هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
دوربین برای چند ثانیه بر دستی که صفیر کشان به هوا میرود ثابت میشه .سپس دست معلق در هوا ثابت شده و دوربین چرخش 360 درجه ای را دور آن انجام میدهد و سپس از روم بیرون آمده.
......شپلق......
بر اثر فرود مشت گوشتی هورریس بر سطح میز،قطرات آب از درون لیوانی که بر آن قرار دارد بیرون ریخته و به روی کاغذ ها و مجلاتی که در اطراف لیوان هستند،میپاشد.
.
......شپلق......
باز هم صحنه تکرار میشه.
کل بروبکس موجود در اتاق،به سمت هورریس می آیند تا او را به شکلی کنترل کنند.

........شپلق.......
مخ ماندی به دیوار میپاشد و با فریاد ریپارو سرژ به جای خود باز میگردد.همه عقب نشینی میکنند.
ایگور:آخه چی شده؟

هورریس به سیاهی چشمان ایگور خیره شده و کم کم در خاطرات خود غرق میشود به طوریکه اطراف برایش کم رنگ و افراد اندک اندک تار دیده میشوند.

سایت جادوگران ترجمه های اینترنتی کتاب هفتم در دکه های روزنامه فروشی را محکوم میکند و خواستار رعایت قانون کپی رایت استزرشک

فلش بک به دو ماه پیش
کلنگ ها هماهنگ با یکدیگر بالا میروند و شتلق کنان بر زمین فرو می آیند
گزارشگر:امروز بدینجا آمده ایم تا از عملیات محرمانه ی ساخت ساختمانی جدید،بر سرور جادوگران،پرده برداری کنیم.به سراغ مهندس ناظر این طرح میرویم.

گزارشگر:سلام.میشه خودتون رو معرفی کنید
مهندس ناظر:من عله هستم.شما اجازه ی فیلم برداری گرفتید؟

گزارشگر:بله.شما همون هری پاتر هستید دیگه؟
عله:در حال حاضر عله هستم.این دو تا با هم فرق دارند.

گزارشگر:دقیقا چه فرقی دارند؟
عله:هری پاتر وب مستر جادوگرانه

گزارشگر:شما نیستی؟
عله:نه

گزارشگر:پس چه شکلی اجاز ه گرفتی که بر روی سرور جادوگران،ساختمان بنا کنی؟
عله:از اونجاییکه وب مستر جادوگرانم،اجازه ی همه دست ماست.
گزارشگر:
پایان فلش بک



شپلق......شپلق......شپلق........شپلق

(همه ی ملت حاضر در اتاق،با شنیدن خاطرات هورریس،مشت ها را به هوا برده بر اطراف میکوبند)

ملت:بریزیم شلوغ کنیم؟
-نه.....پای رفقا وسطه(تیریپ فردین)
ملت:پس تا جایی که امکانش هست،سکوت میکنیم
---------------------------------
هین.....باب یه کم از این سوژه ها بدید تا پست بزنیم.خسته شدیم از پست نزدن


ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۱:۴۹:۱۲
ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۱:۵۶:۵۳
ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۲:۰۱:۵۱

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
Return of the Kings!!

خیابان غرق در شلوغی، صدای بوق!چراغ های قرمز!صف های چند ده کیلومتری...
هوریس و سالی در حال قدم زدن و سوت زدن هستند و در میتینگ خود به ایتینگ(eating)مشغولند و بعد از هر لقمه چشم جفتشان آروغی نه چندان خوشایند میزنند و باز مشغول ایتینگ میشوند!!

- سالی اینا چرا همشون اونوری میرن؟!
- نمیدونم بیا ما هم بیوفتیم دنبالشون

هوریس و سالی عصاهای خود را در دست میگیرن و با سرعت لامبورگینی دنبال یک ساحرهء زیبا و جذاب به راه می افتند...
سالی سرعتش رو بیشتر میکنه و در حالی که با هیجان عصاش رو به زمین میکوبه دستهاش رو باز میکنه تا ساحره رو در بغلش جا بده...

- سالی بپا!!
- بوووووممم!!!

پیرمرد بیچاره با انبوهی از جمعیت در ابعاد گراپی برخورد میکنه و زیر دست و پا کوفته میشه!

- هوریس، مشکوکه....چه خبره اینجا؟!
- نمیدونم...فکر کنم صف پمپ بنزینه
- بیا ما هم وایسیم ببینیم چه خبره...
- اوکی...منم میرم دو تا فلافل بخرم!

