هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
وزارت سحر و جادو
تدی در حالیکه تعداد زیادی پرونده در دست داشت به سمت دفترش می رفت.سر و دم انواع و اقسام جونورای جادویی از پرونده ها بیرون زده بود.وزیر سحر و جادو به همراه دو تا غول غارنشین محافظ در راهرو ها به امورمهم وزارت رسیدگی میکرد.وقتی تدی را دید صدا زد:
-لوپین(مثلا هیچ نوع رابطه فامیلی در وزارت نیست.)

تدی که بین دو تا غول عظیم الجثه ،آلبوس رو تشخیص نمی داد پس از نیم ساعت متوجه شد که کلاهی که بین اونا وجود داره همون وزیره ،به طرف کلاه...یعنی به طرف وزیر حرکت می کنه.آسپ تد رو به گوشه ای می بره و میگه:

-حتما شنیدی که می خوام یه سفر تفریحی برای کارمندای وزارت ترتیب بدم.به جزایر قناری...تو هم حتما باید بیای!

تدی که دلش می خواست برای یه بارم که شده در عمرش راهی به غیر از وزارت به خونه و برعکسو بره در یه بازه زمانی که به سمت صفر میل می کرد ،پنجاه و هفت بار موهاشو تغییر رنگ داد،ولی یهو شبیه سیب زمینی پلاسیده می شه و میگه:

-من با این که خیلی دوست دارم در این سفر همراه شما باشم ولی به دلیل مشغله زیاد متاسفانه از این فیض محروم می گردم...
آسپ با توجه به آشنایی که با اخلاق مهربون و پریزادی و اینای ویکتوریا داشت،گفت:
-من ویکی رو راضی می کنم...!

در سلولهای خاکستری آسپ
-خوب،با طلسم فرمان می تونم راضیش کنم.
-نه مثلا تو وزیر مردمی هستی.
-وزیر مردمی ،نه وزیر فامیلی.فامیل که جزو مردم نیست...
-به هر حال طلسم فرمان آخرش آزکابانه...
-پس با یه معجونی چیزی درستش می کنم...چند روزی مریض میشه .تد هم می تونه با ما بیاد .
-ولی تو...
-

ویلای صدفی،ده دقیقه...نه فوقش یه ربع بعد...
ویکی که از حضور یهویی آل سو در خونه تعجب کرده بود از آسپ می پرسه:
-تی اُر کافی؟
-هاااا..؟
-چای یا قهوه؟
-آهااا...اِ...هیچ کدوم .من خودم تو راه نوشیدنی کره ای خریدم...بیا بشین.
یه بطری نوشیدنی در میاره و یه لیوان برای ویکی می ریزه.ویکی لیوان رو می گیره و یه نفس میره بالا...

از پشت صحنه اشاره می کنن که به تکلیف توجه بیشتری بشه...و یه دفعه یه مستطیل بنفش رنگ ظاهر میشه.
نقل قول:
یک نفر به نام آلبوس سوروس پاتر میخواد به یکی از سه روش فوق الذکر، چیز خورتون کنه! شما با درایت یک دانش آموز نمونه ی کلاس طلسمات و با ضد طلسم مربوطه لطفا" اون رو بوق فرمایید!


از چند خط قبل
یه بطری نوشیدنی در میاره و یه لیوان برای ویکی می ریزه.ویکی لیوان رو می گیره و حالا که یادش اومده باید یه شاگرد نمونه باشه و باعث سرافرازی استادش بشه و می بینه که آل خودش نوشیدنی نمی خوره، به یه بهونه ای میره تو آشپزخونه و چوبدستی شو به طرف معجون می گیره و زمزمه می کنه:

-پردولانیوس!!!

ناگهان رنگ نوشیدنی میشه بنفش و آسپ هم در هال میشه بوق...!


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۱:۳۲:۴۸

[b]« فکر جنگ را با


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پرده هاي دفتر آسپ، مانع از آن مي شد كه كسي بتواند درون آن را ببيند.وگرنه از برخورد مداوم پاهاي آسپ به زمين، هر كس متوجه آن مي شد كه او بي صبرانه منتظر كسي است.در روبروي او دو فنجان چاي وجود داشت.از يكي از آن ها بخارهاي مارپيچي بلند مي شد.

تق تق

به محض شنيده شدن صداي در، ضربه پاهاي آسپ هم متوقف شد.

-بيا تو!

از در يك دست آهني و به همراه صاحبش پيتر پتي گرو وارد دفتر شد!

-خوش اومدي پيتر!

و به همراه اين جمله لبخندي تصنعي نيز نثار او كرد.حالت چهره ي آسپ بسيار عجيب شده بود.

-چرا نمي شيني؟بفرما بشين!

پيتر بدون هيچ كلامي حرف او را اطاعت كرد و درست در روبروي آسپ در پشت ميز نشست.بخارهاي مارپيچي فنجان روبروي پيتر باعث مي شد كه هيچ يك از آن ها حالت چهره ي يكديگر را متوجه نشوند.

-خوب چه خبر پيتر؟

-سلامتي!

-والا ما كه درگير وزارت و كارهاش هستيم!اون كودتا كه خيلي كارامونو عقب انداخت!حالا چرا چاي نمي خوري؟

كودتا!اين كلمه او را به ياد خاطره ي سه ماه پيش انداخت.زماني كه در همين دفتر با آسپ در حال بحث و گفتگو بود.

فلش بك!

دفتر آسپ مثل هميشه پرده هايش كشيده شده بود.آسپ پيتر را محكم گرفته بود و او را تكان مي داد!

