هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف شماره ی دو:

هدویگ گوشه ای نشسته بود و در فکر فرو رفته بود.

افکار هدویگ: اگه دوباره دیوونه سازا حمله کنن چی؟ لیلی اصلا بلد نیست افسون سپر مدافع رو درست اجرا کنه! ورزشگاه آزکابان …

بلافاصله جیمی وارد شد و با دیدن هدویگ گفت: هدویگ به چی داری فکر می کنی؟
هدویگ از فکر و خیال بیرون آمد و گفت: به لیلی!
جیمی با تعجب گفت: لیلی الان داره اتاق بقلی بازی می کنه . چرا باید نگرانش باشی؟
- مسابقات ما توی ورزشگاه آزکابانم هست. اگه دیوونه سازا حمله کنن ، لیلی بلد نیست سپر مدافع ایجاد کنه!
جیمی با بیخیالی گفت: خب یادش میدیم!
- می خوای بری یه دیوونه ساز بگیری بیاری اینجا؟
جیمی کمی فکر کرد و گفت: اممم … نه. ولی خب می تونیم … می تونیم یه لولوخورخوره بیاریم!
- حالا به فرضم بیاریم اون که تبدیل به دیوونه ساز نمیشه. لیلی از چیز دیگه ای می ترسه.
- خب راه حل و حرکاتشو بش یاد میدیم ، یعنی همه ی کارایی که لازمه برای ایجاد سپر مدافع رو یادش میدیم و بعد می بینیم چه طور میشه!
- عالیه!

بنابراین هر دو به اتاق لیلی رفتند.

هدویگ: لیلی بیا کارت داریم.
لیلی با ناراحتی گفت: مگه نمی بینی دارم بازی می کنم!
هدویگ جلو رفت و بازی را قطع کرد.
لیلی با عصبانیت گفت: چرا بازی رو قطع کردی؟ تا مرحله ی هشتاد و شش رفته بودم. اصلا من نمیام!
دوباره بازی را روشن کرد و مشغول شد.
جیمی که به فکری به ذهنش رسیده بود گفت: لیلی حرفای هدویگو ول کن. بیا بریم یه بازی عالی کنیم ، مسابقه هم میدیم آخرش!
لیلی با خوش حالی بازی را قطع کرد و حاضر و آماده ایستاد تا به همراه جیمی برای بازی برود.
هدویگ با عصبانیت رو به جیمی گفت: جیمی ما قرار بـ…
جیمی: قرار نیست اون کارو به هم بزنیم.

هر سه اتاق خارج شدند و به حیاط خانه رفتند.

جیمی وسایلی که وسط باغچه افتاده بود را جمع کرد و گفت: خب لیلی. مسابقه اینه: هرکس زودتر تونست یه سپر مدافع کامل درست کنه اون برندس.
لیلی با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم سپر مدافع بسازم!
هدویگ: اشکالی نداره! ما یادت میدیم.
لیلی با خوش حالی گفت: اونوقت کسی که برنده شد چی میشه؟
جیمی: هیچی یه بستنی مهمون نفر آخر بازی میشه!
لیلی با خوش حالی گفت: عالیه.

هدویگ چوبدستیش را بیرون آورد و گفت: لیلی خوب گوش کن. اول از همه باید به یه خاطره ی خیلی خوب فکر کنی! خیلی خیلی خیلی خوب ، چون اگه ضعیف باشه نمی تونی درستش کنی ، فهمیدی؟
لیلی با سرش را به نشانه ی بله تکان داد.

جیمی ادامه داد: بعد باید چوبدستیتو به این صورت حرکت بدی!
جیمی چوبدستیش را حرکاتی داد و ادامه داد: بعدشم باید ورد اکسپکتوپاترونوم رو بگی! بعدشم …

شیری از نوک چوبدستی جیمی خارج شد و بعد از کمی گشتن در حیاط محو شد.

لیلی با خوش حالی بالا و پایین پرید و گفت: وای چه باحال!

هدویگ هم همان حرکات را کرد و سپس با بر زبان آورد ورد اکسپکتوپاترونوم ، جغدی درخشان از نوک چوبدستیش خارج شد و بعد از مدتی محو شد.

لیلی خوش حال تر از قبل گفت: حالا نوبت منه!

افکار لیلی: یه خاطره ی خوب … یه خاطره ی خوب! آهان فهمیدم!

لیلی بعد از کمی مکث و پیدا کردن خاطره ای خوب فریاد زد: اکسپکتوپاترونوم!
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.

جیمی: لیلی به یه خاطره ی قوی تر فکر کن.

لیلی بازم فکر کرد و بعد از مدتی فریاد زد: اکسپکتوپاترونوم!
ولی باز هم اثری نداشت. تا ظهر آن روز فقط در تلاش برای یاددادن به لیلی بودند تا اینکه زمانی که دیگر جیمی و هدویگ ناامید در حال بازگشت به درون خانه بودند ، لیلی توانست سپر مدافعی ایجاد کند.

افکار لیلی: روزی که به هاگوارتز اومدم. آره اون روز بهترین روز عمرم بود.

لیلی چوبدستیش را بالا برد و فریاد زد: اکسپکتوپاترونوم!
در ابتدا از نوک چوبدستیش سر پرنده ای بیرون زد و در ادامه بدن و بال هایش و در آخر دمش از درون چوبدستی بیرون آمد.

پرنده ای زیبا از نوک چوبدستی لیلی خارج شد و بعد از کمی حرکت در حیاط ، در آخر محو و ناپدید شد.

لیلی فریاد زد: تونستم تونستم. بالاخره تونستم یه سپر مدافع بسازم.
همین طور که بالا و پایین می پرید به جستجوی هدویگ و جیمی نیز می پرداخت. تا اینکه وقتی متوجه شد که آن ها در حیاط نیستند به سرعت وارد خانه شد و سپر مدافعش را برای آن ها شرح داد.

هدویگ: مگه قاطی کردی لیلی؟ ما اونجا بودیم و چنین چیزی ندیدیم. البته این نشونه هایی که دادی مال رنگینکه!
جیمی: سپر مدافعت رنگینکه اما مطمئنی واقعا درست کردی؟
لیلی: معلومه که درست کردم. وای یه رنگینک بود. چه قشنگ بودا!
اما هدویگ و جیمی باور نکردند تا وقتی که لیلی دوباره سپر مدافعش را ساخت و آن وقت بود که هدویگ و جیمی این واقعیت را پذیرفتند.



كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
سلام


رولی درباره ی پدید اومدن افسون پیوند خونی در یک نفر بنویسید... طنز یا جدی (30 امتیاز)


دهکده لیتل هانگتون


نور تیرهای چراغ برق در تاریکی شب خیابان ها و کوچه های لیتل هانگتون را روشنایی می بخشید. حتی روشنایی اندکی هم از شمع و فانوسی خانه ها در میان دهکده نبود. خانه های متروک و بدون سکنه در سکوت و خاموشی فرو رفته بودند. برف سطخ خیابان ها و بام خانه ها را سفید پوش کرده بود. برف های روی شاخ و برگ درختان کوتاه با وزش های ملایم بادی بر زمین فرو می ریختند. ردپاهای مختلفی روی برف خیابان طویل و باریک اصلی لیتل هانگتون نقش بسته بودند.

مرد بلند قامت با نهایت احتیاط و آرامی در جهت ردپاها گام بر می داشت. شنل زمستانی یکدست سیاهی بر تن داشت. صورتش به مانند گچ سفید بود، روی موهای بلوندش برف نشسته بود. وحشت و اضطراب در دیدگان ریزش جان گرفته بود. آستین شنلش چاک خورده بود و قطرات خون از میان آن به روی برف ها می ریخت. دست راستش را محکم به دور بازوی چپش حلقه کرده بود. دائما دیدگانش را از روی ردپاها به سمت تپه انتهای دهکده می چرخاند.

با خشم در میان برف ها خود را روی زمین یخ زده رها کرد. در حالیکه دندان هایش را به هم می فشرد نعره هایی از درد سر داد. آستین چاک خورده اش را کاملا از شنل پاره کرد و به دور بازویش پیچاند. سرش را تکان داد و برف ها کنار ریخته شدند. در حالیکه می لرزید از تیر چراغ برق کنارش که دائما روشن و خاموش می شد گرفت و از روی زمین بلند شد. گرسنگی داشت جانش را می گرفت. در حالیکه نفس نفس می زد چشمش به کنار تیر چراغ برق افتاد.