======شونصد و پنجاه دقیقه بعد======

- پسرم...یه کم برو جلوتر...الان دو روزه که از این جا تکون نخوردین
- چیکار کنم پدر جان...صف جلو نمیره
- سالیی!!!بیا رو سیبیل من وایسا ببین اون جلو چه خبره...
- وایسا من برم یه فلافل بخرم!!

======شونصد و شصت دقیقه بعد======

- پسرم...جون مادرت تکون بخور..الان دو هفتس اینجاییم
- پیری...زیادی داری زیگیل میشیا!!!
-
- پسرم بدبخت شدی...غرور سالی رو شیکستی!!!

*تنها چند دقیقه بعد*

صف همینطوری داره شکافته میشه و دو پیر مرد عصبی با سرعت نور به جلو میرن و در حالی که ملت را با چوب بیس بال غرق در خون میکنند راه خود را به جلو باز میکنن تا به منبع شلوغی میرسند و به اعلامیه گندهء زده شده بر سر در ساختمان نگاه میکنند:

*****بازگشت حزب به اوج*****

حزب لیبرات دموکرات جادوگریالیستی در نظر دارد عده ای از جوانان بیکار را جهت تمرینات تیم ملی برای المپیک آماده کرده و همچون رستم به میدان بفرستد...
برای ثبت نام، مبلغ 2000 گالیون پول به همراه اثر انگشت وسط پدر برای جادوگران و حضور مادر یا خواهر برای ساحره ها، به در پشتی مراجعه کنید...

فقط حزب...فقط سرژ!


- هوووم...من میرم دوتا فلافل بخرم


[b]The sun enter


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
درپیتگران....شد!

به گزارش درپیت بازان مقیم دنیای مجازی،رشد تورم موجب افزایش ناگهانی درپیت شده و افراد درپیتگر سعی دارند با افزایش تولید ،از آب گل آلود ماهی بگیرند.



دفتر وزیر
روفوس اسکریم جور در پشت میزی که بر روی آن چند پرونده به همراه یک روزنامه با تیتر مذکور قرار دارد،نشسته و عدم حرکت چشمانش بر روی پیام امروز ،حاکی از سیر و سلوکش در باغی دیگر دارد.

ناگهان از تابلوی موجود بر روی دیوار که تا دقایقی پیش خالی بوده است،صدای جیغ زنی شنیده میشه.
مونالیزا:مدیر هاگوارتز داره میاد....کوییرل تا یه دقیقه ی دیگه اونجاست.

روفوس:
....پق.....(کوییرل ظاهر میشه)

روفوس:....مگه تو نمرده بودی؟
کوییرل:تا زوپس حامی ماست ....زندگی چاکر ماست...اگر ولدی هوراکراکس دارد ....

هنوز حرف کوییرل تموم نشده که مونالیزا برای بار دوم ،در تابلو ظاهر میشه
مونالیزا:هری ...می آید.

...پق....
هری:میخواستم بپرسم که وزارتخونه رو تعطیل کنیم؟

روفوس:بیشین با!!!!!!!!!!!!!!
هری پس از نگاهی عله وار،به سمت کوییرل بر میگرده:
-این کیه؟

روفوس:وزیر جادوگری
هری:یوزرت چنده؟من باید ستاد انتخاباتی رو چک کنم...ای پیت چیه؟

روفوس به سمت کتابخونه میره و دقایقی بعد نسخه ای از شاهزاده ی دورگه در داستان عله نمایان میشه

عله:هه...هه...اینجا اسم منو نوشته...بیا ببین کوییرل....این جی کی کیه؟میخوام وبمسترش کنم...صبر کن بینم...توی فصل اول نوشته که روفوس وزیره

کوییرل به سرعت یه قدح اندیشه از توی جیبش میکشه بیرون و میاد سمت هری....

کوییرل:اینجا نوشته که وزیر قبلی ققی بوده و قبلش هم دراکو این مسئولیت رو داشته....این هم داره نشر اکاذیب میکنه.....مونالیزا!..برو کریچ رو صدا کن

اتاق گزینش جادوگران
کریچر در حال تماشای تصویر کاربران است.
-چه خوشتیپه...تا حالا به من گیر نداده......تاییید شد
شتلق....(یه مهر میخوره زیر پرونده)

-اه اه....یه بار منو چپ چپ نگاه کرده عمدا......تایید نشد
تابلوی روی دیوار پر میشه

مونالیزا:کوییرل توی دفتر وزارت،کارت داره.
کریچر بی توجه به پرونده های انباشته شده روی میز،با صدای پقی غیب میشه.

