هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱:۲۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#15

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
خب!!پس گفتی کار؟
لرد دستی به سر بی مویش می کشه و میگه: و من نمیدونم؟؟
ایوان دستپاچه میشه،کمی میلرزه،به طوری که صدای به هم خوردن استخوان های قفسه ی سینش به گوش میرسه و با صدایی لرزان میگه: نه...نه...نه ارباب من از سر بچگی یه...یه حرفی از دهنم پرید...ب..ب..ببخشین دیگه.
لرد اهی کشید و گفت : اینو میذارم به حساب تازه کاریت،همون کمیته نمیدونم چی چی رو راه بنداز باشه؟الان هم میری سر کارت برای تنبیه هم میری یه پاکت سیگار میکشی و یک نوشابه خانواده رو تا ته میخوری تا قشنگ پوکی استخوان رو درک کنی.بعد میایی تا مجوزت رو بهت بدم.
لرد سرش رو بلند میکنه تا نگاهی به سیل خروشان مرگخواران متقاضی کار بندازه و توی صف متوجه نقطه ای متحرک نارنجی رنگی میشه.
کمی با خودش فکر میکنه که این نقطه چیه و با خودش میگه: خب اینکه رز ویزلی نیست چون بر خلاف تمام ویزلی ها موهاش قهوه ایه،پرسی هم که نیست چون اون تازگیا به رحمت ایزدی پیوسته.پس کیه؟
همینطور که داشته فکر میکرده نگاهی به میز رو به رویش می اندازه که فنجون چایی توجهش رو جلب میکنه.هوگو رو اصلا یادش نبود.ولی اون توی این صف چیکار میکنه؟
با عصبانیت داد میزنه:هوگو زود بیا!!!
ناگهان نقطه ی نارنجی رنگ متحرک به لرد نزدیک و نزدیک تر میشه و رو به روی لرد می ایسته.
لرد نگاهی به سر تا پای نقطه ی متحرک نارنجی رنگ که بعد ها متوجه میشه هوگو هست میندازه متوجه فرقش با قبل میشه لباس هوگو کمی خیسه!
لرد محکم روی میز میکوبه به طوری که قسمتی از میز ترک بر میداره و داد میزنه: تو به چه جراتی تقاضای کار سوم میکنی؟خجلات نمی کشی؟شرم نمیکنی؟حیا نمیکنی؟اخه بدبخت اون موقع تو دم در خونه ریدل می ایستادی مثل سگ میلرزیدی راهت دادم،مرگ خوارت کردم،ابدارچی مخصوصم کردمت.بعد از یه مدت گفتی: حقوقم کافی نیس فرستادمت وزارت ابدارچی شدی.الانم که اینجایی. تموم این مدت هویج تو آستینم پرورش میدادم.واقعا که هوگو واقعا که!
هوگو که تمام این مدت دستاشو محافظ سرش کرده بود با صدایی نازک گفت:ببخشید ارباب من تو صف نبودم.خواستم براتون چایی بیارم وسط راه لی زیر پایی به من زد بعد همه چایی ها ریخت رو لباسم،ببخشید.
لرد که حالا کمی خونسردیشو بدست اورده،به صندلیش تکیه میده و میگه:الکی وقتمو گرفتی از جلوی چشمام برو گم شو.نفر بعدی بیاد.
و لرد سیاه در کمال نا باوری با دختر عزیزش نجینی مواجه میشه که تو صف جلوتر از همه جلوش ایستاده...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۲ ۲:۱۹:۳۵
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۲ ۲:۳۰:۳۱

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
#14

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مدتی در سکوت گذشت.....

سکوت....

سکوت:vay:...


-بلا؟تو نمیفهمی سکوت یعنی چی؟

بلاتریکس که تک تک کشوهای لودو را با خشونت کامل میگشت رو به لرد کرد و زیباترین لبخندش را زد.
-چشم ارباب...بی سرو صدا دنبال کلید میگردم.

