هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#41

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
چشای لرد گرد شدند و اون با وحشت به اطرافش نگاه کرد... داشت عرق میریخت و نمی دانست چگونه این اتّفاق افتاد... یک دقیقه به همین ترتیب سپری شد، و لرد که کم کم آرام می شد، با لحنی خشن گفت: خوب...خوب...که این طور... که این طور... من همه رو به مجازات خودش می رسونم ...

یکی از مرگخوارا در حالی که هنوز تعظیم کرده بود در کمال جسارت داد زد: ارباب... هری پاتر... وبمستر بزرگ... از شما مقامشون بالاتره...
لرد : آهان... باشه... آواداکداورا...
مرگخوار به زمین افتاد و همون جا موند...
لرد لبخندی شیطانی زد و گفت: حالا کی با نظر اون مرحوم موافقه...
همه با هم داد زدن: هیشکی ارباب...
لبخند لرد وسیع تر شد... گفت: خوب... حالا بلند شین...
ولی کسی بلند نشد...

هری گفت: دیگه قدرت دست منه، لرد ولدمورت...
و با صدای بلند و اعصاب خرد کنی خندید...
لرد باز هم عرق کرد... داد زد: شما خیلی دو رو اید... واقعا که.... بذارین این هری رو بکشم و خودم وبسمتر شم... اون وقت...

ناگهان چیزی یادش افتاد... لبخندی شیطانی زد و گفت: هری عزیز... وبمستر بزرگ... می دونی که...
و در یه لحظه کنترل کرام رو از جیبش در آورد و محکم یه دکمه رو فشار داد... هری جیغی کشید و غیب شد...
گیلدروی نشان طلایی رو انداخت زمین و با حیرت به لرد نگاه کرد و گفت: چی ارش کردین؟
لرد: خوب... بلاکش کردم...!
او با افتخار به اطراف نگاه کرد و گفت: خوب... بریم به مجازات شما...

سرژ داد زد: نـــه... تو نامردی... تو دشمنت رو با بلاک کردن از جلوت برداشتی...
لرد به چند تا سچ(!) اشاره کرد و اونا به سمت سرژ رفتن...
صدای اعتراض چند نفر هم بلند شد... ولی سچ ها بیش تر و قوی تر از اونا بودن...حدود 20 مرگخوار برای شکنجه به بیرون انتقال داده شدند و لرد گفت:
خوب... امروز قراره بزرگ ترین جنگ مرگخواری به وقوع بپیونده و تو اون، تعداد مرگخوارا نصف می شه... ببینم چه می کنید...
و باز هم به سمت جایگاه به راه افتاد...

همه می دونستن منظور لرد چیه... پس نصف مرگخوارا به یه سمت زمین و نصفشون به سمت دیگه رفتن... جنگی بسیار بسیار عظیم تا دقایقی به وقوع می پیوست...
در گروه 1، کرام، بلاتریکس و 60 مرگخوار و در گروه 2، گیلدروی، هوکی و بقیه بودند، حدود 55 مرگخوار...

چند دقیقه یار کشی ادامه پیدا کرد! هرکس به سمتی می رفت تا در اخر بعد از 10 دقیقه، هر دو گروه یکی به فرماندهی کرام و دیگری به فرماندهی گیلدروی آمداه بودن تا بجنگند...

لرد به یک سچ اشاره کرد و اون با یه میله محکم کوبید تو صفحه‌ی طلایی بزرگ... صدا تو رزمشگاه انعکاس یافت، نشان سیاه به هوا رفت و دو گروه به طور مجزا روبروی هم ایستاده بودند...

-----------------------------------------------------------------

هوكي عزيز!
خب بايد بگم كه متاسفانه موضوع تاپيك داره تكراري مي شه!دائما براي موضوعات و مسايل جزئي كه اغلبشم حرف نسنجيده ي مرگ خواراست دوئل انجام مي شه و افرادم غالبا تكرارين(سرژ،كرام،گيلدي،....)
سعي كنيد مسايل و سوژه هاي جديد وارد كنيد و همچنين افراد متنوع!
در ضمن تعداد افرادي كه اينجا پست مي زنند ثابته اغلب خودت و رونان و بليز هستين.سعي كنيد افراد ديگر رو هم براي پست زدن ترغيب كنيد!

