هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
کلاس تغییر شکل - جلسه اول

اولین کلاس تغییر شکل ، روز سه شنبه زنگ اول بعد از نهار بود. هلهله و پچ پچ دانش آموزان فضای بسته کلاس تغییر شکل را فراگرفته بود. پسر ها و دختر های کلاس زیر لب با هم حرف می زدند و به در کلاس خیره شده بودند :
- « میگن معلمش پیوزه ! »
- « خدا به خیر بگذرونه ! نخواد گچ پرت کنه بهمون ؟ »
- «میگن بعد از رفتن بینز این تنها معلم روح در هاگوارتسه »
صدای پچ پچ ها کم کم پایین می آمد و جای آن را تمرکز دانش آموزان روی در کلاس می گرفت. همه منتظر بودند تا با کوچکترین تکان در بلند شوند.
- « شپلخ »
پیوز از دیوار وارد شد و بدون مقدمه و نگاه کردن به دانش آموزان شروع به صحبت کرد : « من پیوز هستم ! خیلی گولاخ و جدیم و هرکس سر کلاس مزه بندازه شب میفرستمش پیش آلبوس ! »
سپس پشت میزش ننشست ! بلکه در هوا معلق ماند و چوب جادویش که مانند خودش شفاف و روح مانند بود را تکان داد !
بلافاصله نوشته هایی بر تخته سیاه کلاس ظاهر شد :

کلاس تغییر شکل :
جلسه اول – در مورد تغییر شکل و استفاده آن (آزاد)

جلسه دوم – تغییر شکل ابتدایی (جدی)
جلسه سوم – تغییر شکل با چوب جادو (طنز)
جلسه چهارم – امتحان میان ترم
جلسه پنجم – تغییر شکل با معجون (آزاد)
جلسه ششم – تغییر شکل با انرژی (جدی-طنز)
جلسه هفتم – تغییر شکل پیشرفته ، متامورف ماگوس ها و انیماگوس ها (آزاد)
جلسه هشتم – امتحان پایان ترم


پیوز برای اولین با روبه دانش آموزان نگاه کرد و گفت : « امروز می خوایم در مورد تغییر شکل صحبت کنیم ! تغییرشکل به طور کلی یعنی شیوه هایی برای تبدیل کردن صورت ظاهری جادوگر به شکل دلخواه ! این کار میتونه توسط چوب جادو ، معجون ، انرژی و حتی به صورت پیشرفته و فقط با تمرکز انجام بگیره ! مورد توجه ترین و ساده ترین روش های تغییر شکل استفاده از معجون و چوبدستیه ! »
حالا دانش آموزان داشتند با علاقه گوش میدادند ، نیمی از وقت کلاس رفته بود و فضا اسرار آمیزی کلاس نسبتا تاریک تغییر شکل را فرا گرفته بود. پیوز صحبت های بعدی‌اش را آماده می کرد : « باید بدونید که انجام تغییر شکل به تخصص بالایی نیاز داره و اگر کسی ناشیانه این کار رو انجام بده می تونه خسارات جبران ناپذیری مثل بازنگشتن شکل تغییر یافته رو داشته باشه ... »
دست یکی از دانش اموزان به بالا پرتاب شد و پیوز گفت : « بله دوشیزه گرنجر ! »
سپس با چشم غره دانش آموز پیوز تصحیح کرد : « اسمیت ! »
- چشم غره
- لسترانج
- چشم غره
- واربک !
سلستینا واربک بالاخره به حرف آمد و گفت : «ببخشید پروفسور ، می خواستم بدونم تغییر شکل چه فایده هایی برای ما داره ؟ »
- « آفرین دوشیزه گرنوارترانجیت ! سوال خوبی بود ، این سوال دقیقا به تکلیف جلسه بعدتون مربوط میشه ! تغییر شکل در مواقع خطر خیلی به درد می خوره ! وقتی شما با خطری رو به رو هستید و با تغییر شکل خودتون مثلا به شکل یک درخت می تونید از خطر فرار کنید. همچنین برای کلک ها و در واقع گول زدن مردم هم به درد میخوره ! خیلی وقت ها شما میخواین در یک مجلسی شناخته نشین و با تغییر شکل می تونید صورت جدید از خودتون ارائه بدین ! بعضی وقت ها از تغییر شکل استفاده سوء میشه ! مثلا جادوگران سیاه و تبدیل صورت خودشون به صورت جادوگران سفید بین اونها نفوذ می کنند و شاید جنایت های وحشتناکی انجام بدن ! تغییر شکل استفاده های دیگه ای هم داره که در حوصله این کلاس خارجه ، مثلا برای تبدیل مواد زاید خانه ها به مواد قابل استفاده و خیلی موارد دیگه ... »
سکوت کلاس را فراگرفت. حالا خورشید از وسط آسمان گذشته بود و پرتو های مایل طلایی آن از پنجره های کوچک و مثلثی شکل کلاس به داخل می تابید. پیوز با صدایی مرموز گفت : « مهمترین چیز در مورد تغییر شکل اینه که بدونید چطور و چه موقع باید از اون استفاده کرد. باید بهتون بگم بلد بودن تغییر شکل برای اطلاعات عمومی و تفریح نه تنها مهم نیست ، بلکه مضره ! وقتی شما تغییر شکل رو یاد میگیرین باید بدونید چطور و چه موقع از اون استفاده کنید تا مفید و به جا باشه !»
سپس پیوز چوبدستی اش را تکان داد تا همزمان با شنیده شدن صدای زنگ نوشته هایی هم روی تخته پدیدار شود :