صدای در هم پیچیدن چیزی در کنار تیر چراغ برق در گوشش طنین می انداخت. چیزی که قابل مشاهده نبود. آرام آرام خود را به پشت تیر چراغ برق می رساند. دستش را در میان شنلش فرو کرده بود. با صدای انفجار مانندی جرقه های رنگارنگی در مقابلش نمایان شدند. از دور دست ها صدای اصابت چیزی شبیه به یک اخگر از بالای تپه به دامنه های پایین تپه به گوش رسید. به دنبالش حس کرد که چیزی محکم به پهلویش اصابت کرده است، اما توجه او همچنان به جرقه های رنگارنگ مقابلش بود.

از میان جرقه های رنگارنگ صدای پارس کردن سگ سیاهی به گوش رسید که به سمتش حمله ور شد. خود را به عقب روی برف ها رها کرد و دستش را از میان شنلش بیرون کشید. چاقوی کوچک را سوی سر سگ کشید. سگ در حالیکه زوزه ای کوتاه کشید از مقابلش به سمت تپه انتهای دهکده فرار کرد. با خشم نعره کشید:

« هـــی...سوروس...صدامو می شنوی لعنتی... خودت ابله هستی...پیدات میکنم اسنیپ...»

نعره اش مانند موجی در تمام دهکده طنین انداخت. با گام هایی سریع به سمت انتهای خیابان حرکت می کرد. پاهایش را آرام روی برف ها می گذاشت و لیز می خورد. با دیدن قطرات خون در مقابل خود از حرکت بازایستاد. نگاهش را از مقابل پایش به سوی بازویش چرخاند. خونش کاملا بند آمده بود. در حالیکه تنش می لرزید سرش را روی به جلو چرخاند. با وحشت یک گام به عقب برداشت. جسد خونین یک مرد مقابل پاهایش در میان برف افتاده بود. صورت مرد قابل تشخیص نبود. در کف دست خونینش چوبدستی خودنمایی می کرد.

آرام رو به جلو زانو زد و به آرامی چوبدستی را از میان دست و انگشتان جسد مرد میانسال بیرون کشید.آب دهانش را قورت داد، چشمانش را به جسد نزدیک کرد. اشک از دیدگانش جاری شدند. قلبش تند تند می تپید. دیگر درد بازویش را حس نمی کرد.
با خشم مشت محکمی بر زمین یخ زده کوبید و نعره کشید:

« پدر...نه پدر...تو نباید بمیری...بلند شو پدر...بلند شو...بلند شو...»

سرش را روی سینه پدرش قرار داد. با آه و ناله از روی زمین برخاست. با گام های بلند روی برف ها می پرید و به سمت تپه حرکت می کرد. در مقابل تپه با صدای زمزمه هایی آرام متوقف شد، سرش را بالا گرفت، صدای سرد و بی روح اسنیپ بود که ترانه وار و اُ پرایی از بالای تپه در گوشش طنین می انداخت:

« ایماگو..ایماگو..ایماگو...یه احمق کوچولو..اومده...اومده..اومده تا خودشو...تا خودشو...بذاره توی قبر...توی قبر..»

خشم در وجود مردی که ایماگو نام داشت شکل گرفته بود. آتش خشم حس سرما را از یادش برده بود. در حالیکه دندان هایش را به هم می فشرد چوبدستی را محکم در مقابل خود گرفت و سوی تپه گام برداشت. آرام آرام خودش را بالا می کشید، دائما لیز می خورد اما خودش را نگاه می داشت و به سوی بالای می کشید. صدای زمزمه های آرام و ترانه وار اسنیپ همچنان در گوشش می پیچید:

« ایماگو..ایماگو..ایماگو...یه احمق کوچولو..اومده...اومده..اومده تا خودشو...تا خودشو...بذاره توی قبر...توی قبر..»

آب دهانش را قورت داد، محکم خود را سوی جلو پرت کرد و برفراز تپه رسید. به سرعت خود را بالا کشید و ایستاد. خانه ای در مقابلش نمایان گشت. چشمانش فضا را تعقیب می کرد. دیدگانش از میان پنجره ها، خانه متروک و تاریک را تعقیب می کرد. نگاهش روی درب خانه متمرکز شده بود. دیگر صدایی از اسنیپ شنیده نمی شد. نفسش را در سینه حبس کرده بود.

می خواست گامی رو به جلو، سوی خانه بردارد که صدایی "جیر" مانندی او را از حرکت نگه داشت. درب خانه که نقش هایی برو روی آن حک شده بود باز شد. سایه دو نفر به دیدگانش راه یافتند. چوبدستی را محکم به سوی آنان نشانه گرفته بود. یکی از آنها که قامت بلند تری هم داشت رو به جلو حرکت کرد. ایماگو توانست چهره سفید و بی روح اسنیپ را ببیند که با فاصله کمی در مقابلش ظاهر شد. اسنیپ پوزخند کوتاهی سر داد، با تمسخر گفت:

« ایماگو؟ تو اومدی دنبالم که چی بشه؟ فرصت خوبی نبود که به تو رحم کردم و گذاشتم رفتم؟ تو حماقت کردی...اومدی دنبال من...»

وحشت در دیدگان اینیگو ایماگو موج می زد، نگاهش دائما از روی اسنیپ به روی فردی می چرخید که در مقابل درب خانه ایستاده بود و رخساری از او قابل مشاهده نبود.چوبدستی اسنیپ را در دستش می دید. در حالیکه گام های آرام رو به عقب برداشت نعره زد:

« اکسپلیارموس »

با صدای مهیبی چوبدستی اسنیپ در هوا به چرخش در آمد و اسنیپ از پشت محکم به سوی درب خانه پرتاب شد. وحشت در چهره اسنیپ دیده می شد. صدایی مردانه از سوی مرد مقابل درب خانه و کنار اسنیپ شنیده شد:

« سوروس، از تو انتظار نداشتم، کشتن این آدم اینقدر دشواره.... »

اسنیپ در حالیکه از دستگیره درب می گرفت تا برخیزد با صدایی گرفته و آرام گفت:

« قربان...همون اتفاقه...امکانش نیست..پدرش...اون پایین...پیوند برقرار شده...ارباب این ام....»

با صدایی آرام و جیغ مانند گفت:

« ساکت شو سوروس..این امکان نداره...ابله تر از اون حرفا بود...»

اینیگو ایماگو صدایی را که می شنید باور نداشت. با وحشت عقب عقب رفت و روی برف ها لیز خورد و روی زمین افتاد. دیدگان مارگونه لرد سیاه با نور چوبدستی ای که در میان انگشتان دستش بازی می داد، نمایان گشته بود. با صدایی گام هایی آرام به اینیگو ایماگو نزدیک می شد. لبخندی خشک بر لب هایش نشست.

چوبدستی اش را تکانی داد، با زمزمه ای آرام ،اخگری سبز رنگ سوی اینیگو ایماگو روانه ساخت. با وحشت چوبدستی را در مقابل خود گرفت و جا برخاست و به سوی دیگر تپه میان برف ها شیرجه رفت. اخگر سبز رنگ لرد سیاه به میان برف ها ناپدید شد. در حالیکه رویش را سوی دیگری تپه می چرخاند، چوبدستی اش را تکانی دیگر داد. درخششی در دیدگان مارگونه اش پدیدار گشت. اینیگو ایماگو با صدایی لرزان زمزمه ای کرد.

هم زمان از نوک چوبدستی های هر دو اخگر های سبز و قرمزی بیرون جهید. به فاصله یکسان از هر دو، اخگرهای دو افسون درهم پیچیده شدند و با جرقه هایی روی هوا معلق بودند. لرزش وحشتناکی بر دستان ایماگو حاکم بود. به سختی قادر به حفظ و نگهداری چوبدستی اش در کف دستش بود. درمقابل لرد سیاه با لبخندی زشت و پلید در حال نزدیک شدن به او بود. مسلط نشان می داد و چوبدستی را به آرامی میان دوانگشتش داشت.

جرقه های رنگارنگ افسون ها رفته رفته با گام های لرد سیاه به سوی ایماگو حرکت می کرد.یک چیز شفاف و سفید از نوک چوبدستی اش بیرون جهید. لبخد لرد سیاه از روی لب هایش ناپدید شد. چیزی شفاف که شکل ایماگو پدر را داشت به صدای انفجار مانندی به سوی لرد سیاه شلیک شد.