با تشكر
پيتر پتيگرو........ناظر(گيرز)انجمن!


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۱۴:۲۹:۱۲

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
#42

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خوب... دوستان... اين خلاصه اي از پستاي اين تاپيكه... براي راحت تر شدن كارتون، مي تونين اينو بخونين بعد بنويسين... مجبور نيستين كلّ 14 تا پست رو بخونين... در ضمن... يه نكته بگم... ناظر عزيز راست مي گه... اگه تو همين خلاصه دقّت كنين، مي بينين موضوع خيلي تكراريه... بهتره سوژه‌هاي جديد خلق كنين... اگه نكنين، خودم يه سوژه دارم، اونو مي‌ارم تو داستان!!!!موفق باشين...
---------------------------------
اوّل از همه، هوكي لرد رو مي بره به سمت يه استاديوم توي جنگل ممنوعه... دورش يه حفاظه كه هركي قصد ديدن استايوم رو نداشته باشه، نمي تونه رد بشه... اسم استاديوم، رزمشگاه مرگخوارانه...
اوّلين بار، اوري و ويليام ادوارد رو به جرم كاراي ضد مرگخواري مي اندازن وسط... قراره يكي اون يكي رو بكشه تا خودش كشته نشه... وسط جنگ، سرژ جو گيزر مي شه و شروع مي كنه به خوندن يه آهنگ از سيستم.. چند تا سبييل چنگيزي( كه مخففش سچ هستش... بهشون بگين سچ!) مي آن مي برنش بيرون... اوري چوبدستي مي ذاره رو سرش و مي گه: زندگي شوخي لوس طبيعت بود ! و خودكشي مي كنه... از دم در صدا هايي مي آد و ويلي مي خواد فرار كنه...

وقتي از ديوار مي رفت بالا، هوكي مي گيرتش... اون صدا ها مال سرژ بود كه مقاومت مي كرد... بلاتريكس مي گه: زنده باد سيستم!!! سچ ها اون رو هم مي برن دژ... سرژ رو هم مي آرن تو و ويليام ادوارد و سرژ، روبروي هم مي اسيتن تا بجنگن!!!

سرژ گيتارشو در مي آره مي كوبه تو سر ويلي و گيتارش مي شكنه!‌ شروع مي كنه به گريه كردن و قطع نمي كنه گريه اش رو!!! ويلي بغلش مي كنه و بهش پيشنهاد فيبر نوري مي كنه!!! سرژ گريه اش قطع مي شه ولي ويليام پشيمون مي شه... لرد مي آد به سمتش و يه پسگردني مي زنه!!!

لرد بهش مي گه كه اين كارا بسه و بايد بجنگه... به سچ ها هم مي گه ببرنش پيش سالازار تو دژ...ويليام داد مي زنه: بياين!!!!! كرام از اون ور مي آد و لرد رو مي بره به جايگاه مخصوصش و مي بينن يه لشكر ويليام ادوارد داره مي آد به سمتشون!! شناسه هاي ويليام...! و كرام متوجه مي شه كنترل مديريتش تو دژه...

توي دژ، ويليام جلوي سالازار كنترل كرام رو مي شكنه... كرام هم زنگ مي زنه گيلدروي... گيلدي تو كوچه بوده، مي ره خونه و كنترل رو پيدا مي كنه...(در اين جا توي پستا، يه اشكالي پيش مي آد، و حالا طوري فرض مي كنيم كه گيلدي تو استاديوم بوده!!)

ويليام هاي تقلبي مي پرن رو گيلدي، كنترل پرت مي شه و بعد از كلي پرتاب و اينا، كرام مي پره رو دكمه‌ي حذف كاربر و ويليام ها غيب مي شن... ويليام ادوارد واقعي مي مونه شكست خورده و تنها!!!