دفتر وزیر
...پق....یه بینی تقریبا طویل،میره توی چشم هری
پس از چند لحظه هری در تابلوی مونالیزا نشسته و مونالیزا در وسط اتاق ایستاده(دیدن این صحنه به کودکان توصیه نمیشد.البته گذشته ها گذشته)

کریچر:سلام
کوییرل:این رو وزیر کنیم؟
کریچ:مگه الکیه که این وزیر بشه.....تازه اسمش هم خزه....نه خیر. این سایت خیلی خفنه...

«آره البته الحق که حقمه....تا الان کفتره شصت دفعه پر زده...من احمق،ابله جو زده، بایست میزدم. هردفعه صد دفعه عربده...که شاید پرنده نپره،برگرده»(صدای زنگ گوشی هری)
هری:باشه الان میام
بعدش تماس رو قطع کرده و از همون درون تابلو،به بروبکس مدیر حاضر در اتاق نگاه میکنه
هری:بنابر آمار من،حدود هشت درصد وقت گذاشتیم.دو درصد از شش درصد دفعه ی بعدی کم کنید...دو درصد هم همین شکلی کم کنید.....دو درصد دیگه هم باید کم کرد...دو درصد هم
کوییرل:جلسه ی بعدی کنسل شد....

هری:این یارو روفوس رو هم بلاک کنید.
پق.....پق....پق.....
سه تا مدیر غیب شده و یکی از درون تابلو عبور میکنه.از آنجائیکه درصد ها ته کشیده،هیچ یک فرصت بلاک کردن روفوس رو ندارند.
------------------------------------------------
هین هین.....از قضا این تاپیک خوابیده...در نتیجه فرقی نداره پست دنباله دار بخوره یا بی دنباله....من بی دنباله نوشتم


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۲۰:۰۸:۰۴

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


ادامه بديد!!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
اما در حذب


مگسي با سرعت به اين سمت مي آيد!
بوووووووم!
نه خب توي گوشي اشاره ميكنن كه اين هليكوپتر بوده و چون خيلي دور بوده ما اونو مگس ميديديم! اين صدا هم كه به حضورتون رسيد، مثه اينكه هليكوپتره جلوي ساختمون حذب خورده زمين!!
مرلين كمك همه ي زمين خوردگان باد

***جلوي در ساختمون حذب***
هدي: چه خبره؟ گندشو در اوردين! هر دفعه يه ...
همين موقعا بود كه در هليكوپتر با لگدي از داخل پرت ميشه جلو پاي هدي! از داخل هليكوپتر يه نفر ميياد بيرون ...
هدي: ... هر دفعه يه ... يه ...
و ميفته رو زمين غش ميكنه!
دختري با بيكيني(بي كلاسا: مايو دو تكه!) از هليكوپتر اومد پايين و همين شد كه هدي بيچاره ما غش كرد!(سوال اين هفته: چه انگيزه اي ميتونه وجود داشته باشه كه يه نفر با بيكيني بياد توي كوير جادوگران؟!)
دختره در حذب رو باز ميكنه و دخول ميكنه!

***داخل حذب***
سرژ: بابا من نميخوام ... بيا اين ريشمو بشور ....
برادر بود: منم نميخوام ... بيا عمامه رو بشور ....
ادي: نه ... نه ... فقط جوراب!!

يهو در باز ميشه و يه دختره ميياد داخل! (حالا چجوري اومدنش و راه رفتنش و كلاً نميگيم! اصرار نكن ديگه ... اگه بگيم مثه اين هدي كف ميكني ميفتي ميميري!!)
ادي و سرژ در جا كف ميكنن ميفتن رو زمين! ولي از اونجايي كه برادر بود اينكارس پا ميشه خيلي باكلاس دست ميده و خانوم رو به صرف يه قهوه مهمون ميكنه!
خانومه: آي كام فرام لاندن! وات ايز يور نيم؟ آي ام اما!
برادر بود: بات آي تينگ يو آر اماجيگر! آي ليو گزوين اند كام ويت يو!
اما:
(سانسور شد!)

برادر بود داره عمامشو كه كج شده درست ميكنه!
در همين موقع ادي و سرژ پا ميشن!
ادي: :brush: ... شيرموز ورژن چنده؟! ...
سرژ: جم كنين اين بلنديها رو ... به آتش بكشيد اينها را ... چه كسي شايعه كرد من قصد خودكشي دارم؟ ... حرف در دهان ما ميگذارند ...
در ميشكنه و هدي وارد ميشه: هديه پاتر
سرژ: ادي ... بيا اين جوراب رو بگير برو يه ژيلت واسم بيار ... بدو ...

در همين احوالات بود كه يه نفر شليك هوايي ميكنه!
برادر بود ميره طرف اما و ميگه: هيشكي از جاش تكون نخوره ...


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
در پس پرده!!!

