای خود از محل ققنوس بدست آورده بود .

- خب الان نظرتون چیه ؟ چیکار کنیم ؟

مرگخواران ساکت بودند . بدون شک هرکس درون ذهنش به دنبال راه چاره ای برای عبور از این دو نگهبان و طلسم های محافظ میگشت .

یک دقیقه بعد ...

- من یک فکرایی دارم که قطعا میتونه مشمر شمر واقع بژه !

تمامی مرگخواران به مورفین خیره شده بودند ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
تری به آرامی به ماری نزدیک شد.
-ماری...عزیزم...ارباب به هر حال کله ما رو میکنه.لازم نیست حتما کار اشتباهی انجام داده باشیم.حالا بیا بریم خبرو بهش بدیم شاید خوشحال بشه و استثنائا کله مونو نکنه.

ماری با دو دستش دسته های صندلی را گرفت.درحالیکه صورتش از شدت خشم سرخ شده بود فریاد کشید:
-هرگز!من از اینجا خارج نمیشم.تا برگشتن ارباب همینجا میمونم.من کاملا مصمم هستم.شما هم نمیتونین مجبورم کنین...

تری شانه هایش را بالا انداخت و همراه بقیه مرگخواران با بی تفاوتی به سمت در خروجی رفت.
-باشه بابا...نیا!ما رفتیم.

ماری که دید کسی قصد اصرار کردن ندارد فورا از روی صندلی بلند شد.
-هی صبر کنین.حالا که میگین بدون من نمیتونین برین همراهتون میام.ولی اگه ارباب عصبانی شد هوای منو داشته باشین!


محفل ققنوس:

صدای ناله های آلبوس در سرتاسر میدان گریمولد پیچیده بود.
-آه ققنوسم...آه پرطلایی من...چند بار از خاکسترت متولد شدی.چند بار مرگتو با چشمای خودم دیدم.گرچه به هیچ دردی هم نمیخوردی ها.خرج و مخارجتم بالا بود.ولی به هر حال...آه ای پرنده افسانه ای من!اگه تو بری مجبورم اسم نصف تاپیکامو عوض کنم.حتی اسم انجمنم باید عوض بشه.جون محفل به جون تو بستس.نرو!

سوروس اسنیپ که از چین های صورتش به خوبی مشخص بود چقدر از آه و ناله آلبوس لذت میبرد، سعی کرد دست نوازشی به سر دامبلدور بکشد.ولی دستش در میان توده موهای ریش و سر دامبلدور گم شد.سوروس با چشمانی مملو از اشک به بقیه محفلی ها رو کرد.
-دوستان!من خیلی دلم میخواست در این ماموریت خطیر همراهتون باشم.ولی همونطور که میبینین اینجا گیر کردم!شما برین این جوجه رو نجات بدین.




پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
الفیاس سرشو تکون داد و گفت : اون یه حیووونه !

آلبوس حرف الفیاسو اصلاح کرد .

_ نه اون یه ققنوسه ، زندگیه منم به اون وابستس .

الفیاس آهی کشید و گفت : با چند نفر میرم تا نجاتش بدم .

خانه ی ریدل

فلور گفت : بچه ی بد بخت یادتونه اون ققنوس چه جوری چشمای بچرو در اورد ، فقط به خاطر این که داشت پشت سر شپشای ریش دامبل حرف می زد ؟!

روفوس جواب داد : آره ! اما ارباب هم به خاطر این کار خوبه بچه دو تا چشم باحال واسش درست کرد .

تری پرسید : راستی ارباب کی بر می گرده ؟

ایوان در حالی که شیر می خورد جواب داد : سه هفته دیگه .

فلور نالید : اما تا اون موقع ققنوسرو آزاد می کنن .

آندرومدا که با سر توی یه کتاب فرو رفته بود گفت : درسته ، پس ما همین الآن میریم .

همه موافقت کردند بجز

.
.
.

ماری !