لرد مي ره تو جايگاه و وقتي بر مي گرده، سرژ و اعضاي سيستم رو در حال زدن و خوندن، بلا رو در حال شعار دادن و بقيه رو در حال جنگ مي بينه!!!هوكي مي آد مي گه سرژ و بلا فرار كردن و ويلي با وعده‌ي اينترنت پرسرعت، همه رو تو جون هم انداخته... لرد عصباني مي شه و سكتوم سمپرا مي فرسته طرف هوكي!!

لرد خون ريزي هوكي رو قطع مي كنه و كرام و گيلدروي رو مي فرسته وسط... وسط جنگ گيليدي اكسپليارموس مي كنه ولي چوبدستي لرد رو تو دستش مي بينه!!!!!

لرد هم بعد از كمي شكنجه‌ي كرام(به دليل خوشحالي از اشتباه گيلدروي) ، ويلي و بلا رو مي فرسته وسط ميدون!!!!

بعد از مدتي خيره شدن، ويلي يه آواداكداورا به سمت بلا مي فرسته ولي چون اين جا آواداكداورا ممنوع بوده، لرد مي آدم پره هوا و لگد مي آد تو صورت ويلي... بلا بخشيده مي شه...بعد لرد،سرژ و گيلدروي رو به مبارزه مي فرسته و مي ره سمت جايگاه كه ويلي از پشت بلند مي شه!!!
ويلي مي خواد فرار كنه كه مي گيرنش و مي برن به سمت دژ!!! گيلدروي و سرژ هم كمي مي جنگن و جنگشون طنز و جالب بوده!!( پست شماره‌ي 12) لرد مي بخشتشون!!!! بعد كرام و هوكي رو به دلايلي مي فرسته وسط!!!

كرام از كنترلش استفاده مي كنه(بگذريم از اين كه كنترل شيكسته بوده!!!)، لرد عصباني مي شه و بلا و گيلدروي و هوكي رو بر عليه كرام مي كنه... كرام مي ترسه!!! تو اين لحظه، هري مي آد تو!!( به به... چه داستان جذابي!!) و همه تعظيم مي كنن!!!

لرد عصباني مي شه و با كنترل گيلدي مي زنه بلاكش مي كنه!! سرژ شعار مي ده و سچ ها مي برنش!!!! بعد لرد بعد از اين كه 10 20 تا شعار دهنده رو مي فرسته دژ، مرگخوارا رو نصف مي كنه تا با هم بجنگن... دو گروه جلوي هم مي ايستن و................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲:۱۹ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#43

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
فكر نكنم اصلا جالب باشه كه شما سه تا فقط پست ميزنيد بليز جان...بهتره به نحوه برخورد نگاهي بندازي!....از ناظر هم ميخوام كه از اين به بعد پستهاي بلند رو پاك كنه تا شماها زدن پست بلند از سرتون بپره...آدم كه نبايد خودش شروع كنه و خودشم تموم كنه!!
ادامه ي خلاصه داستان:
--------------------------------------------------------------------------
لحظه اي بعد بنابر رسم و رسومات جنگ كرام و گيليدي با يكديگر دست جوانمردي ميدهند و شعري نيز در باب يكديگر ميسرايند!:

گيليدي:اي كرام...اي وب مستر فرزام(؟!)....اي كه نامت باد والاتر از بادام!.....من تورا سر بر درت سازم....نيزه ها بر كله ات سازم!!

كرام كه كاغذي در دست داشت شروع به سرودن شعري توسط خودش كرد!

كرام:اي گيليد!...اي شاه كليد!......اي كه در تنفس اندشي(end).....اي كه بي جامه را مد كردشي*.......سوراخها بي امان از دست تو....گزرها در پي لبهاي تو!

يك آن بعد كرام و گيليدي به سمت لشكريان خويش حركت ميكنند و صداي بيرون آمدن شمشيرها از پس غلافها يكي پس از ديگري به گوش ميرسد.
استاديوم را فراخي صداي ضرب شمشيرها و نيزه ها و پس از آن غرش شيرمردان جنگ ، فرا ميگيرد!

كرام در حالي كه سوار بر اسب خود ميتازد(!) به سمت لشكر خود ميگويد:
-اي لشكر من!....ما همانند اسكندر خون دشمنان را ميريزيم و شكم آنها را پاره پاره ميكنيم.ما ميتوانيم!....همه براي يكي....يكي براي همه(!)

