هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۳:۱۹ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
Previously in Azkaban:

وزیر گانت ملعون باشد که نباشد عشق قدرت دایی ولدک معتاد بنگی، دشمنان وزارتو که شامل آمبریج، تدی، جیمز، ماندانگاس و هوکیه (همین الان معنی آواتار هوکی رو درک کردم.. من خیلی خفنم :hammer) انداخته آزکابان به زندانبانی دومادشون ینی تام ریدل. چارلی هم با یه حرکت ما شیش تا رو کجا می‌برین، خودشو دستگیر کرد و موجب مسرت زندانیان بعد از فرستاده شدن آقای همساده به اتاق بوسه شد!‌ این وسط هم آمبریج از معده‌ی سومش منوی مدیریت رو در آورده و از یه طرف ماندانگاس ازش میخواد شادیاشو قسمت کنه، از یه طرف چارلی... خلاصه ژانگولرمشنگه سوژه... اصن نمیدونم چرا خلاصه نوشتم


همینطوری که دلورس سعی میکرد با صبر و حوصله! به دانگ و چارلی حالی کنه منوشو حتی نمیده بهش نگاه کنن، توی بلندگوها صدای یه زن تو مایه های بیمارستانها بلند شد:

- زندانی شماره‌ی صد و یک به اتاق ملاقات ... زندانی شماره‌ی صد و یک به اتاق ملاقات!

بعد از چند دقیقه که خبری نشد، تام ریدل که شلوار کردی و زیر پوش تنش بود و دمپایی پلاستیکی قهوه‌ایش روی زمین لخ لخ میکرد، اومد جلو سلول.

- حتما باید اشم ببرم؟ خو لامشبا وقتی خانوم میگه شد و یک...شد و یک خودش به ژبون خوش پاشه بره دیه منو می‌کشونین بالا این وخت شب!

- مرد حسابی آفتاب وسط آسمونه، شب کدومه؟

ریدل یه خنده عصبی زد و همینطوری که با انگشتش زیر دماغشو میخاروند، گفت:

- به من چه اشن؟ اژ قدیم گفتن هر چیزی برادرژن به خوردت میده کوفت کن و شکر مرلین کن! شّد و یکم شماره‌ی توعه.. هوی.. گرگینه... تد ریموش... پاشو ملاقاتی داری. تو هم دشتتو اژ جیب دلو در بیار تا ندادم دیوونه ساژا دیوونه‌ات کنن.

و همون موقع دانگ متنبه شد و از گناهانش توبه کرد و قسم خورد که اگه آزاد بشه، هر چی دزدیه به صاحابش پس بده.

فلاش فوروادر به نیم ساعت بعد

- ها؟ چیه؟ چرا اینطوری نیگا می‌کنین؟

ملت:

تدی بقچه‌ای که بغلش بود رو محکم‌تر گرفت و اومد واسه دفاع از مایملکش چوبدستی بکشه، دید توقیف شده... اومد زوزه بکشه، دیده ماه کامل نیست... اومد فرار کنه... دید در پشت سرش قفل شده!

- اینا واسه منه... حق منه ... مال منه....

ملت:

- نمیدم آقا... نمیدم... زیدم واسه من آورده!
-زیدت... ها؟

و جیمز، به سرکردگی بقیه چماق به دست‌های سلول‌های دنبال تدی افتاد.

فلاش بک به نیم ساعت قبل - اتاق ملاقات

- اوه تدی... توله گرگ جذاب من!
- جم کن خودتو زن... اینجا خوبیت نداره! چارقدتو بکش جلو! با همین سر و وضع اومدی تو؟
- این چه طرز برخورد با یه پریزاده؟
- یک هشتم پریزاد
- اصن میدونی چیه؟ حیف من که جوونیمو پای تو تلف کردم... حیف اون همه خواستگار مایه‌دار فرانسوی با کلاسم... حیف خانم رولینگ که فک کرد در مورد عمو رون و هرمیون اشتباه کرده.. بد بخ خبر نداره که اشتباهش کل اون موخره‌ بود!
- حیف خواننده‌های عزیز که یه مشت دیالوگ بی محتوای من و تو رو دارن میخونن... بهتر نیس بریم سر اصل مطلب؟

در اینجا تدی و ویکی هر دو لبخندی شرمگین رو به دوربین زدن و بعد ویکی بسته‌ای از زیر چادرش در آورد و داد دست تدی.

- کمپوت آناناس آوردی؟ رانی هلو؟
- نخیرم اونا قندشون بالاست، فردا قانقاریا میگیری! واست ایستک و تافی آوردم.. چن تا تاتی.. تی پا.. عهه.. تی تاپم هست. فقط تی تاپه رو میخوری مواظب باش.