ماری گفت : نه اگه ارباب نقشه ای برای اون ققنوسه داشته باشه کلمونو می کنه .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سوژه جدید:

مرگخوار ها با خوشحالی به دور هم جمع شدند.یکی از اونا شروع به صحبت کرد و کم کم هیاهو رنگ باخت.
- ما حتما باید این خبر خوبو به ارباب بدیم.ما نباید این فرصتو از دست بدیم.خیلی خوفه.خیلی.

مرگخوار های دیه برای تایید حرف اون سرشونو تکون دادن.مرگخوار ادامه داد:
- اما یک مشکلی هست.دفتر حمایت از موجودات جادویی، داره شانسمونو خراب میکنه.

تری بوت گفت:
- آره.چه جور هم.
- به محض این که ارباب از سفر برگرده میتونیم این خبرو بهش بدیم.

مرگخوار ها به هم نگاه کردند.روفوس با خوشحالی نظرشو گفت.
- این که ققنوس دامبل خطرناک شناخته شده خیلی خوفه و ما باید سعی کنیم تا اون کشته بشه و اربابو خوشحال کنیم و دامبلو ناراحت.شایدم بتونیم از ناراحتیشون استفاده کنیم و حمله.
وزیر دیگر تایید کرد.
- کاملا درسته.
روفوس ادامه داد:
- اما سازمان حمایت از موجودات جادویی از ققنوس طرفداری میکنه و این بر ضرر ماست.

محفل قنوس:


الفیاس دوج داد زد:
- آلبوس، ققنوس اینقدر مهمه؟

داملدور اشکش رو پاک کرد و گفت:
- مهم تر از مهمه.قلب من پیش اونه.با مرگ اون، مرگ من حتمیه.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۵۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست آخر)

لرد سیاه با شنیدن اصطلاح اسمشو نبر لبخندی زد.
-هوووم...پس هنوزم اسمشو نمیبرین!عجب ابهتی!به هر حال...من یه خبر خوب براتون دارم.من میتونم این مارو به اسمشو نبر برگردونم.

حالت دوستانه چهره وزیر تغییر کرد.
-بله؟تو ارتباطی با اسمشو نبر داری؟

لرد متوجه شد که تیم دستش را بطرف چوب دستیش برده.
-نه نه...منظورم این بود که چند تا آشنا دارم که مرگخوارن...یعنی قبلا مرگخوار بودن...یعنی بهشون تهمت مرگخوار بودن زدن.بعد اینا تبرئه شدن...اصلا ارتباطی با مرگخوارا نداشتن!بابا اون مارو بدین به من.یه کاریش میکنم خب!:vay:

رئیس بین لرد و نجینی قرار گرفت.
-عمرا اگه بذارم بهش دست بزنی.این ممکنه مار اسمشو نبر باشه.ولی به هر حال یه حیوون جادوییه.ما وظیفه داریم ازش محافظت کنیم.

لرد سیاه به سختی خود را کنترل کرد.چند باز جمله روی تابلو را خواند.
-ببینین جناب رئیس.منم قصد ندارم آسیبی به این حیوون بزنم.از اون پایین تا این بالا هی تابلو نوشتین.هی گفتین اگه اسمشو نبری وارد نشو...اگه اسمشو نبری جادو نکن.اگه اسمشو نبری برو بمیر...توهین پشت توهین....البته نه اینکه من اسمشو نبر باشما..ولی صبرو طاقت منم حدی داره.

لرد بطرف نجینی رفت و سرش را به آرامی بلند کرد...رئیس با دیدن این صحنه پرید و دم نجینی را گرفت.لرد از یک طرف و رئیس از طرف دیگر شروع به کشیدن کردند...نجینی کم کم داشت کش می آمد.لرد همانطور که سر نجینی را بطرف خودش میکشید گفت:
-ولش کن...بابا اصلا من مرگخوارم!اسمشو نبر منو فرستاده.گفت یا میری نجینی رو میاری.یا فردا خودم شخصا مراجعه میکنم!