-پيتر تو بايد بهم بگي كيا تو كودتاي مرگ خوارا همكاري داشتن!

-من در راس اين كارها نبودم!حتي اگرم بدونم همچين خيانتي به لرد نمي كنم!

-اين حرف آخرته؟

-فكر كنم آره!

و آسپ با نگاهي انتقام جويانه دستش را به سوي در دفتر گرفت و او را به بيرون راهنمايي كرد.

پايان فلش بك!

-پيتر حواست كجاست؟چاييتو بخور!

-ها!چي؟بله البته!

نقشه اي در كار بود!حسي به پيتر مي گفت بايد چيزي كه به او تعارف مي كند معجون راستي باشد.بايد آن را امتحان مي كرد.استكان چاي را به نزدكي لب هاي خود برد.چشمان خود را بست و سعي كرد كلمه منتيرا در ذهن خود تداعي كند.

تصور كن اگه حتي تصور كردنش سخته!


اما نه تنها نتوانست كلمه منتيرا در ذهن خود تصور كند، بلكه بيشتر در تصور كردن كلمه مرلينگاه موفق شده بود!

-پيتر بهت اخطار مي كنم اينو بخوري!

-جـــــــــــــــــيغ!يه تسترال پشت سرته!

-ها !كو! كجاست؟!

و همين سر برگرداندن آسپ كافي بود تا بتواند جاي دو فنجان را عوض كند!

-من كه چيزي نديدم!

-بيخيل!جيمز رو ديدم فكر كردم تستراله!ولش كن چاييتو بخور!

و پيتر فنجان خود را برداشت و تا آخر آن را سر كشيد.آسپ لبخندي شيطاني زد و فنجان خود را برداشت و تمام محتويات آن را درون حلق خود خالي كرد. و اين جا بود كه پيتر لبخندي شيطاني نثار آسپ كرد!() پيتر دست در جيبش كرد و نوار ضبطي را بيرون آورد و درست در جلوي دهان آسپ قرار داد.

-خيلي خوب اقرار كن!از كارايي كه داري تو وزارت مي كني!

-راستش من گفتم از ساحره ها حمايت مي كنم!ولي دروغ گفتم!چون بيشتر با اونا راز و نياز مي كنم!

-همين كافيه!راحت باش!

-


[b]تن�


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


یک نفر به نام آلبوس سوروس پاتر میخواد به یکی از سه روش فوق الذکر، چیز خورتون کنه! شما با درایت یک دانش آموز نمونه ی کلاس طلسمات و با ضد طلسم مربوطه لطفا" اون رو بوق فرمایید!


زير درخت ِ بيد ِ مجنونِ درختِ كنارِ درياچه !

فصل برگ ريزان در راه بود و باد ميوزيد و هوا ابري بود و پرنده ها در حال كوچ!
گروهي از دختران بودند و زير درختي بودند و كتابي كه جلوي رويشان باز بود و ور ور !
حرف ميزدند و سوالات درسي ميپرسيدند و به پسراي خوشتيپ اطراف نگاه ميكردند و كر كر !

يكي از پسرا، " كلاه به سر " جلو آمد و جسي را صدا كرد و اون رو برانداز كرد و گفت كه باهاش بره !
جسي نگران رفت و رفت و رفت تا اينكه رسيد به جايي كه بايد مي ايستاد، پسره كلاهش رو بالاتر برد و هه هه !

چون دري گشوده شود، صدايي آيد ، صدايي آمد و پسري كه بي شباهت به بابالنگ دراز نبود ، جسي را به داخل اتاق هل داد و واي واي !!

آسپ دو تا ليوان ظاهر كرد و توش نوشيدني ريخت و داد دست جسي و منتظر ماند .
جسي اشك تو چشاش جمع شد و علت اين كار را پرسيد !
آسپ سرفه اي كرد و كلاهش را صاف كرد و با صدايي خفه شروع به حرف زدن كرد و گفت:
- دارم همه ي مخالفام رو ميكشم و تو هم جزو اونايي ... هر كي تو انتخابات به من راي نداده باشه بايد يا شكنجه شه يا بميره ! ... هستي ؟ يا نه ؟! ... بيا و اينو بخور و منو مطمئن كن كه به كي راي دادي و خيال دشمنان رو جمع !
-
جسي غم عالم را در يك لحظه در خود حس كرد و ياد روزهاي بر باد رفته اش افتاد و امتحان كنكوري كه در پيش داشت و روياي دانشگاه سراسري !
آسپ رحمي نكرد و فاميل بازي را كنار گذاشت و معجون راستي رو به جسي داد و منتظر عكس العمل جسي !

نقل قول:


فلش بك ( كلاس طلسم و وردها )

استاد تد :
قبل از خوردن نوشیدنی، یک لحظه چشماتون رو ببندین و بدون اینکه حتی لبهاتون تکون بخوره، توی ذهنتون روی کلمه ی "منتیرا" تمرکز کنید! اکه بتونید از پس این کار بر بیاید، اثر معجون راستی رو خنثی
کردید.

* پايان *



جسي چشماش رو بست و به ياد درسي كه استاد بهشون داده بود افتاد و ليوان رو به لب ش نزديك كرد و توي ذهنش كلمه ي " منتيرا " رو گفت ! ... احساس خنكي كرد و معجون را سر كشيد و هيچ نشد !

آسپ لبخند رضايتي زد و با خيال جمع از اتاق خارج شد و رفت !
جسي نيز نفس راحتي كشيد و عرق روي پيشاني اش را پاك كرد و اراده كرد به رويايش رنگ حقيقت بزند و زد !

