هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
فيلم كوتاه: مبارزه
هشدار! اين فيلم براي گروه سني NC-17 ساخته شده و مشاهده آن براي كودكان زير 17 سال حتي به همراه پدر و مادر امكان پذير نمي باشد!
هشدار دوم! هشدار قبلي هیچی حساب نميشه! باورتون نشه!

شروع:
- اژدهاي سفيد، آماده اي كه با من بجنگي؟
- قطعا اژدهاي سياه! مي جنگم و مي كشم!
دوربين روي دو تا سوسك زوم مي كنه! آخخخ! چه قدر بده پوز آدم بخوابه! فكر كردين واقعا دو تا اژدها مي خوان دعوا كنن؟
- هرت هرت هرت! پس حركت كن...
هر دو سوسك با سرعت به سمت هم شتاب مي گيرن! در آخرين لحظه هر دو تا شون با هم جاخالي ميدن اما چون هر دو شون به يك طرف جاخالي دادن مي خورن به هم!
- اي اژدهاي لعنتي! چقدر قوي شدي تو!
- فكرش رو نمي كردم همچين تكنيك نابي رو به كار ببري!
اژدهاي سياه و سفيد با هم دست ميدن و از زمين مسابقه ميرن بيرون!

---

فيلم كوتاه سلطان
بازيگران:
سلطان حسن شماعي زاده در نقش جوليا رابرتز
توضيحات: به دليل قيافه نافرم از ليست بازيگران خط خورد.
سوسك بي همتا در نقش سوسك بي همتا
سوسك بي همتا داره توي خيابون راه ميره...
- سوسك
- به سلام سوسم
- خوبي سلطان؟
- مرسي!
پايان!
توضيحات: تو يك روز دو بار پوزه ادم بخوابه ديگه خيلي بده! همه اش همين بود پرررت!

---

فيلم كوتاه رابين هود در هاگوارتز
دامبل با شكم گنده و تاجي بر سر در دفتر رياست نشسته و پاهاش رو گذاشته رو ميز.
- مينروا! مينروا! من بازم طلا مي خوام! برين از توي خيابون مردم رو كتك بزنين برام پول جمع كنين!
- چشم قربان اما براي سلامتي تون خوب نيست ها! چاه توالت پر شده از سكه! ممكنه موقع تخلي باعث بشه خخخخخرررررررررت!
توضيحات زيرنويس: در اينجا مينروا يك حرف زشت مي زنه كه سانسور ميشه!
- تو از كجا مي دوني من توي دستشويي چي ميييييشششش!
زيرنويس: منظور دامبلدور ميش نيست! باز دامبلدور يك حرف بدي داشته مي زده كه ما از وسط هاش سانسورش كرديم!
- قربان پس من رفتم طلاها رو براتون بيارم!
پايان!
توضيحات: يكي بياد پوووز اين بابا رو از رو زمين جمع كنه! رابين هووود نكته انحرافي اش بود!


ویرایش شده توسط سوسك در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۱۰:۴۵:۴۲
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۶ ۱۰:۴۹:۰۰

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
امروز یه فیلم مستند رو که مال 20 سال پیشه تونستم از توی آرشیو پیدا کنم گفتم براتون نمایش بدم تا با یسری از واقعیت ها آشنا بشین(ایول جمله بندی)

توجه کنین این فیلم به هیچ وجه تدوین نشده و از سرنوشت فیلم بردار آن اطلاعی در دست نیست
___________________
دو نفر با هم رفتن کوه یکیشون یه دوبین داره و مشغول فیلمبرداریه اون یکی هم هی بهش میگه از اینجا فیلم بگیر از اونجا فیلم بگیر . این درخت رو بگیر یا از اون سنگ فیلم نگیری ها دارن فیلم مستند میسازن
کارگردان: چرا داری از زمین فیلم میگیری مگه به تو نمیگم از اون درخت فیلم بگیر
فیلم بردار دوربین رو میکنه رو به سمت درخت و مشغول فیلم برداری میشه کارگردان هی با دستش اشاره میکنه که دوربین رو تکون نده تصویر رو ثابت نگه دار
فیلم بردار مشغول فیلم برداری از درخته چند تا پرنده کوچیک روی درخت لونه دارن
کار گردان توی هوا یه عقاب میبینه به فیلم بردار اشاره میکنه از عقاب فیلم بگیر
دوربین به سمت عقاب
عقاب داره به درخت نزدیک میشه
پرنده ها میترسن و فرار میکنن عقاب یکیشون رو توی هوا میگیره و میره دنبال (دمبال) کارش
پرنده ها برگشتن روی درخت فیلم بردار مشغول فیلم برداره

یه مرد میان سال با مو و ریش بلند خرمای رنگ داره از کوه میره بالا
کارگردان با دیدن مرد به فیلم بدار اشاره میکنه مخفی بشه
هردو پشت سنگی مخفی میشن و مشغول فیلم برداری از اون مرده
اون مرد همچنان در حال بالا رفتن از کوهه کار گردان بهش مشکوک شده و قصد داره دنبالش بره ببینه چیکار میکنه
فیلم بردار هم موافقه
در نتیجه اون دو تا یواشکی از پشت دارن اون مرد رو دنبال میکنن
مرده هنوز داره از کوه میره بالا
کارگردان: مراقب باش صحنه ای رو از دست ندی
فیلم بردار: چشم
مرده کماکان در حال بالا رفتن از کوهه
دیگه چیزی تا قله نمونده
از دور یه خونه ی کوچیک پیداس

اون مرد دیگه به قله رسیده
جلوی اون خونه یه بچه ی کوچیک داره بازی میکنه

مرد: سلام کسی خونه نیست ؟ کفی هستی؟
یه صدای از توی خونه میگه: توی آلبوس بیا تو
آلبوس: نه ممنون زود باید برگردم باهات کار دارم
صدا: الان میام بیرون

فیلم بردار و کارگردان دارن فیلم میگرن و از این اتفاقات مشکوک متعجب میشن
کارگردان به فیلم بردار اشاره میکنه که یه مقدار زوم کنه تا تصویر واضح تر بشه
در همین لحظه یه ققنوس از توی خونه میاد بیرون با دامبل دست میده و میگه: خوب چه خبر چی شده که اومدی اینجا

دامبل: اومدم یه سری به تو بزن ببینم تو چیکار میکنی اینجا

کفی: هیچی میگذرونیم تو چیکار میکنی؟ زنت خوبه؟ شنیدم تازه زن گرفتی

دامبل: اره خوبه سلام رسوند

کفی: این چندمین زنته؟

دامبل: چهارمی؟

کارگردان و فیلم بردار

کفی : تو چرا هی طلاق میگیری هی ازدواج میکنی ها ؟ با یکیشون زندگی کن

دامبل: والا من نمیخوام طلاق بگیرم اون ها هی طلاق میگیرن
برای اینکه من بچه دار نمیشم(بگیرید چی میگم چون در این مورد دیگه صحبت نمیکنم)

کفی: هیسچ راهی نداره که مشکلت حل شه؟

داملبل: نه

کفی: حالا چیکار داری

دامبل: اومدم بگم که این بچه توی این کوه طلف میشه پاشو بیا شهر خودمون اصلا بیا خونه ی خودم
کفی: تو خوب میدونی دامبل من از این کوه پایین نمیام

دامبل: اخه این بچه چه گناهی کرده که باید بالای کوه بزرگ بشه چرا تو میخوای این بچه رو بد بخت کنی

کفی: من نمیام پاین تو هر کاری میخوای بکن

دامبل: خوب حالا که تو نمیای حد اقل این بچه رو بده من ببرم تا توی یه محیط مناسب بزرگ بشه