ایوان روزیه که کمی دل و جرات پیدا کرده بود از صف مرگخواران منتظر خارج شد.
-ارباب اگه ممکنه ازتون درخواست میکنم ریاست اداره مبارزه با پوکی استخوان رو به من بدین.

لرد متفکرانه نگاهی به لیست مشاغل انداخت.
-همچین اداره ای داریم مگه؟

ایوان تعظیمی کرد و ادامه داد:
-نخیر سرورم.منظور منم همین بود که ایجادش کنیم.شما نمیدونین این بیماری چقدر مهلکه.مثلا من.اگه دچارش بشم...

لرد چوب دستیش را بطرف ایوان گرفت.
-یکبار دیگه تکرار کن.
-اگه دچارش بشم...
-قبلش!
-چقدر مهلکه.
-قبلترش...
-این بیماری؟
-کمی قبلتر!
-شما نمیدونین!:worry:

قبل از اینکه لرد سیاه عکس العملی انجام دهد بلاتریکس، به همراه پرونده های قطور وزارت روی سر ایوان فرود آمد.
-چطور جرات کردی؟گستاخ!نادان!بی سروپا...ارباب نمیدونن؟بذارمت لای همین پرونده و بایگانیت کنم؟

لرد سیاه که دید بلاتریکس واقعا در حال هل دادن ایوان به داخل پرونده است، به سختی جلوی او را گرفت.
-آروم باش بلا...اشتباه کرد..شما بزرگی کنین.ببخشینش!...بذار ببینم چه شغلی برای این جونور پیدا میکنم.وقتی شغل همتون مشخص شد میرین سرکارتون.در پایان روز گزارش کاری همه تونو میخوام.حضوری و مفصل!




پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
#13

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
-

- :pretty:

- " ارباب بهترین تصمیماتو واسه مرگخواراش در نظر میگیره . مخصوصا مرگخوار وفادارو جذابی مثه تو بلاتریکس . "

بلاتریکس تکون خفیفی به موهای بلندش داد و با اشتیاق به انگشتان لردسیاه که برگه ای ظاهر کرده و مشغول نوشتن بود خیره شد . لودو با بیچارگی و اضطراب منتظر تموم شدن کار لردسیاه بود . لرد قلم پرشو روی میز انداخت و با ابهت اشاره کوچیکی به لودو کرد . لودو جلو رفت و با بیچارگی به لردسیاه خیره شد . برگه روی هوا شناور شد و جلوی لودو معلق ایستاد :

نقل قول:

لودو بگمن !

بعنوان ریاست جمهوری جامعه فخیم جادوگری ، طی این حکم ، بانوی اصیلزاده بلاتریکس لسترنج رو به مقام ریاست تنبیهات و تشویقات جادویی منصوب میکنم . از وظایف این مقام ، تنبیه کردن کل جامعه جادوگری از جمله وزیر سحر و جادو و تشویق کردنه لردسیاه میباشد .

امضا : لردولدمورت .



بلا با سردی و غرور نگاهی به لودو که بیچارگی و فلاکت توی چشماش موج میزد انداخت . بیدرنگ چوب جادوشو حرکت داد و کروشیویی روونه لودو کرد :

- " چطور جرات میکنی ؟! تو باید از شوق و خوشالی ناشی از تصمیمات لردسیاه به خودت ببالی و افتخار کنی . "

- " من الان از شدت افتخار دارم میمیرم اصن . معلوم نیس ؟ "

مورفین خودشو جلو کشید و دست لودو رو گرفت و پشت سر خودش قایم کرد :

- " اینقد شخت نگیر بلا . ژوونه . نمیفمه شی درشته شی غلط . این ماییم که باس به اینا فرشت بدیم . " و رو میکنه به لردسیاه :

- " دایی ژون . بقیه حکما رو خودت همینژوری تفویژ کن . این لودو الان شل و وله . حشش نیش اشن . من یه کم به اوژا احوالش میرشم و بعدشم میدم کراب آموژشش بده ادب بشه بفهمه شژوری باید با بژرگترش حرف بزنه . "

و همونطور که لودو رو با خودش از اتاق وزارت بیرون میبرد دستشو به حالته ضربه ای از بالا به پایین در هوا تکون داد و توی سر لودو زد و زیر لب جمله ای به او گفت و وقتی در پشت سرشون بسته شد سکوت در اتاق ایجاد شد .