* اين بود تكليف ما !




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۷ ۱۸:۰۸:۵۶


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
راهروهای هاگوارتز-شب دیر وقت!

به نوک کفش هایش خیره شده بود. مقصدش جایی جز تالار ریونکلاو نبود اما نمیدانست از کدام مسیر میرود. فکرش تمام مدت به بارتی بود. در کلاس گیاه شناسی خفتش کرده و دعوایی به راه انداخت.

«فلش بک-- کلاس گیاه شناسی»

بارتی روبروی گابر ایستاده بود و با آخرین قدرت داد میکشید.

-من دیدمتون. خودم با چشای خودم دیدم با راجر دیویس! مدیره دیگه، معلومه که از ما بهتره!
-اون با فلوره. من داشتم آشتی اشون میدادم!
-دلیل و بهانه نیار! اه!

بارتی از گابریل دور و دور تر شد و به سوی در باز گلخانه ی بی رفت.
-بارتی...!


«پایان فلش بک-- همچنان راهروهای هاگوارتز»

مری با سقلمه ای ناجوانمردانه به گابریل حواس اورا به خودش جلب کرد.

-تو فکر بارتی هستی؟ ولش کن باو.
-تو فکر بارتی هستم، اما بیشتر از اون این ناراحتم کرد که فهمیدم آلبوس سوروس پاتر هم توی گلخونه بوده. اون نفهمید که من دیدمش.
- خب بوده باشه! تو که بهش نمیگی بارتی به خاطر یکی دیگه باهات دعوا میکرد. میدونی که آسپ دهن لقه!

گابریل آهی کشید و سپس به مری چشم غره ای نازک و ملیح رفت. (روحیه ی پریزادی اشه دیگه!)

مدتی بعد

گابریل که از راه رفتن و فکر کردن زیاد به بارتی و آسپ از این دو شخص به شدت متنفر شده بود مری را از حرکت بازایستاند!( چه کللمه ی سختی! ) مری به اطراف نگاهی انداخت و گفت:

-چیه؟ چی شد؟
-هیچی... فقط... نمیدونم مری، خسته شدم! فعلا بشین.
-کجا بشینم بوقی؟

گابریل وردی زیر لب گفت و دو صندلی از غیب ظاهر شدند و جلوی پای آنها فرود آمدند. گابریل زودتر از مری به سمت صندلی روبرویش رفت و روی آن نشست. سپس صدای قدم هایی را شنید. به پشت سرش نگاه کرد و با دیدن آسپ به مری ضربه ای زد و گفت:

-مار از پونه بدش میاد سرش میاد!
-منظورت این بود که مار از پونه بدش میاد جلو در خونه اش سبز میشه؟
-همونی که تو میگی. منم تقریبا همینو گفتم!

مری و گابر چشمان آسپ رو تا قبل از رسیدن به صندلی آن دو از کاسه در آوردند. آسپ که چشم هایی یدکی مثل اون سیب زمینی ِ تو توی استوری (Toy Story) داشت، در کمال خونسردی از کنار آنها گذشت و روبرویشان ایستاد.

-سلام خانم ها. من به عنوان وزیر و معلم شما کنجکاو شدم ببینم دوتا ساحره ی جیگرز این وقت شب اینجا چی کار میکنند؟
-به شما هیچ ربطی نداره.
گابر : فکر کنم بهتره به جای چشم های یدکی، دماغ اضافی می آوردی!

مری و گابر:!
آسپ: بوقی من شنیدم که بارتی باهات دعوا کرد و رفت.
گابر: نامرد! تو چی میدونی؟ هیچی نمیدونی و من هم بهت نمیگم!
آسپ: ناراحت نباش. بیا، بیا بریم دفتر من.

مری بلند شد و آسپ با اشاره ی دست به او فهماند که او را با گابر تنها بگذارد و سپس به دفتر وزیر رفتند.

دفتر آسپ

خوشبختانه دفتر آسپ در هاگوارتز دری سالم داشت که هرگز از جایش در نرفته بود. گابریل پشت میز نشسته بود و به درودیوار اتاق نگاه میکرد. طبقه ی بالا به شدت تاریک بود و چیزی دیده نمیشد. اما اتاق آسپ در طبقه ی پایین به جای دیوار کتابخانه داشت! و پنجره ای میان دو کتابخانه ایجاد شده بود که غروب را نشان میداد.

میز آسپ مرتب و تمیز بود و کلاه وزارتی معلمشان روی میز به چشم میخورد.

-خوب کردی که اومدی. نوشیدنی میخوری؟
-ممنون.
-یه چیزی بخور. سرت گرم میشه! اینم برای تو...!

آسپ لیوان بزرگی از آب کدوحلوایی رو به سوی گابریل هل داد که با تعجب هنوز به کتاب های دیوار خیره مانده بود.

-معطل چی هستی؟ به سلامتی تو!
- به سلامتی من..!

گابر با تردید لیوانش را به لیوان آسپ کوبید. آسپ که از این مسئله که با یک پریزاد نوشیدنی میخوره به شدت ذوق کرده بود نوشیدنی را روی خودش ریخت و سپس حواسش به لباسش پرت شد. گابریل متوجه شد که رنگ نارنجی آن روی لباس سفید آسپ سبز شده است!

به یاد تد ریموس لوپین افتاد که با هر قدمش به تاپیک زمین بازی کوییدیچ باعث سفید شدن صفحه به طرز عجیبی میشد!

