خلاصه:
جیمز سیریوس پاتر غذاهای قصر مالفوی را به معجونی ناشناخته آلوده میکنه و همه مرگخواران(بجز اسنیپ و لوسیوس مالفوی) بعد از خوردن غذا به دوران کودکی خودشون برمیگردن.لرد سیاه غذای بیشتری میخوره و کوچکتر از بقیه میشه.برای برگردون وضع به حالت عادی باید معجونی درست کنن که موادش بسیار نایابه.اسنیپ برای آوردن مواد اولیه به محفل میره ولی درست در آخرین لحظه لرد سیاه(کوچک)هم که ردای اسنیپو گرفته به همراه اون غیب میشه.
___________________________
-چه فکری؟
-حمله کنیم محفل و اربابمونو پس بگیریم.
-نقشه ای هم برای این کار داری؟
-خب...بله که دارم.ما با استفاده از این سلاحهای مرگبار حساب همشونو میرسیم.
روفوس بعد از گفتن این جمله تکه چوب خشکی را از روی زمین برداشت و سرگرم جنگیدن با دشمنی خیالی شد.لوسیوس درحالیکه به حرکات بچگانه روفوس و بازی یه قل دو قل نارسیسا و بلاتریکس خیره شده بود آهی کشید.
-سلاحهای مرگبار.
...یه نگاهی به قد و قواره خودش نمیندازه.بهتره همینجا منتظر اسنیپ بمونیم.
محفل ققنوسسوروس اسنیپ اخم شیطانی روی صورتش را پاک و لبخند معصومانه ای را جایگزین آن کرد و وارد مقر فوق سری محفل ققنوس شد.
-فکر میکنم باید رژیم بگیرم.اونقدر چاق و سنگین شدم که کم مونده بود موقع غیب و ظاهر شدن سر از هلند در بیارم.همش به خاطر غذاهای چرب مالیه.
رون ویزلی سرش را به هرمیون نزدیک کرد و زیر لب گفت:
-ولی من فکر میکنم یه بار...فقط یه بار موهاشو بشوره کلی سبک بشه.
هرمیون اخمی کرد و در حالیکه به بچه ناشناسی که روی ردای سوروس نصب شده بود اشاره میکرد پرسید:
-پروفسور شایدم دلیلش اون باشه!
اسنیپ نگاهی به پشت ردایش انداخت و با دیدن لرد سیاه وحشتزده او را از روی زمین بلند کرد.
-اممم...اوه...من اینو فراموش کرده بودم..ر...راستش این یکی از بستگان نزدیک منه.برای پدر و مادرش کاری پیش اومده بود و مجبور شدم بیارمش اینجا.ن...نزدیکش نشین...اصلا خطرناک نیست این.جادوی سیاهم بلد نیست.سفیده سفیده.کاملا سفید!
آلبوس دامبلدور لبخندی زد و بچه را از اسنیپ گرفت.
-سوروس...تو باید بیشتر احتیاط کنی.اینجا مقر ماست.ولی اشکالی نداره.چه بچه شیرینی.
بچه شیرین با عصبانیت شکلکی در آورد و مشتی از ریش دامبلدور را گرفت و بشدت کشید.دامبلدور که نظرش کاملا عوض شده بود بچه را روی زمین گذاشت.
-خب...قرار نیست همه بچه ها شیرین باشن.این یکی فقط خوشگله و فعلا مهمون ماست.همه مواظبش باشین.
سوروس به بهانه مرتب کردن ردای بچه خم شد.
-ارباب خواهشا چند ساعتی خرابکاری نکنین.اگه سوالی ازتون پرسیدن فراموش کنین که یه جادوگر سیاهین.جوابای مثبت بدین.همین دور و برا بگردین تا من بتونم برم انبار و مواد اولیه رو پیدا کنم.