بقیه مرگخوارا بجز بلاتریکس به لردسیاه خیره شده بودن و منتظر حکم مشاغل جدید خودشون بودن . بلاتریکس اما در حال ور رفتن با دست کلید وزارتخونه بود و دنبال کلید اتاقهای شکنجه طبقات پایین وزارتخونه میگشت ...


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۱۵:۱۲:۰۶

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
#12

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لودو نگاهی به برگه هایی که هنوز در دستش بود انداخت و من و من کنان گفت: ولی ارباب من که هنوز حکم خود شما رو مهر و امضا نکردم!
لرد اشاره ای به نجینی کرد و نجینی سرش را به صورت تهدید آمیزی جلوی لودو گرفت. لرد گفت: هوم، یعنی نمیخوای حکم رو امضا کنی؟
...آخه ارباب میدونین، این کار کلی دردسر داره. یعنی اول باید (کروشیو) ... نه ببخشید هیچی! همین الان براتون مهر و امضاش میکنم.

لودو که تمام فحش هایی که بلد بود رو نثار بخت بدش میکرد به پشت میزش برگشت تا مهرش رو پیدا کنه.
لرد کروشیوی دیگری به سمت لودو فرستاد و گفت: میبینم که از وقتی وزیر شدی فحش های جدید یاد گرفتی! من تو رو فرستادم اینجا که دیکتاتوری یاد بگیری. برداشته برای من قانونمند شده! یادم باشه مرگخوارای دیگه رو ازت دور نگه دارم، گمراهشون میکنی!!

لودو مهر رو توی جوهر میزنه و شاتالاپ! میکوبونتش پای برگه و بعد با قلم پر طاووسش امضا رو هم به اون اضافه میکنه. لرد برگه رو برمیداره و نگاهی بهش میندازه و میگه:هوم حالا خوب شد. دقت کن ببین چی میگم. لازم نیست هیچ کدوم از رسانه ها از این موضوع خبر داشتن. حتی لازم نیست که مردم از این قضیه خبر داشته باشن. حتی بیشتر از اون، لازم نیست کارمندهای وزارت هم ازش خبر داشته باشن! فقط کافیه برای من یه جای مناسب که در شان مقام ارباب و همین طور مقام ریاست جمهوریه پیدا کنی و بودجه رو تخصیص بدی. همین! خیلی سادس مگه نه؟

بلا که تا اون موقع ساکت نشسته بود از لرد میپرسه: خب ارباب پس لطف میکنین برای بقیه مرگخوارها هم کار و ردیف حقوقی تعیین کنین؟
لرد صندلی وزیر رو میکشه جلو و میشینه پشتش. لودو هم که صندلی خالی دیگه ای پیدا نمیکنه یه چارپایه ظاهر میکنه و کنار لرد میشینه تا ببینه بعد از این چه خاکی باید به سرش بریزه.
لرد لیست مشاغل رو برمیداه و میگه: خب، بذار ببینم دیگه چه شغل هایی تو وزارت خونه تو برای مرگخوارهای من پیدا میشه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
#11

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد پس از مدتی دست از تنبیه لودو کشید و گفت: خب. حالا چیکار می کنی؟
- هر کار شما بگین.
- آفرین مرگخوار! اول از همه یه شغل از اون درشتاش برای ارباب سوا کن.
- معاونت سیاسی خوبه ارباب؟
- برو بالاتر.
- معاون اول وزیر!
- بالاتر!
- خود وزیر!:worry:
- بالا!
- دِ بیا! گرفتی مارو ارباب؟! بالاتر از وزیر که دیگه مقام نداریم. بیا همون شغل دویست میلیون و خرده ای رو بردار راحتمون کن دیگه.
- کررررررررروشیو ماکزیمم پوتنشالیوس!
- وای ننم جااااااااااااااااااااااننن!