-پردولانیوس!
چوبدستی اش را به سمت لیوان آب کدوحلوایی اش گرفت. لحظه ای فکر کرد دیوانه شده. اما بعد با دیدن آب کددوحلوایی سبز رنگی که در لیوانش بود حالش منقلب شد و همه ی آن را روی زمین خالی کرد.

-آخ! معذرت میخوام..الان تمیزش میکنم. ریپارو!
لحظه ای بعد حتی یک قطره از آن سم روی زمین نبود. گابریل که وحشت زده شده بود روی صندلی نشست و با نگاه مرموز آسپ مواجه شد.
- معذرت میخوام! دستم یک لحظه لرزید..حواسم به اتاق شما بود!
- متوجه ام.

اما گویی متاسف بود. گابریل که از دستپاچلفتی بودن آسپ خیلی خوشحال شده بود پرسید:
-استاد؛ این کتاب هارو از کجا آوردین؟
-اونا مهم نیست. بیشترش دزدیه. اممم، گابر آوردمت اینجا که ازت بپرسم چه چیزی بین تو و بارتی هست؟ چرا اون این طور عصبانی شده بود؟
-چرا فکر میکنی بهت میگم؟

آسپ نفس عمیقی کشید و به میز بزرگی در گوشه ی اتاقش اشاره کرد. لحظه ای بعد، میز پر از غذاهایی رنگارنگ بود.
-بیا شاممون رو بخوریم. هنوز باهات کار دارم!
-نمیریم توی سرسرا؟
-نه! اونجا که نمیتونیم صحبت کنیم. بخور.

گابریل به سمت غذاها پرید و اولین تکه ی مرغ سوخاری را برداشت. نزدیک بود اولین گاز را به آن بزند که یادش افتاد معجونش سمی بود و بسیار شک کرد.آن غذارا نزدیک صورتش نگه داشت و کلاس طلسمات را به یاد آورد.

دیز اینفتی !وردی بود که باید به کار میبرد. به غذا نگاه کرد. میدانست که نمیتواند با این ورد خطر را رفع کند. بنابراین غذاهارا کنار گذاشت و نوشیدنی اش را برداشت و سر کشید. بعید میرسید آسپ آنرا مسموم کرده باشد.

-خب گابریل، چرا با بارتی دعوا کردین؟
-به شما ربطی... خب اون من رو با راجر دیده بود!
خودش نیز از حرفش تعجب کرد و جلوی دهانش را گرفت. چرا این را گفته بود؟ اصلا قصدش نبود که به آسپ بگوید. در اتاق از جایش کنده شد و مری که در چهار چوب ایستاده بود گفت:
-گابر بدو بیا ، امشب تولد ادیه!
-اومدم!

آسپ : در اتاق رو بپا !

----

خب به من چه طولانی شد؟ من نازی رو طلاق نمیدم!


[b]دیگه ب


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
یک نفر به نام آلبوس سوروس پاتر میخواد به یکی از سه روش فوق الذکر، چیز خورتون کنه! شما با درایت یک دانش آموز نمونه ی کلاس طلسمات و با ضد طلسم مربوطه لطفا" اون رو بوق فرمایید!


زیر نور لرزان مشعل،چهره هایشان مثل شبح شده بود.صدای پچ پچ ارام مردم،در فضا طنین میانداخت.به آرمی به صورت آرام و کلاه درازش نگاه کرد و غرغر کنان گفت:
حتما باید میومدیم اینجا؟نمیشد بریم یک جای که نور درست و حسابی داشته باشه؟سه دسته جارو چش بود مگه؟
- اوه نه.همون چیزی رو که اینجا براش دو نات میدیم رو اونجا باید پنج نات داد.تازه هی باید با اون زنه هم روبوسی و سلام علیک بکنیم.

با دستش،خاک نشسته بر روی میز را پاک کرد و به فضای نسبتا شلوغ کافه خیره شد.میزهای کوچک و خاک گرفته،که بررویشان،گلدان حقیر و نسبتا رنگ و رو رفته ای دیده میشد.پنجره های بزرگ و کثیف که پرده ای بد رنگ آنها را پوشانده بود.کافه،ساختمانی بزرگ و غارمانند داشت که در بیشتر دیوارهایش،ترکهایی کوچک دیده میشد. سنگفرشهای بزرگش،گرچند در بعضی جاها ترک خورده بود،ولی هنوز نیز یک دست و یکپارچه مانده بود.نگاهش را از فضای کافه،به مرد روبرویش دوخت و با صدای ریز گفت:
جالا برا چی منو کشوندی اینجا؟کارو زندگی دارم باو.کلی چرت و پرت دارم باید ببینم و نمره بدم.

پسرک جوان،که ردای دراز بنفش رنگی را ب تن داشت،دستی به کلاه دراز خود کشید و سپس جوابش را داد:
میگم چطوره تو بیای معجونهای گیاه شناسی یاد بدی تو کلاست.

باب دستی به چانه خود کشید و سپس نگاهی از روی تعجب به وی انداخت:
عجیبیوس.نخیر.خودم کلی کار دارم.
- پس برات نوشابه میارم:devil:

پسرک،بسته ای را از کیف خود،که گویا چرمی بود دراورد و بر روی میز نهاد.با نگاهش به وی فهماند که برای اوست.باب بسته را به آرامی گرفت و مشغول باز کردنش شد:
عجب!برام نوشیدنی خریدی؟؟توی رستوران نشستی از جای دیگه نوشیدنی میخری؟خجالت نمیکشی با این کارات وزیر شدی؟تازگیا خیلی مشکوکیوس میزنی.