و یه ابروی تدی یهویی رفت هوا که ینی چرا واقن؟!

پایان فلاش بک به نیم ساعت قبل - اتاق ملاقات و بازگشت به نیم ساعت بعد - سلول کودتاچیان و اینا

- هوکی.. به ریش مرلین از لا میله‌های همین پنجره پرتت میکنم بیرون اگه اونو تنهایی بخوری!

هوکی یه نیگا به خوراکیش کرد، یه نیگا به دانگ آماده ی حمله، آب دهنشو قورت داد و خوراکی رو تحویل [داد.. در اینجا فعل حذف به قرینه شده تا جلو تکرارو ... لامصب اینجا که ویزنگاموت نیست! ] .

ـ آااااااخ.. این تی تاپ بود یا سنگ؟

تدی که تا حالا یه گوشه کز کرده سورچرونی ملتو تماشا میکرد، آهی کشید و گفت:

- هیشکدوم... مینی چوب‌دستی من بود!

و از بین تی تاپ، دو نیمه‌ی چوبدستیشو که پر از خورده نون و جای دندون دانگ بود در آورد بیرون و پرسید:

- چسب نواری دارین؟


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۴:۴۹:۰۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
- دایی چارلی، اینجا چیکار می کنی؟ تو رو کی گرفتن؟
- راس میگه دایی ـش، تو که مبرا از فتنه بودی. اصلاً تو که کاری به کسی نداشتی، همینطوری خودت واسه خودت شیرین میزدی. چرا گرفتنت؟
- اونا منو نگرفتن، من اومدم رئیس آزکابان بشم.

ملت:
چارلی:

همه به این رفتارای چارلی عادت کرده بودن ولی دیگه کسی فکر نمی کرد در این حد باشه.
پس از صحبت هایی کوتاه دیگه ای که با دایی چارلی شد کاشف به عمل اومد که قصد شرکت در انتخابات هاگوارتز رو هم داره و حتی شاید برای انتخابات وزارت هم کاندید بشه.

اما در اون طرف صحنه، دانگ پاورچین پاورچین به دلوروس نزدیک شد و آروم در گوشش گفت:
- ای بوق ِ جن! از کجا منوی مدیریت آوردی؟

آمبریج در حالی که سعی داشت تسترال آب بده، نگاهی متعجب به دانگ کرد و گفت:
- چی؟ من؟ منو؟ شیب؟ بام؟ ولدمورت؟ عله پاتر؟
- برو پیری، من خودم ویولت رنگ می کنم، جای یه آدم درست حسابی میفروشم، سر من قر نیا!
- به جون استر اگه منو داشته باشم.
- بابا خسیس با هم فرار می کنیم دیگه. اصلاً اون 150 گالیون که سر پخ پخ کردن کوییرل دادی رو بیخیال. بذا جیبت حالشو ببر. بده اون منو رو ببینم. drool:

دلوروس دستی به ریش هاش کشید و یه کمی فکر کرد. بعد از این فکراش به نتیجه رسید که اون الان برای خودش زنی شده و ریش مال ریگولس بلک بود. در نتیجه یه بچه گربه از بچه های صحنه گرفت و در حالی که پشت گوشش رو ناز می کرد ادامه ی فکر هاش رو انجام داد.

بعد از چند لحظه Loading و please wait که مغز مبارک میزدم، مجدداً کاشف به عمل اومد که مغز آبجی هنگ کرده و سریعاً ریست شد.

- باشه، تو رو هم با خودم می برم، ولی صداش رو در نیار که دست زیاد بشه.

بعد از جیب لباس صورتی گل گل ـی که پوشیده بود یه منوی مدیریت قدیمی در آورد و شروع به کار کردن باهاش کرد.

ماندانگاس که ذوق مرگ شده بود پرسید:
- ایول بابا، این تو شیکم تو چیکار می کرد؟

دلوروس در حالی که با جدیت دکمه های منو رو یکی پس از دیگری فشار میداد گفت:
- هیچی بابا، ویولت که میخواست از خوابگاه بره این منو رو توی حلق من کرد و رفت. هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی به درد بخوره.

ناگهان دلوروس و ماندانگاس سایه ی چند نفر رو روی دیوار دیدن و تلخ ترین دیالوگ تاریخ جادوگری رو شنیدند:
- دلو من میخوام مدیر هم بشم. دسترسی بهم بده!



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
همه با حالت : ای مرده شوربرده! به دلو نگاه کردند. دلو خیلی سریع یک چیز مشکوکی را از لای "گلاب به روتون" ها برداشت و توی جیبش گذاشت و برگشت به ملت دو نخطه دی زد: به خاطر اشکال پیش آمده از شما هم سلولی های محترم پوزش می طلبم.