لرد سیاه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت: جناب بگمن! من نمی خوام تو مقامتو از دست بدی، از طرفی هم شان ارباب فراتر از اونه که بخواد زیردست مرگخوارش کار کنه. من مقامی بالاتر از وزارت میخوام.
- به جون خودم نداریم ارباب!
- چطور ماگلا دارن؟! ریاست جمهوری! من اولین رئیس جمهور سحر و جادوی تاریخ میشم.
- رئیس جمهور سحر و جادو؟! نمیشه ارباب! یه وزیر چطور میتونه مقامی بالاتر از خودش ایجاد کنه. خلاف قانونه!
- چی؟! نشنیدم! خلاف چیه؟
- قا... قانون!:worry:
- قانون مرگخوار، دستور اربابه و قانون ارباب، میل و اراده اش! بعدشم، تو چه جور دیکتاتوری هستی که اینقدر سعی می کنی مبادی قانون و میل مردم رفتار کنی؟! ارباب لطف فراوان به خرج داده و طرح ایجاد ریاست جمهوری و حکم انتصاب رو قبلا آماده کرده. بیا! فقط کافیه مهر و امضاش کنی بگمن. لازم نیست وجود همچین مقامی در رسانه ها مطرح بشه. همین که خودت بدونی و بودجه اش رو تامین کنی کافیه.
- اونوقت اختیارات رئیس جمهور چیه؟
- نظارت بر اعمال وزیر و عزل و نصب ها! برای اولین روز کاری، ارباب ریاست مورفین گانت بر اداره برنامه ریزی و پرکردن اوقات فراغت جوانان و وینسنت کراب بر آموزش و پرورش جادویی رو تایید می کنن. می تونید احکامشونو صادر کنید جناب وزیر!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۱۰:۵۰:۲۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#10

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد با خونسردی به نوازش نجینی ادامه داد.زیر چشمی به لودو نگاه کرد.
لرد:همین عالیه لودو.قربون دستت.یه تی و یه سطل بده به من که کارمو شروع کنم.
لودو از اینکه لرد شغلش را انتخاب کرده بود خوشحال شد.آخییییش بلندی گفت و برای آوردن تی بطرف انباری وزارتخانه حرکت کرد که ناگهان سوزش شدیدی در بازویش حس کرد.
لودو:آخ این دیگه چی بود؟
لودو پشت سرش را نگاه کرد.ضربه دوم درست به وسط شکمش وارد شد.لرد با چهره ای خشمگین پشت لودو ایستاده بود و از نجینی به عنوان شلاق استفاده میکرد.
لودو:ارباب نکنین این کارو.پرنسس نازنینتون اذیت میشن.ارباب غلط کردم.ارباب ببخشید.گفتین نمیخوایین در انظار عمومی حاضر بشین.منم فکر کردم این مناسبه.یه شغل دیگه پیدا میکنم.
لردبالاخره دست از تنبیه لودو برداشت و سرجایش نشست و گفت:
هنوز برای هیچکدوم از مرگخوارا شغلی پیدا نکردی؟
لودو با ترس و لرز جواب داد:نخیر ارباب.مورفین داوطلب تصدی مقام ریاست اداره برنامه ریزی و پرکردن اوقات فراغت جوانان شده.ولی همونطور که مستحضر هستین برای این مقام مناسب نیست.
لرد:چرا نیست؟
لودو:نیست خب ارباب.معتاده!
لرد:همش تهمته.همین دیروز به من گفت پاک پاکه.خودش تستش کردم.یه خط صاف کشیدم و گفتم روش راه بره.
لودو:ارباب اون که تست الکله.دایی شما به انواع مواد مخدر و روانگردان...