لبخند گشادی بر صورت آلبوس سورورس پدیدار شد.با نگاه مظلومانه ای به باب نگاه کرد و سپس با عشوه گفت:
آخه اینا خوش مزه ترن.

باب لیوان معجون را کمی بالاتر برد.چوبش را از ردایش دراورد و سپس وردی را زمزمه کرد:پردولانیوس.
رنگ معجون شروع به تغییر کرد.باب نگاهی از روی عصبانیت به آسپ کرد و سپس چوبش را بسویش نشانه گرفت:
جریوس ماکسیموس
شعله قرمز رنگی از دهانه چوبش به بیرون خزید و یک راست به صورت آسپ برخورد نمود.باب سریعا کیف خود را گرفت و از کافه سه دسته پارو خارج شد.
______
ببخشید.شکلکا کار نمیکنن برام.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۱۸:۴۴:۲۱



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
یک نفر به نام آلبوس سوروس پاتر میخواد به یکی از سه روش فوق الذکر، چیز خورتون کنه! شما با درایت یک دانش آموز نمونه ی کلاس طلسمات و با ضد طلسم مربوطه لطفا" اون رو بوق فرمایید!



- جیمز ، جیمز ، جیمز ، تو کلاه منو برداشتی ! کلاه وزارتم ! کو؟

- پیشی برد !
- عرعرعرعر !
-

آلبوس سوروس پاتر با بغض به برادرش خیره شد ، برادری که از بدو تولدش تا همان لحظه که به مقام وزارت سحر و جادو رسیده بود همیشه آزارش میداد !

- به بابا میگم !

و سپس بی توجه به شکلک هایی که جیمز درمیاورد ، از جمله شکلک ، و ! به سمت آشپزخانه حرکت کرد .

به محض ورودش به آشپزخانه مجبور شد سرش را بدزدد تا بسته ی زوپسی که به بیرون پرتاب شد به او برخورد نکند .

صدای فریاد هری در آشپزخانه پیچید : زوپسو چرا میزنی !!!؟ ( ک.ر.ب علی سنتوری ! )

جینی جیغ کشید :

خسته شدم دیگه ! دیگه بسه ! این خونه یا جای منه یا جای زوپس ! شام و ناهارمون زوپسه ، به جای اسباب بازی واسه بچه هات منوی زوپس میخری ! سالگرد ازدواجمون بهم یه بسته ی زوپس هدیه دادی ! شاکیم ازت عله ! شاکیم ! جیــــغ ! ولدی بیا منو منو بخور ! ولدیییی ! بیا منو بخور !

آسپ با چشمانی که در آن ها ترس موج میزد به آرامی و چسبیده به دیوار وارد آشپزخانه ای شد که پدر و مادرش در آن مشغول به بحث بودند ، به آرامی به سمت میز ناهارخوری رفت ، بر روی میز بطری زوپسی را برداشته و پاورچین پاورچین بیرون رفت .

دقایقی بعد – اتاق نشیمن :

- جیمز بیا برات نوشیدنی کره ای آوردم !
- نمیخوام ! نمی خورم !
-
- بده شاید خوردم !

آسپ با لبخندی به لب ، لیوانی پر از نوشیدنی کره ای را به سمت جیمز دراز کرد .
جیمز خمیازه ای کشید و به نوشیدنی نگاه کرد ، سپس به آسپ خیره شد که به حالت به او چشم دوخته بود .

- هوممم ، باوشه میخورم !
- بخوور بخوور !

جیمز لیوان را از آسپ گرفته و بدون توجه به چشمان متعجبش چوبدستیش را به سوی آن گرفت : پردولانیوس!

رنگ نوشیدنی کره ای به نوشیدنی زوپسی تغییر کرد .

جیمز :
آسپ : عععع! ای که الا وگفتی ای یعنی چه !؟

جیمز لبخندی شیطانی زد : قوهاهاها ! سال دیگه تو کلاس تدی میخونی !

لحظاتی بعد – دوربین از محوطه ی دره ی گودریک خانه ی پاتر ها را نشان میدهد :

- زوپسو چرا میزنی؟؟
- یا جای من اینجاس یا جای زوپس !
- جیییییغ !
- کروشیو آسپ !
- زوپسو چرا میزنی؟؟
- جیغ ! جیغ ! جیغ جیغ !
- کروشیو...
- زوپسو چرا میزنی؟؟
.
.
.
همین دیگه !



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
جلسه ی ماقبل آخر

کلاس در سکوت به استاد لوپین که هفته ی گذشته به علت نامعلومی غایب بود و این جلسه هم چندان سرحال به نظر نمی رسید، چشم دوخته بود.
تد از وقتی وارد کلاس شده بود، تنها به نقطه ی نامعلومی خیر مانده بود و حرف نمی زد... تقریبا" مثل جن زده ها! آلفرد که به تازگی از کشف ارتباط خانوادگی با تدی حسابی مشعوف شده بود، پرسید:

- عمو جان، چی شده؟ هفته ی پیش چرا نیومدی؟

اگر از دیوار صدا آمد، تد هم جواب عمویش! را داد.

پرسی عینکش را روی دماغش جابجا کرد و متفکرانه گفت:

- من که فکر می کنم هر چی هست زیر سر آسپه!

تدی: ... دیگه کسی حق نداره اسم اونو سر کلاس من ببره!

کلاس:

- حالا تکلیف جلسه ی قبلتون رو بیارین ببینم...