کفی: نه نمیدم بچه ی خودمه آنی خودمه به تو نمیدم

دامبل: باید بدی وگرنه مجبورت میکنم

کفی: تو دلت برای این بچه نسوخته تو فقط به فکر خودتی

دامبل: این زیاد مهم نیست من بچه رو با خودم میبرم

کفی مخالفت میکنه و بچه رو با خودش میبره توی خونه دامبل هم دنبالش میره تو

فقط صدای گریه ی بچه شنیده میشه

دقایقی بعد دامبل با بچه از خونه میاد بیرون و از کوه میره پایین فیلم بردار هنوز مشغول فیلم برداریه کفی هم از خونه میاد بیرون و شروع میکنه دویدن دنبال دامبل
کفی: بچمو بده بچمو بده

دامبل چوبدستی رو در میاره و کفی رو طلسم میکنه
کفی پخش زمین میشه و دیگه تون حرکت نداره
فقط صدای گریه ی کفی میاد
دامبلدور با یه بچه داره از اونجا دور میشه

________________________________

پایان (این فیلم متعصفانه نصفه موند بقیه هم نداره



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
جواتا باید برقصند
قسمت اول
با هنرنمایی: آرشام.بلوریچ.ماروولو.مورفین.نیک.هدویگ.و با حضور افتخاری مونتاگ.
شخصیت ها:
بلوریچ:بلر هپل.
آرشام:آرشی پخشه.
ماروولو:ماری جوآنا
مورفین:موری بنگل.
نیک:نیکی پلنگ
هدویگ:هدی عقاب
مونتاگ:آنی مونی
مدیر صحنه:مونتاگ
نویسنده و کارگردان:آرشام
تهیه کننده:تیکا
تصویر بردار:کالین
اسپانسر:بچه های ناف قزوین و شعبات ویلی ادوارد در نظوم آباد و خاک سفید و میدون شوش و جمشیدیه و دربند.
سیاهی لشکر:اسی خرچنگ.فری ریش بزی.ادی دست قیچی.کریم پوست کلفت.و...
-------------
صبح کله اعضای تیم نمایشی با یک مینی بوس خودشون را به کوچه ها محله ی جواتی میرسونند.
آرشام به سمت مونتاگ میره و فیلم نامه رو یه بار برای هم مرور میکنند.
سپس به سمت کریم پوست کلفت میره و کار هایی رو که در این سکانس باید انجام بده به او یاد آوری میکنه.
کالین دوربین را بر روی ریلی سوار کرده و داره نور محیط رو تنظیم میکنه.
آرشام:همه آماده اید؟صدا بره.تصویر.ضبط میشه
سکانس اول...
آرشام از 100 متری کوچه ی آسیاب خرابه در حال نزدیک شدن به آنست.دوربین ابتدا تصویر قدی آرشام را در حالیکه با سمت کوچه میره از جلو ضبط میکنه.سپس یه کلوز آپ گرفته میشه و بعد دوربین از پشت سر آرشام فیلم برداری میکنه.در این لحظه کریم پوست کلفت که در سر کوچه ایستاده نمایان میشه.با شلوار لی پررنگ که با خطوطی قرمز بر روی آن کلمات انگلیسی به خطا نوشته شده اند.در حالیکه کف پای خودش رو از عقب به دیوار چسبونده یه زنجیر ماری رو میچرخونه و یه لنگ هم مثل شال گردن به دور گردنش انداخته.
آرشام:الوموسا.اطوروچایی؟*اونه اخویه اونتاگوما.اوجااوکاست؟**
کریم پوس کلفت:اهوتای اوچه اوکا.استودای آستورا.***
و آرشام به سمت ته کوچه حرکت میکنه.
دو تا زنگ میزنه.ولی زنگ خرابه
یه سنگ از رو زمین بر میداره و شروع میکنه به در زدن.
یه صدایی:هوی مرتیکه ببببوووووققققق
آرشام:کات....کات...با کی بودی.کله رو میاد وسط دماغ مونتاگ....مونتاگ هم کم نمیاره و یه کف گرگی میزنه تو صورت آرشام.
کریم پوست کلف میدوه و میاد جداشون میکنه.
آرشام:احمق باید فیلم نامه رو بگی.این ها فیلمه.میفهمی؟
مونتاگ:و جون داش یه تریپ یادم رفت.
آرشام:دوباره میگیریم.از زمانی که مونتاگ شروع میکنه به حرف زدن.صدا بره.دوربین بره.ضبط میشه.
صدا:چه خبرته..مگه خونه ی بوق
و در حیاط باز میشه.یه نفر بیژامه خانواده و رکابی و یک عدد دمپایی حموم در چارچوب در ظاهر میشه.
آنی مونی:به به داشمون آرشام.بیا تو.اتفاقا موری بنگل.و ماری جوآنا هم همین الان رسیدن.
آرشام:کککککاااااااااتتتتتتتتتت
پایان سکانس اول.
--------------------------------
آرشام:دستتون درد نکنه خیلی خوب بود.و به سمت ماروولو و مورفین میره تا با هم دیالوگ ها رو مرور کنند.
مونتاگ هم شروع میکنه به درست کردن فضای حیاط مطابق با فیلم نامه.
آرشام:خوب همه آماده اید.صدا بره.نور بره.دوربین بره از ورود آرشام و مونتاگ ضبط میشه.
سکانس دوم....
دوربین در یک تصویر آرشام و مونتاگ رو کنار هم نشون میده.که از چارچوب در به داخل می آیند.
و سپس یک تصویر کامل از حیاط پشت سر آن دو گرفته میشه.
یه دوچرخه ی داغون کنار دیوار افتاده.و یه افتابه شکسته کنار قفس کفتر ها خودنمایی میکنه.
صدایی شنیده میشه:به.بنازمت داش آرشام.کجا بودی تا حالا؟
و دوربین بر میگرده.موری بنگل و ماری جوآنا در پشت یه قلیان نشسته اند.و از بالای زغال در حال نگاه کردن به آرشام هستند.
آرشام:چاکر رفقا.
موری:ارشی پخشه جون بیا بزن شاد شی.
آرشام:من که بوی تنباکو نمیشنفم!!!!.
ماری:سسسییییی داداس؟؟؟؟..بسه(بچه)سوسول.ما داریم زغال میکشیم.
آرشام:صد رحمت به... ببوووووووقق...کم کم بپوشید بریم.آبجیا منتظرند.
آنی مونی به بقچه ی بزرگی که کنار دیواره اشاره میکنه.
آنی مونی:قراره هدی عقاب اون فولوکسش و نیکی پلنگ هم پیکان گوجه ایش رو بیاره.این بقچه رو هم میزاریم رو باربند پیکان جوانان نیکی پلنگ.بلر هپل هم که همیشه تو میدونه.سوارش میکنیم و میزنیم به بیابون.
و بعد شروع کرد به خوندن:
پخش.پخش.پخشه(پشه) کوره.پخش .پخش پخشه کوره.
پخشه نشست رو دستم به خیالش مو مستم.
پخش.پخش.پخشه(پشه) کوره.پخش .پخش پخشه کوره.
پایان سکانس دوم.
-------------------------------
من قصد توهین به هیچ فردی رو ندارم.فقط چند تا از دوستانی را که فکر میکردم ناراحت نمیشوند وارد داستان کردم.
*سلام چطوری؟
**خونه ی مونتاگ کجاست؟
***ته کوچه دست راست.


ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۵ ۲:۱۷:۲۰

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کالين ديزني تقديم ميکند
عنوان:راز مرلين
بازيگران:
جاسم در نقش مامور موزه
نورممد در نقش مامور ديگه موزه
کالين در نقش اضافه
موزمال در نقش سوفيا
گراپ در نقش رابرت لنگدان
کرام مرحوم در نقش پدربزرگ سوفي
هري در نقش سيلاس
حاجي در نقش استاد
دامبلدور در نقش مرلين
....تام هنکس ژان رنو و بقيه در نقش سياهي لشکر
-------------------------------------------------------------
سکانس اول
موزه جادو و جادوگري
کرام در حالي که خودش رو روي سالن ميکشيد قيافه متفکري به خودش گرفته بود آره من به دستشويي ميرسم من نبايد بزارم اين راز نابود بشه نمايي ازدستشويي
کرام:نه خيلي دوره!!
کرام به خودش نماد آفتابه ميده و رو زمين ميافته

سکانس دوم
مسافرخانه هاگزهد- هاگزميد
هري با چهره اي غمگين من چطور تونستم اينکاره بکنم اونم بعد ده سال کرام و کشتم هييي اگه سايت بفهمه واي واي چه شپليخيوسي که تو سايت راه نميافته همش تقصير اين حاجيه اگه بهم زنگ نزده بود من الان داشتم سيم سرور به پاهام ميبستم
اگه فرقه اداس رو به نابودب نبود هري هيچوقت اين کارو نميکرد اما اون خيلي زن ذليل تر از اين حرفا بود ونوس بهش گفته بود به حرفهاي حاجي گوش کنه!!!اون بعد ده سال بعد اينکه سيريوس رو به کشتن داده بود حالا کرام کشته بود
هري در حالي که تو فکر بود برگشت حالا بايد چيکار ميکرد با خودش گفت بزار درو باز کنم رفت سمت در غييييژژژژ..شپلخ....
هري:کالين اينجا پشت در چيکار ميکني!
من:هيچي فقط داشتم رد ميشدم گفتم چندتا عکس بگيرم

سکانس سوم
موزه جادو و جادوگري
نورممد هييي نگاه کن اون جسد کرامه ....جاسمه آره خودشه يه حلوا افتاديم...نور ممد آخ گفتي من ميميرم واسه حلوا
جاسم و نورممد ميرن حلوا درست کنن!

سکانس چهارم
مراسم ختم کرام قبرستون باباي ولدي
گراپ چه حيف ديشب باهاش قرار ملاقات داشتم اما يه سوراخ ديدم که توش يه پسري...
موزمال در حالي که گريه ميکرد:من پدر بزرگمو خيلي دوست داشتم ميدوني نميدونم چرا خودشو شکل آفتابه کرده يادمه هميشه خيلي به مرلين علاقه داشت
گراپ فکر ميکنم بايد اين يه رازي از مرلين باشه
آسمون سياه ميشه بعد سبز بعد سفيد يهو يه من ريش مياد پايين
آري اين رازي از من است که به جاي اينکه در 2 ساعت کشف کنيد من خودم به همه جهانيان ميگويم و شما بعد من تکرار کنيد!!!
مرلين:آفتابه برقراره هميشه!!!
همه:
مرلين با آرامش تمام:هيچي مثل آفتابه نميشه!حالا همه با هم:
همه:آفتابه برقراره هميشه هيچي مثل آفتابه نميشه!!!
سکانس نهايي:
خونه هري
نميد با ملاقه دنبال هري کرده
هري :ببخشيد اصلا يادم نبود بايد واسه اين کار تبليغاتي پول بگيرم
نميد:حالا خودتو که شام کردم ميفهمي
دوربين کلوز ميشه رو کالين که داره از هري با خوشحالي عکس ميگيره و فيلم تموم ميشه!!!
---------------------------------------
با تشکر از در ديوار پنجره که فحش هاي شما رو به جاي من تحمل ميکنند واحد تدارکات که کلي آفتابه فراهم کرد که بعد فيلم بفروشيم واحد منکرات قزوين که نفراتشو رايگان در اختيار ما گذاشت راز داوينجي که آثرش تحريف شد و ساير زحمتکشان عرصه سينما به خصوص مدير هلو و آلبالوي اي مدير اي فيلمساز اي فيلم اي بازيگر اي هالي ويزارد....


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: سکانس برتر
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
مجری: سلام ملت امروز قراره فیلم راز ولدمورت رو برسی کنیم برای همین از کارشناس برنامه جناب ( سانسور) دعوت کردیم تا با هم یکی از سکانس ها رو برسی کنیم

کارشناس برنامه: سلام چطوری

در این لحظه کارشناس یه مقدار فک میزنه که ما سانسور کردیمش رفت
حالا سکانس شروع میشه

___________________
شروع سکانس
___________________

ولدی و یه نفر که نقاب داره سر میز کافه نشتن

ولدی: ها این که گفتی یعنی چه؟

دوربین میره رو صورت طرف مقابل فقط چشم هاش از پشت نقاب معلومه یارو از ترس داره سکته میکنه صدای قورت دادن اب دهانش شنیده میشه

دوربین روی صورت ولدی( ) ولدی با چشم های قرمز خشرنگش داره به یاره نگاه میکنه بعد یهو طرض نگاه عوض میشه طرف حساب کار میاد دستش

ولدی: خوب پس متوجه شدی من از تو چی میخام درسته؟

یارو سیاه پوشه با سر جواب مثبت میده بعدش به ولدمورت خیره میشه

ولدمرت داره قهقه میزنه و به صورت طرف مقابل نگاه میکنه

دوربین از یه زاوه ی دور اون میز رو نشون میده
ردی از یک مایع( همون که فکر کردی . خوده خودشه ) زرد رنگ که از زیر میز بیرون اومده دیده میشه ولدمرت باز هم داره میخنده
بعد با یه حالت جدی روشو میکنه به مرگخواره

دوربین رو به صورت مرگخوار ( فقط چشم هاش معلومه ولی از ترس داره میلرزه)

صدای ولدمرت شنیده میشه

ولدمورت: برای بار آخر بهت اخطار میکنم (قریچچچچچچ سانسور شد) اگه یه بار دیگه در باره اون موظوع با کسی صحبت کنی هم اون یارو و هم تو رو میکشم ولی این بار میگذارم زنده بمونی چون کارت رو درست انجام دادی ولی یادت باشه فقط یک بار شانس به تو رو مکنه دفعه ی بعدی در کار نیست

بعد ولدمورت با سرش به مرگخواره اشاره میکنه که پاشه بره رد کارش
مرگخوار فورا اطاعت میکنه

دوربین از زاوهی دور داره میز رو نشون میده
ناظر از جلوی میز رد میشه

ولدمرت سر میز نشسته داره به اون رد مایع نگاه میکنه

دوباره قه قه ی ترسناک ولدمورت

لو ها ها ها ها

______________________________

توی استدیو مجری و کارشناس برنامه نشستن

مجری: خوب جناب(سانسور) نظر شما در باره این سکانس چه بوده است؟

کارشناس: من کلا نظرم مثبته

مجری: اون چه چیزی بود که ولدمورت در بارش حرف میزد؟

کارشناس: این یه رازه هیچ وقت معلوم نشد

مجری: چه جلب



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
یک رو خیلی معمولی در پناهگاه