ضربات مهلک دم نجینی دوباره بر سرو روی لودو بارید.
لودو:مجددا غلط کردم ارباب.هر چی شما بگین.وینسنت کراب هم داوطلب ریاست آموزش و پرورش جادویی شده.یعنی نظارت برهاگوارتز.که مخالفت کردم.
لرد:به چه دلیلی؟
لودو:خب خنگه ارباب!
لرد رو به نجینی کرد:بزن دخترم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱:۱۴ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#9

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
لودو بگمن کمی جلوتر رفت ، از ترس با انگشتهایش بازی می کرد اما بالاخره با من من فراوان توانست حرف خودش را بزند :

- ارباب. . . این...این چیزی که شما...میفرمایید...یه کم ...یه کم غیر ممکنه :worry:

لرد نگاهش را به سمت شومینه ی خاموش اتاق چرخاند و بدون هیچ حالت خاصی گفت :
- لودو ، تو برای اون جده فکستنی و زوار در رفته ی من تونستی شغل گیر بیاری ولی حالا میگی واسه من نمی تونی. خودت بگو چه بلایی سرت بیارم.

- ارباب اشتباه کردم ، ببخشید ، حتما یه شغلی برای شما هست ، بذارید کاغذ هام رو چک کنم .


سه ساعت و سی و سه دقیقه و سه ثانیه ی بعد


لودو درحالی که به اواخر لیست بلندی که در دست داشت نگاه می کرد گفت :
- ارباب دیگه دارم به آخراش میرسم باید انتخاب کنید .

لرد که مشغول بازی با نجینی بود لحظه ای دست کشید و با دستش به لودو به معنای "ادامه بده" اشاره ای کرد و سپس دوباره مشغول بازی با نجینی شد .
- شغل شماره ی دویست و سی و هفت ملیون و سیصد و سه : نظارت بر تمیزگی مرلینگاه های وزارت


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۱:۲۲:۵۲

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۰:۰۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-سلام!
-سلام!
-اون دو تا سلام کردن.من حرف تکراری نمیزنم.خوبی؟خوشی؟
-خوش میگذره؟پدر مادر خوبن؟خاله؟عمه؟دختر خاله؟اون کوچیکه مخصوصا!
.
.
.
لودو بگمن پشت میزی که کوهی از پرونده روی آن تلنبار شده بود نشسته بود و با چهره ای متعجب به مرگخواران که یکی بعد از دیگری وارد دفترش میشدند خیره شده بود.درست سی و یک مرگخوار وارد شدند.

-کروشیو!

وزیر دیکتاتور فریاد بلندی کشید و روی زمین افتاد.
-آخ ارباب شمایین؟خوش اومدین...وای، ارباب قدم رنجه فرمودین؟آخ...صفا آوردین...ولی ارباب ببخشید.مگه من چیکار کردم!اوخ!

لرد سیاه که داد و فریاد لودو آرامشش را به هم زده بود شکنجه را متوقف کرد.
-ساکت باش.خجالت نمیکشی؟اونجا رو نگاه کن.(اشاره به مرگخواران که به ظرف آجیل روی میز حمله ور شده بودند)...میبینی چه وضعیتی دارن اینا؟...توضیح بده ببینم.ما تو رو برای چی وزیر کردیم؟

لودو بسیار محتاطانه جواب داد:
-ببخشید ارباب...شما کردین؟

-پس کی کرد؟یعنی تو انکار میکنی که دستهایی پشت پرده بوده؟اگه ابهت و جذبه ارباب همراهت نبود حتی یک رای هم نمیتونستی بیاری.
-چرا ارباب...خودم که به خودم رای میدادم!تازه تری هم رای میداد.

لرد به تری که در میان جمع مرگخواران نشسته بود نگاه کرد.تری سرش را به نشانه تکذیب تکان داد و حبابهای بالای سر لودو یکی یکی ترکیدند.