***
وقتی دلگیــــــــــــــری و تنهو
غربت تموم دنیوووووووووووووو
از دریچه ی قشنگ
چشم روشنت می بارهههههه! ها کاکو!

- ناز نفست آقا همساده.
- خیلی صدای قشنگی داری!
- تو یک استعداد کشف نشده ای همساده!

همساده: هاااا! این چه کاری بید کاکو؟! این چه رفتار غیرانسانیه که شما با من دارین؟ مگه من چه هیزم تری به شما فروختم که اینطور از صدای بنده تعریف می کنید؟ اصلا الان حس می کنم یک نفرت عجیبی از شما در من ریشه دواند. هااااا!

ملت:

ناگهان صدای تام ریدل از بلندگوهای جادویی در بند پیچید: مورفین جان! دائاش من! آخه اینکه فقط متهم بود. فردا قرار بود دادگاهش برگزار شه. این حکم اعدام از کجا اومد؟!... باشه بابا، گوشی... دوتا دیوانه ساز آقای همساده رو بیارن اتاق بوسه!... آخه به چه علت؟!...

بیش از صد دیوانه ساز در آن واحد ریختند توی سلول و هر کدامشان یک گوشه ی آقای همساده را گرفت و کشید و همه شان هی می گفتند: ماااااچ! ماااااااچ!... آقای همساده مااااچ!...
و در اثر این کشاکش آقای همساده از هم گسیخت و در حالیکه هر دیوانه ساز بخشی از او را با خود می برد به اتاق بوسه آخرین فریادهایش اینگونه در سلول پیچید که: عااااااا! یعنی داغون شدماااااااا! لهِ له! هااااااااه!

***

مدتی پس از خروج آقای همساده، دیوانه سازها زندانی جدیدی را وارد بند کردند.

جیمز و تدی: دایی چارلی!
چارلی ویزلی: بوژبوژها!

همه ی حواس ملت به زندانی جدید بود و فقط یک نفر بود که به جای چارلی به آمبریجی که سعی می کرد با لبخندهای زشتش طبیعی جلوه کند، خیره شده بود.
دانگ حاضر بود سر ققنوس دامبلدور شرط ببندد که دلو چند دقیقه ی پیش یک منوی مدیریت از معده اش تخ کرده بود، که الان توی جیبش بود.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- آآآآآآآآآهآآآآآآآآآآآ....
دو دیوانه ساز وظیفه، با سردرگمی به کلاه های همدیگر نگاه کردند و شانه هایشان را بالا انداختند. حلقه ی بازوانشان را دور دستان زندانی جدید محکمتر کردند.
قهقهه ی مرد بلندتر شد: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ!

تام ریدل بی توجه به کله های جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو که از لای میله ها بیرون زده و در سکوت شاهد ماجرا بودند، دسته کلیدی را از جیب ردایش بیرون کشید، درب سلول را باز کرد و عقب رفت تا دیوانه ساز ها، مرد را به داخل هل بدهند.
به محض بسته شدن در و دور شدن دیوانه سازها و تام ریدل از سلول، غمی عجیب.. وجود مرد را دربرگرفت. گوشه ی سلول کز کرد و بغض، جای خنده هایش را گرفت.

پنج زندانی سابق به یکدیگر نگاه کردند و دیدند همه سرحالن کسی خوابش نمیاااااد، فردااااا صبح امشبو کسی یاااااادش نمیاد! پس بساط منقل و وافور دوباره به راه شد و کنارهم نشستند تا تازه وارد احساس غربت نکند.

یک ساعت بعد:

جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو:
- یعنی آقو داغون شدما! له له! .. یعنی شما فک کن! یک مشنگ معمولی باشی، تو خونه ت نشسته باشی، یکهو سقف خونه خراب شه، یک بچه اژدهای ماده، به ارتفاع دو متر و دامنه ی یک متر، فرود بیاد وسط اتاق نشیمن و حلقه ی زنجیرش بیفته گردن تو، آآآآآآآآآآآآخ...

جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو:
- و در این حیص و بیص، یک عده جادوگر، به سردستگی یک مرد موقرمز، "نوربرتا نوبرتا پیش پیش پیش پیش" گویان، سوار بر جاروی پرنده از همون سوراخ ایجاد شده بر سقف، فرود بیان، اژدها رو بردارن و به همراه بنده که از ناحیه ی گردن به زنجیر اژدها وصل بودم، به سمت افق پرواز کنند. در اون حادثه، غدد لنفاوی گردن من چرک کرد و ورید ژوگولارم رو به طور کامل از دست دادم..

جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو:
- آآآآآآآآآآآآآخ! ... ولی همه چیز همینجا تموم نشد. مفتخرم که بگم، بعد از یک پرواز 8 ماهه ی بی وقفه، بالاخره موفق شدم خودم رو نجات بدم.

جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو:
-بدین شکل که بالاخره سرم قطع شد و بقیه ی بدنم سقوط کرد و بین زمین و هوا روی یک ماشین پرنده که ظاهرا کنترل خودش رو از دست داده بود فرود اومد. دست نزن بچه! بله. این سر الان مصنوعیه ..سپس، با ماشین پرنده ی مذکور، روی یک بید بسیار بزرگ و تنومند در نزدیکی قلعه ی بزرگ فرود اومدیم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخــــــــــــ....

جیمز و تدی و هوکی و دانگ و دلو: بید کتک زن!
- آی دهنتانا طلا بگیرن آآآآآآ ... ... یعنی تا میخوردیم زدا! آآآآآآآآآآخ!

تدی در حالیکه اشک خنده را از گوشه ی چشمانش پاک می کرد با هیجان پرسید: بعد چی شد!؟
آقای همساده نفسی تازه کرد و ادامه داد: بعد از این حادثه، وقتی که پرده ی دیافراگم من پاره و در نتیجه 6 دنده ی تحتانیم به اطراف پرت شده بود، ماشین پرنده، سرنشینانش رو به گوشه ای پرتاب کرد و همراه باقیمانده ی من که روی سقفش بودم راهش رو به سمت یک جنگل بسیار مخوف و تاریک، کج کرد..

جیمز بالا و پایین پرید و جیغ زد: جنگل ممنوعه جنگل ممنوعه!
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ.....آآآآآآآآآآآآآآآخ... ..ماه ها گذشت آقو و من به هر تقدیر با موجودات عجیب این جنگل، به تعادل و سازگاری نسبی رسیدم. اما یک شب، وقتی که ماه کامل بود، سایه ی چند نفر رو دیدم که از اون بید ِ...
دانگ: کتک زن! کتک زن!
- آآآآآآآآآآآآآآخ!... بله. از حفره ی بید کتک زن خارج شده و به سمت قلعه رفتند که ناگهان در میانه ی راه، یکی از این عزیزان، به شکل عجیبی زوزه کشید و به طرف جنگل ممنوعه دوید، با کمی دقت و محاسبات ساده ی ریاضی، دریافتم که این بزرگوار، به سمت من در حرکته.

تدی: بابای منو میگه بابای منو میگه!
-ابوی شما بودن؟! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ!! به هر تقدیر، بعد از اون ملاقات، از من فقط یک استخوان باقی موند که اون هم سال بعد، طی یک اتفاق، توسط برادر خیرخواهی که نمیخواست روی زمین بمونم، در ورودی جنگل ممنوعه، دفن شد. هر چند که یک سال بعد، زیر پای یورتمه ی گله ای سانتور که دنبال یک زن وزغ چشم بودند قرار گرفته و دوباره از خاک بیرون زدم..

اووووووووووع!
سکوت حاکم شد، دلوروس آمبریج در گوشه ی سلول، بالاخره بالا آورده بود.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۱۲:۴۹:۵۸


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
شب بود و دیوانه سازها لابلای سلول ها می لولیدند و بعضا لول می دودند از صدقه سر وزارت مورفین!

دانگ و دلو نشسته بودند سر منقلی که بخش رفاه زندانیان به همراه سهمیه ی روزانه یک کیلو چیزِ وزارت نشان تحویل هر سلول داده بود تا گرمابخش محافل شبانه شان گردد و این یعنی اوج عطوفت گرم و صمیمی دولت آزادی و پرواز در شب های سرد و تاریک آزکابان.

هوکی هم که یک روبالشی بیشتر تنش نبود اولش از زور سرما آمد و پای منقل نشست ولی بعد به خاطر جو دیوانه سازی آزکابان یاد روزی افتاد که بی اجازه رفته بود سر صندوق اربابش و چیز برداشته و استعمال کرده بود و بعد صاحبش دعوایش کرده بود و هوکی مجبور شده بود خودش را بیندازد توی منقل و این شد که خودش را انداخت توی منقل و هی جیر جیر کرد که: هوکی بد... هوکی بد... هوکی باید جزغاله شد...

دانگ و دلو که دیدند طعم چیز عوض شده چشم باز کردند و هوکی را دیدند که لای زغال ها برایشان دست تکان می دهد و به زور از توی منقل گرفتند کشیدندش بیرون و انداختندش گوشه ی سلول و بعد از آن هم هر چه هوکی آمد خودش را گرم کند نگذاشتند.