تکلیف :
1- رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر (به یکی از صورت های ذکر شده) و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید. استفاده از تغییر شکل مهمتره و سعی کنید بیشتر به اون بپردازید . طنز و جدی بودن پست مهم نیست ، مهم محتوا ، سوژه و قدرت پسته !
دقت کنید شما باید شاهد تغییر شکل باشید ، خودتون تغییر شکل ندین ! (25 امتیاز)

2- عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟ (5 امتیاز)


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۴:۰۵:۲۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۰:۰۵ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
خب دانش آموزان عزیز، این دوره از کلاس ها هم به سر رسید.قبل از نقد کردن پستها ،درسهای داده شده رو یک دوره کوچک میکنیم:

یماجینتین یکی از مهمترین اصول در علم تغییر شکل میباشد.

*ابتدا برای تغییر شکل جسم یا موجودی باید مراحل تغییر شکلرو انجام بدید.

* اسیکارمین ورد تغییر جسمی به جسم دیگر میباشد.

*گرو آپ ورد بزرگ کردن اجسا و شرینک ورد کوچک کردنشان میباشد.

*برای تغییر رنگ جسمی،میتونید از ورد دوچاندر استفاده کنید.

*ورد جیکانتیک پخ پخ برای بزرگ کردن و ورد اسمال اسکیلیوس پخ پخ برای کوچک کردن.

و اما نقد ها:

[spoiler=جیمز هری پاتر]
چهره پستتون بد نبود.اولش شکلک خیلی زیاد داشت.وسط کم و بعد دوباره شروع شد.

یکم پستت بلند بود ولی امتیازی کم نمیشه.این جلسه مشکلی نداره چون موضوع خیلی باز بود.
سوژهای شما همش درمورد دامبله.یکم داره خسته کننده میشه و تکراری شده.

در مورد اون رودها خیلی جالب بود.آفرین
27
[/spoiler]


[spoiler=آلبوس سوروس پاتر]
چهره پستت بد نبود.از امکانات سایت هم خوب استفاده کرده بودی.

وارد کردن مسائل سایت بداخل پست زیاد خوب نیست.ولی خب چون پست پست کمدی بود امتیاز زیادی کم نمیشه(1)
سوژهت بدک نبود.داستانهای قبلیت بهتر بود ولی اینم بد نبود.
از ورد لارجنیک استفاده کرده بودی که وجود نداره.ورد جیکانتیک پخ پخه. در پستتون چند بار موضوع های شبیه به هم رو استفاده کردید که بنظر من زیاد جالب نبود.البته پستهای شما همیشه طنزهای خودشونو دارن که این بسیار خو و جالبه و یکی از دلایل موفقیتتون همین هنر داستان نویسیتونه
امیدوارم موفق تر بشی(من هنوز باید صد امتیاز ازت کم کنم

28

[/spoiler]

[spoiler=پرسی ویزلی]
چهره پستهای شما همیشه خوبن.
سوژه پستهای قبلیتون بنظر من بهتر بودن.چون این پست بنظرم سوژش خوب نبود.اندازه پستتون عالی بود و استفاده از شکلکهاتون هم بسیا خوب بودن.
28
[/spoiler]

[spoiler=تد ریموس لوپین]
چهره پستت مناسب بود.استفاده از شکلک و اینا هم اوکی بودن.

ولی وردها رو درست استفاده نکرده بودی.ورد ها جیکانتیک پخپخ و ...پخپخ بودن.سایر چیزها بسیار خوب بودن.اگر این وردها رو هم درست میکردی 30 میشدی.
27
[/spoiler]


[spoiler=بارتیموس کرواچ]
چهره پستت خوب بود.اندازه مناسب و استفاده شکلک در جاهای مناسب.