لحظه اي بعد صداي هوار مردان كرام به هوا برخواست!

گيليدي در حالي كه از سوراخ زنجير يك سرباز يه سوراخ ديگر ميرود تك به تك انتفاسهاي(جمع تنفس!!) مصنوعي اي را نثارشان ميكند!

-اي لشكر بي جامه!.....زين پس اگر در جنگ پيروز گرديم بيجامه پارتي هاي متعددي خواهيم گرفت....پس به افتخار من يه بار بگين««جووووون!!!»»
لشكر گيليدي:جووووووووون!!

لحظه اي بعد صداهاي آي و وايي از ميان جمعيت لشكر كرام به گوش ميرسد.....




*كردشي=كردي....به خاطر قافيه تغيير كوچكي اعمال شد!
---------------------------------------------------------------------------
فكر كنم مدل قديمي به اين تاپيك بيشتر بخوره!...يه ذره فكر كنم تنوع لازم باشه!

---------------------------------------------------------
ويرايش 2:
من يه بار اينجا يه چيزايي نوشتم ولي نمي دونم چرا پريد!!!!
خب آلبوس جان بايد بگم كه افتخار دادين!گاوي گوسفندي...؟نزديك عيدم كه هست....
نوشتت خيلي خوب بود و خيلي خوشم اومد.ولي به نظرت اگر كل تاپيك اينجوري باشه خسته كننده نيست؟ ديگه آدم بعد از يه مدتي حوصلش سر مي ره.
در مورد بلندي پست ها هم چشم...تذكراتي داره داده مي شه...
موفق باشي!
پيتر پتيگرو..........ناظر انجمن!


خب اينم حرفيه پيتر جان...اي ناظر...اي باقلوا....اي هلو!...اي...چي بگم آخه!
در كل ميخواستم ثابت كنم كه تنوع دادن به يه تاپيك كار سختي نيست!
به هر حال تنوع ميشه داد به راحتي!...من عاشق تنوعم خودم!
پس برين تو كارش!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۳:۰۵:۴۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۳:۰۷:۵۲

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#44

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
همه تو کافه نشسته بودن و حوصلشون سر رفته بود دیگه کسی باعث نمی شد کسی بخنده. در به آرامی باز شد و شخصی که صورت خودشو پوشونده بود به آرامی وارد کافه شد و نشست کسی توجهی به او نکرد.

قارسون لطفا یک نوشیدنی
قارسون یک نوشیدنی میزاره و میگه ببخشید شما کی هستین
فرد سیاه پوش دو رو بر رو نگاه میکنه و میبینه که همه افسرده شدن میگه هیچی اگه نوشیدنی بخورم واستون یک دست می خونم.
نوشیدینی شو می خونه و شروع میکنه و حالا شعرش
(شعر با ریتم زد بازیه یا رپ ایرانی)
زد, زدبازی, زد خشن ترین آهنگی که تا حالا شنیدین
زد,

بزن بالا و بیا, به حرفام حالا, گوش کن
پاشو پاشو, حرفهای دامبلی رو فرا,موش کن
.
بده جلو ,بده عقب, این سرتتو
تکون بده, تکون بده, بد,نتو
.
.
.
همه کافه بلند شدن به رقصیدن و با ریتم خاصی می رقصیدند
.
.
بیا با سیاه ها دمساز شو
نیای طلسم میشی یا برو گمشو
.
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
.
دراکو میاد جلو و فرمان می ده
لردمون رفته ولی فرمان می ده
.
اتحاد اسلیتریمن یادت نره
مرگخوارا جمع شدن یادت نره
.
میزنیم نابود میکنیم ما اونارو
میزنو جاسوس می شن. نارو نارو
.
میکشیم و بوق بوق(سانسور شد) به هیکلش
می زنیم بوق بوق (سانسور شد) به هیکلش
.
خون کثیفا جایی ندارن بینمون
فشفشه ها بمیرن بینمون
.
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
.
زد, زد بازی




_______________________
دفعه بعد بهتر مینویسم
اگه باریتم رپ بخونین جور در میاد


من برگشتم


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#45

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
منم خیلی خوشحالم که شما اهل تنوع دادن به تاپیک هستین .
فقط قبل از اینکه تنوع میدادید به من میگفتین وقتم رو برای زدن این نمایش نامه تلف نکنم . در ضمن بهتر نبود میگفتین از این رول به بعد که ما هم در جریان قرار بگیریم ؟ حالا فهمیدم دیروز چرا هوکی بهم پیام شخصی زد .
خودم میدونم ای پست پاک میشه ولی خب .....