اینیگو ایماگو با حرکتی سریع به روی برف ها شیرجه رفت و تا پایین تپه لیز خورد. در حالیکه نفس نفس می زد در مقابل جسد خونین پدرش زانو زد و چوبدستی را مقابل خود گرفت. لرد سیاه از بالای تپه با صدای گوشخراشی نعره زد:

« آوداکاداورا »

اخگر سبز رنگ و عریض افسون در مقابل دیدگان اینیگو ایماگو تبدیل به اخگری باریک شد و بر جسد بی جان پدرش فرو نشست. نعره لرد سیاه در لیتل هانگتون طنین انداخت. با صدای سوت مانندی اینیگو ایماگو در حالیکه دستان پدر بی جانش را در دست داشت، از نظر لرد سیاه ناپدید شدند و آپارات کردند.



امتحان میان ترم



1. اصطلاح عامه برای وردهای کاربردی چیست و به چه جور وردهایی اطلاق می شود.(2 امتیاز)

عموما به شوخی وردهای کاربردی را چشم بندی گویند. این دسته بندی از افسون ها شامل افسون های بسیار زیادی می شوند. در حقیقت این افسون ها در جهت ظاهر شدن ناگهانی یک چیزی استفاده می شوند و کاربرد دارند. در حقیقت موارد ضروری و مورد نیاز یک جادوگر. مثلا افسون اینکارسروس که طناب از چوبدستی خارج می کند و در نبردها ودوئل های جادوگران با دشمنان و جادوگران خلافکار کاربرد زیادی دارد.


2. دو شرط لازم برای حفظ اثر افسون پیوند خونی را بنویسید؟( 2 امتیاز)

1. افسون مربوطه روی شخص نجات یافته توسط یک جادوگر نیرومند اجرا بشه.
2. از خانواده ی قربانی یک نفر اون فرد رو به عنوان عضوی از خونواده بپذیره.


3. سه شرط لازم برای پدید آمدن یک ورد را ذکر کنید. ریشه وردها بیشتر به چه زبانی برمی گردد؟(2 امتیاز)

1. ترکیب صحیح واژه ها
2. چرخش مناسب جوبدستی
3. تمرکز کامل

اکثر وردهای شناخته شده ریشه ی لاتین دارند، زیرا که جادوگران در گذشته از این زبان استفاده می کردند و هنوز هم آن وردها جایگاه خودشون رو حفظ کردند.


4. افسون پیوند خونی در واقع برگرفته از کدام رسم غیر انسانی دوران باستان است؟ بطور کامل توضیح دهید.(2 امتیاز)

جادوگران و انسان های های اولیه برای دور کردن دشمن و پلیدی ها گاهی یک نفر رو طی مراسمی قربانی می کردند تا خودشان در امان باشند، اما بعدها بسیاری از افراد با این قضیه مخالفت هایی داشتند و معتقد بودند که خون بیگناه نباید ریخته شود و آنان بنیانگذار افسون پیوند خونی شدند و افسون های پیچیده ای برای حفظش ایجاد کردند.



5. دو مثال از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس و کاربرد آنها را بنویسید. (2 امتیاز)

افسون "آگوآمنتی": باعث خروج آب از چوبدستی می شود.
افسون "اینکارسروس": باعث خروج رشته ای طناب از چوبدستی می گردد و در نبردها ودوئل های جادوگران کاربرد دارد.


6. سه مورد قانون ذکر شده در کلاس مربوط به ایجاد اجسام را ذکر کنید. ( 3 امتیاز)

ابتدا در ذهن خود چیزی که نیاز داریم را مجسم می کنیم. سپس با چوبدستی جادویی هدفی که قصد داریم آن چیز مورد نیاز در آنجا ظاهر شود را نشانه می گیریم. در آخر هم افسون مربوطه را زمزمه می کنیم.



7. در نخستین جلسه ی کلاس، پروفسور لوپین با اجرای چه وردی و روی چه چیزی کلاس را متوجه حضور خودش کرد؟ اجرای این ورد روی آن شیء چه اثری داشت؟ ( 3 امتیاز)

پروفسور لوپین زمانی که وارد کلاس شدند، بی توجهی همه دانش آموزان را نسبت به حضور خود دیدند، بنابراین تابلوی مدیر هاگوارتز، استرجس پادمور را با افسون کانفرینجو هدف گرفتند و تابلو را هزاران تکه تقسیم نمودند تا با این کار توجه ها را سوی خود جلب کنند. البته نا گفته نماند که ایشون سریعا با افسون ریپارو تابلوی مدیر هاگوارتز را به حاتاول برگرداندند.


8. هر یک از موارد زیر را در یک خط تعریف کنید. (4 امتیاز)

ورد و افسون: ورد ها کلمات جادویی هستن که برای کارهای روزمره استفاده میشن، اگه افسونی رو بلد نباشی هم میتونی زندگی کنی چون افسون در واقع نوعی ورده که اثر مثبت داره و بلد بودن یک افسون میتونه به درد بخوره.

طلسم و نفرین: هر دو اثر منفی دارند و باید ازشون پرهیز کرد. میشه گفت نفرینها در واقع زیر مجموعه ی طلسم ها هستند با این تفاوت که برای طلسم ها ما چیزی به اسم ضد طلسم داریم ولی اثر نفرین ها غیر قابل برگشت است.



ممنون


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۰:۱۱ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
امتحان میان ترم

1.اصطلاح عامه برای "وردهای کاربردی" چیست و به چه جور وردهایی اطلاق میشود؟ (2 نمره)

گاهی برای طنز به این گونه ورد ها " چشم بندی " می گویند و به ورد هایی گفته می شود که طیف خیلی گسترده ای دارن و اکثر اون چیزهایی رو که جادوگر میخواد رو به وجود میارن.

2. دو شرط لازم برای حفظ اثر افسون پیوند خونی را بنویسید. (2 نمره)

1. افسون مربوطه روی شخص نجات یافته توسط یک جادوگر نیرومند اجرا بشه. 2. از خانواده ی قربانی یک نفر اون فرد رو به عنوان عضوی از خونواده بپذیره.

3. سه شرط لازم برای پدید آمدن یک ورد را ذکر کنید. ریشه ی وردها بیشتر به چه زبانی بر می گردد؟( 2 نمره)

1. ترکیب صحیح واژه ها
2. چرخش مناسب جوبدستی
3. تمرکز کامل

و ریشه ورد ها هم بیشتر به زبان لاتین بر می گرده


4. افسون پیوند خونی در واقع برگرفته از کدام رسم غیر انسانی دوران باستان است؟ بطور کامل توضیح دهید.(2 نمره)

در زمان های قدیم انسان های بی فکر مردمانی را برای نجات خودشون قربانی می کردند ... برای مصون بودن خودشون از آسیب ها آدم های بی گناه رو اعدام کرده و می کشتند بنابراین افراد حفظ حقوق بشر اون زمان به این فکر افتادن که نباید این افراد بی گناه کشته بشن بنابراین طلسم خونی پیچیده ای رو اختراع کردند و افسون های یچیده تری رو برای حفظشون ساختن.

5. دو مثال از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس و کاربرد آنها را بنویسید (2 نمره)
آگوامنتی : افسونی که توسط آن یک فواره یا جریان از آب زلال از انتهای چوب دستی اجرا کننده بیرون میزنه. اینکارسروس : باعث بیرون اومدن یک رشته طناب از سرچوب دستی میشه که در دوئل ها کاربرد بسیار زیادی داره.

6. سه مورد قانون ذکر شده در کلاس مربوط به ایجاد اجسام را ذکر کنید. ( 3 نمره)

چیزی رو که میخوایم در ذهنمون تجسمش کنیم - بعد چوب دستی رو به طرف اونجایی که میخوایم احضارش کنیم نشونه می گیریم و بعد ورد مخصوص همون طلسم رو تلفظ می کنیم.

7. در نخستین جلسه ی کلاس، پروفسور لوپین با اجرای چه وردی و روی چه چیزی کلاس را متوجه حضور خودش کرد؟ اجرای این ورد روی آن شیء چه اثری داشت؟ ( 3 نمره)
توسط ورد کانفرینجو بر روی عکس مدیر هاگوارتز ، استرجس پادمور . باعث شد که تابلو هزار تیکه بشه.

