كمپاني قازغلنگ تقديم ميكند:مارغولكبازيگران اين قسمت:
برادر حميد---------------------------حميد مارغولك(بوقي)
كالين كريوي-------------------------رييس منكرات قزوين
سرژ تانكيان--------------------------هم سلولي
كرام----------------------------------زندانبان
سر رودريك آلبيانكوا-----------------آلبالوي روي ميز رييس منكرات
لي جردن----------------------------سرباز
و با هنرمندي:
كاراگاه ققنوس در نقش كفتر روي بام
قسمت دوم:حميد مارغولكحميد بدون اينكه بداند چه اتفاقي ممكن است براي او در دفتر رييس بيافتد به دنبال زندانبان حركت ميكرد,نگاههاي خيره اي را بر پشت خود حس ميكرد,ولي به آنها توجهي نميكرد.
زندانبان قبل از او وارد دفتر كالين شد و سپس به حميد اشاره كرد كه داخل شود.
كالين:بشين آقاي بوقي.
و با اشاره ي دست صندلي خالي كه در وسط آن خالي بود به حميد نشان داد.
كالين:ببخشيد اين يكي از طرحهاي وزير سابق بود.
حميد روي صندلي نشست.
كالين رو به حميد كرد و گفت:خب ميدوني كه سرقت مسلحانه جرم بزرگيه و حكمش حبس ابد و همنشيني با ويليام ادوارده.
ناگهان رنگ از رخسار حميد پريد ولي سعي كرد با عكسهايي كه روي ديوار بود خود را سرگرم كند.
يك سري عكس مربوط به غولي بود كه داشت به سمت دريا ميدويد.
كالين كه گويي ذهن حميد را خوانده باشد گفت:گراوپي كوچولو من,الان براي تحصيلات فرستادمش خارجه,ميخواد درس آسلام بخونه و به اميد خدا يكي از برادران آسلامي بشه و بعد ...
حميد با تعجب به عكس خيره شد و ناگهان بي مقدمه حرف كالين را قطع كرد:من سرقت مسلحانه نكردم.
كالين:رو حرف من نپر عزيزم چون هم مشكل آسلامي داره و هم مشكلات ديگه,ما امثال تو رو اينجا مياريم تا آدمتون كنيم و اگه شده باشه به زور هم متوصل ميشيم.
حميد بي توجه ادامه داد:خب منو واس چي آوردي اينجا داش كالين؟
كالين لبخند مليحي زد و گفت:هيچي فقط خودكارم روي زمين افتاده و معمولا ما براي اندازه گيري استقامت زندانيها از اونها ميخوايم بيان و خودكار رو بردارن.
برادر حميد حس ميكرد كه رنگش به سفيدي برف در آمده,ولي گويي نيرويي نامريي او را وادار به اين كار كرد.از روي صندلي بلند شد و خم شد و خودكار را با حالتي پيروزمندانه برداشت ولي ناگهان...
_________________________________
با صداي زندانبان كه به آنها ميگفت وقت نرمش است از خواب بيدار شد.حس ميكرد بدنش كوفته شده.
همراه با زندانبان به حياط رفتند,سرژ را در آنجا ديد كه داشت با ريشش طناب ميزد و آهنگي را بلند ميخواند.
به سرعت تمام حياط را از زير نظر گزراند و چشمش به كفتري كه روي بام به سيم هاي خاردار گير كرده بود افتاد.
_هي بچه ها اونجارو.
_كفتررو ببينيد.
_بيچاره بدجوري گير افتاده.
سربازي كه روي ديوار بود گفت:ساكت باشيد الان با يه تير خلاصش ميكنم.
و فنگ را به سمت كفتر گرفت.
"نه"
همه ي زنداني ها ناخودآگاه دستشان را به حالت دفاع پشتشان گرفتند.
ولي صدا ادامه داد:نه اونو نكشيد من يعني حميد مارضولك ميرم و اونو نجات ميدم.
سرژ كه داشت با صداي بلندي ميخنديد گفت:عمرا,حاضرم سر ريشام باهات شرط ببندم كه نميتوني.
حميد:منم شرط ميبندم كه ميتونم.
كالين:شرط بندي اونم در اين مكان آسلامي؟زندانبان ببرش سلول ويليام.
حميد:ولي تو فيلم اصلي يه جوره ديگه بود.
كالين:همينه كه هست,سرباز تو هم اون كفتر رو بكش.
بنگ,بنگ.كفتر مرد.
حميد ناگهان با ديدن خون كفتر بيهوش روي زمين افتاد.
___________________________________________
آيا كفتر واقعا مرده است؟
آيا حميد ميتواند در كنار ويليام ادوارد زنده بماند؟
سر رودريك كجاست؟
آيا سرژ در قسمت بعد ريشش را ميزند؟
آيا كالين اجازه ميدهد سرژ از تيغ براي زدن ريشش استفاده كند؟
اينها سوالاتي است كه هيچ وقت جواب آنها را نميفهميد.
[size=medium][color=0000FF]غÙ
٠اÙدÙ٠را Ù
٠ستاÙÙ
زÙرا ÙÙ
Ùار٠ÙÙ
را٠Ù
٠بÙد٠Ø