خانم ویزلی در آشپزخانه مشغول تهیه غذا بود که زنگ در به صدا دراومد.مالی نگاهی به ساعت روی دیوار میندازه هر یک از عقربه های اعضای خانواده ویزلی بر روی علامت خاصی قرار داشت.پرسی ویزلی در وزارت سحر و جادو ،رون و جینی ویزلی در مدرسه علوم و فنون جادوری هاگوارتز،فرد و جرج در کوچه دیاگون.نگاه خانم ویزلی بر روی عقربه آرتور میره که برروی علامت خانه ایستاده بود.لبخندی از روی رضایت میزنده و خوشحال از اینکه همه اعضای خانواده در سلامت به بسر میبرند به سمت در حرکت میکنه.
مالی در رو به آهستگی باز میکنه اما بجای آرتور در مقابل خودش بسته بزرگی رو میبینه که دست و پاش در حال تکون خوردنه.
مالی:وای یا مرلین این دیگه چیه؟
آرتور:نترس مالی منم آرتور.ببین برات چی خریدم.بیا کمک کن.آهان خوب شد
مالی به بسته بزرگ و عجیبی که روی میز قرار گرفته بود نگاه میکنه و با تعجب میپرسه:این دیگه چیه آرتور؟از وزارتخونه که بلند نکردی؟خطرناک نباشه؟ میدونی که من...
آرتور:یواشتر بابا.این فقط یه جعبه برای ماگلهاست که از توش یه سری تصویر رو میبینن نگاه کن ببین من چیکار میکنم.
آقای ویزلی بسته رو باز میکنه و از داخل اون یه جعبه نیمه شیشه و نیمه فلزی رو خارج میکنه.
مالی:آرتور این یه آکواریومه .وای که چقدر خوشگله.این ماگلهام گاهی مواقع مخشون خوب کار میکنه ها
آرتو:آکواریوم چیه.این تفلیزونه
مالی:چیه؟
آرتور:تفلزیون؟فلتزیون ؟؟؟ نمیدونم یه چیزی شبیه انایی که گفتم .صبر کن روشنش کنم
آرتور چوبدستیش رو به سمت تلویزیون میبره و میگه:لوموس اء میگم لوموس چرا کار نمیکنه؟ آلاهومورا لوموس. عجیبه ها
مالی:باز یه چیزه خراب بهت انداختن؟
آرتور:نه صبر کن دستور عملشو بخونم.آها آها درسته برق؟ ما اینطرفها یه پریز برق داشتیم کجاس؟
مالی:چی ریز؟همونی که دو تا سوراخ داشت؟فکر کنم تو کمده یه نگاه بنداز
آرتو به سمت کمد بزرگی از جنس چوب کاج میره که بسیار درب و داغون بنظر میرسه در کمد رو باز مینه و در پشت ظرفها یه شکستگی میبینه و درست داخل اون پریز رو پیدا میکنه.
آرتور:آها جاشم که عالیه میتونیم اینو بزاریم جایه ظرفها تو کمد و درشم ببندیم.
آرتور به سمت جعبه میره و اونو از روی میز بلند میکنه قبل از اینکه به کمد برسه مالی تمام وسایل و ظرفهای داخل کمک رو به وسیله چوبدستیش ناپدید میکنه.
آرتور:آها عالی شد.ایتنم از برق.این دکمه هم برای روشن شدنشه
مالی:همه اینا رو باید با دست انجام بدی؟خب به چه دردی میخوره؟این همه کار کردی که چهار تا دونه خطر سیاه سفید توش ببینی؟
آرتور نگاهی به صفحه جعبه مینداره و میگه:البته به عنوان چراغ خوابم چیزه خوبی میشه حیف که فقط یم پرش داره.اینجا نوشته باید آنتنشم وصل کنیم.آنتن؟آنتن دیگه چیه؟
مالی به سمت بسته میره و داخل اونو یه نگاه میندازه:اینجا ک چیزی نیست جز...اء دستت درد نکنه آرتو برام میل بافتنی خریدی از کجا میدونستی یه چند تا دیگم لازم دارم واقعا تو نمونه یه...
آرتور:میله بافتنی چیه دیگه عزیز من. حتما اینا آنتنه بزار ببینم آره درسته عیم عکس تو دفترچه راهنما میمونه.بدش ببینم
مالی:به یه شرط
آرتور:چی؟
مالی: هر وقت دیگه نخواستی با این جعبه هه کار کنی من از میله ها استفاده میکنم
آرتور:باشه مالی عزیزم اینا که قابل ترو نداره حالا فعلا بده یه چن صد ساله دیگه که خواستیم اینو بندازیم دور میله هاشو میدم به تو

آرتور بعد از حدود نیم ساعت وصل کردن آنتها به هم و متصل کردنش به جعبه اونو در بالای کمد قرار میده.
آرتور:مالی ببین خوبه؟
مالی:هوووم؟اتفاقی نیوفتاده که هنوز.باید چی بشه؟
آرتور:باید یه سری تصویر مثل عکس توش نشون بده.پیام امروز رو که خوندی مثل اون ولی این واقعی تره
مالی:آها فهمیدم یکم تغییر کرد آها یکم سمت راست خوبه بیا ببین
آرتور:مالی حالت خوبه؟اینکه کاملا سفید شد گفتم تصویر مثلا چند تا جادوگری چیزی.جاهامونو عوض میکنیم تو آنتن رو تکون بده هر وقت گفتم صبر کن...
مالی:اصلا چرا با دست تکون میدی مثلا جادوگریا خب اون مخت رو ببخشید یعنی اون چوبدستیتو بکار بنداز تا این تکون بخوره
آرتور:درسته اینم البته میشه

ده دقیقه بعد هم هیچ اتفاق خاصی نمی افته مالی که خسته شده بود به سمت آشپزخونه حرکت میکنه تا شام رو راست و ریست کنه.آرتور همچنان مشغول تکون دادنه آنتون بود.
آرتور:اه لعنتی...جرمیوس ماکزیم
مالی:آرتور؟؟؟ واقعا که
آرتور:ببخشید از دهنم پرید ولی نگاه کن درست شد.صاف صاف چه صدایی بیا دیگه ببین
مالی به سمت آرتور میاد و تا چشمش به صفحه تلویزیون میافته در جا خشکش میزنه
مالی:یا مرلین این دیگه چیه داره نشون میده؟این ماگلها یه ذره حیام سرشون نمیشه اه حالم بد شد
تصویر :
آرتور:اء ببخشید حواسم نبود الان تصویرشو عوض کیم آها این خوبه ببین
مالی:اینا دارن چیکار می کنن؟
تصویر::banana:
آرتور:ای وای اینو نگاه نکن بد آموزی داره
مالی:این خوب بودا
آرتور: نخیر صبر کن آها این خوبه برات.آشپزی یاد میدن.دسپختت بهتر از این میشه.دیگه بوی سوختگی غذاتم نمیاد
مالی:وای نه غذام...
آرتور:فکر کنم عزیزم باید ی سریه از برنامه هاشو چشم بسته ببینیم مثل این آخه خوبیت نداره تو خانواده.البته فکر کنم اگه چند تا از این دکمه ها رو از روی دستگاش بکنم دیگه نشه اونا رو دید.نظرت چیه؟
مالی:خوبه
آرتور:به به مالی بیا اینو نگاه کن ببین این تو چیزای خوبم نشون میده ها.فکر کنم بهش میگن فیلم یعنی یه چیزه خیلی واقعی
مالی :بزار ببینم این چیه؟
آرتور:فیلم دیگه اینجا اسمشو نوشته.بتمن؟:bat:وا پناه بر مرلین.این دیگه یعنی چی؟چقدر شبیه ...
آواداکداورا
صفحه تلویزیون در مقابل آرتور و مالی منفجر میشه و خرده های شیشه اون در همه جای پناهگاه پخش میشه.
آرتور و مالی:مااااااااااا چی شد؟
فردو جرج:خواهش میکنم تشکر نکنید اصلا قابلی نداشت وظیفمون بود.
فرد:جرج دیدی؟اسمشو نبر یه ذره دیگه مونده بود مامانو با خودش ببره.چرا خشکتون زده؟آها گفتمکه قابل نداشت
آرتور:چه غلطی کردین شماها کلی پول بالاش رفته بود
جرج:شما اسمشو نبرو خریده بودین؟نه این غیر ممکنه.شوخی میکنید
مالی:بچه اسمشو نبر کدومه این فلتوزیون تفلزیون حالا هر کوفتی که اسمش هست بود
جرج و فرد:واقعا؟
جرج:قبلا اونجا یه پنجره بودا.نبود؟خب پس ما اشتباه کردیم
فرد:خب فکر کردیم داره از تو پنجره میادتو ...جرج فکر کنم بهتره بریم همون دیاگون شام بخوریم اینجا که انگار خبری نیست.بدی سوختگیشم...
مالی:بهتره همونجام برید بخوانید
فرد و جرج در یه لحظه غیب میشن.مالی و آرتور که هنوز گیج هستن به خرده های شیشه و جرقه هایی که از جعبه بیرون میزنه نگاه میکنن.
آرتور:فکر میکنی میشه بهم چسبوندش؟
مالی:آدمای توش کجا رفتن؟