8. هر یک از موارد زیر را در یک خط تعریف کنید: ( 4 نمره)

ورد و افسون: ورد کلمات جادویی و اغل لاتین هستند که فراگیری آنها برای هر جادوگری لازم است و هر روزه آن را به کار می برد ولی این نکته در مورد افسون صدق نمی کنه . افسون تقریباً یک جور مکمله برای ورد و دونستنش زیاد لازم نیست.

طلسم و نفرین: هر دو از جادو های سیاه هستند و نباید آن ها را به کار برد... هر دو آثار مخربی دارند ولی طلسم دارای ضد طلسم هست و نفرین هیچ گونه ضدی نداره ... مثل نفرین آواداکاداورا!


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
*سوالات امتحان میان ترم طلسم ها و ورد های جادویی



1.اصطلاح عامه برای "وردهای کاربردی" چیست و به چه جور وردهایی اطلاق میشود؟ (2 نمره)

"'گاهی به شوخی " چشم بندی اطلاق می شود "ورد های که طیف خیلی گسترده ای دارن و چیزی رو که جادوگر بهش نیاز داره ظاهر میکنن البته معمولا !

2. دو شرط لازم برای حفظ اثر افسون پیوند خونی را بنویسید. (2 نمره)

1. افسون مربوطه روی شخص نجات یافته توسط یک جادوگر نیرومند اجرا بشه.
2. از خانواده ی قربانی یک نفر اون فرد رو به عنوان عضوی از خونواده بپذیره.

3. سه شرط لازم برای پدید آمدن یک ورد را ذکر کنید. ریشه ی وردها بیشتر به چه زبانی بر می گردد؟( 2 نمره)

1. ترکیب صحیح واژه ها
2. چرخش مناسب جوبدستی
3. تمرکز کامل

4. افسون پیوند خونی در واقع برگرفته از کدام رسم غیر انسانی دوران باستان است؟ بطور کامل توضیح دهید.(2 نمره)

برگرفته از رسم قربانی کردن است!

منم کپی پیست نکردما !( تا قسمتی کپی رایت بای جیمز )

جادوگران و انسان های های اولیه برای دور کردن دشمن و پلیدی ها گاهی یک نفر رو طی مراسمی قربانی می کردن تا خودشون در امان باشن اما بعدها خیلیها با این قضیه مخالفت کردن و گفتن خون بیگناه نباید ریخته بشه و همونا بنیانگذار افسون پیوند خونی شدند و افسون های پیچیده ای برای حفظش ایجاد کردن.

5. دو مثال از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس و کاربرد آنها را بنویسید (2 نمره)
حالا عیبی داره ما سه تا نام ببریم ؟
- روزاریوس!
آگوآمنتی
"اینکارسرو

6. سه مورد قانون ذکر شده در کلاس مربوط به ایجاد اجسام را ذکر کنید. ( 3 نمره)
اون چیز ( چیزه دیگه .... دو یو لایک چیز ) رو در ذهنتون تجسم کنین بعد با چوب دستتون به محلی که می خواین اون چیز ظاهر بشه اشاره کنین و بعد ورد مناسب رو ادا کنین .

7. در نخستین جلسه ی کلاس، پروفسور لوپین با اجرای چه وردی و روی چه چیزی کلاس را متوجه حضور خودش کرد؟ اجرای این ورد روی آن شیء چه اثری داشت؟ ( 3 نمره)
- کانفرینجو! درسته ! با این ورد توجه کلاس رو به خودش جذب کرد و اون رو روی تابلوی استرجس مدیر ندرسه اجرا کرد که باعث شد هزار تکه شود . نگران نباشین بعدش ریپارو زد درستش کرد !

8. هر یک از موارد زیر را در یک خط تعریف کنید: ( 4 نمره)
ببخشید بیشتر یک خط شد تصویر کوچک شده
ورد و افسون: ورد کلامتی جادویی که عموما لاتین هستند ، هستند که یک جادوگر هر روز از اونا استفاده می کنه و برای جادوگر بودن به اون نیاز داره ( ! ) برای مثال ظاهر کردن اجسام و ... افسون هم یه چیزی تو مایه ها یه مستحبه بلد باشی خوبه به دردت می خوره بلد هم نباشی که مهم نیست .

طلسم و نفرین: هر دوشون اثر منفی دارن و باید ازشون پرهیز کرد ، میشه گفت نفرین ها زیر مجموعه ی طلسم ها هستند . فرق طلسم با نفرین اینه که طلسم پاد و ضد طلسم داره ولی نفرین پاد و ضدی نداره و اثرش دائمی هست



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
-یا مرلین کبیر...خودت دیدیشون؟جدا خودت دیدیشیون؟))
- بله بله.من خودم دیدمشون.من اونجام بودم.نه بخاطر این که مسافرت رفته بودموا(اشتباه تایپی نیست)،خیر.بدلیل اینکه مدیرا منو فرستادن.
- آخه دایی...مگه میشه؟مگه میشه همچین چیزی؟وزارت که هیچ چیزی نفرستاد اونجا.پاپا هم که میگفت از همجا بیخبره.پس چطوری اومده بودن اونجا؟
- اونجا جزیره مشکوکیوسیه.در اون جزیره هزاران تا لرد و کلی دامبول وجو داره.تمامی شناسهای آرشام اون جان!گذشته از ساحل بالاک که قشنگه ، بالاک جای عجبیوسیه.خطرناک!

دایی مونتی عینکش رو روی دماغش جابجا کرد-که در اینجا میشه کمی پایین تر برد-و به از زیر عینک به جیمز نگاه کرد.با صدایی که جیمز رو شدیدا بیاد خودش میانداخت،یا شاید کمی دورگه تر،به جیمز گفت:
اون روز رو خیلی خوب یادم میاد.انگار که همین دیروز بود.البته دیروز بود ولی ما این طور میگیریم که انگار دیروز بود.به این میگن طنز تصنعی.یا بزبون شما بچهای امروز هارتی هورتی خندیدن یا خنده بیخودی یا جک بیمزه که شاید شما بهش بگید شوخی که همگی میدونیم شوخی نیست و کس دیگری ازش خبر ندا یا ...
- دایی!داشتین درمورد بالاک میگفتین.

دایی سرفه کوتاهی کرد و با دستپاشمچگی ادامه داد:
اوه بله بله.بالاک.از اونجایی که در بالاک شما از زدن رول و پستیدن در چت باکس و داشتن این طور نعمتهای زوپسی خارج هستین،تنها کارهایی که میتونید بکنید نشستن در ساحل،خوندن روزنامه،گپ زدن با 5 ولدمورت یا داشتن کلاس خصوصی با 4 تا دامبول،بحث و فحش دادن به مدیران،گپ زدن با آرشی،تعریف کردن از سیبیل های هوریس یا مسخره کردن عمامه کوییرل هست و از اونجایی که من در چند روز بعد از ورودم به بالاک تمامی این کارها رو انجام داده بودم بجز رفتن در ساحل،تصمیم کبرایی گرفتم که اون روز که همون دیروز امروز باشه رو برم ساحل تا کمی آفتاب بگیرم چون همون طور که میدونی نه نیاز به قلاب داره و نه نیاز به داشتن کرم- که در اینجا معنی یارو کرم داره رو نمیده.
من هم برای انجام دادن اینکار،مایویی گلگلیمومو پوشیدم و رفتم ساحل.بجز ابرهای سیاه، باد شیدید و برف و بارونی که میبارید، هوا بسیار خوب و دل انگیز بود.


بخاطر باد شدید،حوله من از دستم در رفت و بطرفی پرتاب شد که اتفاقا در همون طرف،یک طرف ایستاده بود.البته جیمز عزیز باید دقت کنی که در این جمله،"بطرف" و "طرف"بمعنای راه و دومین "طرف"بمعنای یک انسان میباشه.خلاصه حوله من بصورت بسیار ناگواری به کله اون طرف برخورد کرده و باعث شد که طرف به طرف پشت سریش بخوره و با هم به یک طرف پرتاب بشن.من با سرعت به طرف دو تا مجهول(چون برام معلوم نبود که این دوتا آدمن یا جانور) دویدم تا ازشون پوزش بطلبم و حولم رو هم بگیرم تا مبادا حولمو به بدنشون بزنن- آخه میدونی دایی، من در اون روز بیماری دندون درد داشتم و میترسیدم که وقتی حولمو میزنن به تنشون دندونشون درد بگیره.