سوژت بسیار نو بود.
30
[/spoiler]


[spoiler=هوگو ویزلی]
اندازه پستت مناسب بود.خیلی خوب نشون دادی که نفست گرفته بود.استفاده از شکلک در پستت زیاد نبود که بهتر بود بیشترش میکردی
سوژت بدک نبود.
از پستت خوشم اومد.
29

[/spoiler]

مجموع:
گریف:22.2=22
هافل:5.6=6
اسلی:6

امیدوارم در این ترم،نه تنها در این کلاس بلکه در شرکت تمامی کلاسها لذت کافی رو برده باشید. و مهم تر از همه چیزهای جدید داستان نویسی یاد گرفته باشید.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۰ ۰:۰۶:۴۵



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
تکلیف این هفته اینه که شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید(به دلخواه یا کوچک یا بزرگ)

بعد از اون بلایی که هوگو با معجون بورس نمی دونم چیچی واترش سر آل آورد .آل دیگه حتی با او یک برخورد کوچک هم نداشت .
و هر وقت که لیلی اسم هوگو رو پیش آلبوس می یاورد . آل اون محل رو ترک می کرد .

یک روز که هوگو و بارتی داشتند توی یکی از راهروهای هاگوارتز قدم می زدند .آل آمد و درست با هوگو کله به کله شد .
بدون توجه به هوگو دست بارتی را کشید و او را با خود برد .

صبح روز بعد وقتی که بارتی سر میز اسلیتیرن مشغول خوردن صبحانه بود .هوگو اومد و در گوش او چیزی گفت و رفت .
سه ساعت بعد ،بعد از کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه، هوگو به محل قراری که با بارتی گذاشته بود رفت.
بارتی روی یکی از نیمکت های حیاط نشسته بود و منتظر هوگو بود .
هوگو دوان دوان خود را به بارتی رساند و درحالی که نفس نفس میزد گره ی کراوات خود را کمی گشادتر کرد و کنار بارتی روی نیمکت نشست . درحالی که سعی می کرد درست حرف بزند گفت .
: سلام ....بارتی ...شرمن...ده ..که ..دیر ...اومدم .
-: نه من تازه اومدم .خب چرا دویدی؟
-:می..خواستم..زدتر ..برسم مزاحم...تو..نشم ..
-:اختیار داری چه مزاحمتی ،خب چکار داری؟
-:راستش ...من فهمید...م ..که آل ...زیاد ا...ز ..شوخی من...خوشش نی..مده ..منم..می خو..م ..یه جوری...از دلش ..دربیارم.
-:خب چجوری ؟
-:راستش من..می..خوام ...که تو یه ...جوری تحریکش...کنی که.اون ...منو ..کمی اذیت کنه...شایداینجوری...دیگه ..باهم مساوی بشیم واون..منو ببخشه .
بارتی اول نمی خواست که قبول کند ولی وقتی که بااصرار زیاد هوگو مواجه شدقبول کرد و به او قول داد که تلاشش را بکند.

پس از سه روز بارتی توانست رو مخ آل کار بکند و او را راضی کند که به بهانه انتقام هم که شده یه بلایی سر هوگو بیاورد .

در یکی از روزها که هوگو داشت همراه با رز خواهرش در هاگواتز قدم می زد . آل جلوی او ظاهر شدو نگاه خبیثانه ای به او انداخت و با خنده ای شیطانی گفت .
-: هوگو دعای آخرت رو بخون
-: آل می خوای چکار کنی ؟
-:جیگانتیک پخ پخ
ناگهان هوگو جلوی چشمان همگان بزرگ و بزرگتر شد. رز از وحشت جیغی کشید ولی هوگو همچنان بزرگ می شد . تا جایی که سایه ای برای هاگوارتز درست کرده بود ولی در همان موقع که هوگو می خواست از بزرگیش لذت ببرد .او ترکید و خون و معده اش به همه جا و سر رو صورت همه ریخت .
آل از این کرده ی خود پشیمان شد و به اتاق ضروریات رفت و زد زیر گریه .
خوشبختانه رز ساعت زمان گردان را از مادرش به ارث برده و توانست همراه آن ساعت با ال به کارها سرمان دهد و جلوی مرگ هوگوی بد بخت را نیز بگیرد .
بعد از آن رز به هوگو توضیح داد که چه اتفاقی افتاده و هوگو برای زنده ماندش سر از پا نمی شناخت .
و به همین منظور با آل آشتی کرد و تا اطلاع ثانوی :
مشترک مورد نطر در دسترس نمی باشد ..نو ریس پانج دی پیجی .

---------------------------
شرمنده من باید ...هیچی ولش کنید بعداً توشیح می دهم
ممنون


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
تکلیف این هفته اینه که شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید(به دلخواه یا کوچک یا بزرگ)



معرکه ای در میان شهر ... معرکه ای بزرگ در میان شهر ایجاد شده بود و مردم دور مردی که روی گاری ای کهنه و زهوار در رفته ایستاده بود جمع شده بودند .
به سختی می توان از آن جمعیت گذشت و به سمت داخل معرکه رفت .
صدایش همه جا را فرا گرفته بود و با فریاد های خشمگینش همه را به دور خود جمع می کرد .