------------------------------------------------
بليز عزيز!
لازم نيست تمامي پست هاي تاپيك اينطور باشن!منظور آلبوس هم اين نبود.فقط براي تنوع گاهي لازمه كه كمي،فقط كمي از روند عادي ماجرا خارج شد.اگر ويرايش منو زير پست هوكي خونده باشي مي بيني كه من اخطار دادم كه سعي كنيد تنوع ايجاد كنيد!
لطفا عزيزان هم دقت كنن كه از اين به بعد پست هاي بلند نزنند!
اين پست هم فعلا پاك نمي شه اما متاسفانه پستت كه قبل از ماله آلبوسه پاك مي شه!

با تشكر
پيتر پتيگرو...........ناظر (گيرز) انجمن!




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#46

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین

باشه پس از اینجور رولها باید از این به بعد بنویسیم . امیدوارم من به عنوان شروع کننده این سبک نوشته کارم مورد پسند شما قرار بگیره .
---------------
شیر مردان و شیر زنان مرگخوار داشتند در میدان نبرد مبارزه میکردند صدای برخورد شمشیرها و سپرها در فضا شنیده میشد . صدای بدنهایی که روی زمین می افتاد . صدای کسانی که فریاد میزدند و با اشتیاق وارد میدان میشدند در مدت اندکی زمین پر از مرگخوارانی شد که دیگر قدرت مبارزه نداشتند .
ناگهان شعله بزرگی در بالای ورزشگاه پدیدار شد .
همگی به بالا نگاه کردند و ولدمورت را دیدند که سوار بر اژدهای سفیدش بر فراز رزمشگاه میچرخد .
به یکباره ولدمورت افسار اژدهایش را کشید و باعث شد که اژدهایش سر جایش به ایستد و به همین دلیل اژدها چند متر پایین تر رفت . اما ولدمورت با حرکت بسیار شجاعانه ای توانست بر اژدها تسلط یابد
گیلدروی به آسمان نگاه کرد و در حالی که از شدت خوشحالی به آسمان چشم دوخته فریاد زد : ای پرنده آسمانها و زمین همانا تو سزاوار ارباب بودن ما هستی ! ما تا پای مرگ برای اربابمان میجنگیم
ولدمورت شمشیر ( آندوریل ) شمشیر سیاه بزرگش را بر فراز آسمان بالا گرفت و فریاد زد : پس مثل یک مرگخوار واقعی مبارزه کنید .
کرام فریاد زد : ما بر تن تمام دشمنانمان لرزه ایجاد میکنیم !!!
هوکی سوار بر الاغ زیبایش شمشیرش را بالا کشید و فریادی از پیروزی سر داد همه به هوکی چشم دوختند که با الاغش چهار نعل به وسط میدان میامد. در همون هنگام الاغ هوکی روی دوتا پای عقبی خودش ایستاد صدای شیهه ای سر داد و هوکی فریاد زد : ما با این مبارزمون لرزه بر اندام دشمنانمان میندازیم ! باشد که دشمنان از ما به ترسن ! به راستی در راه ارباب جون دادن زیباست !
کالسکه بزرگی وارد زمین شد که به دنبال آن یک سکوی نمایش قرار داشت و سرژ که با گیتاری روی آن ایستاده بود در حالی که آهنگ میزد فریاد زد : و من هم با آهنگ های جیمی هندریکس به این نبرد جان تازه ای میبخشم .
ولدمورت افسار اژدهایش را تکان داد و از زمین فاصله گرفت و فریاد زنان گفت : پس به مبارزتون ادامه بدهید ای مرگخواران دلیر من .....
----------
اینم از تحولی که دنبالش هستید
بليز عزيز
اولا از اينكه دلسرد نشدي و بازم نمايشنامه زدي خيلي خوشحالم...
دوما نمايشنامه ات خوب بود...البته به نظر من نوشته هاي قبلي تو هم جذاب و زيبا بودن فقط تنها مشكلشون طولاني بودنشون بود كه ميبينم اين مشكلو حل كردي
ضمنا لطفا دوستان ديگه شروع نكنن از اين به بعد به اين روش بنويسن چون همونطور كه پيتر عزيز گفت خسته كننده ميشه...هركي به هر سبكي دوست داره ميتونه بنويسه فقط دقت كنين كه نه زياد كوتاه باشه نه زياد طولاني...(لارا)