داشتم میگفتم.وقتی به دو مجهول رسیدم،فهمیدم که نرسیدم و باید چند قدم دیکه برم تا برسم و برای همین، همین کار رو هم کردم.آروم حولمو از روی صورت اولین مجهول دراوردم و ازش پوزش طلبیدم.ولی گویا یک کس دیگری هم حولشو روی این بدبخت انداخته بود چون روی کلش،یک حوله بسیار پاره پوره سیاه بود، این حوله طوری به کله بیچاره چسبیده بود،که من صورتش رو نمیتونستم ببینم.از روی اتفاق و بصورت بسیار یهویی،مجهول دوم هم روی صورتش یک حوله بود.مجهول دوم که حال از روی زمین و شنهای ساحل،که در باد تانگو میرقصیدن بلند شده بود،منو متوجه چیز بسیار عجیبی کرد.مجهول دوم دیگه مجهول نبود و من فهمیده بودم که مجهول دوم،یک دیوانه سازه.تا این رو فهمیدم،چوب جادوگری مو از توی مایوم دراوردم و به سوی اون دو دیوانه ساز نشونه گرفتم.البته هوا از بس سرد بود که دیگه سرمای اونارو نحسیدم و از بس دندونم درد میکرد شادی تو بدنم نبود که جاروبرقییده بشه.چونب رو کردم تو چشم دیوانهساز اولی که در واقع مجهول دوم بود و فریاد کشیدم:
اکسپکتوپاترونوم

درست بعد از این کار،ماری که منو بشدت بیاد خودش می انداخت از چوب من بیرون اومد و رفت تو چشم مجهول دوم که همون دیوانه ساز اول بود.
دیوانهساز اول که گویا چشم درد شدیدی گرفته بود،شنا کنان بر روی هوا به عقب شنا کرد و یهویی از نظر پنهان شد.من فکر کنم شنای کرال زده بود که با این سرعت رفت.دیوانه ساز دوم هم بصورت بسیار یهویی از بین رفت و تا بامروز،من ندیدمش.

و این بود قدرت مار من،که با شتاب شدیدی،دیوانه ساز رو به چشم پزشکی برد!




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خیلی سال پیش- دره ی گودریک( آره؟ یا گودریگ؟ )

پیکر سیاهی به آنها نزدیک تر میشد. به آن خانه که صدای خنده از آن به آسمان هفتم رسیده بود و پیدا بود خانواده ای خوشحال مشغول بازی هستند. میدانست که خانه به اقدامات حفاظتی سختی در امان است، اما او جادوگر توانمندی بود. زیر لب زمزمه میکرد و به خودش امید می داد. من میتوانم، من قدرتمند ترین هستم. من خود آرنولدم.من کنسرو اعتماد به نفسم! حرف هایش در مغزش میپیچید و حک میشد. جاسوسش محل خانه را لو داده بود؛ و حالا جادوی اول حفاظتی برایش از بین رفته بود.

حالا در چمن حیاط خانه ایستاده بود و به در آن خیره شده بود. فقط کافی بود در آن را باز کند و سپس میتوانست هر سه نفر را ، با حداقل بچه ای که هدفش بود را از بین ببرد.

قدمی به جلوبرداشت..

داخل خانه- دره ی گوریک

آشپزخانه ی کوچک خانه اشان چنان مرتب بود که احساس ناخوشایندی به آدم دست میداد. لیلی روی میز نشسته بود و فنجان چایی را که جیمز نخورده بود، خالی میکرد. جیمز به دنبال نقطه ای کوچک و سیاه رنگ! که کله ی هری بود، می دوید. لباس هری کوچک رنگ پارکت های کف بود، در نتیجه از هری تنها سرمشکی اش دیده میشد.

- جیمز، بسه! هری خسته شده، مگه نه؟
- نه مامان چی میگی! من اگه بخوام با این چیزا خسته بشم که تو جلسات آلبوس میمیرم!
- بچه ام از حالا آینده رو پیشبینی میکنه! باباتم همیشه میگفت جلسه هاش خیلی خوب و مفیده.

جیمز به لیلی چشم غره ای رفت. سپس به سمت هری پرید و بالاخره او را گرفت. هری با ناراحتی خودش را از دست پدرش خلاص کرد و در بغل مادرش پرید.
- جیمز! ببین دستش چی شد! انگشتش موند زیر تو.
- باب جمع کن خودتو این که چیزی نشده !

هری با شدت زد زیر گریه. جیمز به نظر نگران میرسید، به سمت هری آمد و خواست دستش را بگیرد که صدای کنده شدن در خانه به گوش رسید.

- لرد ..
- ولد ..
- مورت ؟
- موهاهاها ! فکرش رو نمی کردید، نه؟

جیمز : چرا من میدونستم میای.
لرد : نه بوقی، تو نمیدونستی!
جیمز : چرا میدونستم! من کتاب یک هری پاتر رو خوندم.
لرد : اه، شِت ! حالا من چی کار کنم؟ لو رفتم دیگه. اشکال نداره دفعه ی دیگه نمیذارم لو برم.

جیمز : اومدی ما رو بکشی! مگه اینکه از روی جنازه ی من رد شی!

لرد چوبدستی اش را بالا گرفت و سرش محکم در چشم جیمز فرو رفت. جیمز فریاد بلندی کشید و روی زمین افتاد. به علت از دست دادن چشمش نمی توانست چوبدستی اش را پیدا کند و چشم دیگرش نیز نمی دید! جیمز نا امیدانه فریاد کشید :
- لیلی، بچه رو ببر تو اتاق خواب!
لرد : ایول تخت دو نفره !

جیمز با شنیدن این حرف لگد محکمی به سمت لرد ولدمورت انداخت که فقط باعث شد لرد برای دفاع از خودش وردی بخواند. جیمز دستش به چوبی رسید. آن را برداشت.
- اکسپلیارموس ! ( این ورد ارثیه! )
- آیکیو اون که جاروئه!
- اِ ؟ میگم چرا اینقدر سنگین شد. اه بوقی قبول نیست، خب الان که من میمیرم!

- خب بمیر، آوداکداورا !
پرتوی سبز رنگی به سوی جیمز نشانه رفت که روی زمین دراز به دراز خوابیده بود. ولدمورت از روی جنازه ی جیمز، رد شد ...

اتاق با تخت دو نفره() - دره ی گودریک

لیلی هری را روی تخت نشاند و چوبدستی اش را در آورد. پنجره را شکست و تا آماده ی بیرون رفتن شد در اتاق با شدت از جایش در آمد. ولدمورت دم در ایستاد و در همان لحظه رعد و برق اتاق نیمه تاریک را روشن کرد، با اینکه هوا صاف صاف بود. ( با تشکر از بروبچز زحمت کش جلوه های ویژه ! ) اتاق مربعی شکل بود و در و دیوار و تخت و کمد و همه چیز آن کرم بود. ولدمورت قدمی به لیلی نزدیک تر شد.

لرد : اکسپلیارموس! اه، مثینکه ورده به من هم اثر کرده!

( سوال: ورد چطور به لرد رسیده؟ الف: انجام کلاس خصوصی با جیمز! ب: انجام کلاس خصوصی با هری! ج: از آسمون! د: همه ی موارد. )

چوبدستی لیلی بعد از قرن ها به دست ولدمورت میرسه. لرد اون رو با یک تکنیک مشنگی از وسط نصف میکنه و به لیلی نزدیک تر میشه.

- ببین خانم، من تاحالا دست رو ضعیفه بلند نکردم. خواهشا برو کنار.
- نمیذارم به هری دست بزنی!
- خب اشکال نداره دست نمیزنم طلسمش میکنم.
- اصلا کلا نمیذارم بهش نزدیک بشی.. نه این کارو نکن، نه خواهش میکنم!

ولدمورت لیلی را به طرف دیگر هل داد. به سوی هری رفت. بچه ای به سفیدی برف که گویی با رخت شوی هاله شسته شده بود!( خدایی این هاله خیلی سفید میکنه! ) ولدمورت چوبدستی اش را بلند کرد؛ هری با لبخند به ولدمورت نگاه میکرد.

- بچه بوقی چرا میخندی؟ میخوام بکشمت!
- زرشک! من که نمیمیرم، وگرنه رولینگ نمیتونه پول دار شه. تازه من شخصیت اول داستانم!
- چه جلب، حالا که کشتمت میفهمی کی شخصیت اول داستانه!
- برو باب.
- بچه پررو.. آوداکداورا!