- ای مردم , ای مردم بیاید و شاهد بزرگترین شعبده بازی عمرتان باشید . پول زیادی نمی خواد . فقط 5 دلار . کسایی هم که ندادن 2 دلار بدن .

جمعیت زیادی را دور و برش می دید و بالاخره دست از فریاد کشیدن برداشت و با بکشنی همه را به سکوت دعوت کرد .
فقط صدای باد بود که در گوششان می پیچید که مرد به صدا در آمد :
- یه پسر برای کارم می خوام . باید بیاد و اینجا روی این صندلی بشینه تو بتونم شعبده بازی رو انچام بدم

صدای هیچکس در نمی آمد و هیچکس هم داوطلب نشد , پس مرد رو به تماشاگران گفت :
- چون این بزرگترین شعبده بازی ای هست که به عمرتون می بینین و نباید از دستش بدین من یه نفر رو انتخاب می کنم تا شعبده بازی روی اون انجام بشه .

با این حرف همه نفس ها را در سینه حبس کردند .
مرد به دنبال پسرکی می گشت که تک و تنها باشد تا کسی جلوی آوردن وی به صحنه را نگیرد .
ناگهان نگاهش روی پسری زوم کرد و فریاد زد :
- هی پسر . هی تو رو می گم .

صدایی خش دار شنیده شد که گفت :
- کی ؟ من ؟

سپس به پشتش نگاهی انداخت و با تعجب رو به مرد ادامه داد :
- منو می گی ؟
- آره تو رو می گم . بیا اینجا ببینم . تو واسه شعبده بازی بهترین شخصی

پسرک که ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود آرام آرام به صحنه رفت و روی صندلیِ چوبی ای که مرد به آن اشاره می کرد ساکت نشست .

- به زودی شعبده بازی آغاز می شه . هر کی می خواد ادامه رو ببینه 2 دلار از 3 دلارش رو بده .

جک که یکی از زیر دستانش بود با کاسه ای از کنار جمعیت عبور می کرد و هر کس سه دلاریش را در کاسه می انداخت .
بالاخره از همه گرفت و کاسه رو گاری ای که تا دقایقی قبل مرد روی آن ایستاده بود گذاشت .
مرد با شو و شوق زیادی رو به مردم کرد و با صدای بلندی گفت :
- همه آماده باشید . 1 , 2 , 3 ... جیگانتیک پخ پخ !

پسرک در برابر مردمی که ایستاده بودند هر لحظه بزرگ و بزرگتر می شد ... هر لحظه بزرگ و بزرگتر .
چشمان تمشاچیان به بزرگی تخم شتر مرغ شده بود و دهنهایشان باز مانده بود .
لحظه لظحه بزرگتر می شد که ناگهان ... :angel:

دل , روده , خون و دیگر اجزای بدنش از هم جدا شدند و روی سر و صورت مردمی که جیغ می کشیدند پاشید و بدن متلاشی شده اش بر روی صندلی باقی ماند .
فضا مه آلود شد و پس از آنکه همه توانستند یکدیگر را ببینند اثری از سه مردی که اینکار را کرده بودند نیافتند ...



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف این هفته اینه که شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید(به دلخواه یا کوچک یا بزرگ)

- پیام امروز! پیام امروز! افزایش قیمت مسکن! کلاسهای خصوصی دانیل رادکلیف با دامبلدور! پیام امروز! آقا پیام امروز نمی خری؟

پسرک روزنامه فروش،پیام امروز را با تیتر درشت «افزایش قیمت مسکن» مقابل چشمان تدی گرفت. در حالی که چشم از تیتر بر نمی داشت، دست در جیب کرد و سکه ای به او داد و روزنامه را گرفت. روی اولین نیمکت نشست و هر چه بیشتر مقاله را می خواند بیشتر از حالت به حالت و در نهایت به حالت در آمد. در اوج عصبانیت، آخرین صحبت هایش را با آقای ویزلی به خاطر آورد:

(فلش بک)

- ولی من دوسش دارم آقای ویزلی! بدون اون می میرم.
- اگه واقعا" اینقدر دوسش داری، باید شرایطی که تعیین کرده رو بپذیری.
- آخه من از کجا پول خرید خونه توی بالا شهر رو گیر بیارم؟
- گرینگوتز وام های خوبی میده.
- آره ولی بهره اش سر به فلک میزنه.
- این دیگه مشکل خودته. اگه میخوای با ویکتوریا ازدواج کنی باید خونه‌ی باکلاسی با همه وسایل براش فراهم کنی.
- وسایل؟ یعنی شما بهش جهیزیه نمیدین؟
- جهیزیه؟ دارم دختر دست گلمو بهت میدم تازه جهیزیه هم میخوای؟ تکلیفش رو زودتر مشخص کن. کلی خواستگار پولدار داره که خواسته هاشو برآورده کنن...
- اما اونا که مثل من عاشقش نیستن...
- ما هم واسه هم داریم صبر میکنیم ... ببین اندازه خونه مهم نیست،ولی باید جایی باشه که اون دوست داره!