دقایقی بعد... با دیدن موضوع تکلیف:

- اینم شد تکلیف؟ این چه ربطی به کلاس من داره؟ تازه هیچ کدوم هم علت غیبتم رو درست نفهمیدین... بی معرفتا! می تونستین یه سر بیاین دفترم ببینین چه اتفاقی شده... همه ی شما بوقین... همه ارزشی هستین...همه

گراوپ که به تازگی توی مدرسه راهش داده بودند و اونم با جدیت سر همه ی کلاسها دیده میشد، با احتیاط پرسید:

- پروفسور! میشه خودتون بگین دقیقا" بین شما و اسمشو نبر چه اتفاقی افتاده؟
- بوقی! اسمشو نبر که مرده... مگه تو کتاب هفتم رو نخوندی؟
- نه اون اسمشو نبر... این اسمشو نبر... همون که هفته ی پیش جای شما....
- آهان! باشه بهتون میگم تا بدونین استاد گیاهشناستیون چجور آدمیه!

کلاس: تصویر کوچک شده


- قضیه از این شروع شد که صبح اومد دفتر کارم... با دو تا نوشیدنی کره ای! سر صحبت رو باز کرد و مشغول خوردن شدیم... من حس کردم نوشیدنی که طعم بدی داره ها... نگو مسمومش کرده بود!

کلاس:

گابریل پرسید:

- مگه شما مثل برادر نبودین؟ واسه چی باید همچین کار بکنه؟
- چون روز قبلش یه بحث مفصل داشتیم... می گفت باید یه سری طلسمی که توی ذهنش بود رو به شما یاد بدم...
- اون به ما گفت شما کسالت دارین و ازش خواستین به جاتون بیاد!

- هر چی رو میشنوین باور نکنین... حالا گوش کنین! تشخیص مواد خوراکی مسموم شده یا موادی که توشو طلسمی به کار رفته زیاد سخت نیست... اگه به کسی که داره بهتون چیزی تعارف میکنه شک داشتین، این وردها به دردتون می خوره...
اولیش برای تشخیص مواد سمی توی نوشیدنی هاست... با چوبدستی به ظرف اشاره باید کنید و بگید "پردولانیوس" ... اگر رنگ نوشیدنی تغییر کنه، مطمئن باشید یه چیزی توش ریخته شده!
دومیش برای اینکه اگه توی نوشیدنی یا غذا طلسمی به کار رفته باشه... این یک ضد طلسم معرکه است! کافیه اون ماده ی غذایی رو نزدیک لبها کنید و زیر لب زمزمه کنید "دیز اینفتی "! البته در مورد طلسم های قوی این ضد طلسم بی تاثیره ولی حداقل می تونید از اثرات ترکیب های مغازه ی ویزلی ها و زونکو در امان باشید
آخرین ضد طلسم... ضد طلسمی بر علیه معجون راستیه! خیلی ها ممکنه با ریخن یکی دو قطره از این معجون داخل نوشیدنی شما، هر اعترافی رو میخوان به دست بیارن... قبل از خوردن نوشیدنی، یک لحظه چشماتون رو ببندین و بدون اینکه حتی لبهاتون تکون بخوره، توی ذهنتون روی کلمه ی "منتیرا" تمرکز کنید! اکه بتونید از پس این کار بر بیاید، اثر معجون راستی رو خنثی کردید.

- سووووت... دستت... !

- تکلیف شما برای جلسه ی بعد اینه:
یک نفر به نام آلبوس سوروس پاتر میخواد به یکی از سه روش فوق الذکر، چیز خورتون کنه! شما با درایت یک دانش آموز نمونه ی کلاس طلسمات و با ضد طلسم مربوطه لطفا" اون رو بوق فرمایید (سی امتیازیه! )


تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
امتیازات جلسه ی چهارم طلسمات و وردها

گریفیندور: 5.8 که رند شود به 6!

پیتر پتی گرو:29

راونکلاو: 21.4 که رند شود به 21 !

گابریل دلاکور: 30 امتیاز
آلفرد بلک: 25 امتیاز
مری باود:27 امتیاز
گراوپ: 25 امتیاز


هافلپاف: 0

اسلترین: 0


تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
تق تق تق!( افکت در کوبیدن!)
تد ریموس لوپین درحالیکه ردای کهنه اش (رو که از باباش به ارث گرفته بود و باباش از بابابزرگش و همینجوری تا آخر) میپوشید گفت :
_ کیه؟

صدایی گرفته از پشت در شنیده میشه :
_ باز کن تدی ... حال خوش ندارم!

تد شونه رو برداشته و موهاش رو شونه میکنه.
_بوقی ... تو کی هستی؟ کو ببینم دستات رو از زیر در نشون بده!

در یکم تکون میخوره و ده عدد انگشت چروکیده از زیر در روئیت میشه!
صدای پشت در :
_ باز کن بوقی! منم آلبوس دیگه!

تد ریموس: وایــــــی!
و در حالیکه همچنان مردد بود آروم آروم به سمت در میره و در رو باز میکنه.

در با صدای قیژقیژی باز میشه و آلبوس دامبلدور سریع میپره تو!
_ آخــــی! تدی امروز چندجا کار داشتم به کلاس خصوصیام نرسیدم! گفتم که تا نرفتی سر کلاسِت یک سری بهت بزنم

تدی دو سه قدمی عقب میره و با صدایی لرزان میگه : اممم! چیزه ! آلبوس من امروز کلاس دارم و تا ده بیست دقیقه ی دیگه هم کلاسم شروع میشه!