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
ماموریت غیر ممکن
با شرکت:
..........لرد کرام
.........حاج اقا دارک لرد
..........مرگخوارها
...........محفلی ها
با تشکر از:
........جامعه ارواح
........ننه سیریش
.......خانواده گانت
.......شرکت جادوگر کولا
و کلیه فامیل های وابسته


دوربین یه کافی شاپ با فضای عشقولانه رو نشون میده.همه جا قلب های قلمبه صورتی بیریخت آویزان شده آهنگی عشقی گذاشته اند مردم بروند فضا...یک میزی در کنار شومینه قرار گرفته پشت آن میز دو نفر نشسته اند که رفته اند فضا ومنکرات لازم شده اند!!!(مراجعه شود به تاپیک زز بازار)
صدای خش خش بیسیم می یاد:
_:اینجا خانه ریدل.به کلیه مرگخورها!!!
رودلف بیسیمش رو از جیبش میکشه بیرون
یلاتریکس بیسیم رو از دستش میگیره
_:بده به من ببینم
_:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
رودلف:این غیر ممکنه!!!
.......................................
دره گودریک
خونه جیمز و لیلی
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها....
روح جیمز:صدای چی بود عزیزم؟؟
روح لیلی:هیچی .تو ظرفت رو بشور!!!
_:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
لیلی پیش خودش :این غیر ممکنه!!!
.................................................
دفتر وزیر
ناشناس: شب که رفت بخوابه با این اسموتش کن!!!
و بلیز ماشین اصلاح رو زیر میز قایم میکنه!!!
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها....خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
بلیز:این غیر ممکنه
.......................................................
زمین کوییدیچ
مونتاگ داره اسنیچ رو تعقیب میکنه!
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها.... خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
-:این غیر ممکنه!!!
و همون موقع کور ممد بهشون گل میزنه
...........................................................
خوابگاه مدیران
تابلوهای روی دیوار مهمونی دارن
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها.... _:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
منالیزا: این غیر ممکنه!!!
.............................................................
کافه تفریحات سیاه
بقیه با هم:این غیر ممکنه
<<<<<فلاش بک>>>>>
دوربین اتاقی رو از بالا نشون میده.دو نفر روبه رو هم پشت یک میز نشستند.
لرد:مطمئنی؟؟؟من شنیدم که هیچ جوری نمیشه وارد اون جا شد!!!
حاجی:زیر پرچم آسلام کار نشد نداره.
لرد:هوووم....پیتر بدو برو به همه اعلام کن که امشب محفل روفتح میکنیم.بگو همه برای ماموریت آماده باشند!
پیتر :این غیر ممکنه!!!
لرد :کجاش غیر ممکنه؟
-:اسمش!!!!
........
میدان گریمولد شماره 12
هری رو تختش دراز کشیده بود که یهو یه صدایی اومد
-:شدایی اومد!!!؟؟؟نه نه ، توهم گرفتی بگیر بخواب بابا!!!
صدا بلند تر میشه و در با صدای غیژژژژژژژژژژژژژژژژز باز میشه
توی نور کم اتاق توده ی سفیدی مثل پشمک قابل تشخیصه
هری:یا روح مللین!!!...اومدی شلاغم که منو ببری پیش ننم...ای جینی کژایی که هریت ملد!!!
وشروع میکنه به گریه کردن
_:روح مرلین شیه بابا!!!اون که کنکوریه!!!دامبلدورم هری ژون!!!
هری : اااا...تو که مارو تلشوندی!!!هر شی ژده بودم تو رگ پرید!!!
دامبل: میگم هری ژون یکم مهمات نداری به ما غرژ بدی؟؟؟این دانگ شیش روژه که رفته نیومده!!!
هری اتفاقا پیش پاتون بشاط ژور بود حالا که همش پرید دوباره با هم میژنیم تو رگ!!!
نیم ساعت بعد
سیرش:ایول عژب منقل پارتی شده ها
لوپین:میگم امشب با هم بریم فژا ماهو کامل کنیم!!!
صدای زنگ میاد
نصف ملت خودشونو خیس میکنن
تانکس:کیه کیه دل میژنه من دلم میلرژه!!
دامبل:یکی بره درو باژ کنه...هری پاشو برو درو باژ کن
هری:به من چه خودت برو
دامبل:ریموش تو برو
-:من ماه رو ببینم میرم فژاها
-:شیریش تو برو !ناشلامتی شابخونه تویی!!!
شیریش پا میشه میره در رو باز میکنه
لیلی پشت دره
-:سیریش این جیمز منو از خونه انداخته بیرون گفته برو خونه بابات.
سیریش:خب مگه باباتم؟؟؟
-:من جایی رو نداشتم بعد یهو یادم افتاد به اینجا!!!من که جیک وجیک ......ا نه ببخشید حالا میشه بیام تو؟؟
شیریش تو عالمه هپروته و لیلی میزندش کنار و وارد میشه!!!
......
صدای خش خش بیسیم
لیلی:ماموریت اول با موفقیت انجام شد قربان!!!
و اوضاع رو گزارش میده!!!
......
چند ساعت بعد:
بلندگو1: ایجا تحت محاصره اس شما به جرم حمل و استعمال مواد مخدر،پخش سی دی های غیر مجاز،اغفال کردن بچه های مردم،برگذاری بی جامه پارتی و...مجرم شناخته شدین!!! دست هاتون رو بذارید رو سرتون و بیاید بیرون!!!
سیریش:آلبوش تو هم شنیدی؟؟؟
دامبدور:شی رو؟؟؟
_:گوش بده!انگار دم دل کارمون دارن!!!
دامبلدور پنجره رو باز میکنه و بیرون رو نگاه میکنه!!!
نور از هلوکوپتری که بالای ساختمون تاب میخوره میوفته روی آلبوس!!!
بلندگو2:ما دقیقا میدونیم شما چند نفرید و دارید چی کار میکنید.
بلندگو 1:اینجا تحت محاصره نیروهای آسلام و مرگ خوار هاست....
هلوکوپتره تغییر مسیر میده و نورش میوفته روی زمین.تموم خیابون بالایی و پایینی تا سر فلکه گریمالد نیرو ایستاده بود.جلوی در محفل یه تانک ایستاده و بالای تانک لرد کرام و حاجی نفر بلندگو به دست ایستادن !
حاجی:خب اون لوله تانک رو بدین سمت پنجره...نه یکمی اون ور تر ....آهان خوبه.گوش به فرمان لرد جدید.اماده!
آلبوس سرش رو میاره داخل
هری:...من بابامو میخوام!
ریموش:حالا شی کار کنیم؟
سیریش: من یه فلکی دارم!هممون میریم زیر پتو قایم میشیم!!
....
>>>>>>>>>>>>.روز بعد.خبرگزاری سیاه<<<<<<<<<<<<<<
شنوندگان عزیز توجه فرمایید شنوندگان عزیز توجه فرمایید ....محفل ازاد شد!!


