یک رو خیلی معمولی در پناهگاهخانم ویزلی در آشپزخانه مشغول تهیه غذا بود که زنگ در به صدا دراومد.مالی نگاهی به ساعت روی دیوار میندازه هر یک از عقربه های اعضای خانواده ویزلی بر روی علامت خاصی قرار داشت.پرسی ویزلی در وزارت سحر و جادو ،رون و جینی ویزلی در مدرسه علوم و فنون جادوری هاگوارتز،فرد و جرج در کوچه دیاگون.نگاه خانم ویزلی بر روی عقربه آرتور میره که برروی علامت خانه ایستاده بود.لبخندی از روی رضایت میزنده و خوشحال از اینکه همه اعضای خانواده در سلامت به بسر میبرند به سمت در حرکت میکنه.
مالی در رو به آهستگی باز میکنه اما بجای آرتور در مقابل خودش بسته بزرگی رو میبینه که دست و پاش در حال تکون خوردنه.
مالی:
وای یا مرلین این دیگه چیه؟
آرتور:نترس مالی منم آرتور.ببین برات چی خریدم.بیا کمک کن.آهان خوب شد
مالی به بسته بزرگ و عجیبی که روی میز قرار گرفته بود نگاه میکنه و با تعجب میپرسه:این دیگه چیه آرتور؟از وزارتخونه که بلند نکردی؟خطرناک نباشه؟ میدونی که من...
آرتور:یواشتر بابا.این فقط یه جعبه برای ماگلهاست که از توش یه سری تصویر رو میبینن نگاه کن ببین من چیکار میکنم.
آقای ویزلی بسته رو باز میکنه و از داخل اون یه جعبه نیمه شیشه و نیمه فلزی رو خارج میکنه.
مالی:آرتور این یه آکواریومه .وای که چقدر خوشگله.این ماگلهام گاهی مواقع مخشون خوب کار میکنه ها
آرتو:آکواریوم چیه.این تفلیزونه
مالی:چیه؟
آرتور:تفلزیون؟فلتزیون ؟؟؟
نمیدونم یه چیزی شبیه انایی که گفتم .صبر کن روشنش کنم
آرتور چوبدستیش رو به سمت تلویزیون میبره و میگه:لوموس اء میگم لوموس چرا کار نمیکنه؟ آلاهومورا لوموس. عجیبه ها
مالی:باز یه چیزه خراب بهت انداختن؟
آرتور:نه صبر کن دستور عملشو بخونم.آها آها درسته برق؟ ما اینطرفها یه پریز برق داشتیم کجاس؟
مالی:چی ریز؟همونی که دو تا سوراخ داشت؟فکر کنم تو کمده یه نگاه بنداز
آرتو به سمت کمد بزرگی از جنس چوب کاج میره که بسیار درب و داغون بنظر میرسه در کمد رو باز مینه و در پشت ظرفها یه شکستگی میبینه و درست داخل اون پریز رو پیدا میکنه.
آرتور:آها جاشم که عالیه میتونیم اینو بزاریم جایه ظرفها تو کمد و درشم ببندیم.
آرتور به سمت جعبه میره و اونو از روی میز بلند میکنه قبل از اینکه به کمد برسه مالی تمام وسایل و ظرفهای داخل کمک رو به وسیله چوبدستیش ناپدید میکنه.
آرتور:آها عالی شد.ایتنم از برق.این دکمه هم برای روشن شدنشه
مالی:همه اینا رو باید با دست انجام بدی؟خب به چه دردی میخوره؟این همه کار کردی که چهار تا دونه خطر سیاه سفید توش ببینی؟
آرتور نگاهی به صفحه جعبه مینداره و میگه:البته به عنوان چراغ خوابم چیزه خوبی میشه حیف که فقط یم پرش داره.اینجا نوشته باید آنتنشم وصل کنیم.آنتن؟آنتن دیگه چیه؟
مالی به سمت بسته میره و داخل اونو یه نگاه میندازه:اینجا ک چیزی نیست جز...اء دستت درد نکنه آرتو برام میل بافتنی خریدی از کجا میدونستی یه چند تا دیگم لازم دارم واقعا تو نمونه یه...
آرتور:میله بافتنی چیه دیگه عزیز من. حتما اینا آنتنه بزار ببینم آره درسته عیم عکس تو دفترچه راهنما میمونه.بدش ببینم
مالی:به یه شرط
آرتور:چی؟
مالی: هر وقت دیگه نخواستی با این جعبه هه کار کنی من از میله ها استفاده میکنم
آرتور:باشه مالی عزیزم اینا که قابل ترو نداره حالا فعلا بده یه چن صد ساله دیگه که خواستیم اینو بندازیم دور میله هاشو میدم به تو
آرتور بعد از حدود نیم ساعت وصل کردن آنتها به هم و متصل کردنش به جعبه اونو در بالای کمد قرار میده.