پیام های بازرگانی:

-آخه چرا؟؟؟؟؟؟
-برای اینکه لازمه!
-تو غلط کردی لازمه!
-آخه..(سانسور)
شق...شق..(صدای کتک زدن!)
تق تق(صدای کتک خوردن)

در پس پرده!برنامه ی امشب نقدی بر فیلم شونصد!!

پایان پیامهای بازرگانی

---
مجری با چهره ای خواب آلوده و بیکار علاف ،بسیار اسلوموشن شروع به صحبت میکنه:ســـلـــام!بینندگان عزیز امشب میخوایم فیلم شونصد رو نقد کنیم ،من طالبی هستم به همراه دوستان منتقد دیگه ،دور هم جمع شدیم که یه نگاه اجمالی به داستان فیلم بندازیم ،چرا که فیلم خیلی جنجال برانگیز بوده و انجمن حمایت از مدیران خواستار نقد فیلم شده و انجمن حمایت از حذب خواستار همین قضیه شده!
منتقد شماره ی یک: آقــــــا ،مـــــــن نمیـــــدونم ،چه معنی داره که این قدر فیلم توش شایعه باشه!
سرژ: چی؟
منتقد شماره ی دو: غلط کرد!
منتقد شماره ی دو: من نمیدونم کجای تاریخ گفته شده که وینکی کنار دریاچه نشسته بوده؟!

تصویر وینکی در حالی که کنار دریاچه نشسته پخش میشه و بعدش یه نما از سرژ و سرژیا که جلوی کاخ ایستادن و یقه و آستین کوتاه سرژیا چهار خونه شده!:fan:

طالبی: چرا ریش؟
نورپرداز:پس چندتا؟
طالبی:دوتا!
نورپرداز:چرا دوتا؟!
راوی(آلبوس دامبلدور): بسه بابا! نقد کنین میخوام برم بمیرم!
سرژ دستی به ریشش میکشه و یه نگاه کلی به طالبی میندازه و چشماشو گرد میکنه!
طالبی: آهان! فهمیدم ،کاملا پرمحتوا جوابها رو میدن ایشون!خوب ادامه بدین...
منتقد یک در حالی که یه تکه کاغذ پاره در دست داره و اخم کرده: چه معنی میده آخه؟هان؟من نمیخوام از مدیرا دفاع کنم ،اما...اینجا نوشته..یعنی توی تاریخ اومده که سرژ اصلا به جنگ نرفته و نشسته در خانه و از زنش مراقبت کرده! اگه قبول میکنید برید تاریخ رو بخونید( یه نگاه به کاغذ توی دستش میکنه) خوب کاملا واضحه که سرژیا نگران سرژ بوده،در نتیجه نمیزاره که همسرش بره جنگ! حالا اگه رفته ،رفته که رفته! اما چرا با شونصد نفر؟! تا به حال کی گفته توی کدوم تاریخی همچین بوقی زده که شونصد نفر بودن؟
منتقد دو: چه ربطی داره آخه؟ببینید همه میدونن که ..ام..ام..(کاغذ توی دستش رو به طرف طالبی میگیره) اینجا چی نوشتین؟...

تصویر سبز میشه و باز تصویر سرژ و سرژیا که جلوی کاخ ایستادن و یقه و آستین کوتاه سرژیا چهار خونه شده!

منتقد دو در حالی که زیر چشمش کبود شده: آخه ویل دورانت کی گفت بری بالا سر مردی که میکنه جنگ بزنی تیر خلاص؟ هان؟میفهمی آقا؟ مملکت قانون داره! اصلا چرا سرژ برای بازی به جای این نقش انتخاب شد؟!
رضا عطاران: (لبخند ملیح)
طالبی: با توجه به وضعیتی که الآن سایت داره ، مطمئنا به خاطر همین از اعضای حذب برای این فیلم کمک گرفتن!چون مدیرا خودشون نمیان بر ضد خودشون چنین فیلمی بسازن! به نظر شما کی میتونست این نقشو خوب ایفا کنه؟
منتقد:خوب معلومه....کی؟
منتقد دو: محمد رضا گلزار! و سرژیا هم باید مهناز افشار میشد که یه زوج هنری عالی به حساب میان!نه؟
منتقد یک: البته تا عشق و امیدی هست چه باک از بوسه ی دیوانه سازان!(رو به دوربین) قسمتی از قیلم که دوبله شده رو براتون پخش میکنیم!

تصویر نارنجی میشه و تصویر سرژ و سرژیا که جلوی کاخ ایستادن و یقه و آستین کوتاه سرژیا چهار خونه شده!