تصویر کوچک شده




@T!k


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۴۶ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
توضیح : در این فیلم قرار است آخرین عملیات سرفرازانه ی مرگخواران آسلام به نما یش در آید

عملیات آزاد سازی پیام امروز
______________________________________

زمان ساعت 12 شب

عملیات ورد به ساختمان داخل حوچه

برداشت 1

نمای باز از کوچهی مربوطه

کارگردان: اکشن

مرگخوارن یکی یکی درون کوچه آپارات میکنند
گروهی 5 نفره به سمت در ساختمان در حرکتند

مرگخوار 1: به دستور من در رو میشکنید میرید تو هر کی مقاوت کرد نفلش کنید

بقیه ی مرگخواران : چشم

یکی از مرگخواران طلسمی به سمت در میفرستد

عملیات ورد به ساختمان داخل ساختمان

برداشت 1

نمای بسته از صورت نگهبان

نگهبان با دقت مشغول خواندن روزنامه است

در به شدت باز میشود

نگهبان روزنامه ی خود رو به زمین می اندازد و چوب دستی میکشد

نگهبان: شما دیگه کی هستید

عملیات ورد به ساختمان دوربین در حال تراولینگ پشت سر مرگخواران

برداشت 1

یمی از مرگخوارن جادوی سبزی را به سمت نگبان میفرستد

نمای درشت از صورت نگهبان مرده بر روی زمین

ادامه ی تراولینگ

مرگخواران به سرعت به سمت بالای ساختمان در حرکتند دروبین کماکان آنها راتعقیب میکند
مرگخواران در تمام اتاق ها را با خشانت باز کرده و وارد آنها میشوند

ساختمان خالی است مرگخواران به اتاق سردبیر میرسند

باز هم خالی است

عملیات ورد به ساختمان دوربین در محل در ورودی

مرگخواران از پله ها به پایین میآیند
طبقه ی بالا پاکسازی شده

مرگخوار 1: حالا باید بریم به چاپخونه که توی زیر زمینه
سعی کنید کسی رو نکشید اون ها رو زنده میخوام

مرگخواران به سمت زیر زمین در حرکتند

_______________________

پایان روز اول هر کی حال داشت ادامه بده



هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
توضیح:این فیلم ادامه ی دو پست قبلی هست که البته درسته ادامشه اما به هر حال میشه بدون اونا هم فهمیدش!
------------------------------------------------------------------------
کمپانی فیلمسازی هافلپاف(Hco) تقدیم میکند:
زاخی اعجوبه ی قرن!
(قسمت سوم)




-نگاه کن عزیزم!تو باید برای اینکه یه خاله باز مشهور و معروف بشی چند تا چیز رو دارا باشی...اول بزار ببینم...اسمت چیه؟!!

-سونیا!

-آها!...به به به!چه اسم قشنگی!!...میدونستم به خاله بازی میخوری!....اصلا خود خود خاله بازی!!!!.....(قلب!قلب!قلب!)!!!.....ورودت رو به جرگه ی خاله بازان سایت زیر نظر خودم تبریک میگم!....برای یادگیری هر چه بیشتر به تالار گریفندور یا هافلپاف بیا!....میدونی!....هر کی زیر نظر من آموزش دیده یه چیزی شده!....آخه میدونی من واقعا پیشرفت قابل توجهی داشتم!...من از یک عضو ارزشی که دو بار تویه تایید شخصیت تایید نشده دومبول شدم!....اصلا رنک ترین بیشترین پیشرفت یه زمانی به من رسیده بود!...اصلا"....

Sonya is Offline!

-اه!...به خشکی شانس!

دوربین از روی کامپیوتر زاخی زوم اوت(Zoom out) میکنه و زاخی رو نشون میده که در حال نوشتن چیزی بر روی کاغذ جلوی خودشه.زاخی بعد از نوشتن از اطاق خارج میشه...

صدایی از پشت دوربین میاد:بدو دیگه!...یاالله!....زودتر بگیرش!

دوربین به سمت کاغذ میره که ببینه روی کاغذ چی نوشته شده که ناگهان بادی از پنجره ی باز اطاق زاخی میاد و کاغذ رو با خودش میبره!
قبل از اینکه کاغذ از دید دوربین خارج بشه نوشته ی بزرگی در بالای کاغذ جلب توجه میکنه:لیست خاله بازان سایت جادوگران دات او آر جی!

*********
دوربین هنوز داره میز زاخی رو نشون میده.روی میز چیزی نوشته میشه:3 ساعت بعد!

زاخی دوباره به اطاقش میاد و مثل بختک میفته به جون کامپیوتر و ثانیه ای نمیگذره که کانکت میشه.

**تالار عمومی گریفندور** ساعت:20 و 57 دقیقه

-خب ببینید فضاسازی اصلا مهم نیست.مهم اینه که شما پیشرفت کنید.مثل من!....اگر زندگینامه جادویی من رو خونده باشید میبینید که من خدای پیشرفتم!...آخ آخ آخ!...دیدی؟داشت یادم میرفتا!...ساعت 21 با یکی قرار دارم تو مسنجر!...دیگه بیشتر از این نمیتونم وقت باارزشمو برای شما بزارم!...بای بای!


**مدتی بعد!**


دوربین پشت در اطاق زاخیه.از تویه اطاق صدای چلیک چلیک تایپ کیبورد میاد.دوربین به ناچار در یک عملیات انتحاری از سوراخ کلید در وارد اطاق میشه!!

-زاخی!جادوگر ماه شدنت رو بهت تبریک میگم!(سدریک)
پاسخ دومبول:به جان خودم من دومبولم!...نه زاخی!

-زاخی بی تو سردمه!...ای عشق من!....کجایی بی وفا؟...دیگه دوستم نداری؟....پس چی شد اون عروسی ای که میخواستیم بگیریم؟!!!....جادوگر ماه شدی منو فراموش کردی بی وفا؟!(ایوانا)!!
پاسخ دومبول:زاخی مرد!

-زاخی در به درم کون!...زاخی حالی به حالم کون!...زاخی اینور اونورم کون!...به خاطر جادوگر ماه شدنت تورو برای یک شب به خونه ی مجردی خودم دعوت میکنم!...پنج شنبه شب!...ساعت: 00:00 !!(برادر حمید)
پاسخ دومبول:به جان خودم من ناظر ماه هم شدم!...در ضمن دو ماه نه یک ماه!


زاخی در حالی که پیام شخصی های خودش رو چک میکنه به مورد مشکوکی بر میخوره!