(پایان فلش بک)

آخرین جملات آقای ویزلی، ناگهان او را به یاد کلاسهای تغییر شکلش انداخت؛ به یاد پروفسور آگدن وقتی سر کلاس می گفت،Shrink و Grow up ! فکری در ذهنش جرقه زد و به سرعت به اولین معاملات مسکن در کوچه دیاگون رفت.

×× یک هفته بعد ××

تدی و ویکتوریا مقابل خانه بزرگ و زیبایی توقف کردند، سپس در حالی که چوبدستیش را در می آورد و به اتاقکی در سایز 1*2*2 که چسبیده به ساختمان بود اشاره می کرد، گفت:

- این قراره خونه ما باشه.
-
- ببین فقط برای ورود و خروج به یه ورد احتیاج داریم... آماده ای؟ راستی اول مجبورم روی تو اجرا کنم. شریـــــنک!

ویکتوریا شروع به آب رفتن کرد...کوچک و کوچکتر شد تا به 3/1 اندازه اولیه اش رسید.

-
- حالا روی خودم اجرا می کنم... شریــــــــنک!

همان ماجرا برای تدی نیز تکرار شد و هر دو دست در دست هم وارد اتاقک شدند که حالا برای آنها بسیار بزرگ هم به نظر می رسید. همه چیز در ابعاد مینیاتوری که با اندازه جدید تدی و ویکتوریا مطابقت داشت، به زیبایی چیده شده بود. تدی از جیبش کلیدی در آورد و به دست ویکتوریا داد:

- میگن کلید خانه در دست یار است. اینم خونه ای که بهت قول داده بودم، در بهترین نقطه شهر!
- چطوری آخه؟
- خوب با پولی که من داشتم و خونه متری 1000 گالیون، از این اتاقک بزرگتر پیدا نمی کردم. گفتم چه کلکی سوار کنم که تو راضی باشی..
- اوه تدی! تو نابغه ای! تو مشکل مسکن جامعه رو حل کردی ...
-
- :bigkiss:

پ.ن. این رول هیچ ربطی به مسئله گرانی مسکن در جامعه مشنگی ایران نداشته و هیچ راه حلی را برای آن پیشنهاد نمی کند!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۶ ۱۷:۱۲:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید



هاگوارتز - کلاس تغییر شکل

فضای کلاس هیجان انگیز تر از همیشه هست ، هر از گاهی صدای تق عجیبی شنیده میشه که حاصل برخورد یکی از دانش آموزان غول پیکر با قفسه کتاب های تاریخی ارزشمند هاگوارتز هست و در پی اون صدای اعتراضات دختر ها که مشغول نخودی خندیدن به اداهای دوستانشون هست به گوش میرسه !



« فلش بک »

باب آگدن با خوشحالی به میز استاد تکیه داده بود و به آرامی خطاب به دانش آموزان میگفت : خوب ، میخوام که هم دیگه رو بزرگ کنید ! بزرگ بزرگ ! منتظرم !

صدای فریاد های " گرو آپ " از هر سوی کلاس به وضوح شنیده میشه و با هر چشم به هم زدن تعدادی از پسر ها به اندازه ای معادل سه برابر قدشون میرسن ، چشم هاشون از حدقه بیرون میزنه ، موهاشون به سرعت رشد میکنه و دست ها و پاهاشون سرسام آور بلند میشه و در پی اون صدای غژی که مربوط به ترک خوردن دیوار های کلاس بدلیل افزایش فشار هست شنیده میشه .

« پایان فلش بک »


ماندانگاس و پرسی که حالا فرقی با گراوپ ندارن ، روی سقف طبقه دوم کلاس نشسته اند و تصور میکنند که یکی از پلکان کوچک پذیرای آنهاست !

ماندانگاس : هوووم ، پرسی ، میگم چی کارا کنیم ؟

پرسی : می دونی که نظره من روی بیناموسیه ، پس برای چی میپرسی دیگه

ماندانگاس : جدی ؟ خوب خوبه ، ولی دامبلدور نباشه که مزه نمیده ! این همه پسرم تازه اینجا هست !

صدای پاق عجیبی در فضای کلاس طنین انداز میشه ؛ دیوار ها از هم جدا میشن ، سقف کلاس خورد میشه ، تعدادی از دختر ها زیر آوار له میشن ؛ موجود غول پیکری که حداقل 5 برابر بزرگتر از پسر های رشد کرده هست از سقف کلاس وارد میشه و به سمت پسر ها : واییی !

ماندانگاس و پرسی : دامبلدور ؟!