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#47

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
ولدمورت،در حاليكه لبخند رضايتمندانه‌اي به لب داشت، شروع كرد به دور زدن دور استاديوم تا ببينه اوضاع از چه قراره...! با سرعت هرچه‌بيشتر داشت مي‌رفت و رفته‌رفته سرعتش رو بيشتر مي‌كرد...تا اينكه سرعتش اونقدر زياد شد كه باد داشت با سرعت تو گوشاش مي‌پيچيد و رنگ‌هاي اطراف در هم مي‌آميخت...!بعد احساس كرد يه چيز گرد داره مياد طرفشون...اون‌قدر اومد كه آخرش تالاپي محكم خورد تو صورت اژدهاهه، و بعد افتاد تو دستاي لرد...!لرد هول شد و ديد كه داره همراه با اژدهاي نازنينش، به سمت پايين سقوط مي‌كنه...!
لرد:ماااااااااااااااااااااا....!!!
بعد خواست ببينه كي جرئت كرده اين شي گرد رو بندازه اينجا، كه يهو چشش افتاد به اون شي كه توي دستش بود...اولش چيزي ازش متوجه نشد، ولي وقتي كمي دقت كرد، ديد كه كله‌ي يكي از مرگ‌خواراست...!!!
لرد:مااااااااااااااااااااا...!!!
كله رو انداخت پايين و ديد كه دارن مي‌رسن به زمين و كارشون تمومه...! افسار اژدها رو با تمام قدرت كشيد، و در كمال خوشحالي،ديد كه اژدها در فاصله‌ي چند سانتيمتري از سطح زمين، به صورت عمودي ايستاد...!(يعني صورت لرد و اژدها به طرف كف زمين بود...!)
بعد يهو يه آتيش خوشگل و داغ از تو دهنش دراومد، و رفت و با ملايمت، روي ريشا و موهاي خوشگل سرژ كه در حال تخليه‌ي انرژي‌ش بود، فرود مياد، و همه‌ي استديوم رو سكوت فرا مي‌گيره...! همه ايستاده بودند و به اون صحنه خيره نيگا مي‌كردند، و سرژ هم كه گويي فهميده بود يه چيزي غيرعاديه، آروم چشاش رو باز كرده بود، ولي پي به قضيه نبرده بود...!
و بعد، شليك خند‌ه‌ي ملت بود كه ديوارهاي استاديوم رو لرزوند...!(اين بار ديگه صداي فرياد نبود ديگه...!صداي خنده بود...!!!)


ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۳:۱۰:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#48