طلسم سبز رنگ به سوی هری نشانه رفت، قبل از برخورد با او لیلی خودش را در مسیر طلسم انداخت. طلسم درست از وسط قفسه ی سینه اش گذشت. ولدمورت با عصبانیت جنازه ی لیلی را به طرف دیگر انداخت. هری به سوی مادرش دراز شده بود؛ تا بلکه دستش را بگیرد. گریه ی بچه لرد را آزار میداد..

همان لحظه میخواست که همه چیز تمام شود؛ .. سومین طلسم مرگ را فرستاد.. و بعد از لحظه ای، دیگر هیچ چیز نفهمید .. تنها اینکه دردی طاقت فرسا در وجودش به وجود آمد، وجودی که حالا دیگر بی ارزش بود.. بدن نداشت! ولدمورت از خشم فریادی کشید و از پنجره به بیرون پرید.. نمیدانست چرا این چنین شده بود، چیزی که هرگز معلوم نشد!

فردا- میدون اصلی دره گودریک
- تنها کسی که در برابر طلسم مرگ زنده ماند ! پسری که زنده ماند.. هری پاتر ، او پسری بود که در برابر طلسم مرگ مقاوم ماند !

فریاد روزنامه فروش سر چهار راه نزدیک میدون، همه را به خودش جذب میکرد. از جمله آلبوس دامبلدور که به دو دلیل به او نزدیک میشد. یک: عکس هری روی روزنامه ! دو: طبق خواست رولینگ!

یازده سال بعد، خانه ی دروسلی ها

دامبلدور به سمت خانه به راه افتاده بود. در خیابان ماگلی قدم میزد و هوای خنک به صورتش میخورد. آه و ناله ی دو گربه در حال دعوا (!!) را می شنید. با خودش فکر میکرد، هری تحت تاثیر یک طلسم پیوند خونی یازده سال زنده مانده است. یازده سال بی دردسر و حالا، شاید با جدا شدن از این خانه اولین شرط کمی سست میشد.

به یاد آورد که بعد از پیدا کردن هری از خانه اشان او را به هاگوارتز برده بود و افسونی را روی هری پاتر اجرا کرده بود که تا هفده سالگی عشق مادرش در خانه ی دروسلی ها از او حمایت کند. عشقی که در رگ ها و خونش جاری بود! شرط اول را به درستی انجام داده بود، تنها شرط دوم ممکن بود مشکلی ایجاد کند چون مطمئن بود پتونیا از لیلی خوشش نمی آید.

به در خانه رسیده بود. دم در ایستاد و به آن خانه ی کوچک ماگلی با چمن های تمیز و سبز رنگ نگاه کرد. و زنگ در را به صدا در آورد، باید با ورنون دروسلی در مورد هری و رفتن او به هاگوارتز صحبت میکرد. بدون اینکه هری چیزی بداند !

----
این تیکه های آخرش با کتاب یکم فرق میکرد!


[b]دیگه ب


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
در سالن بیلیارد هاگزمید، با شدت باز شد.ملت درون سالن با تعجب دو پیرمردی را که از شدت خستگی،له له می زدند،نگاه می کردند.قبل از آن که مسئول سالن، با عصبانیت به سوی آن ها رود،آن دو به داخل سالن وارد شدند.به نظر می رسید از چیزی فرار کرده اند.از چه چیزی؟ جواب این سوال درست در پشت سر آن ها بود! بیش از 100 دیوانه ساز، در حال هجوم به سوی سالن بودند.

ملت: جــــــــــــــــیغ!

آلبوس و نیک بدون توجه به این فریاد ها، به سوی پیشخوان پناه بردند.فضا هر لحظه سردتر می شد.توپ های روی میز بیلیارد،دیوانه وار در حرکت بودند.سردی مطلق بر فضا حاکم شد.همه افراد درون سالن بیهوش شده بودند.نیک و آلبوس به پشت پیشخوان رسیدند.به نظر می رسید نیک در دستانش شی بسیار بزرگی گرفته است.

-ببین آلبوس!احتمال این که بوقیده بشیم، خیلی زیاده. من می رم و جلوی اونا مقاومت می کنم. تو فقط مواظب این باش!

سنگ سرخ رنگ بالاخره در دستان نیک معلوم شد.نیک دستانش را به سوی آلبوس دراز کرد.به خاطر سردی هوا،دستانش می لرزید.فضای خفن آلودی به وجود آمده بود!آلبوس سنگ را گرفت و در جیب ردایش قرار داد.

-خیلی خوب حالا تو اینجا باش تا من برم در برابر اینا دفاع کنم.

نیک به سرعتی باور نکردنی که از یک پیرمرد 700 ساله بعید بود، بلند شد.چوبدستی خود را به سوی لشکر سیاه پوش گرفت.

ذهن نیک: یه خاطره خوب؟یه خاطره خوب؟من چه خاطره خوبی در طول عمرم داشتم؟گرین فایر! بله خودشه! بردمون در برابر گانگستر یونایتد!

-اکسپکتوپاترونوم!

لاک پشتی از درون چوبدستی نیک به بیرون پرید! آرام آرام مسیر خود را در هوا پیمود.تا به سوی دیوانه سازهایی که چد برابر او بودند قرار گرفت.ظاهرا زمان ایستاده بود.نه دیوانه سازها تکانی خوردند نه آن لاک پشت و نه نیک و آلبوس! لاک پشت سر خود را به سوی نیک برگرداند.

-داداش من الان باید پیکار کنم؟

-ای خدا!آی کیو در حد مرغ! باب بزن شپلخشون کن!

ظاهرا لاک پشت این سخنان را نشنیده بود!باز به آرامی سرش را به سوی دیوانه سازها برگرداند.

لاک پشت:

دیوانه سازها:

تاق!

یکی از دیوانه سازها لگد محکمی نثار لاک پشت کرد.لاک پشت به هوا پرتاب شد!از پنجره سالن گذشت و به بیرون از ساختمان افتاد!

نیک:

دیوانه سازها:

آن ها هر لحظه نزدیک تر می شدند.آلبوس که به خاطر کنجکاوی اش زیر چشمی به جلو نگاه می کرد، پس کله ای نثار نیک کرد!

-آخ!چرا می زنی بوقی؟

-بوق بر سرت یه سپر مدافع مثل آدم نداری!یه خورده یاد بگیر!

آلبوس چوبدستی اش را به دیوانه سازانی که 5 متر دیگر با آن ها فاصله نداشتند گرفت.علی رغم صدای جیغ هایی که در گوشش شنیده می شد،تمرکز خود را جمع کرد.صدای جیغ ها مربوط به دانش آموزانی بود که با او کلاس خصوصی داشتنداصلا همین جیغ ها خود یک خاطره خوب بود

-اکسپکتو پاترونوم!

برای چند لحظه به نظر رسید هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است.اما سرانجام، چیزی از چوبدستی آلبوس بیرون جهید و به همراه آن گرما نیز آلبوس و نیک را در آغوش گرفت.(آلبوس هم با گرما مشغول بیناموسی شد)

-پیرمردی نقره رنگ که صورتش به خاطر نورانیت برق می زد به سوی دیوانه سازها بود.تمامی هیکلش نورانی سیفیت بود.دیوانه سازها از حرکت بازماندند. به نظر هر چه قدر که پیرمرد به دیوانه سازها نزدیک تر می شود ،حرص و ولعش بیشتر می شود.()قبل از آن که دیوانه سازها بتوانند فرار کنند، او بر روی آن ها پرید و مغول بیناموسی با آن ها شد.صدای جیغ دیوانه ساز ها فضا را ترسناک کرده بود.خود آلبوس نیز که شیفته سیفیتی سپر خود شده بود،بیناموسی با گرما را ول کرد و دوان دوان به سوی سپر خود رفت و او نیز مشغول بیناموسی با سپر خود شد قطرات نقره رنگ و غایظ شیرموز به همه طرف پاشیده می شد.شیرموز های دیوانه سازها سیاه رنگ بود!

نیم ساعت بعد

دیوانه سازها لنگ لنگان از سالن خارج می شوند.عده ای نیز که راه رفتن برایشان مشکل است، سوار بر دوش دیگران شده بودند.آلبوس و نیک به سپر مدافع نگاه می کردند که او نیز راه رفتن برایش مشکل بود!

-خیلی خوب سپر عزیز! واقعا وظیفتو به خوبی انجام دادی.حالا بیا توی چوبدستیم! هر وقت بهت نیاز پیدا کردم خبرت می کنم

سپر لنگ لنگان به درون چوبدستی رفت!