فرستنده:علی پاتر.....موضوع:نفرستادن لیست حذفی های تولد و بلیت!
زاخی:

زاخی در حالی که حول شده بود بر روی موضوع کلیک میکنه و بعد شروع میکنه به خوندن.
دوربین وارد مانیتور زاخی که بالاش یه دونه عروسک گذاشته و دور و برش رو قلب چسبونده میشه!!....
_______________________________


دوربین وارد اطاق دیگه ای شده.روبرو تابلویی از حاجی دارکی قرار داره که معلومه قبلا یکی چاقوهایی رو به سمت تابلو پرتاب کرده که یکیشون دقیقا به جای حساس حاجی دارکی برخورد کرده بود!(نکته ی ناموسی!:آخه بی ناموس!!!...آخه من چی بگم به تو!!!....یعنی زده منوی مدیریتشو که تویه فلان جاش بوده رو سوت کرده!...فهمیدی!؟!)

دوربین به سمت راست میچرخه و کاغذهای کوچولویی که همه بر روی هم انباشته شدن و کوهی از کاغذ رو تشکیل دادن رو نشون میده.دوربین بر روی یکی از کاغذها زوم میکنه:بلیت !!

دوربین به سمت راست تر میچرخه و آتفشان رو نشون میده(استعاره داشت!) که پشت سروری به اندازه ی دو گراپی نشسته!(نکته محاسباتی:واحد جدید اندازه گیری گراپیست!)
پاتر در حال تایپ کردن چیزیست...

-کرام!...این زاخی دیگه شورشو در آورده ها!پس لیست حذفی های تولد سایت کو؟...چرا بلیت نفرستاده؟!
کرام:I don`t know!
-ریموس تو چی؟
ریموس:I don`t know!
کریچر تو چی؟
کریچر:I know!...به خاطر اینکه تویه لیست حذفی های تولد دوستاشم بودن!
-هــــــــــــــــــا؟؟...پارتی بازی در پیشگاه من؟!!!!!!!!!!!!!!!....نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!


ناگهان همه جا رو نوری قرمز و زرد فرا میگیره و دوربین به سمت راست تر تر میچرخه و مجرای عظیمی رو میبینه که از اون ماگماهایی به وسعت اقیانوس آرام در حال سرازیر شدنند!!
دوربین در یک حرکت انتحاری به درون کامپیوتر علی پاتر میپره!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۳:۴۳:۵۲

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ببخشید که دوتا پشت هم میشه!!

****************
ک آهنگ کلاسیک و هیجانی زده می شه و روی صفحه ی سیاه با خط درشت و سفید می نویسه:
" کمپانی فیلم سازی هافلپاف (HCO ) تقدیم میکند!"
نوشته محو میشه و بعد نوشته ای قرمز رنگ پدیدار میشه:
" زاخی، اعجــــــــــوبه ی قرن!!"

آهنگ به نقطه ی اوج خودش میرسه و تیتراز اولیه بر روی صفحه ظاهر میشه:

بر اساس طرحی از: هلگا هافلپاف، پیتر پتی گرو
ناظران: هلن هافلپاف، هپزیبا اسمیت
بازیگران: عله، برادر حمید، سدریک دیگوری، گیلدی، سرژ
و با هنرمندی: زاخی یه دست به نقش زاخی!!
نویسندگان: آنیتا دامبلدور، پیتر پتی گرو، رز زلر، آلبوس دامبلدور
فیلم بردار: دوربین سونی!
صدابردار: رز هافلپاف
گریم: سرژ تانکیان ( ریش)!!!
کارگردان و همه کاره و هیچ کاره: آنیتا دامبلدور


آهنگ کم کم آروم میشه و در حالی که داره قطع میشه روی پرده نوشته میشه:

ایـــــــــــــــــــن داستــــــــــــــــــــــــــــان:"زاخـــــــــــــــــــــــــــــی ====>>> دامبلـــــــــــــــــــــــــــدور!!!!!"

دوربین توی صفحه ی مانیتور یک بنده خداییه. صفحه ی اینترنتی با نام جادوگران بازه و داره پر پر می کنه. صاحب کامپیوتر یهو فریاد میزنه:
- آآآآآآآآآآه.......زاخی خفه نشی!!!!!........حالا برای من ناظر تالار میشی؟(!)
از اون طرف یک صدای زنانه داد می زنه:
- آروم تــر!!!!!!!....گوشام کر شد....

دوربین میچرخه و میره روی صورت صاحب صدای اولی. صاحب صدای اولی هم بعد از اینکه جیغ دختره رو در آروده بود، یک فوران خفن میکنه و بعد پاشو میذاره روی یک چیزی!
دوربین: ویییییییییژژژژژژژژژژژژژژ( صدای زوم کردن)!
تصویر میره روی یک سیم که یک تابلوی راهنما کنارشه که روش یک علامت مرگ هست و نوشته شده:
" سیـــم سرور، خطر مرگ!!!"
یهو دوربین میلرزه و نگاهی به صاحب پا میکنه و صاحب پا یک دفعه ی دیگه فوران میکنه، همچون فوجی یاما!!! دوربین کف میکنه و از ترس میپره توی کامپیوتر....!
دوربین: یــــــــــــــو هـــــــــــــــو.........چه حالی میده!!!(دوربین جادوییه!!!)
........شتلپ!!

دوربین میفته جایی کنار یکی که سرش توی کامپوتره و زیر لب زمزمه میکنه:
- آه.....این دیگر چه اعجوبه ای می باشد؟.....امروز معلم هاگوارتز و فردا هم لابد..... می بایست با منکرات قزوین، این زاخی را در میان گذارم!!!......زاخی مال من......زاخی مال تو.....زاخی مال من ، زاخی، زاخی مال تو.....زاخی مال من و تو و یه.....ااااا ؟؟.....شما دیگر که هستید؟!!

و با دستش دوربین رو لمس میکنه و بعد در حالی که لبخند مرموزی میزنه، میگه:
- وای......یک پسر.....چه قدر عالی!!
و لبخند خفنی رو به دوربین میزنه، یهو دوربین در حالی که جیغ جیغ میکنه، میپره توی کامپیوتر..!....یارو داد میزنه:
- آهای ......صب کون.....صب کون......
ولی دوربین زودتر از اونها فرار کرده بود!!
شترپ!!!

دوربین میفته توی یک اتاق رومانتیک و قشنگ. بعد یک پسر خوش تیپ و جیگر وارد میشه. یهو دوربین یه عکس قلب از خودش در میکنه!!
پسره میره پای کامپیوترش میشینه و میگه:
- اوه.....این زاخی هم برای خودش عالمی داره!!!....وای.....مینروا و حاجی از سایت رفتن ؟؟؟!!!!

و تا چشمش به دوربین میفته یه جیغ اواخواهری میکشه و داد میزنه:
- اوا؟؟؟!!!!....تو دیگه کی هستی؟؟؟......برو بیرون...!
دوربین همین طوری قلب میفرسته!!!
پسره سریع میپره پای تلفن و داد میزنه:
- الو؟؟؟.....منکرات قزوین؟......آه.....برادر....منم سدریک.....اینجا یه...
ولی تا اسم برادر میاد، دوربین از ترس دوباره یه شیرجه میزنه توی کامپیوتر!!
- ووووووووووویییییییییییییییییییییییییی.....
شپلس!!!

- امممممممممممم.....جونم.......ماچ!!!!
صحنه سرخ میشه و بعد از جلوی صحنه گیلیدی در حالی که نیشش تا بنا گوش بازه ظاهر میشه و میگه:
- آخی....چقدر جیگری!!.....واستا ببینم این زاخی، عشق من، داره چی کار میکنه....آه...شده ناظر پیشنهادها....بابا ایول....ماچ....!!!