-دیدی؟...مطمئن باش حتی خودتم جرات نمیکردی به خودت رای بدی.حالا که این موفقیت بزرگ رو مدیون ارباب هستی باید جبران کنی.مرگخواران من مایلن اوقات فراغتشونو پر کنن.مطمئنم کاری در خور شخصیت و قابلیتهای منحصر بفردشون براشون داری.

لودو کوچکترین اثری از شخصیت، در وجود مورفین گانت که درحال بازی با یک تانک پلاستیکی بود، نمیدید...ولی اعتراضی نکرد.
-ارباب، شما برای چی تشریف آوردین؟خطرناکه ها...عکستونو همه جا زدیم.حتی تو مرلینگاه!زنده یا مرده.هشتصد هزار گالیون و دو نات.
-دوناتش برای چیه؟
-شیرینی بچه هاس ارباب.

لرد سیاه یقه لودو را گرفت و با قدرتی که از او بعید بود او را بلند و به گوشه ای پرتاب کرد و روی صندلی وزارت نشست.
-چی فکر کردی؟خب منم اوقات فراغت دارم.مطمئنم شغلی در خور شخصیت والای منم سراغ داری.بدون اینکه لازم باشه در ملاء عام ظاهر بشم! با حقوق و مزایای کافی!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۰:۱۸:۴۲



Re: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
#7

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
- بله بله...من میدونم اشکال نداره.
- و تازه باید اون سالی رو هم بکشیم.
- بله بله ما میکشیم...من میدونم ما میکشیم.
- امپی رو ولی نگه میدارم...میتونیم بعدها ازش استفاده ببریم.
- بله بله...من میدونم ما میتونیم استفاده ببریم.
هوکی چپ چپ نگاهی به بلیز انداخت و با صدای پیر و نازکی گفت:
بپا یک وقت اون همه رنک و مدال که بهت دادم روی شونت سنگینی نکنه...فیلد ادمیرالت هم کردم باز هی حرفای منو تایید میکنی.یک نظر درست حسابی نداری.
- بله بله...من میدونم سنگینی نمیکنه.
هوکی همان طور که بر روی پله ها کوهنوردی مینمود با خستگی گفت:
اوفف...این آسانسور هم که در بمب باران نیروهای خاکستری خراب شد. دیگه اینا به کجا میخوان حمله کنن؟
- جاسوسای ما گفتن که قراره مرلینگاه شخصی شما رو بمب باران کنن.گویا امپی میخواد خیلی شما رو زجر بده.
هوکی عرق بر روی پیشانی خود را پاک کرد به پله هایی که طی کرده بود نگریست.
- چرا به فکر خودم نرسید که قراره اونجارو ترور کنن؟اگر اون جا ترور بشه دیگه هیچ مرلینگاهی توی وزارت خونه نمیمونه. البته اون مرلینگاه توی زیرزمین هنوز هست. اما چون زیرزمینو بمب بارون نمیتونستن بکنن رفتن آفتوبش رو دزدیدن.اونم دیگه قابل استفاده نیست...نامردا!
بلیز آخرین پله را نیز بالا رفت و به هوکی،که بزور از آخرین پله بالا میامد، گفت:
میخواید چی کار بکنید؟باید یک فکری بکنیم...این جوری اگر پیش بریم بوی نقل و نبات وزارت رو میگیره.
- نمیدونم...باید بریم دفترم...نمیدونم.
هوکی نفس نفس زنان از پله بالا رفت و بسوی دفترش راه افتاد.
- باید از سلاح مخفیمون استفاده کنم...ولی این کاریه که تا الان هیچ وزیری انجام نداده.باید برای آخر بذارمش!برگ آخر!
بلیز دستی به ریش نداشته خود کشید و گفت:
برگ برنده دارید شما پس نه؟ امیدی هست که...
ناگهان،صدای بلندی باعث شکستن پنجرهای اتاق وزیر شد.هوکی با سرعت خود را به زیر میز رساند و فریاد زنان گفت:
دوباره بمب بارون شده...بلیز هر جا میری این زیر نیا.
صدای بلند دیگری شنیده شد و بعد،سقف اتاق با صدای بلندتری به پایین ریخت.شش فروند آذرخش اف-16 از بالا دیده میشدند.خلبان یکی از جاروها،با انشگت خود علامت بیناموسانه ای به خلبانهای دیگر داد و سپس همگی به سوی دیگری پرواز نمودند.