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
- هی بارتی!
- هی تو کلات! مگه داری با باب اگدن حرف می‌زنی؟
آلبوس نیشخندی به بارتی زد و گفت:
- مگه تو و باب دارید؟ دیگه همه می‌دونن که تو و اون ( به علت بی‌ناموسی شدید توسط ناظر سانسور شد! اخطار! بوقي يه بار ديگه اينجوري بنويسي سفر مي‌كني به جزاير بالاك! )
بارتی با خشم به سمت آلبوس حمله کرد و...
شترق!
آلبوس:
بارتی نگاهی به اطرافش کرد. راهروی طبقه چهارم كاملآ خالی بود و دوباره...
بوم!
آلبوس:
-این حرف ها رو جایی نزنی آلبوس وگرنه بدتر از این سرت میارم.
سپس رویش را برگرداند و از آلبوس دور شد.

زمانی دیگر - مکانی دیگر!

- هی باب!
- هی تو بوقت! مگه داری بارتی رو صدا می‌زنی؟
آلبوس نیشخندی زد و گفت:
-مگه تو و بارتي دار... چيزه... اره! البته که دارید. بارتی بهم ثابت کرد.
باب نگاهی به اطرافش کرد. راهروی طبقه ششم مثل همیشه خالی بود. باب به آلبوس خیره شد و به آرامی گفت:
-بارتی چی رو بهت ثابت کرد؟
-ها؟ هیچی... چیزی نیست.
باب چوبدستیش را در آورد و به سمت آلبوس گرفت:
-اسمال اسکیلیوس پخ پخ!
اشعه زرد رنگی به آلبوس برخورد کرد و آلبوس سه در چهار شد.
باب: دمم گرم! چه کوچیک شد.
آلبوس که به اندازه ی یک بند انگشت شده بود از روی زمین با صداي ريزي فریاد زد:
-می‌گم... می‌گم... غلط كردم... منو بزرگ کن... به ریش تراش مرلین قسم می‌خورم که بهت بگم.
باب با این حالت () به آلبوس نگاه کرد و بعد از مدتی مکث چوبدستیش را به سمت آلبوس گرفت:
- لارجنيك اين بوقيس پخ پخ!
آلبوس به اندازه ی سابقش برگشت. باب چوبدستیش را در جیبش گذاشت و رو به آلبوس کرد.
-بگو، منتظرم.
آلبوس که تازه به عظمت و بزرگی دنیای اطرافش پی برده بود () به باب نگاه کرد و گفت:
- می‌گفت تو یک بوقی بی‌خاصیت کچل ِ دراز ِ لیلاق ِ خپل ِ زبون نفهم ِ بی‌عقل هستی که ارزش زنده موندن و زندگی کردن رو نداری.
باب: می کشــــــــــــمش!

بعد از این واقعه جنگی جهاني سوم رسمآ بین بارتی و باب اتفاق افتاد که در تاریخ جهان و هاگوارتز ثبت شد! ولی بعد از تحقیقات بسیار زياد در حدود صد سال همه فهمیدن که آتیش از گور کی بلند می‌شده، اون فرد مجازات شد و روابط بارتی و باب مثل سابق شد البته با اين تفاوت كه به سن 145 سالگي رسيده بودند!

زمانی دیگر - همان مکان!

- هی بارتی!
بارتی به سرعت واکنش نشان داد:
-جیگانتیک پخ پخ ایکس به توان 9 لارج!
آلبوس به سایز ایکس به توان 9 لارج رسید و چون ظرفیتش رو نداشت ترکید!

زمانی دیگر - مکانی دیگر!

- هی بارتی!
بارتی:




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تکلیف این هفته اینه که شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید(به دلخواه یا کوچک یا بزرگ)



_____________

- آلبوس ولفریک برایان دامبلدور !
-
- آلبوس ولفریک دامبلدور !
-
- آلبوس برایان دامبلدور !
-
- آلبوس دامبلدور !
-
- دامبل !
- جیــــــــــغ ! جیـــــــغ ! ننه ام جان ! جیـــــــغ !

پیرمردی با ریش هایی نقره فام ، که درخشش آن ها در زیر نور مهتابی ، پیرمرد را دوستداشتنی تر و فضایی را که در آنجا قرار داشتند را اسرارآمیزتر می کرد ، بالاخره چشمان زیبا و آبی خود را باز کرد.
چشمان آبی دامبلدور در اعماق استخوان های جیمز نفوذ کرد ، نگاهی به آنان انداخت و دوباره بیرون آمد.
سپس پیرمرد ، طبق معمول از پشت عینک نیم دایره ای طلایی اش نگاهی عاقل اندر سفیه به جیمز انداخت :
- بلی فرزندم؟
- جمع کن ای سوسول بازی هارو ! از پشت عینک نیم دایره ای !! با همین ریش و عینکت بوقیدی تو هیکل بابای ما دیگه !