هوکی هم رفت رختخواب های شپش زده ی دانگ و دلو را برداشت و پهن کرد کف سلول و گرفت تخت خوابید.

- ملت پاشین جمع کنین این بساط منقل و وافورو می خوام بخوابم.

تد با لگد کوبید زیر منقل و به جایش رختخوابش را انداخت کف سلول.

دانگ : هووووووووو! چته لامشب؟! تاژه داشتیم خاطرات بدمونو فراموش می کردیم ها.

آمبریج که فازش پریده بود دوباره مورد هجوم خاطرات بد قرار گرفت و همه را سانتور دید و جیغ زد و شروع کرد دور سلول دویدن و هوکی بدبخ را که جلو پا خوابیده بود، لگد کرد. هوکی هم که داشت کابوس بخارپز شدن توی زودپز اربابش را می دید با جیغ و داد از خواب پرید و عین دیوانه ها شروع کرد بشکن زدن و جرقه در کردن که طی تاثیرات متقابل امواج فکری-جادویی دلو و هوکی چند نفر از زندانیان ممدی که آن گوشه برای خودشان دوز بازی می کردند و هر از گاهی با یادآوری خاطرات بدشان جیغ می زدند؛ بر اثر برخورد جرقه های جادویی هوکی به سانتور تبدیل شدند و چارنعل افتادند دنبال دلو و سر راهشان تد و هوکی را هم لگدمال کردند.

دانگ هم مدام به میله ها می کوبید که : به دادمون برش جناب شروان! منقل ما چپه شد!

و اینجا بود که تام ریدل با لباس خوابی در تن و فانوسی در دست سراسیمه وارد بند عمومی شد و پشت سرش دو دیوانه ساز، مهمان جدید آزکابان را که ازشدت سرما و خاطرات بد روی پایش بند نمی شد وارد ماجرا کردند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- تــــدی...
- جـیمـز...
- تــــدی...
- جـیمـز...
- تــــدی...
- جـیمـز...

تام‌ ریدل مشنگ که کاردش میزدی خونش در نمیومد، چماقشو در آوردو شروع کرد کوبیدن رو میله‌ی سلولها و با هر ضربه‌ای که میزد یه "ساکت" نصیب این دو تا میکرد.

- تــــدی...
- جـیمـز...
- ساکت...
- تــــدی...
- جـیمـز...
- ساکت...
- تــــدی...
- جـیمـز...
- ساکت...

(آقا جان یکی این میونبرهای کپی پیستو از دست این بگیره!! * افکت پرتاب گوجه کاهوی حضار*)

بین عر زدنای جیمزتدیا و جیغ و دادای تام ریدل مشنگ و سالادی که اون وسط حضار داشتن درست میکردن و آمبریج که بی‌خیال در آوردن شیئ کذایی مرموز از حلقش شده بوده و زبونشو در می‌آورد و یه تیکه گوجه خیار کاهو شکار میکرد و لای نون میذاشت و دانگ که با حسرت لمبوندن اینو تماشا می‌کرد و بارتی کراوچ که داشت قرارداد با بی بی سی ملعون واسه سریال داکتر هو امضا میکرد... صدایی بلند شد.. تو این مایه ها:

بــــنــــگ

همه هر جایی که بودن سر جاشون خشکشون شد و فقط چشماشون می‌دید... هوکی بیرون سلولش ظاهر شده بود، تدی رو یه دستی بلند کرد و از بین میله‌ها به زور کردش تو سلول جیمز، چماق تام ریدل مشنگم از دستش در آورد و عینهو کونگ‌فو کارا زد به زانو و از وسط نصفش کرد، زبون دلو رو لوله کرد و برگردون به حلقش و بقیه سالادی که وسط مونده بود رو واسه اینکه اصراف نشه به صورت مساوی بین اونایی که بهشون غذا نرسیده بود تقسیم کرد و ملتو از حالت فریز درآورد و برگشت تو سلول خودش و اعلام کرد:

- تو زندانم آسایش نداریم.. ها؟ چی شُدَه؟ چرا همه دو نقطه سوپرایز شدین؟

تام ریدل میم انگشتشو به سمت هوکی تکون تکون می‌داد، گفت:

- تو جن خونگی بوقی بدبخت یه لا روبالشی قبا به چه جرئتی تو زندون من جادو کردی؟

هوکی با عصبانیت بهش نگاه کرد و به سرعت به طرف میله‌های قفس رفت و مثل هر جن خونگی یه لا رو بالشی قبای خوب دیگه‌ای شروع کرد:

- هوکی بد... هوکی بد... هوکی بد







تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۳۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-هوی! چوب دستیتو بده به من!