ولی دیگر دیر شده بود ، آلبوس دامبلدور ، نفرینی شوم ، خطرناک و خانه خراب کنی را به طرف تدی فرستاد!
_ جذبیوس جیگریوس

اخگری قرمز رنگ به طرف تد میره و استاد درس طلسمها هم در صدد دفاع از خودش بر میاد.
_ سینه سالادی! ... آــــــی!

طلسم وحشتناک آلبوس به تد میخوره و تد آروم آروم و ناخواسته گویی که با یک طناب میکشیدنش ، به طرف آلبوس میره که یک لبخند فوق شیطانی رو لب هاشنقش بسته.

دوربین از اتاق بیرون میره و در اتاق با صدای تقی بسته میشه و فقط گرد و خاک و چند عدد جیغ و فریاد و زجه شنیده میشه

پنج دقیقه بعد!

تد در حالیکه خسته و کوفته بود تونست خودش رو با مشت و لگد از آلبوس جدا کنه ولی باز هم همان طلسم روانه استاد بیچاره شد!
_جذبیوس جیگریوس!

تد این بار حواسش را جمع کرد.
_ سالاد سینه

این بار هم طلسم به تدی برخورد میکنه و تدی با چهره ای گریان به طرف آلبوس کشیده میشه و دوربین هم با فروتنی هرچه تمام تر از اتاق بیرون میره و در رو هم پشت سرش میبنده و به گرد و غبار و فریادها و زجه هایی که از داخل اتاق شنیده میشه هیچ توجهی نمیکنه!

10 دقیقه بعد!
تدی برای بار دوم ، یا هیکلی خونی و درحالیکه پشت سرهم سرفه می کرد تونست خودش رو از آلبوس درنده خود نجات بده.
_جذبیوس جیگریوس!

این بار ابروان تدی از شدت درگیری ذهنی درهم رفت و خط عمیقی بر روی پیشانی اش برجا گذاشت.
_سینو سالسدا!!
تدی طلسم را درست اجرا کرده بود ... حبابی دور تا دور تدی رو در برگرفت و طلسم دهشتناک ، به حباب خورد و بلافاصله محو شد.

تدی : فکر کردی دامبل ، تجربه نشون داده نباید هیچ وقت استاد درس طلسم ها رو دست کم گرفت!!
و لنگان لنگان در حالیکه همچنان حباب از وی محافظت میکرد از اتاق خارج شد و آلبوس را با چهره ای متعجب تک و تنها گذاشت!


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۲۳:۲۸:۲۶
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۲۳:۳۰:۴۶
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۲۳:۳۶:۲۲

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری : هیـــــــــــــــــس !
آلفرد : ای کوفت ! ای زهر گرگینه ! یه بارم که استاد نیومده تو بگو هیس ... هیس ! من نمیدونم تو چه فرقی با مار ولدی داری .

دانش‌آموزان ِ کلاس طلسمات ( مونث ) ، طلسم‌های ( مذکر ) ! جادویی در نبود استاد خود که به بهانه‌ی همیشگی خود در شب بدر کامل ماه از کلاس انصراف داده بود در حال سر و صدا و شلوغ بازی بودند ، اما در گوشه‌ای از کلاس تنی چند از شاگردان جمع شده و راجع به غیبت استاد صحبت میکردند .
گابریل دلاکور که مقابل سه نفر از دوستان خود ایستاده بود در حال شرح موقعیت بود و ویکتوریا ، مری و جیمز روبروی او بر روی صندلی های خود نشسته و به حرفهای او گوش می‌دادند . در این بین ویکتوریا که از همه نگران‌تر بنظر میرسید با قلب پلاستیکی‌ای در دستان خود بازی میکرد و مری نیز هر از چند گاهی از شلوغ کردنهای بچه‌ها عصبانی می‌شد و آنها را ساکت میکرد .

گابر : مری یه بار دیگه ببینم این حرف رو بزنی خودم یه بلایی سرت میارم ، دارم صحبت میکنم ، ببینم شما نظری ندارین ؟
جیمز : اممممم ... گابر راجع به چی داشتی حرف میزدی؟
گابر : پس تو به چی داری گوش میدی ؟ ویکتوریا رو نمیبینی ؟ داره میمیره ، ا باید بریم ببینم پروفسور تدی ! کجاست و داره چکار میکنه !
مری : هیــــــــــــــــــس !
جیمز : بابا این مری راست میگه ، ما چکار به یک خائن داریم ... بزار هر کاری میخواد بکنه .

در همین لحظه اشکهای ویکتوریا از صورت او در حال سرازیر شدن بود که گابر این صحنه را دید و با حالتی عصبی رو به آن دو نفر کرد و گفت :

- من نمیدونم ! همین الان باید بریم پیداش کنیم ... باید من ثابت کنم به ویکتوریا که به خاطر گرگینه بودنش نیومده و این قلب پلاستیکی که برای ویکتوریا فرستاده و روش نوشته Bye For Everفقط یه شوخیه مزخرفه .
مری : اتفاقاً به طور کامل اشتباه میکنی . برای اینکه من میدونم الان کجاست و برای چی اونجاست!
جیمز : آخه تو از کجا میدونی ؟ من رفتم خونش آنجا نبود !
مری : منم نمیگم توی خونشه ! الان رفته یه جایی به نام میخانه ! و فکر کنم خیلی هم از دست یکی از دوستاش ناراحته !
ویکتوریا : هع ( صدای گریه! مرحله‌ی از هق هق گذشتن ) ... هع ... من میدونم الان از دست من ناراحته ، برای همینم این رو برای من فرستاده ... هع ...
گابر: نه ویکتوریا . پروفسور اگر تو رو ببینه خوشحالم میشه ما باید تورو ببریم پیشش تا خوشحال بشه !