هوکی به آرامی از زیر میز بیرون آمد.
- خوبه...هوا دوباره آفتابیه.وای!دستشوی مخصوصم خراب شد! تنها دستشوییم خراب شد.
صدای زیر و لرزانی از زیر اوار شنیده شد:
فکر کنم وقت استفاده ازسلاح مخصوصه.
هوکی به دور و بر خود نگاهی انداخت و سپس با تعجب گفت:
عجب! خودش هم که نیست صداش دست از سرم بر نمیداره!یادم باشه بخاطر این کارش یک درجه ازش کم کنم.
هوکی با قدمهای کوتاه و تند بسوی گاوصندوق خود،که هنوز سالم و استوار در جایش مانده بود رفت و از داخل آن جسمی را بیرون کشید:
این است سلاح ما!آفتابه مرلین!حالا دیگه ما مشکل المرلینگاه نخواهیم داشت...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۹:۳۱:۲۵
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۹:۳۲:۱۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
#6

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
1

* - خب همه موافقید ؟
- هووم ...
- بله !
- امممم ... با اینکه ... نه مشکلی نیست منم موافقم .


اندکی بعد !

هوای بیرون بسیار سرد و طوفانی بود . افراد کمی در آن وضعیت آب و هوایی خانه را ترک می‌کردند اما گویی مسائلی فراتر از باران و سرما وجود داشت که حتی او را که کمتر از خانه بیرون میرفت را بیرون کشانده بود .اما اکنون باز هم در خانه بود ، مامن زندگی !

پالتوی خود را از تن بیرون آورد ، آن را بر روی جالباسی کوچک نصب شده بر روی دیوار آویخت . کیفش را بر روی زمین قرار داد ، سنگینی آن همانند همیشه مشهود بود ، هیچ وقت آن را از خود جدا نکرده بود ، به طرف میز کوچک کنار اتاق رفت و انگشترش را بر روی آن قرار داشت . عادت همیشگی او ...

- برگشتی ؟ به جایی هم رسیدین ؟
- خستم ... بزار بعداً ّبرات تعریف میکنم .
- چطور ؟ باید خوشحال باشی ، تازه چوبدستیتم ...
- مگه حاضر شد ؟

سپس به سمتی که او اشاره کرد ، به داخل اتاق ، رفت .

چوبدستی ظریف و زیبایی بر روی میزتحریرش قرار داشت ، همان درخشش و همان ایستایی سابق در وجودش دیده می‌شد ، آنچنان جذاب و گیرا که طاقت او برای رسیدنش را نیز کم و کمتر کرد ... قدمها یکی پس از دیگری برایش طی و لمس کردن آن غرور و قدرتی را که باید در اختیارش قرار می‌داد .

دستی بر روی آن کشید ، جمله حک شده هنوز بر سر جای خودش قرار داشت . وقتی تکه تکه شدن چوب را دیده بود هیچ گاه باور نمی‌کرد که روزی باز هم آن را در دستانش بگیرد . گرچه بهترین وردها و بهترین اساتید را برای کار انتخاب کرده بود اما همه اذعان داشتند که نیرویی دیگر آن را سرپا نگه داشته بود .

- نگاه کردن دیگه بسه ... باید تعریف کنی منم باید بدونم !
- میبینی هنوز همون قدرت رو داره ... توی دستام حسش میکنم ... به عزیزترینم ...
-ولش نمیکنی ؟ نمیخوای تعریف کنی ؟
- یعنی از این بالاترم هست ؟
- ااااااااااه ... خستم کردی دیگه ... من رفت...
- وایسا ، گفتم که خستم ، بیرون از اینجا خسته میشم ...

.
.
.


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.