طالبی: کی گفته موقع جنگ شعر" پارسال بهار رفته بودیم دسته جمعی به گردش" خونده شده؟اینا همش توطئه هستش ! میفهمین؟چرا کریچر به هری خیانت کرد؟اینا همش در پس پرده ی ابهام اتفاق افتاده !
منتقد یک کاغذ توی دستش رو تکه تکه میکنه و با مشت میزنه روی میز و میگه: آقا...کجای تاریخ گفته که بووق!؟هان؟آخه کریچر به این خوبی!
منتقد دو مشتی بر دهان خود وارد میکنه: راس میگه!هرکی گفته غلط کررده،...آقا اینجای کاغذ چی نوشتید؟
رضا عطاران: (لبخند ملیح)
منتقد یک: چرا صدای گیتار الکتریکی؟ چرا بر ضد مدیران؟چرا دشمن با مدیران؟ چرا جنگ دروغی؟چرا تعدادشون اینقدر نامردی زیاد بود؟هان؟ همش دروغه ،همش توطئه ست!سپاه سرژ شاه در زمان همون موقع ده نفر بیش تر نبود ...
سرژ:بود که بود!
منتقد: چرا آخه؟
منتقد دو:برای اینکه لازمه!
طالبی: تو غلط کردی لازمه!
-آخه...(سانسور)

تصویر سرژ و سرژیا که جلوی کاخ ایستادن و یقه و آستین کوتاه سرژیا چهار خونه شده!!

شق شق...شق...
طالبی: بینندگان عزیز برنامه ی امروز...آخ..آخ..نزن!
و با مشت به صورت منتقد یک ضربه میزنه و ماسک منتقد یک میفته و چهره ی راجر دیویس ظاهر میشه!
منتقد دو هم از ترسش فرار میکنه!
رضا عطاران:(لبخند ملیح)
طالبی: تو؟..
سرژ:تو..؟
راجر:شما؟
تق ....تق...(صدای کتک خوردن!)
طالبی در بین دود و مه که بین اونا رو فرا گرفته و باعث آۀودگی هوا میشه و گاه گاهی یک دست یا پایی به سمت بیرون از مه پرتاب میشه: بینندگان عزیز..ما محاصره شدیم!اینا همش توطئه هست!تا برنامه ی بعد خداحافظ!
رضا عطاران:(لبخند ملیح)

تصویر سرژ به همراه سرژیا که جلوی کاخ ایستادن و یقه و آستین کوتاه سرژیا چهار خونه شده!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۱ ۲۳:۱۰:۵۲

همه چیز همینه...
Only Raven


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
سرژ: خب حالا پايه اي ؟
ققي: نه ! بگير بخواب فردا بايد زود بيدار شي درس بخوني! بدبخت!
سرژ: باشه...شب بخير
ققي: شب بخير

.....شپلق.....
بالشی سفید در میان موی سرژ گم میشود.نوای خرناسی نیز،تخت را به شکلی ژانگولرانه تکان میدهد.
ققی:بلند شو بینم.....این تخت منه.برو توی اتاق خودت.
سرژ:خخخخخخخ.ففففففففففففف

صحنه ی علمی خفن در راستای کنکوری ها
لیوان آب میوه ی ققنوس بر روی چهارپایه و در کنار تختش قرار داره.با هر نوسان تار های صوتی سرژ،ن لیوان تکانی میخوره.
سرژ:خر.پففففففففففففففففف
.......شتلق........

با صدای شکستن لیوان،سرژ از خواب میپره و میاد طرف ققی.
سرژ:داشتی صحنه رو؟....انطباق بسماد صدای من با بسامد طبیعی ذرات لیوان، باعث شد که تشدید به وجود بیاد....
ققی:من حدس میزنم شما تهران قبول بشی.برو بذار بخوابیم.

......شپلق.......(صحنه تکراریه.ر.ج:به اولین صحنه در پست)
ققی:بلند شو بینم.....اینجا تخته منه.برو توی اتاق خودت.
سرژ:یه بار گفتی...هیچی نگفتم.باب ققنوس که روی تخت نمیخوابه.پاشو برو روی درخت
ققی:نمیرم.....نمیرم...

یه مکعب خاکستری رو از میان پرهاش میکشه بیرون.سپس تکان شدیدی بهش میده.
و اینک آن چوبدستی،آن پنهان شده از نظر های تنگ،آنکه دیر زمانیست خاک را بر روی خود حمل میکند....(سه سری از همین حرف ها)

ققی:یه طلسم بگو
سرژ:وینگاردیوم لوی اوسا....نات لویوسا
ققی:وینگاردیوم لوی اوسا.
طلسم به تخت چوپی برخورد میکنه و چند صدای قیژ قیژ شنیده میشه.بعدش تخت دونفره میشه.