پایان!(دیگه چی بنویسم ادامشو بوقی؟)


[b]تن�


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- به یه چیز خوب فک کن ، یه چیز خوب جیمز !

لب های جیمز می لرزید ، به ردای تدی چنگ زد ... چیز خوب؟ اتفاق خوب؟..
نوک موهای کوتاه و ارغوانی رنگ تدی یخ زده بود ، دیوانه سازها ، آن هم در بنگاه املاگ گرگینه ی صورتی ؛ () امکان نداشت !
چوبدستیش را بالا گرفت .

چهره ی ویکتوریا در لحظات و حالات مختلف از جلوی چشمانش عبور می کرد و او مدام گرگ نقره ای نثار ملت دیوانه ساز می کرد .
اما سپر های یک نفر کافی نبود .

- جیمز ؛ یه اتفاق خوب ، بجنب !

رنگ از رخسار جیمز پریده بود ، تا به حال آن قدر به یک دیوانه ساز نزدیک نشده بود ، خاطرات چند روز پیشش را در ذهن مرور می کرد ...

دیششش... ( افکت فلش بک در ذهن جیمز )

تصویر تار هری که در مقابل جیمز ایستاده و دستانش را به کمر زده بود مشخص شد .
دوربین پس کله ی جیمز را نشان میداد ، و ابهت پدرش را که در مقابلش قد برافراشته بود .
جیمز که جاروی کوچکی را در دست داشت ، با چشمانی اشک الود به بالا و چشمان پدرش خیره شده بود .
- خواهش میکنم بابا ، من بهترین بازیکن شدم ... بذار برم ، بذار برم طبسـ... چیز ! بلغارستان ! این یه مسابقه ی مهمه ، من میدونم که از پسش بر میام بابا
.

هری اخمی کرد و سرش را تکان داد :
- نه جیمز ! حتی حرفشم نزن ! یوهاهاهاها ! من چقده ظالمم !
اشک در چشمان جیمز حلقه زد و به سوی اتاقش دوید .

( پایان فلش بک )

از پشت پرده ی اشکی که چشمانش را در بر گرفته بود می توانست دیوانه ساز ها را ببیند که نزدیک و نزدیک تر می شدند .
تدی دوباره فریاد زد : جیمز !!

دوباره چشمانش را بست ، خاطره ی سه روز پیش در مقابل چشمانش زنده شد :

صدای خود را می شنید که با هیجان فریاد می زد :

- و بعد من روی جارویم پریدم و در عین حالی که با لگد یک بلاجر رو از خودم دور می کردم اسنیچ رو گرفتم ، در ضمن حلقه ی سوم رو هم از گل نجات دادم و با سر یه ضربه به کوافل زدم که باعث شد شصتمین گل تیم ثبت شه !

جیمز با هیجان حرف می زد و دستانش را تکان میداد .
مشتاقانه منتظر عکس العمل مادرش بود . اما جینی تنها نیم نگاهی به او انداخته و سپس به سراغ تلویزیون رفت .

جیمز مات و مبهوت به بی توجهی مادرش خیره شد ...


- جیمز !!

فریاد تدی دوباره او را به خود آورد ، تدی صورتش را با دستانش پوشانده و زانو زده بود، دیوانه ساز ها نیز دورادورش را گرفته و به نوبت قلقلکش می دادند .
جیمز چوبدستیش را بالا برد ، با صدایی لرزان زمزمه کرد :
- اکسپکتو پاترونوم ...

اشعه ی نقره ای رنگ در دهان یکی از دیوانه سازها جای گرفت . :pint:
به دنبال یک خاطره ی خوب بود ... یک خاطره ی خوب ، دوباره تمام خاطرات اخیر به ذهنش هجوم برد :

در زمینی خشک و بی آب و علف ایستاده بود ، صدها جادوگر و ساحره را در مقابل خود می دید ... فریاد می زد :

- من به خاطرتون هر کاری کردم ، من رول نوشتم ، من خندوندمتون ! من دوستتون داشتم !

" جادوگران " نزدیک و نزدیکتر می شدند .

- ما قدر تو رو نمیدونیم جیمز ، تو یه بوقی ارزشی هستی !
- نه جیمز ، تو هیچی نیستی !
- تو فقط یه بچه ای جیمز کوچولو ... فقط یه بچه !
- هه هه ! ما قدر تو رو نمیدونیم جیمز .
- رول های تو رو میخونیم ، می خندیم ، فقط همین ! تو ارزشی نداری جیمز ، رولهاتن که مهمن ، نه تو !
- ههه ، ما قدر تو رو نمیدونیم جیمز .

جیمز بغض کرد ، عقب و عقب تر رفت ، پشتش را به " جادوگران " کرد و دوید ، گریه کنان دور شد ...


- جیمز...

ناله ی تدی بار دیگر او را به خود آورد ، با این ناله گویی خاطره ی دیگری در ذهنش جان گرفته بود .

در گوشه ای از تالار گریفندور نشسته بود ، زانو هایش را به بغل گرفته و به آرامی زمزمه می کرد :
- من تنهام ، همه یکی رو دارن... ولی من تنهام ، یه تازه وارد تنها...بدون هیچ دوستی .
- چرا تنها؟ پس من بوقم داداشی؟ =
سرش را بلند کرد ، تد ریموس لوپین ، یک سال چهارمی به او لبخند می زد ... آغاز دوستی !
....


جیمز سرش را بالا گرفت و با خونسردی به دیوانه سازان چشم دوخت ، خاطره ی خوش را یافته بود ... چوبدستیش را بالا گرفت :

- اکسپکتوپاترونوم !

توپک کوچک نقره ای رنگی از چوبدستی جیمز سقوط کرده و ورجه وورجه کنان به سمت دیوانه سازها رفته و آنها را پراکنده کرد .

_____________________


1.اصطلاح عامه برای "وردهای کاربردی" چیست و به چه جور وردهایی اطلاق میشود؟ (2 نمره)

" چشم بندی " - وردهایی که طیف خیلی گسترده ای رو شامل میشن در واقع باعث ظاهر شدن ناگهانی چیزی میشن که جادوگر در اون لحظه بهش نیاز داره.

2. دو شرط لازم برای حفظ اثر افسون پیوند خونی را بنویسید. (2 نمره)

1. افسون مربوطه روی شخص نجات یافته توسط یک جادوگر نیرومند اجرا بشه.
2. از خانواده ی قربانی یک نفر اون فرد رو به عنوان عضوی از خونواده بپذیره.


3. سه شرط لازم برای پدید آمدن یک ورد را ذکر کنید. ریشه ی وردها بیشتر به چه زبانی بر می گردد؟( 2 نمره)

اممم ، حقیقتا یادم نیس ، حالشم ندارم برم پیداش کنم ... ! برا اینکه شبیه یه امتحان واقعی بشه هم این سوالو جواب نمیدم !

4. افسون پیوند خونی در واقع برگرفته از کدام رسم غیر انسانی دوران باستان است؟ بطور کامل توضیح دهید.(2 نمره)

اممم...من کپی پیست نکردما !

قربانی کردن،
جادوگران و انسان های های اولیه برای دور کردن دشمن و پلیدی ها گاهی یک نفر رو طی مراسمی قربانی می کردن تا خودشون در امان باشن اما بعدها خیلیها با این قضیه مخالفت کردن و گفتن خون بیگناه نباید ریخته بشه و همونا بنیانگذار افسون پیوند خونی شدند و افسون های پیچیده ای برای حفظش ایجاد کردن. بله آقای ویزلی؟ ..

5. دو مثال از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس و کاربرد آنها را بنویسید (2 نمره)

ورد "آگوآمنتی" که باعث خروج آب میشه و "اینکارسروس" که دسته ای طناب از انتهای چوبدستی خارج میکنه که برا بستن ملت خوبه !

6. سه مورد قانون ذکر شده در کلاس مربوط به ایجاد اجسام را ذکر کنید. ( 3 نمره)

1. چیزی که لازم دارین رو توی ذهنتون مجسم کنیم
2. با چوبدستی به نقطه ای که میخوایم اون ظاهر بشه اشاره کنیم
3. بعد ورد مناسب رو بگیم


7. در نخستین جلسه ی کلاس، پروفسور لوپین با اجرای چه وردی و روی چه چیزی کلاس را متوجه حضور خودش کرد؟ اجرای این ورد روی آن شیء چه اثری داشت؟ ( 3 نمره)


اممم .. یادم نمیاد... یه کاکتوس رو آدم کرد؟ شرمنده ، بچه ی درس خونی نیستم !