رئیس وحشتزده نجینی را رها کرد.نگاهی به تیم انداخت...تیم چوب دستیش را در جیبش گذاشت.
-به من نگاه نکن رئیس.من همش تو دفاع در برابر جادوی سیاه رد میشدم!

رئیس کمی فکر کرد.شاید این غریبه راست نمیگفت...اگر حرفهایش واقعیت داشت باید نجینی را به او تسلیم میکرد...ودر غیر اینصورت، به هر حال بهتر بود مسئولیت نگهداری از نجینی به عهده شخص دیگری باشد.شاید این بار لازم نبود از این حیوان جادویی حمایت کنند.ولی شاید هم...

غریبه از تردید چند ثانیه ای و نه چندان نا آگاهانه وزیر استفاده کرد و در حالیکه مار کج و کوله را در آغوش داشت بی سرو صدا از وزارتخانه خارج شد.
نجینی دلیلش را نمیدانست...ولی مطمئن بود قصد حمله به این غریبه را ندارد.


پایان





پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۰:۱۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
لرد در حالی که یکی یکی از راهرو های وزارتخانه میگذشت و همراهش خانواده پسرک را هم به دنبال خود میکشید، نقشه اش را بار دیگر در ذهنش مرور کرد:

من میذارم اینا نجینی را بگیرن و بعد میدزدم ازشون. بعدش هم میکشمشون و یا اگه به درد بخور بودن مرگخوارشون میکنم. ولی من باید اول به وزارتخونه بگم که کارشناس مارشناس هستم.

لرد دستش را به سمت اتاقی در راهرویی باریک که در آن قرار دادشتند، برد و گفت:
- اینجا همون اتاقه. ولی من یه چیزی بهتون بگم. من وظیفه دارم که کسی را که لایق اینکار هست انتخاب کنم. به نظر من شما بهترینید. شما اینجا منتظر باشید تا من برم باهاشون حرف بزنم. جان با حرکت سرش موافقت خود را اعلام کرد و لرد با قدم های بلندش آنجا را ترک کرد.

در دفتر حمایت از حیوانات جادویی!

تق تق تق

- بیایید تو.

لرد وارد دفتر شد و با نگاه اول متوجه هیکل عظیم الجسه نجینی که در حال خواب بود، شد. لرد نتوانست طاقت بیاورد. او میخواست چوبدستیش را در بیاورد و همه را بکشد و با نجینی فرار کند اما همین که دستش را به طرف جیب ردایش برد چشمم به تابلوی پشت میز خورد که روی آن نوشته شده بود:
- اگر ولدمورت هستی از چوبدستیت استفاده نکن.

به خاطر همین دست از این کار کشید و رویش را به سمت وزیر کرد و گفت:
- سلام آقای وزیر. من تام، متخصص و کارشناس حیوانات و موجودات جادویی، فارق التحصیل دانشگاه هاگوارتز هستم. میخواستم یه خوانواده بسیار مناسب برای این کار بهتون معرفی کنم.

وزیر دستانش را از توی جیبش در آورد و با قیافه اندوهگین شروع به حرف زدن کرد:
- سلام تام. متاسفانه این مار دیگه نیاز به کسی نداره. من فقط به تو بگما، صاحب اصلیش اسمشو نبره.


امضا نمی دم.


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۱۰ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین

-از اینطرف خواهش میکنم...باید یه جای خلوت پیدا کنم که بتونم سر شما رو زیر آب...جدی نگیرین.داشتم فکر میکردم بعد از گرفتن این حیوون بهتره اول بشورینش.این وزارتخونه واقعا کثیفه.و البته شلوغ!بریم بالا...شاید یه جای خلوت پیدا شد.
لرد سیاه جمله آخر را زیر لب گفت و جان،کاترین و جک بی خبر از همه جا به دنبال لرد به راه افتادند.