سرژ:این طلسم برای باز کردن قفل بود.تو چه شکلی باهاش تخت بزرگ کردی؟
ققی:خر.....پف...خر....پف

ساعت چهار بامداد
تق....آخ
تق....آخ
تق.......
سرژ:چه مرگته؟کورم کردی با اون نوکت.نزن دیگه.
ققی:میخواستم بگم،پایه ام.....

--------------------------------------
به سرژ:من در این پنج خط اول پستت نکات خفنی میبینم.امیدوارم ریش مرلین، صادقانه هدایتت کنه


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
در خواب ، در رويا هست كه ميبينمشان! آن دو موجود با وجودي متضاد را در خواب ميبينم! ميان تماشاچيان بهت زده و محوي كه آن دو را محاصره كرده اند!
پسر نوجوان عينكي و مردي با چشمان به سرخي آسمان بالا سرشان! مثل دو عاشق متنفر از هم، دست هايشان را بالا بردند و بندري زدند! بندري زدند و بندري ميزنند تا در نبرد نهايي يكي پيروز شود: آن كس كه بيشتر بندري بزند!
بر گردن پسر بسته اي آويزان شده با مُهر سازمان اسرار!*

بوووم! تصویر کوچک شده
(مثلا به اين دليل از خواب بيدار شد)
آيا ميشود اين همه درد معده را پنهان كرد؟! حقايقي كه افشاي آنها باعث دگرگوني جامعه و حكومت ميشود! سازمان اسرار چه؟
بايد به كسي بگويم! من ، سرژ تانكيان! فقط به «ققي كيفسون» اعتماد دارم!

سرژ پا ميشه و ققنوس رو كه به طرز مظلومانه اي خوابيده ، بيدار ميكنه!
سرژ: هي كيفسون! بيدار شو...بيدار شو!
ققي:هننننننننننن؟ تصویر کوچک شده اه...تازه داشتيم سخت وارد گفتگو ميشديم!
سرژ: خواب ديدم...
ققي: خب به من چه تصویر کوچک شده
سرژ:خواب ديدم كه هري و ولدمورت دارن مبارزه ميكنن!
ققي: ايول رول پلينگ هري پاتري
سرژ: دستهاشون بالا بود و داشتن بندري ميزدن!مبارزشون اينجوري بود كه هركي بتونه بيشتر بندري بزنه پيروز ميشه! بعد گردن هري يك چيز مشكوك بود كه روش مهر سازمان اسرار داشت! من مطمئنم كه توي اون اتاقي كه هميشه درش قفله و نيرويي هست توش كه در هري هم وجود داره ، همون نيروي بندري زدن و راه و روش استقامتشه!
ققي: برو بابا...منم چند بار خواب ديدم كه مدير شدم!
سرژ:نه اين واقعي بود!
ققي: خب كه چي؟!
سرژ: ما بايد بريم به هري كمك كنيم تا ولدمورت رو بكشه!
ققي:بابا يادت رفته خودتم يك زماني ولدي بودي
سرژ(رو به خوانندگان پست): خودتون كه شاهدين! من هي ميخوام جريان رو هري پاتري كنم اين نميذاره!!
ققي: تصویر کوچک شده
سرژ: خب حالا پايه اي ؟
ققي: نه ! بگير بخواب فردا بايد زود بيدار شي درس بخوني! بدبخت!
سرژ: باشه...شب بخير
ققي: شب بخير

--------------
(*كاور كتاب قديس هاي مرده وار نسخه امريكايي!)

انگيزه و هدف پست: اعتراض به كنكور بخاطر اثران مخرب بر مغز ، روح و اعصاب جوانان!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۵:۱۲ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶

ممد زاده ی ممدآبادیِ مملی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از یورقشاخر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
در زیر زمین سرد و تاریک فاضلاب هاگزمید
راجر: عله شصت پام رفت تو چشمت. سریع چشمتو بیرون بکش شصتم درد گرفت!
نوری سفید از مجرای فاضلاب روی کله ی لجنی پسری با عینک ته استکانی می افتد. پسر دست به کمربندش میبرد و آنرا بیرون میکشد.
راجر: هوووووووووووووم!(صدای حبس کردن نفس در سینه)
و بر خلاف تصور پسر کمر بند را به مجرا می اندازد و خود را بالا میکشد و میرود.
راجر به سختی از کف مجرای فاضلاب بلند میشود و با وضعیت فلاکت باری میگوید:
ـ پس من چی؟
پسر با عینک ته استکانی موهای ژولیده اش را که مملو از لجن شده با آب دهان صاف میکند و میگوید:
ـ اول چراغ جادور رو بده!
راجر دست به گردن خود میبرد و چیزی را از گردن خود آزاد کرده و به سمت پسر میگیرد. در میان نور آبی یک جن خانگی که وسط سینه اش یک برچسب Push Here زده شده همراه با بند دورگردنی کثیفش نمایان میگردد. پسر صورت لجنی خود را با آب دهان تمیز میکند و عروسک جن را از راجر میگیرد.
راجر دوباره در آبهای کثیف دست و پا میزند و میگوید:
ـ پس من چی؟
پسر لبخند خفنانه ای میزند و میگوید: بذار اول وارسیش کنم.
پسر سطح دوده گرفته ی چراغ را با آب دهان تمیز میکند.
پسر: اه! چرا تمیز نمیشه؟
پسر دست به پیراهن لجنی خود میبرد و یک قمقمه شیر موز از آن بیرون آورده و و جن عروسکی را در آن شست و شو میدهد و لبخندی بر لبانش نقش میبندد.
پسر: خودشه.
و شروع به خوردن شیرموزها میکند.
راجر دوباره دست و پا میزند و میگوید:
ـ کمکم کن دیگه!
پسر بلخند شیطانی ای میزند و و بلند میشود و میرود.
در بین راه بازمیگردد و میگوید:
ـ سر قبرت کمکت میکنم. آواداکداورا!
ناگهان نوری سبز از آنجای پسرک بلند شده و به راجر میخورد و راجر با چشمان باز میمیرد....

صبح روز بعد--------
کارآگاه هدی خسته و کوفته از پیاده میشود و رو به دستیار خود میکند و میگوید:
ـ سیگار داری، دانگ؟
ـ پال مال میخوای؟
ـ نه. من فقط تیر میکشم. اطلاعاتی در مورد مقتول داری؟
دانگ دست به بارانیش میبرد و و یک ورق از جیبش در وارده و به دت هدی میدهد.
هدی: عینکام همرام نیست. خودت بخون.
دانگ: اووووم... اسم مقتول راجر دیویسه و مثل اینکه در خیابونهای لندن ولگرد بوده تا با شخصی به نام هری پاتر آشنا میشه و با اون همکار میشه. آخرین بار هم با وان بیرون رفته بوده. ما هنوز ردی از هری پاتر بدست نیاوردیم.
هدی دست به بارانی خود میبرد و یک سیگار تیر در میاورد...

----
عله کی دستگیر خواهد شد؟ آیا او دست به قتلهای دیگری خواهد زد؟ کارآگاه هدی چه خواهد کرد؟
با برنامه ی ما که توسط همکارانمان در پخش شبکه ی اهوراحذبا همراه باشید!


We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
کمی اون طرف تر
بارون داره در حالی که یابو آب میده، سوت زنان خارج میشه! گویا یه مسئله ای هست!
ملت که شاهد خروج ناگهانی بارون خونی هستند خوشحال و خندان بر می‌گردند سمت کریچ برای تجدید پیمان.
راجر که حالا دیگه هیچ رغیبی رو پیش رو نمی‌بینه میره سمت استخر که شیرجه بزنه تو ... (بابا ما دستمون به جایی بند نیست، میزنن بلاکمون می‌کنن) فلور دلاکور که می‌بینه ای مرلین، جا تره و فلور پر.
برمی‌گرده سمت خروجی یه نیگا می‌ندازه می‌بینه که بعععععععععله بارون خونی قاپ فلور رو دزدیده و دستش رو حلقه کرده دور گردن فلور خانوم و برو بریم سمت قبرستون.
راجر که اول از این صحنه فوق بیناموسی شکه شده، یکم که حالش جا میاد جلز و ولز کنان : آی فلورمان را بردند.
آی ملت شما چه ملت با غیرتی شدید که در روز روشن ناموسمان را می‌برند و شما اندر درون درونیات بی انتهای منتهای نهایت وجودتان غرقه‌اید.(جمع کن بابا، تو هم با این جملات آبکی، ارزشیت)
کریچ که تازه داشت از گیجی حاصل از ضربات بارون خونی و همدستاش بیرون می‌اومد و درد ناشی از آمپول کم کم داشت فروکش می‌کرد، با شنیدن و دیدن این وقایع: ای گل بگیرن در این حذب رو که یه روز خوش توش ندیدم، تازه داشتیم مزه گالیون رو زیر دندون حس می‌کردیما، و رو کرد به ادی:
هوی ادی هر چی بی ناموسی و جلف بازی و مستهجنگی در آوردی بسه، یالا برو بر و بچز رو جمع کن بریم سر بزنگاه مچ این بارون خونی رو بگیریم تحویل مفاسد بدیم یه بوقی ازش بکشن اونسرش ناپیدا.
راجر که تو خماری مونده چشمش میافته به آنیتا و گوله میشه پیش آنیتا و با چهره‌ای گریان: آنیتا جانم، دیدی چه داغی بر دلم نهادند؟ دیدی دراکوی منو بردند؟ اکنون تو تنها یار و یاور من هستی!
با من شنا موکنیدندنددددد؟!!!
آنیتا هم که از اون دختر با غیرت با مراماس با دمپایی دوتا می‌زنه تو سر راجر: ناظران ما که شماها باشین، دیگه از بقیه چه انتظاری میشه داشت.
اونطرف ملت همه خشمگین و تا دندان مسلح راه افتادند سمت قبرستون.
کریچ: آی ملت، امشب می‌خواهیم خاک این قبرستان رو که هر چی آتیش از گورهای همین‌جا بلند می‌شه به توبره بکشیم.
ملت محکم با سلاحاشون به زمین می‌کوبند که یعنی آره بابا تو درست می‌گی.
آوریل که هنوز دست از جواد بازی بر نداشته دست انداخته گردن ادی و هی قربون صدقه‌اش میره و هی براش خالی می‌بنده: ادی جان تو برگرد خونه، تو باید مواظب بچه‌ها باشی، سنگر تو خانه است و جنگ تو...
ملت: هوق هوق هوق، بابا بسه دیگه از بس ارزشی بازی درآوردی.
کریچ: هووووووشششششش، ملت دیگه رسیدیم، همین‌جاستش.
ادی تو برو زنگ بزن، میخوام بکشیش بیرون.
آوریل ادای غیرتیهارو در میاره: اوی جن بو نداده، از ناموس خودت مایه بذار.
ملت: بیشین بینیم بابا حال نداریم.
ادی می‌ره رو قبر بارون خونی و زنگ رو می‌زنه.
بارون: کیه؟ برو یک ساعت دیگه بیا. الان مهمون دارم.
....
---------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی‌یر