ماندانگاس برای چند ثانیه میله ها را رها کرد و به دلوروس چشم دوخت.
-چوب دستیم کجا بود بابا!مثل این که منم زندانیم ها.موقع ورود ازم گرفتن.

دلوروس با لبخندی به معنای ما خودمون ختم روزگاریم به ماندانگاس خیره شد.
-یعنی باور کنم که توی دزد فقط دوازده چوب دستی تو پرو پاچت قایم کرده بودی؟سریع بدش به من وگرنه لوت می دم.

ماندانگاس که از پتانسیل آدم فروشی آمبریج حیرت کرده بود با ناامیدی تیر آخرش را رها کرد.
-بی فایدس.امتحان کردم.درست کار نمی کنه.اینم بگم که خرجش زیاد می شه!

-بدش به من مرتیکه پررو!خرجش همینه که چیزی به نگهبانا نمی گم.

ماندانگاس دستش را به طرف جورابش برد و چوب دستی بسیار کوتاهی را از آنجا خارج کرد.
آمبریج یا ولع چوب دستی را گرفت و در حلقومش فرو کرد!به این امید که شاید بتواند چیز مهمی را که در معده پنهان کرده بود بالا بیاورد!



-آهای...شما دو تا!
-ما دوتا؟
-نه!شما دو تای دیگه!
-ما دو تا؟
-شما که همون قبلیا هستین.گفتم دو تای دیگه!
-من دو تا؟
-تو هم که یه نفری...گفتم دو تا!
-خب چیکار کنم؟من که نمی تونم دو تا بشم.
-دو تا نشو.دهنتو ببند بذار اون دو تا جواب بدن!آهای...گرگینه هه و بچه کوچیکه...دستور رسیده شما دو تا نباید کنار هم باشین.زیادی بهتون خوش می گذره.یکیتونو باید ببرم سلول روبرو!








پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سوژه جدید

با شنیدن صدای چرخش کلید در قفل همه ی زندانیان به میله های سلول خود نزدیک شده و کله کشیدند تا مهمان های جدید را ببینند.

لحظاتی قبل - دادگاه صحرایی آزکابان

باد گرمی می وزید و خارهای خشک را از میان صندلی های وسط بیابان می غلتاند به مقصدی نامعلوم.

تام ریدل و مورفین گانت کنار هم نشسته و به 5 متهم روبرویشان چشم دوخته بودند.

مورفین ته سیگارش را تف کرد و زیر لب غرید: لاژم نبود دادگاه رو تو جِژِّ گرمای خرداد وشط بیابون برگژار کنی مرتیکه مشنگ!

تام: خودت گفتی دادگاه رو یجوری برگزار کنیم که زود سر و تهش هم بیاد و وکیل براشون نگیریم. خب... تنها راهش برگزاری دادگاه صحرایی بود دیگه.

و بعد چکشش را اینجوری: (و البته بدون آن خنده ی کذایی) روی میز کوبید و حکم دادگاه را به این شرح اعلام کرد: تد ریموس لوپین ، جیمز سیریوس پاتر ، دلوروس آمبریج ،ماندانگاس فلچر و هوکی؛ جن مونث به جرم کودتا و اغتشاشات سیاسی محکوم به گذراندن 1 سال حبس و بیگاری در آزکابان می باشند. پایان جلسه! (بدون خنده ی کذایی)

پایان فلش بک

جیمز و تد سرشان را لای میله ها گیر داده بودند و با نگاه های تهی به سلول روبرویشان خیره شده بودند و جیغ و دادهای بارتی کراوچ را که مامانش را می خواست تماشا می کردند.

ماندانگاس هم کمی آن طرف تر دو دستی میله ها را چسبیده بود و هارهار گریه می کرد: آخه من بدبخت چه گناهی کردم جناب سروان؟ بابا من که هلگا هافلپافو کشتم واسه خاطر وزیر گانت. مگه واسه سرش جایزه نذاشته بودین؟ اینه جایزه ی من بدبخ؟ بابا من بی گناهم!

هوکی هم گوشه ی سلول بغ کرده بود و یک گل گرفته بود دستش و یکی یکی گلبرگ هایش را می کند: من مَردم... من زنم... من مردم... من زنم... من مردم... من زنم!... اوه نه! من زنم! من زنم؟!... نـــــــــــــــه!