جیمز از روی صندلی کنار تخت دامبلدور بلند شد ، با خشانت او را به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و قدم زنان به سوی کمد های رنگ و رو رفته ی اتاق رفت و به یکی از آنها تکیه داد .
سپس با بی میلی گفت :
- اومدم واسه تکلیفم ازت کمک بگیرم!

دامبلدور ، پیرمرد بیچاره ، چشمانش گشاد شد ، مانند سانتوران به سوی جیمز هجوم برد ، دستش را به ردای او گرفت و در مقابلش زانو زد ، در حالیکه آب دهانش بر روی ریشش جاری بود ناباورانه گفت : از من؟ از من کمک بگیری !؟
جیمز یک قدم جلوتر رفت ، چیز خزه مانندی را زیر پایش احساس می کرد ، اما مهم نبود...

- ببین دامبل ...
دوباره به پیرمرد آرزو به دل خیره شد ، آب دهانش هنوز می ریخت
- خب، مربوط به درس تغییر شکله . اممم... یادته ریش بلند خوشگلتو بزرگ کردم؟

لبخندی که با به یاد آوردن این خاطره بر لبان جیمز نقش بست هم زمان با اخمی بود که پیشانی چروکیده ی دامبلدور را چروکیده تر کرد.

دامبلدور سعی کرد بلند شود ، اما موفق نشد و دلیل عدم موفقیتش همان خز زیر پای جیمز بود.
جیمز توجهی نکرد .
نگاهش را از دامبلدور دزدید و در حالیکه از پنجره ی اتاق به بیرون نگاه می کرد شروع کرد:
- خب ، میدونی؟ من در حق تو ظلم کردم ، من خیلی ریش قشنگتو کشیدم و کندم و شونصد ها سال از عمر تو رو که صرف بلند کردن ریشت کرده بودی به هدر دادم ، من واقعا...

چشمان دامبلدور پر از اشک شد ، نه به خاطر احساسی بودن صحبت های جیمز ، به خاطر همان خز که لحظه به لحظه در زیر پای جیمز از حجمش کاسته می شد.

- خب ، من تصمیم گرفتم که دیگه این کار رو با تو نکنم و اینکه خیلی جادوگر بی رحمی هستم و اینکار حتی از کروشیو هم بدتره ! خب ، باید بهم حق بدی...

اشک های دامبلدور قطره قطره از صورتش جاری شد ... آه که چه درد طاقت فرسایی داشت...

جیمز توجهی به او نمی کرد ، چشمانش را بسته بود و با لحن متقاعد کننده ای توضیح میداد :

- باید بهم حق بدی که اولا ریش تو برای کشیدن خیلی وسوسه انگیزه و دوما هم این که تو ملت رو توی ریش کثیفت زندونی می کنی و اصلا هم نمی دونی که اونا چی می کشن و من الان اومدم که کاری کنم که تو اونا رو درک کنی ...

در اثر ریختن اشکهای دامبلدور ، رود نیلی در زیر پای جیمز به وجود آمده بود ...

- و برای این که تو اونا رو درک کنی ، باید اینو بدونی که می خوام تو رو توی ریش خودت حبس کنم و تو برای این کار خیلی بزرگی و برای همین احتیاج به یک Resize اساسی داری و پروفسور آگدن این لطف رو در حق تو کرده و...

رود نیل خشک می شد و جای آن را رود های دجله و فرات می گرفتند...

- و وردی رو که لازمه ی این کار بوده به من آموزش داده... و اینکه.. امم.. اسمال اسکیلیوس پخ پخ..!

خز و صاحبش در بین النهرین غرق شدند زیرا دامبلدور کوچک و کوچک و کوچک و کوچکتر شد...

__________

ما هر یویویی رو قبول نمی کنیم ، من فقط یویوی خودمو می خوام ، تازه از صورتی هم متنفرم !



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جلسه آخر درس تغییر شکل:

همجا سیاه بود.پارچه های عظیم و سیاه بر دیوار های کلاس چسپیده بودند.

هوییی...اهه مرد خوبی بود.
_ آره استر جان.بیچاره خیلی سعی کرد منو بکشه.ولی نشد.یعنی دلش نمیومد.از بس مرد خوبی بود.

_ آقا اجازه.اینجا چه خبره؟

ایگور نگاه آستکبارانه ای به دانش آموز کرد و گفت:
شما دانش آموز گستاخ!!مگه نمیبینی من دارم برای یکی از اعضای شورا پاچه خوار...منظورم اینه که داستان بابولی رو تعریف میکنم؟

آلبوس سوروس پاتر نگاهی از ترس به مدیر کرد و رفت.هنوز نرفته بود که دوباره برگشت
آقا اجازه تدریس چی میشه؟
_ خودم میدم .
آلبوس سوروس:
----------------------

دانش آموزان بنشینید.امروز من تدریس میکنم.پرفسور آگدن یک کاغذ به من داد و در اون نوشته ئر مورد چی باید درس بدم:
تغییر شکل

ایگور این یارو از اول نابغه بود.