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
کریچر به حالت عادی بر میگرده. اما چون هنوز یه کم از اون آمپول نامربوط هنوز توی خونش بود، میره یه اواتر کاملا بیناموسی برای خودش می ذاره و میره در ملا عام رژه میره!
هنوز لحظه ای از این کار نگذشته بود که صدای هولناکی در فضا میپیچه:
_ کـــــــــــــــــریــــــــــــچر؟!!
کریچ به حالت دو نقطه منفی اس اس، در می یاد در طی یک فقره عملیات آنتحاری، تمام ناخوناش رو می جوه!
یهو در به حالت گوپسی باز میشه و آنیتا* دست به کمر وارد میشه! و در اولین حرکت، لنگه کفشش رو میکنه توی حلقوم کریچر و داد میزنه:
_ باز چشم منو دور دیدی، بیناموسی بازی راه انداختی؟!! هان؟
کریچر که در حال موت بود و ملک الموت داشت بالای سرش رجز خونی میکرد، یه کم دست و بال میزنه و سریعا آواترش رو عوض میکنه!
آنیتا کفش رو از حلقوم کریچ در می یاره و میگه:
_ آفرین... هییییع!
و سکته ای یه وری میزنه!

بعد از چند لحظه ی ارزشی!

آنیتا به هوش می یاد و داد میکشه:
_ کریچ؟!! هووو کریچ؟!! این چه بلاییه که سر حذب در آوردی؟! هان؟
کریچر می یاد جلوی آنیت و میگه:
_ ببخشید مامان جون! معذرت می خوام! همش تقصیر راجر و سرژ بود. من تخصیری(!) نداشتم!

ملت: هاند؟!( کپی بای آوریل!)
آنیتا با چوپ اسکی یکی میزنه فرق سر کریچ و میگه:
_ من از دست تو چیکار کنم؟! مگه 2 دست روقوری نداری؟
کریچ: چرا!
آنیت: مگه روی یک گونی سیب زمینی نمی خوابی؟!
کریچ: چرا!
آنیت: پس این کارات چیه؟!

از پشت صحنه به آنیتا اشاره میکنن که" خداییش تو ننه ی این جن مفلوکی؟!" که آنیتا برای روشن شدن قضایا میگه:
_ من مادر خونده ی این جن حق نشناسم! مادرش دم مرگش اینو به من سپرد! دندوناشم هیچوقت مسواک نمیزنه!

اون طرف ققی و سرژ و آوی:
_ ئه؟ یه حذبی مادر این جنه؟!

کمی اون طرف تر
بارون داره در حالی که یابو آب میده، سوت زنان خارج میشه! گویا یه مسئله ای هست!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.