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سرژ همون طور که چشماش رو بسته بود داشت با صدای بلند آواز میخوند و گیتار میزد تا همه روحیه پیدا کنن .
اما متوجه شد که دیگه کسی او رو تشویق نمیکنه بلکه همه دارند او را مسخره میکنند .
سرژ آروم چشماش رو باز کرد و جمعیت را دید که دارند او را نشان میدهند و میخندن . سرژ با عصبانیت فریاد زد : چرا به من میخندین هان ؟ خجالت نمیکشید ؟
همه ساکت شدند هیچ کس حرف نمیزد . سرژ که کم کم داشت مشکوک میشد گفت : چیزی شده ؟
هیچ کس جواب نداد . سرژ با سماجت حرفش رو تکرار کرد : پرسیدم چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
همه جمعیت مرگخوار فقط او رو نگاه کردند ناگهان دوباره همه با هم زدند زیر خنده ! سرژ که از خشم بالا و پایین میپرید نعره زد : میگم چی شده ؟
صدای لوسیوس از بین جمعیت بلند شد : سرژ جان وقتی داشتی آواز میخوندی موها و ریشات آتیش گرفت .
با این حرف همه زدند زیر خنده سرژ برای چند لحظه مثل آدمای ابله چند بار پلک زد سپس با وحشت دستش را گذاشت روی صورتش و وقتی دید ریشهاش سوخته در حالی که بغضش گرفته بود روی زمین زانو زد فریاد زد : نهههههههههههههههه
سرژ مدتی رو زمین نشست و سعی کرد بر خودش مسلط بشود و سپس دوباره از سر جایش بلند شد او در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود روبه جمعیت مرگخواران که هنوز داشتند مسخره بازی در میاوردند فریاد زد : کدوم آدم نامردی این کار رو کرده ؟ بگین که خودم حسابش رو برسم .
دوباره جمعیت شروع به خندیدن کردند سیوروس در حالی که با دستش به آسمان اشاره میکرد گفت : نگاه کن لرد سیاه این کار رو کرده . ما همه منتظریم که ببینیم چطور میخوای حسابش رو برسی
سرژ با عصبانیت به بالا نگاه کرد و چشمش به ولدمورت افتاد که سوار بر اژدهای زیبایش رزمشگاه رو دور میزد . سرژ بدون توجه به مرگخوارهایی که او را مسخره میکردند فریاد زد : بیا پایین ببینم !
جمعیت دست از خندیدن کشیدند و با تعجب به سرژ نگاه کردند که در آن لحظه از خود بی خود شده بود ! سرژ دوباره فریاد زد : با تو هستم بیا پایین ببینم !!
اما ظاهرا ولدمورت صدای او رو نمیشنید چون با زمین خیلی فاصله داشت . سرژ قبل از اینکه بفهمد چی کار کرده است گیتارش را در مقابل چشمهای حیرت زده جمعیت به سمت ولدمورت پرتاب کرد گیتار زوزه کشان یکراست به کله ولدمورت برخورد کرد و باعث شد که ولدمورت تعادلش را از دست بدهد اما به موقع توانست خودش را کنترل کند و سقوط نکند ......!!!




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#49

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
کافه به شدت شلوغ شده بود و همه مرگخوارها و سیاهها در کافه دور هم جمع شده بودن و روز تعطیل رو به یاد گذشته ها میگذروندن !
بلیز و بارتی در گوشه ای مشغول صحبت از کارهای اداره های خودشون بودن و در کنار اونها هم رودلف و لارا از گذشته های دور و کشت و کشتارهایی که با هم راه انداخته بودن حرف میزندن ! هوکی هم در کنار لوسیوس از خاطرات گذشته میگفتن .
دراکو یه سینی پر از نوشیدنی کره ای از کافه چی گرفته بود و مشغول پخش کردن بین بچه های سیاه بود و یه دفعه لارا از سر جاش بلند شد و شروع به سخنرانی کرد :
- خوب دوستان خوشحالم که همه جادوگران سیاه باز هم دور هم جمع شدن تا در کنار هم جامعه جادوگری رو سیاه کنیم ! من همین جا اعلام میکنم که از سایه های خودم در کمال افتخار برای فتح این جامعه ننگین استفاده میکنم تا ارباب رو به سلطان دنیای جادوگری تبديل کنیم !
همه کافه یه دفعه شروع به دست زدن کردن و هورا کشیدن !
بلیز از جاش بلند شد و ادامه داد : ما همگی دست در دست همدیگه میدیم و هر چی سفیده نابود میکنیم و اون پیر مرد رو هم از روی زمین محو میکنیم و ارباب رو به ارزوی دیرينه خودش میرسونیم ! دوست خوبم هوکی شعری رو اماده کرده در باب اون سفیدی که به جای ارباب در مدرسه نشسته و به جای جادوی سیاه ، دفاع رو یاد میده !!
هوکی با افتخار از جاش بلند شد و شروع به خوندن کرد !