اما دلوروس به طرز مشکوکی خیلی ساکت گوشه ی سلول نشسته بود و چشم های وزغی اش را می چرخاند و هی انگشت های تپلش را می کرد توی حلقش که گلاب به روتون یک چیزی را بالا بیاورد ایکبیری!

آیا دلو چه قدرت جادویی خفنی در معده ی خود پنهان کرده؟
آیا بارتی کراوچ زندانی شده پسر است یا پدر است یا اصلا زن کراوچ پدر است که معجون مرکب خورده و یامودی چشم باباقوری است؟
آیا بیگاری در آزکابان چگونه خواهد بود؟
آیا دیوانه سازها چه خاطراتی را برای زندانیان این بند زنده خواهند کرد؟
آیا کسانی در فکر آزادی این گروه ناهمگون خواهند بود؟
آیا کودتایی دیگر در راه است؟

پاسخ را در پست های بعدی خواهید خواند و یا شاید خواهید نوشت.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۱ ۲۳:۰۱:۳۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۴۷ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
خب خب خب !

میرسیم به شورشی های ملعون. در درجه اول من باید تسلیت بگم بهتون به خاطر دومین شکست مفتضحانه. این است عاقبت هم آغوشی با چیز، این است عاقبت مورفین ناباب ! هر چقدر درهای ستاد توبه خودمان را به رویتان باز کردیم، باز نگشتید که نگشتید، توانش رو نداشتید اصلا. آنقدر چیز درونتان رخنه کرده بود که از همه چیزتان نور چیزایی می بارید و اصلا در چیز پرستی به سر می بردید.

گرچه دو سه نفری از شماها کنار رفتند و به جمع کودکان رانده شد پیوستند. شانس آوردند. حداقل امیدی به آینده شون هست باز. اما برای شما خیلی دیر است. دادگاه های همه شما به شکل غیابی در حضور اولیاء شما و وکیل مدافعانی ناشناس انجام شده قبلا و احکام تون هم صادر شده.

خانواده آقای گانت، شامل اسلیترین، خواهرشان و شوهر خواهرشان بسته بندی شده با پست DHL از اینجا خارج شدند و به جای دیگه ای پست شدند، برنامه ای جدا برایشان تدارک دیده شده است. اما تکلیف بقیه شماها:

آنتونین دالاهوف
حکم: بندری در ملاء عام

متاسفانه این حکم غیر قابل اعتراضه. شما باید در دیاگون در حالیکه لباس بی ناموسی اما واتسون رو بر تن کردید، بندری بزنید و رسانه ها هم لایو شمارو مخابره کنند. در نتیجه بشین کاور مجله ها و نشریات، تا هم ازتون نون در بیاد (شما در نقش تنور) و هم نونی به شما برسه و بیکار نباشید.


رز ویزلی
حکم: تحویل به کانون اصلاح و تربیت

شما به درستی تربیت نشده اید. فرزند ناخلف هستید. هنوز هم زنگ خونه مردم را می زنید و فرار می کنید. قصد داشتم در همینجا حبسی بیست ساله براتون تقاضا کنم اما ترجیح دادم به کانون برین.


ارگ کثیف
حکم: انتقال به حمام

شناسه شما پس از جریان یافتن نهایی آب از دوش، به ارگ تمیز تغییر خواهد یافت. هم اکنون افراد من در حمام عمومی زندان با سیخ و لیف و هواکش انتظار شما را می کشند تا شما را مبدل به سفید برفی نمایند.


ویلبرت اسلینکرد
حکم: کوره جادوگر پزی

حضار عزیز باید به اطلاع تون برسونم ساحره های عزیز ما در سراسر کشور در حال استعمال ویلبرت هستن. ایشون ساعاتی قبل در داخل کوره، از تولید به مصرف رسیدند. هم اکنون ویلبرت اسلینکرد در قالب صابون در سراسر جامعه توزیع شده و هزاران هزار نفر دارن خودشان را با ویلبرت پاکیزه می نمایند. بعد به شکل کف وارد سیستم فاضلاب شهری میشن، چون کف میشن، فاضلاب رو تطهیر میکنن، در نتیجه میشه از فاضلاب در لوله کشی استفاده مستقیم کرد، پس به مصرف آشامیدنی و امثال اون میرسن. بعد باعث تداوم حیات میشن.


یاکسلی
حکم: سورتمه کش مامانوئل به مدت 10 کریسمس متوالی

از آنجا که حکم صادر شده کافی نیست و فقط به درد کریسمس میخوره، از قدرت خویش استفاده می کنم و در اوج آمبروکراسی شما را محکوم به حبس ابد در خودتان می کنم. باشد تا خودتان را بیابید.