شروع به قدم زدن در کلاس کرد و گفت:
امروز ما میخوام ورد بزرگ یا کوچک کردن رو بهتون یاد بدم.
مکس کوتاهی کرد وادامه داد.بزرگ کردن و کوچک کردن جانداران را.

چوبش را بیرون کشید و بارتی را نشانه گرفت:
جیگانتیک پخ پخ
بارتی شروع کرد به بزرگ شدن بزگ شد و بزرگ شد و بعد ...(چون خیلی خشن بود سانسور شد)

ایگور ماده قرمز رنگ رو از سر و صورت پاک کرد وگفت:
فقط باید مواظب باشید زیادی بزرگش نکنید
و برای کوچک کردن کسی هم باید
چوبش را دوباره درآورد(شفاف سازی:وقتی شما داشتید خط بالایی رو میخوندید ایگور یواشکی چوبش رو گذاشت تو والان دوباره آورد بیرون)و یا این حال استر رو نشونه گرفت:
اسمال اسکیلیوس پخ پخ
استر کوچک و کوچک تر شد و آخر ناپدید شد.ایگور نگاه شیطانیی کرد و گفت:
هرکس میخواد عضو شورا بشه بیاد دفتر من.
_______________________________________
این هم مثل همون گرو آپ و شرینکه.باید اول اندازه فرد رو توصیف کنید و به اندازه دلخواه دربیاریدش.(سخنی از روح بابولی)

تکلیف این هفته اینه که شما باید کسی رو کوچک یا بزرگ بکنید(به دلخواه یا کوچک یا بزرگ)
میتونید کامل انجامش بدید یا یارو رو بترکونید یا خیلی کوچکش کنید.(تکلیف خیلی آزاده که همه بتون شرکت کنن و سوژش رو خودشون بگن که داستان نویسی براشون جالب تر بشه)




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سلام.

نقدها:

*لاوندر بروان پستشون حساب نمیشه چون متاسفانه عضو مدرسه نیستن.


[spoiler=آماندا لانگ باتم:]
استفاده از شکلکت خوب بود چهره پستتون بدک نبود ولی چون از پرانتز زیاد استفاده کرده بودی یکم بد شده بود.

بنظرم اومد سعی کرده بودی زود تر تمومش کنی و همین جوری یک چیزی نوشتی.
سوژه پستت زیاد جالب نبود.من گفتم یکی از علمها رو توضیح بده.توضیحت زیاد خوب نبود.
16

[/spoiler]

[spoiler=جیمز هری پاتر]
پستهای شما خیلی بهتر شده.موضعهای شما،نحوه داستان نویسیتون و طنزتون.
خیلی پست خوبی بود.
30(همین طور ریشهای این آلبوسو بکش.بهت یویو میدم.موهاها)


[/spoiler]

[spoiler=آمیکوس کرو]
پست خوبی بود.اندازه مناسب و استفاده مناسب از شکلکها. پاراگراف بندیتون بد نبود.میتونستی بهتر پاراگرافاتو نشون بدی(معمولا دوتا انتر خوبه)

سوژت خوب بود.یکی از چیزهایی که شاید کلاس بعدیم باشه.پرورشش هم بدک نبود.میتونستی بهتر پرورشش بدی ولی اینم خوب بود.

25
[/spoiler]


[spoiler=تد ریموس لوپین]

چهره پست شما بد نبود.میتونستی رو پاراگراف بندیت بیشتر کار کنی.
سوژت خوب بود.و خوب هم پرورشش دادی.دیالوگهات به شخصیتهات میخوردن و استفاده از شکلکت هم خوب بود.

27
[/spoiler]

[spoiler=پرسی ویزلی]
چهره پست شما خوب بود.یکم دراز بود که با پاراگراف بندی مناسب سعی کردی درستش کنی.
سوژت خوب بود بسیار خوب پرورشش دادی.

جملت هم خیلی قشنگ و بجا بود.

30
[/spoiler]

[spoiler=بارتی کرواچ]

چهره پستت بدک نبود.استفاده از شکلکت هم مناسب بود.

سوژت خوب بود . ولی درست پرورشش ندادی.میتونستی روش بیشتر کارکنی بنظرم خیلی سریع پستت رو بند آوردی.پایان و شروع پست یکی از جاهایی هستند که خواننده رو علاقه مند به خواندن داستان میکنه(شروع) و کاری میکنه که خواننده از داستان خوشش بیاد (پایان)
22
[/spoiler]

گریفندور:20.6=21

اسلایترین:9.4=9


لطفا پست دیگری زده نشه.وقت تموم شد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۵ ۱۹:۳۵:۵۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.