دفتر حمایت از حیوانات جادویی:

صدای فش فش های تهدید آمیز نجینی فضای دفتر را پر کرده بود.رئیس با لحن مهربانی سعی در آرام کردن نجینی داشت.
-آروم باش.اونا یه ساعته که رفتن.من نمیفهمم.چرا با هیچکدوم از مراجعه کننده ها کنار نمیای؟این آخریا خوب به نظر میرسیدن.یه پیرزن و پیرمرد که دنبال یه همدم میگشتن!میتونستن خانواده خوبی برات باشن.

فش فش نجینی بلندتر شد.رئیس کمی از نجینی فاصله گرفت.
-نمیفهمم چشه.هر کی برای دیدنش وارد اتاق میشه بهشون حمله میکنه.آخرش مجبور شدیم بهش قلاده ببندیم.سرو گردنم که نداره.هی از توی قلاده سر میخوره میاد بیرون!

تیم به اضافه حقوق پایان ماهش فکر کرد.
-رئیس.اجازه بدین من باهاش صحبت کنم...البته زبون مارا رو بلد نیستم.ولی شاید بتونم منظورشو بفهمم.این مار خیلی باهوشه!
کمی جلوتر رفت و لبخندی زد...لبخندش با نمایش دندانهای تیز نجینی پاسخ داده شد.ولی تیم قصد عقب نشینی نداشت.
-ببین مار خوب.مگه تو یه خوانده خوب و مهربون نمیخوای؟مگه نمیخوای بقیه عمرتو تو آرامش سپری کنی؟:pretty:

نجینی با عصبانیت خیز برداشت.تیم به سرعت پشت میز پناه گرفت...ولی چیزی که نجینی بطرف آن میخزید تیم نبود...نجینی بطرف دیوار رفت.روی دمش بلند شد و سرش را روی پوستری که روی دیوار بود گذاشت.تصویری تار و مبهم از لرد سیاه.و جایزه بزرگی که برای دستگیریش گذاشته شده بود.
رئیس آهی کشی و روی صندلیش نشست.
-فکر میکنم برای فهمیدنش لازم نباشه زبون مارا رو یاد بگیریم.این به ما پناه نیاورده!گم شده...الانم میخواد اونو به صاحبش برگردونیم!

برای اولین بار طی چند ساعت گذشته نجینی آرام گرفت.



ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۳ ۱:۳۱:۲۳



پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
لرد با سرعت به سمت یکی از دست شویی های وزارت خانه حرکت کرد. همانطور که با قدم های بلندش راهرو ها را طی مینمود به پسر بچه ای جوان بر خورد کرد. لرد به علت داشتن قدرت بدنی بالا(!) تعادلش به هم نخورد. اما پسر بچه پخش زمین شد. لرد برای اینکه کسی به او شک نکند دست پسر را گرفت و او را بلند کرد و گفت:
- پسر. چرا حواست نیست؟

پسر از خجالت سرش را پایین گرفت و با صدای زیری گفت:
- ببخشید آقا. راستش را بخواهید میخواستم یه مار را برای حیوون خونگی خودم بر دارم، حواسم فقط به اون بود. ببخشید واقعا.

همین که این کلمات از دهان پسر بچه خارج شد لرد فکری به مغزش خطور کرد و گفت:
- خیلی شانش آوردی پسر جوان که به من بر خورد کردی. راستش من راهنمایی شما را برای گرفتن این مار میکنم. شما تنها اومدی؟

- نه آقا. من با مادر و پدرم اومدم. الان میانشون.

سپس از دور زن و شوهری نمایان شدند و به طرف آنها آمدند. پسر بچه رو به پدر و مادرش کرد و گفت:
- مامان، بابا. این آقا راهنمای ما برای گرفتن اون ماره هستن.

مرد جوان با لرد دست داد و گفت:
- سلام آقا. اسم من جانه. این هم همسرم، کاترینه. اسم پسرم هم جکه. از ملاقاتتون خوش حالم.

- اسم من هم تامه. من هم از آشناییتون خوش حالم. بهتره بریم سر گرفتن این مار.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۲ ۱۲:۰۰:۱۹

امضا نمی دم.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.