8. هر یک از موارد زیر را در یک خط تعریف کنید: ( 4 نمره)

ورد و افسون: با چوبدستی میزنی به یه چیزی ، افسونش میکنی !

طلسم و نفرین: هوم؟ اینا ضد طلسم دارن ولی ورد و افسون ضد ورد ندارن..=. یه همچین چیزی بودا... نمیدونم ... عهه ، یکی به من تقلب برسونه !

پ.ن :
خسته نباشید استاد ، امیدوارم چیزی از چشمان مبارک مونده باشه !

حالا به خاطر پست من ، مشکلات صفحه ی سفید پیش میاد !



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
شرح امتیازات و امتحان میان ترم


* شرح امتیازات

گریفیندور: 200 امتیاز.....> 28.57 .....> 29 امتیاز
پیتر پتی گرو: 27 امتیاز
باب آگدن: 29 امتیاز
جیمز سیریوس: 30 امتیاز
کینگزلی شکلبولت: 28 امتیاز
فرد ویزلی: 27 امتیاز
پرسی: 29 امتیاز
گودریک گریفیندور: 30 امتیاز

هافلپاف: 84 امتیاز....> 16.8......> 17 امتیاز
آراگوگ: 27 امتیاز
لورا مدلی: 28 امتیاز
پیوز: 29 امتیاز

راونکلاو: 6 امتیاز

گابریل دلاکور: 30 امتیاز

اسلترین: 6 امتیاز
اینیگو: 30 امتیاز



*سوالات امتحان میان ترم:



1.اصطلاح عامه برای "وردهای کاربردی" چیست و به چه جور وردهایی اطلاق میشود؟ (2 نمره)

2. دو شرط لازم برای حفظ اثر افسون پیوند خونی را بنویسید. (2 نمره)

3. سه شرط لازم برای پدید آمدن یک ورد را ذکر کنید. ریشه ی وردها بیشتر به چه زبانی بر می گردد؟( 2 نمره)


4. افسون پیوند خونی در واقع برگرفته از کدام رسم غیر انسانی دوران باستان است؟ بطور کامل توضیح دهید.(2 نمره)

5. دو مثال از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس و کاربرد آنها را بنویسید (2 نمره)

6. سه مورد قانون ذکر شده در کلاس مربوط به ایجاد اجسام را ذکر کنید. ( 3 نمره)

7. در نخستین جلسه ی کلاس، پروفسور لوپین با اجرای چه وردی و روی چه چیزی کلاس را متوجه حضور خودش کرد؟ اجرای این ورد روی آن شیء چه اثری داشت؟ ( 3 نمره)

8. هر یک از موارد زیر را در یک خط تعریف کنید: ( 4 نمره)

ورد و افسون:
طلسم و نفرین:


تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
جلسه ی سوم طلسم ها و وردها

ده دقیقه از زمان کلاس گذشته بود و هنوز از استاد درس طلسمات خبری نبود و دانش آموزان هم کلاس را روی سرشان گذاشته بودند، حتی جیمز هم نوشتن خوب ها و بدها رو فراموش کرده بود و به سمت هر کس که حواسش نبود، گچ پرتاب می کرد ( ک.ر.ب. پیوز ) هیچکس متوجه وارد شدن غبار آبی رنگی که به شکل گرگ بود، نشد تا اینکه صدای تدی همه را ساکت کرد.

- همه بشینین سر جاتون! من جایی کارم گیر کرده و دیرتر می رسم واسه همین سپر مدافعم رو با نکات مهم تدریس امروز میفرستم. بهتره حواستون رو خوب جمع کنین چون امکان نداره این مطالب رو بعدا" تکرار کنم. وقتی خودم رسیدم به سوالات جواب میدم!

سپر گرگ مانند محو شد و همه با تعجب به همدیگه نگاه کردند. هنوز هاج و واج بودند که سپر بعدی وارد شد و شروع به صحبت کردن کرد:

- مبحث اصلی امروز ما درباره ی افسون هاست و من برای شروع یک افسون خیلی قدیمی و محکم ترین افسونی که وجود داره رو انتخاب کردم، یعنی افسون پیوند خونی... افسونی که وقتی شخصی جون خودش رو فدای یکی از اعضای خانواده یا دوستان میکنه به وجود میاد و این افسون محافظت کننده در خون شخص نجات یافته باقی میمونه.

گابریل در حالی که به صورت می خندید به دوستاش گفت:

- هر ریونی که همچین کاری بکنه، قول میدم دیهیم ریونکلا رو بهش بدم!
- دوشیزه دلاکور شما بهتره این بذل و بخشش هات رو واسه جای دیگه نگه داری...

تدی خودش حی و حاضر سر کلاس ایستاده بود...سپر مدافعش از بین رفته بود.

-... و واسه جریمه برای رعایت نکردن سکوت هم باید یک طومار در مورد جادوهای به کار رفته در همون دیهیم تحقیق کنی! من کارم زودتر تموم شد و سریعا" خودمو رسوندمو خب در مورد پیوند خونی سوالی ندارین؟

دنیس دستش رو بالا برد و گفت:

- استاد! این افسون یه کم آدمو یاد رسم قربانی کردن میندازه...
- درسته... در واقع این افسون از همین رسم گرفته شده... جادوگران و انسان های های اولیه برای دور کردن دشمن و پلیدی ها گاهی یک نفر رو طی مراسمی قربانی می کردن تا خودشون در امان باشن اما بعدها خیلیها با این قضیه مخالفت کردن و گفتن خون بیگناه نباید ریخته بشه و همونا بنیانگذار افسون پیوند خونی شدند و افسون های پیچیده ای برای حفظش ایجاد کردن. بله آقای ویزلی؟
- من فکر می کردم برای اجرای این افسون احتیاج به هیچ جادوی خاصی نیست!
- خب شما اشتباه میکردین! در واقع وقتی این فداکاری انجام شد برای حفظ اثرش دو تا شرط لازمه:

1. افسون مربوطه روی شخص نجات یافته توسط یک جادوگر نیرومند اجرا بشه.
2. از خانواده ی قربانی یک نفر اون فرد رو به عنوان عضوی از خونواده بپذیره.

کلاس در سکوت فرو رفته بود و همه تحت تاثیر قدرت این طلسم باستانی قرار گرفته بودند. بالاخره صدای ریز یک نفر سکوت کلاس رو شکست :

- چجوری درست کردی... سپر مدافعو؟!
- جیمز سیریوس پاتر! اجرای این افسون از سطح این کلاس خیلی بالاتره....
-
- از پسش بر نمیاین!

جیمز در حالی که رداش رو عقب میزد و یویوی صورتیش رو به تدی نشان میداد، بازهم به حالت به تدی نگاه کرد.

- خیلی خب میگم باو
-
- ولی به عنوان فوق برنامه! خب اگه دوست دارین یادداشت کنین... مواد لازم:

1. یک عدد افسون "اکسپکتو پاترونام"
2. یک فکر خوشحال کننده
3. یک عدد چوبدستی!

تدی چوبدستیش رو بالا گرفت و مستقیم به چشمان ویکتوریا نگاه کرد و بعد شمرده و بلند افسون مربوطه رو ادا کرد. گرگ از انتهای چوبدستیش خارج شد، دور کلاس دوید و بعد محو شد. عده ای از بچه های جو گرفته و ذوق زده بلند شدند و در حالی که از گوشه ی جیبشان دستمال های اسکاور معمول بود، تدی رو تشویق کردند!

- به اندازه ی کافی همه با کاربرد های این افسون آشنا هستن اما اجرا کردنش به تمرین و دقت کافی احتیاج داره... خب به خاطر این همه استقبال، دو تا موضوع تکلیف میدم بهتون که هر کدوم رو دوست داشتین انتخاب کنین:

موضوع اول: رولی درباره ی پدید اومدن افسون پیوند خونی در یک نفر بنویسید... طنز یا جدی (30 امتیاز)

موضوع دوم: یک سپر مدافع ایجاد کنید. شرایطی که منجر به ایجاد این سپر میشه و شکل سپر مدافعتون بسیار مهمه! رول طنز یا جدی ( 30 امتیاز)


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.