تصویر ناگهان سانسور شد.این سانسور به مدت 1 دقیقه ادامه داشت!
آنیتا از پشت صحنه داد زد:
- هــــــــــوی......گیلیدی....با توام!.......اینکارا رو بذار برا آخر فیلم!!!
اما صفحه هنوز در حالت سانسوره!!
- بس کن گیلدی!!!!!!!!

یهو صحنه روشن می شه و آنیتا رو نشون میده که جلوی گیلیدیه، گیلدی دوربینو ول میکنه و دوربین دوباره میپره تو کامپیوتر و صدای آنیتا شنیده میشه که داد می زنه:
- اوهوی....ولم کن....پیتر....آی...بووووق!........!!
ویژژژژژژژژژژ......شلپ!!!!

صحنه توی یک جنگل تاریکه، ولی صدای ویژ ویژ فن کامپیوتر می یاد. بعد یک صدای " خرت خرت" خاروندن می یاد. جلوی دوربین یک علامت سوال ظاهر میشه. صدای یک آقایی می یاد که میگه:
- ایول باب....پوز همشونو زدی زاخی!!.....به....ناظر تالار اسرار هم که شدی!.....آفرین!!!! امشبم که قراره دومبول تعیین کنن.....ا؟....این چیه توی ریشم داره ویژ ویژ میکنه؟؟......صب کن بینم...!

بعد یه دست می یاد جلوی صحنه و دوربین رو میکشه بالا!!
تصویر کج و کوله میشه و بعد از یه مدتی صحنه روشن میشه... جلوی تصویر یه خروار ریشه که یک دماغ و دوتا چشم از توش زده بیرون!!!!(نکته تصویربرداری:دوربین لای ریش این آقا بوده!)
-ویژژژژژژژژژژژژژژ

دوربین زوم میکنه روی چهره ی طرف....صدای پیتر از پشت صحنه میاد که میگه:
- یه کم ریشاتو بزن اون ور تر سرژ!!!.....هیچی دیده نمیشه....آهان آهان....خوبه.....
سرژ ریشاشو از توی صورتش میزنه بیرون و چهرش مشخص می شه!!!!
سرژ با تعجب به دوربین میگه:
- آخه جوجه......اینتو چی کار میکردی؟......شیطونه میگه السامور بشم ها!!!
از پشت صحنه صدای قورت دادن آب گلو می یاد!
دوربین روشو میکنه به سمت صدا و چهره ی عوامل صحنه رو نشون میده و میپرسه:
- السامور دیگه کودوم بوقیه؟
رز زلر می یاد جلو و توی گوش دوربین زمزمه میکنه:
- پچ....خفچ.....بیروچ.....پچ پچووو!!!
دوربین در حالی که از ترس میلرزه روشو میکنه طرف ریش.... ریش عصبانی میگه:
- به حرف شیطونه گوش کنم یا نه؟!
صحنه به شدت به سمت بالا تکونی میخوره( به نشانه ی نه!)
ریش(سرژ!) هم میگه:
-پس .....آهان...!
و دوربینو پرت میکنه توی کامپیوتر!!
- وووووووووییییییییییییییییی.......ترررپ!!
صحنه یک اتاق کاملا" نامرتب رو نشون میده.
هنوز صحنه داره برای خودش وول وول می خوره که در اتاق باز میشه و زاخیه ساندویچ به دست که حسابی زردمبو شده وارد میشه و مثل چی(واقعا چی؟!) شیرجه میزنه توی اینترنت و وارد سایت جادوگران میشه.

یک آهنگ ترسناک و خفن نواخته میشه...
تصویر توی یک کنفرانس رو نشون میده که تمام مدیران و ناظرین، سبیل اندر سبیل نشستند و دارن با چشماشون، زاخی رو میخورن!!
زاخی داره با ترس و لرز حرف می زنه:
-بله...من...می...تونم.....دوم....بول...با....اهم....باشم.

همه یک چشم غره ی خفن میرن!! و متفق القول میگن:
-هوممممممممم.....چه مشکوک!!!!
یکی از مدیرای مشکوک یواشکی میره زیر میز و پاشو میذاره روی همون سیم معروف!! زاخی هم مثل برق گرفته ها یه صحنه بندری میره و باعث فوران فوجی یاما میشه!!
صدای آنیتا از همان نزدیکی ها می یاد! که با التماس میگه:
- گیلیدی....ترو خدا!...یه دقه واستا...مامان!!!!!
و آهنگ یار مبارک بادا زده میشه!!!( ایهام داره!!)

چند دقیقه گذشته بود....
دوربین میره روی صورت زاخی که همونطور داره میتایپه و بعد یهو جیغ میکشه:
- یــــــــــــــــــــــــــــــی هـــــــــــــــــــــــــــــــا!!!!ایــــــــــــــــنــــــــــــه!!!
صدای پیتر میاد که میگه:
- چند ثانیه ی بعد

دوربین میره توی کامپیوتر. صفحه ی پیام شخصی زاخی بازه. زاخی زیر لب زمزمه میکنه:
- از طرف سرژ......سلام دومبول!!!
از طرف ولدمورت.....حالمو نگیری دامبل!!!
از طرف کریچر.....سلام آلبالو دامبولی!!!
از طرف ایوانا......ترکم نکنی زاخی جون حالا که دومبولیدی!!!
در این لحظه دوربین یه چرخ میزنه و میره روی صورت زاخی که داره زیر لب میگه:
- دومبول که زن نداره.....ایوی خبر نداره!!!
و لبخند خفنی همراه با یه چشمک تقدیم دوربین میکنه.
-----------------------------------------------------------------
صحنه عوض میشه و میره توی پارک جادوگران...
در طرف دیگه ی پارک آنیتا داره یک پسره ای رو میزنه!!!

- پسره ی پر رو....
- آی....ولم کن...آخ...غلط نکردم!!!!
- غلط نکردی؟؟!! معلومه که کردی ورپریده!!!!......پیتر...فعلا تو برو حرفای آخرو بزن، من باید یک آودا روی این اجرا کنم!!
و لبخندی مرموزانه میزنه!!


**پیتر در طرف دیگر**
- ویژژژژژژژژژژژژژژژژژ
دوربین زوم میکنه روی چهره ی مضطرب پیتر که داره به زور لبخند میزنه و میگه:
- هه هه هه .....دوستان...اینم از قسمت دوم.....در قسمت سوم شما رو با کارای دومبول و .... بقیشو نمیگم تا حسابی هیجانی بشید!....خب......دیگه بسه نگاه کردن.....برین خونه هاتون...!
-آواداک....
-به جان خودم یکی دیگه شوت کرد...!
-خداحافظ بینندگان عزیز.....صب کن آنیتا.....ولش کن.....آخ!!!!

تصویر میره روی سرژ که برای پیتر زیرپایی گرفته بوده!
سرژ نگاهی به دوربین میکنه و میگه:
- خب بذار آنیتا کارشو بکنه...چه عیبی داره؟...هووووی اینا رو سانسور میکنیا....باشه؟......نه؟.......صب کن الان بهت نشون میدم...!
یهو سرژ دور خودش یه چرخ میزنه و بعد، السامور در خدمت دوربین بود که داشت با چشمای یه طوری میومد طرف دوربین...!

صحنه عوض میشه و میره توی قبرستون....همه سر یک خاک تازه نشستن......
رز هافلپاف با گریه میگه:
- آخی...دوربین خوبی بودا...!
- آره.....طفلی خیلی خجالتی بود!!

این صدای سرژ بود که بعدش یواشکی خنده ی خفنی کرد!!!!
- ژوهاهاهاهاهاهاهاها.........!!!!!!!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.