آرتور:مالی ببین خوبه؟
مالی:هوووم؟اتفاقی نیوفتاده که هنوز.باید چی بشه؟
آرتور:باید یه سری تصویر مثل عکس توش نشون بده.پیام امروز رو که خوندی مثل اون ولی این واقعی تره
مالی:آها فهمیدم یکم تغییر کرد آها یکم سمت راست خوبه بیا ببین
آرتور:مالی حالت خوبه؟اینکه کاملا سفید شد گفتم تصویر مثلا چند تا جادوگری چیزی.جاهامونو عوض میکنیم تو آنتن رو تکون بده هر وقت گفتم صبر کن...
مالی:اصلا چرا با دست تکون میدی مثلا جادوگریا خب اون مخت رو ببخشید یعنی اون چوبدستیتو بکار بنداز تا این تکون بخوره
آرتور:درسته اینم البته میشه
ده دقیقه بعد هم هیچ اتفاق خاصی نمی افته مالی که خسته شده بود به سمت آشپزخونه حرکت میکنه تا شام رو راست و ریست کنه.آرتور همچنان مشغول تکون دادنه آنتون بود.
آرتور:اه لعنتی...جرمیوس ماکزیم
مالی:آرتور؟؟؟ واقعا که
آرتور:ببخشید از دهنم پرید ولی نگاه کن درست شد.صاف صاف چه صدایی بیا دیگه ببین
مالی به سمت آرتور میاد و تا چشمش به صفحه تلویزیون میافته در جا خشکش میزنه
مالی:یا مرلین این دیگه چیه داره نشون میده؟این ماگلها یه ذره حیام سرشون نمیشه اه حالم بد شد
تصویر :
آرتور:اء ببخشید حواسم نبود الان تصویرشو عوض کیم آها این خوبه ببین
مالی:اینا دارن چیکار می کنن؟
تصویر::banana:
آرتور:ای وای اینو نگاه نکن بد آموزی داره
مالی:این خوب بودا
آرتور: نخیر صبر کن آها این خوبه برات.آشپزی یاد میدن.دسپختت بهتر از این میشه.دیگه بوی سوختگی غذاتم نمیاد
مالی:وای نه غذام...
آرتور:فکر کنم عزیزم باید ی سریه از برنامه هاشو چشم بسته ببینیم مثل این
آخه خوبیت نداره تو خانواده.البته فکر کنم اگه چند تا از این دکمه ها رو از روی دستگاش بکنم دیگه نشه اونا رو دید.نظرت چیه؟
مالی:خوبه
آرتور:به به مالی بیا اینو نگاه کن ببین این تو چیزای خوبم نشون میده ها.فکر کنم بهش میگن فیلم یعنی یه چیزه خیلی واقعی
مالی :بزار ببینم این چیه؟
آرتور:فیلم دیگه اینجا اسمشو نوشته.بتمن؟:bat:وا پناه بر مرلین.این دیگه یعنی چی؟چقدر شبیه ...
آواداکداورا
صفحه تلویزیون در مقابل آرتور و مالی منفجر میشه و خرده های شیشه اون در همه جای پناهگاه پخش میشه.
آرتور و مالی:مااااااااااا چی شد؟
فردو جرج:خواهش میکنم تشکر نکنید اصلا قابلی نداشت وظیفمون بود.
فرد:جرج دیدی؟اسمشو نبر یه ذره دیگه مونده بود مامانو با خودش ببره.چرا خشکتون زده؟آها گفتمکه قابل نداشت
آرتور:چه غلطی کردین شماها کلی پول بالاش رفته بود
جرج:شما اسمشو نبرو خریده بودین؟نه این غیر ممکنه.شوخی میکنید
مالی:بچه اسمشو نبر کدومه این فلتوزیون تفلزیون حالا هر کوفتی که اسمش هست بود
جرج و فرد:
واقعا؟
جرج:قبلا اونجا یه پنجره بودا.نبود؟خب پس ما اشتباه کردیم
فرد:خب فکر کردیم داره از تو پنجره میادتو ...جرج فکر کنم بهتره بریم همون دیاگون شام بخوریم اینجا که انگار خبری نیست.بدی سوختگیشم...
مالی:بهتره همونجام برید بخوانید
فرد و جرج در یه لحظه غیب میشن.مالی و آرتور که هنوز گیج هستن به خرده های شیشه و جرقه هایی که از جعبه بیرون میزنه نگاه میکنن.
آرتور:فکر میکنی میشه بهم چسبوندش؟
مالی:آدمای توش کجا رفتن؟