آلبوس سوروس پاتر
حکم: تحویل به پدر بزرگوار و آسمانی

هم اکنون که با شما سخن می گویم، این فرزند شیطون در منزل پدری شان به سر می برند، با زاویه ای 90 درجه روی مبل خم شده اند و پدر با سیم سرور مشتعل و آتشین در حال درج نمودن یادگاری بر سنسورهای فرزندشان هستند. جیمز سیریوس نیز به منظره دلچسب می نگرد و خنده غلطان می رود.


اریک مانچ
خشک کردن و استفاده از وی در موزه

نظرمان عوض شد. به عنوان میوه خشک استعمال شون می کنیم.




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسیار خب. همگی خبردار واستین. اول چیز زدایی میشین، بعدش عازم میشین تا به سزای اعمال تون برسین.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۱۴:۲۸:۲۲

No Country for Old Men




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
آلبوس سوروس پاتر!

حیف! حیف از چون تویی که پسر چون کله زخمی ای باشی! حیف! تو باید پسر دراکو مالفوی می شدی!

احسنت بر نطق حماسی و پر احساست!
با خواندنش اشک در چشمانم دلمه بست!
البته لازمست نکته ای را در مورد نطقت متذکر شوم و آن اینکه القابی مثل بزرگ المنصب و عظیم الشوکت فقط و فقط خاص یگانه جاویدان تاریخ؛ ارباب قدرقدرت قوی شوکت؛ لرد سیاه پرجلالت مآب و همایون پناه؛ ظله مستدام بوده و برای مرگخواران حقیری چون اینجانب بار گرانیست کشیدن به دوش!

اما آفرین بر تو که در عنفوان جوانی راه طولانی آزادی را شناختی و فریفته ی زرق و برق فتنه و جریان انحرافی نشدی.

ای پاتر آگاه!
من نیز قول می دهم که تا آخرین ذره ی چیز موجود در رگ های خشکیده ام از آزادی و پرواز شما ملت چیزدوست دفاع کرده و در این راه لحظه ای از پای ننشینم. و اگر نشستم، نخوابم. و اگر خوابیدم، زود پاشم. و اگر نپاشیدم، قول بدهم که دیگر تکرار نشود. و اگر تکرار شد بالاخره اتفاق است و پیش می آید و اشکالی ندارد و فدای سر شما ملت چیزدوست و اصن این ها را ولش و پشت مو را حال کن!


مرلین کبیر!

حمایت تو از گفتمان آزادی و پرواز برای اثبات حقانیت این گفتمان کافیست!

ای ملت فتنه و انحراف!
ببینید کی اینجاست!
نه! جان من! ببینید خو!
این مرلین است! مرلین کبیر! همو که به کش تنبانش قسم می خورید!
این همان اول جادوگر بزرگی است که خیلی قوی است و زد آن زنیکه ی بد را که خیلی هم قوی بود ترکاند و با اینکارش افسانه ای شد در حد و اندازه های جومونگ!

ای ملت فتنه و انحراف!
آیا هنوز هم نمی خواهید از خواب غفلت بیدار شوید؟
چی؟!
نمی خواهید؟!
به درک!
همین مرلین کبیر یک ورد بزند همه تان را سوکس می کند!

و اما شما ای کسانی که رفیق نیمه راه آزادی و پرواز شدید!
من به شما علاقه مندم!
برگردید به آزادی!
برگردید به پرواز!
برگردید به آزکابان!
چرا با طناب پوسیده ی یک پشمک 200 ساله به قعر چاه بوژبوژیان می روید و راهی را که خودتان با آگاهی و علاقه انتخاب کرده اید به خاطر دستورات یک پشمک نادیده می گیرید؟!
مگر آزادی حق مسلم هر جادوگر و ساحره نیست؟!
مگر شما در آن گروه کذاییتان برای آزادی نمی جنگید؟!
آیا این دلیلی بر عوام فریبی و اختلاف در قول و عمل پشمک نیست؟!
من از شما می خواهم با چشمانی باز مانند همین پاتر آگاه، حقایق را ببینید و راه درست را از فتنه و انحراف تشخیص دهید چرا که در نهایت این آزادی و پرواز است که پیروز خواهد شد و توصیه ی من این است که امروز داخل آزکابان باشید تا در روز پیروزی، خارج از آزکابان باشید!

زنده باد تابستان!

پ.ن: ضمنا ای پاتر آگاه و ای مرلین کبیر و ای ارتش آزاد آزکابان!
ضمن اینکه یکدیگر را به دوئل دعوت کرده و با تمرینات سخت خود را برای روزهای نبرد آماده می کنید، بوژبوژیان و خس وخاشاک را نیز به دوئل دعوت کرده و همه شان را بترکانید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.