خيال نکن دامبلدور
از افسونت می ميرم
گفته بودم جادوگری
حرفمو پس می گيرم

خيال نکن دامبلدور
کارم ديگه تمومه
قدرت تو يه قصه س
لرده که با دوومه

يکی از دستت در رفت
شد لرد و بيچارت کرد
خون سالزار آخر
يقتو گرفت پيرمرد!

کی ميگه قدرتمندی؟
قدرتت بچه گونس
بذار همه بدونن
اين پيرمرد ديوونس! ديوونس!

کافه یه دفعه از جا بلند شد و این شعر قدیمی گرما بخش محفل سیاهان بود و همه به افتخار لرد سیاه نوشیدنی هاشون رو به هم میزدند و به سلامتی لرد میخوردند !!

ادامه بدید ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#50

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
همه از خود بي خود شده و لحظه به لحظه صداشون بلندتر مي‌شه.... تا جايي كه همه شروع به داد زدن مي كنن... سرهاشون رو با لذت و افتخار تكون مي دن و با صداي بلند شعر رو مي خونن...
بعد از تموم شدن شعر، مسئول كافه، تام، مي آد جلو.... همه رو صندلي هاشون مي شينن... اين شعر خيلي تو روحيه‌شون تاثير گذاشته بود...
تام چوبدستيش رو تو هوا تكون مي ده و همه‌ي شمع هاي كوچكي كه رو ميزها خود نمايي مي كردن، خاموش مي شن...به مدت چند ثانيه، دود اونا، در تاريكي مبهم ديده مي شه، ولي بعد از اون كسي چيزي نمي بينه...
صداي اعتراض چند نفر بلند مي شه... همه به اطراف نگاه مي كنن... رودولف كه اصولا خيلي زود خشانت در بر مي گيردش، داد مي زنه: تام... يعني چي؟ نكنه مي خواي ما رو تحويل بدي و فرار كني؟
تام كه ظاهرا از اين هرج و مرج ترسيده بود ميگه: نه... نه... صبر كنين...
ناگهان آن ها حركت مبهم چوبدستي تام رو مي بينن و در يك لحظه، كل كافه باز هم روشن مي شه، ولي اين بار با نوري به رنگ ديگر...
نوري به رنگ «سبز»...
همه شروع به كف زدن مي كنن... رودلف كه با ديدن اين رنگ، آرامش گرفته بود، لبخندي از رضايت مي زنه و باز هم با لارا از خاطراتش مي گه... همه كارشون رو از سر گرفته بودند... تام هم داشت نوشيدني هايي رو كه سفارش داده مي شد، آماده مي كرد...
همه مي خنديدند و با شور و شوق حرف مي زدن... بعضي ها هم از اين مي گفتن كه قراره به كمك لرد به وزارت خانه و جاهاي ديگر حمله كنن...
تام ، بعد از تحويل سفارش ها،دستاش رو به هم مي كوبه و مي گه: خوب... حالا بياين جو رو كمي سياه تر كنيم...
همه به طرز هولناكي مي خندند... تام يه جعبه مي ذاره رو زمين و درش رو باز مي كنه و بر مي گرده سر جاش كه كارش رو از سر بگيره...
از توي جعبه، حدود 20 مار ميان بيرون و در برابر دست زدن هاي ملت، روي زمين مي خزند و تو مغازه پخش مي شن...
مرگخوارا با لذت به اونا نگاه مي كردن و ياد دوران كشت و كشتار و حمله‌هاشون مي افتادن... بعضي ها اونا رو از زمين برمي دارن و دستشون روي فلس هاي زبرشون مي كشن... بقيه هم باز شروع به حرف زدن مي كنن... بعضي ها در گوشه‌اي روي ميزهاي مخصوص بازي " لرد سياه "رو انجام مي دن... بازي‌اي براي مرگخواران كه پره از كشت و كشتار و غارت و تاريكي...
اوضاع به خوبي پيش مي رفت.... همه به شدت داشتن لذت مي بردن كه يهو صداهاي عجيبي از بيرون مي آد... همه ساكت مي شن... تام دست از كار مي كشه... رعد و برق به صدا در مي آد...و درون كافه رو روشن تر مي كنه... صدا ها نزديك تر مي شن تا در نهايت در به شدّت باز مي شه و ................................................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.