خلاصه:
لرد سیاه تصمیم میگیره به همراه مرگخواراش تو مسابقه جادوگران آهنین (که محفلی ها هم شرکت میکنن)شرکت کنه.
روفوس و ایوان و آنتونین به محل مسابقه میرن و مرگخوارا رو برای شرکت در مسابقه ثبت نام میکنن(به همراه لرد).محفلیا متوجه این موضوع میشن و از اونجایی که امکان نداره سیاها بدون تقلب مسابقه بدن تصمیم میگیرن سیاها رو تحت نظر بگیرن که نتونن تقلب کنن.
از طرفی مرگخوارا هم به دستور لرد سیاه میرن که محفلیا رو زیر نظر بگیرن ولی موفق به پیدا کردنشون نمیشن و به خانه ریدل برمیگردن.به محض رسیدن به خانه ریدل دامبلدور و جیمز رو میبینن که نزدیک خانه ریدل در حال کشیک دادن هستن.
______________________________________
روفوس فورا پشت نهال باریک و کوچکی که دیروز توسط آگوستوس کاشته شده بود پرید.
-چرا وایسادین منو نگاه میکنین...قایم بشن خب.الان میبیننمون.
ایوان آهی کشید.
-فکر میکنم دیر شده.احتمالا ما رو دیدن.مخصوصا با توجه به اینکه دست چپ و پای راست تو کاملا بیرونه.
آنتونین ادامه داد:و همینطور دست راست و پای چپت و قسمتی از شکم و شونه هات...
دامبلدور که متوجه شده بود کار از کار گذشته با دلنشین ترین لبخند ممکن به مرگخواران نزدیک شد.
-هی بچه ها...چطوری؟خوش میگذره.واقعا که چه هوای خوبیه.اینطور نیست؟
آنتونین مشکوکانه دستش را بطرف جیب ردایش-جاییکه چوب دستیش قرار داشت-برد.
-و شما برای هوا خوری جلوی در خانه ریدل رو انتخاب کردین؟!
دلنشینی لبخند دامبلدورلحظه به لحظه کمتر میشد.
-خب...پس بهتره تظاهر کردنو بذاریم کنار.زود اعتراف کنین ببینم چه حقه هایی برای شرکت در مسابقه دارین.وگرنه...
ایوان نیم نگاهی به خانه ریدل که مطمئنا مملو از مرگخواران آماده جنگ بود انداخت.
-وگرنه چی؟
دامبلدور که مجبور بود امنیت جانی جیمز را هم در نظر بگیرد جواب داد:
-خب...وگرنه...ما جیمز و تدی رو برای شرکت در مسابقه میفرستیم و کل مرگخوارا مجبور میشن با دو تا بچه مسابقه بدن...سوژه جالبی برای روزنامه ها میشه.
آنتونین با دیدن یویو و آب نبات چوبی جیمز اخمی کرد.
-خب...پیشنهادت چیه؟
ده دقیقه بعد...دفتر لرد سیاه-یعنی چی قول دادیم؟شماها بیجا کردین بدون اطلاع من با اون پیر مرد خرفت قول و قرار گذاشتین.
روفوس وحشتزده در مقابل طلسمهای لرد جاخالی میداد.
-ارباب، چاره دیگه ای نداشتیم.اون ما رو تهدید کرد....آآآآآی...آخرش همونطور که گفتیم قرار شد هیچکدوم از دو گروه تقلب نکنن.ما قول مرگخواری دادیم.اونا هم قول محفلی...تازه دامبلدور گفت مسابقه فقط بر اساس نیروی فیزیکی نیست.مسابقه از مراحل قدرت بدنی و هوش و سرعت عمل تشکیل شده.ما میتونیم ارباب...اوخ....شما فقط یه فرصت به ما بدین...آآآآآخ...
لرد سیاه با عصبانیت چوب دستیش را بطرف آنتونین پرتاب کرد.چوب دستی پس از برخورد موفقیت آمیز با دماغ آنتونین روی زمین افتاد.
-ظاهرا چاره ای نداریم.تقلب بی تقلب...ولی وای به حالتون اگه اونا برنده بشن.