سپس همگی با فرمان گابریل از جا بلند شدند تا به طرف محلی که مری گفته بود حرکت کنند ، شاگردان در کلاس از غیبت استاد خود سر از پا نمی‌شناختند بدون اینکه بدانند او الان کجاست و در حال ارتکاب چه عملی است !

دقایقی بعد میخانه

میخانه محلی عجیب شبیه به هتل دارای اتاق‌های فراوانی بود که بنظر میرسید هر فردی برای ورود به آنجا باید یکی از آنها را کرایه کند . بعضی از اتاقها بسته و پوششدار و بعضی دیگر روباز بودند و ورود به اتاقهای دیگران به صورت مهمان اگر میزبان فرد را قبول میکرد مجاز بود .
دوستانی که به دنبال استاد و دوست خود آمده بودند خیلی سریع او را در یکی از اتاقهای روباز که بالای آن روی پلاکش نوشته بود " دنیای غریبی است نازنین ! " روی زمین در حالی که چوب خود را در زیر گلویش گرفته بود و کلماتی را تکرار میکرد پیدا کردند .
ویکتوریا وقتی این صحنه را دید به سرعت به طرف او رفت و با فریاد بلندی او را از عملی که بنظر میرسید لحظاتی دیگر انجام خواهد داد باز دارد . بقیه بچه ها نیزبه سرعت به طرف او رفتند ، به غیر از جیمز که با گامهایی آهسته به آنجا نزدیک می‌شد !

ویکتوریا : نـــــــــــــــــــــــه! ... نه تدی تو نمیتونی اینکار رو بکنی ، من میمیرم ...
تدی : ویکتوریا نزدیک نشو ! من دیگه نمیتونم تحمل کنم ...
گابر : آخه چی شده تدی ؟ اینکه درست نیست تو خودت رو اینطوری کنی ؟ آخه ...
مری : بابا تدی بگو به درک و ولش کن !
ویکتوریا : نه شما نمی‌دونین ... من از دست بعضی از این دوستام باید ... باید ... نه دیگه من تحمل ندارم .

جیمز که خیلی آهسته و با آرامش به صحنه نزدیک می‌شد برخلاف دیگر افراد هیچ ترسی در صورتش نبود و انگار اطمینان داشت تدی هیچ‌گاه این کار را نمی‌کند و یا فکر دیگری در ذهن داشت . اما گابر که با دیدن قیافه‌ی آسوده‌ی او کاملاً عصبانی شده بود رو به او کرد و گفت :

- جیمز یعنی تو برات هیچ فرقی نمیکنه که دوستت بمیره ؟ آخه یه کاری بکن ...
جیمز : گابر جان تو نگران نباش ، مثل اینکه تدریس‌های استادها رو فراموش میکنی !

و بعد رو به تدی کرد و ادامه داد : تدی تو ادامه بده ، منم میدونم که خیلی رنجیده شدی و بهترین طلسم در این حالت همون آوداکداوراست ! میدونی که لحظه‌ای عمل میکنه .

در حالی که دیگران از حرفی که جیمز به تدی زده بود کاملاً شوکه شده بودند ، او تحت تاثیر حرفهای جیمز چوب را زیر گلوی خود گذاشت و تکرار کرد: « آوداکداورا » ...
جیمز که این صحنه را دید به سرعت چوب خود را بیرون کشید و قبل اینکه تدی تمامی حروف را بر زبان بیاورد فریاد زد : « سینوسالسدا» ...

حبابی دور تا دور تدی تشکیل شد که او را در غبار مه‌آلود خود گم کرده بود ...

پایان تراژیک !

ویکتوریا به طرف اتاقی که تدی در آن قرار داشت دوید . مری در جا خشک شده بود . گابریل نیز رو به جیمز بی حرکت ایستاده بود و قدرت حرف زدن نداشت ، او می‌دانست که پروفسور آلبوس سوروس فقط برای شوخی این طلسم را به بچه ‌ها گفته بود و دلیل اینکه بارتی نتوانسته بود با آن طلسم خود را بکشد این بود که خودش قدرت و توانایی این کار را نداشت . اما تدی ...
ویکتوریا که به بالای سر محبوب خود رسیده بود وقتی او را بی‌جان در آغوش گرفت لحظه ای دنیا برایش به آخر رسید ، پس چوب خود را بیرون آورد و فریاد زد : آوداکداورا !
جیمز که از حرکت بچگانه‌ی خود بسیار ناراحت بود نیز چوب را به طرف خود گرفت ...

پایان درام !

ویکتوریا به طرف اتاقی که تدی در آن قرار داشت دوید . مری در جا خشک شده بود . گابریل نیز رو به جیمز بی حرکت ایستاده بود و قدرت حرف زدن نداشت ، او می‌دانست که پروفسور آلبوس سوروس فقط برای شوخی این طلسم را به بچه ‌ها گفته بود و دلیل اینکه بارتی نتوانسته بود با آن طلسم خود را بکشد این بود که خودش قدرت و توانایی این کار را نداشت . اما تدی ...
ویکتوریا که به بالای سر محبوب خود رسیده بود وقتی او را بی‌جان در آغوش خود یافت به سرعت از جای خود برخاست و رو به دیگران گفت :

- بچه‌ها میگم توجه کردین هفته‌ی پیش پیترپتی گرو چطور به من نگاه میکرد ! ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.