هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹

بیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۴ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۸ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
از پناهگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 42
آفلاین
_بله؟
_یک مار آتشین داره میآد دنبالم.درو باز کن.
سیریوس درو برای نیمفیدرا تانکس باز کرد.
_الآن5قیقه ست داره دنبالم می آید.
_اینکه خاکستر گردانه.الآن10دقیقه است که به دنیا آمده.دنبال یه جایی برای تخم گذاشتن می گرده.برو و با دامبلدور تماس بگیر و بهش بگو که ما اینجا یک مشکل داریم.
سیریوس در حال محار خاکستر گردان بود.که تانکس به وسیله آتیش رفت به دفتر دامبلدور و او خود را غیب و ظاهر کرد و به آنجا رسید.
دامبلدور و سیریوس موفق به مهار اون نشدن و خونه آتش گرفت.
روز بعد
وزارت سحر و جادو
فاج:یعنی چه یک خانه ای که وجود نداشته و تا حالا هیچ کس اونو ندیده آتش گرفته.
آمبریج:کورنلیوس.به نظرت اگه یه نفر باشه که نخواد کسی خونش رو ببینه کیه؟
_چه می دونم بابا؟الآن وقت معما حل کردن واسه مغز من خر نیست.
_اون دامبلدور یا اسمشو نبره.واز اونجایی که اونجا خونه ی خاندان بلکه و تنها بازمانده خانواده بلک.سیریوس بلک هست.اونجا محل اقتفای محفل ققنوسه.
_اونجا محل اقتفای محفل ققنوس بود.دلورس.
حالا.جامعه مشنگ ها کنجکاو شدن که اونجا کجاست که تا حالا هیچ کس نتونسته اونجا رو ببینه.تو باید با وزیر مشنگ ها صحبت کنی و به اون بگی که قضیه را حل کنه.کونلیوس.
_ا...باشه.به شکلبوت بگو برام وقت بگیره.
هفته ی بعد
دره ی گودریک(قرار گاه جدید محفل ققنوس(خانه ی هری در 1س الگی)
دامبلدور:کورنلیوس همه چیز را حل کرد.جامعه مشنگی هیچی نفهمیده.
همه خوشحال شدند.

پروفسور یک آردی سفید و انواع خر را به یاد آورید بعد به من رای بدهید.ممنون.


آخرین دشمنی که بایدنابود شود مرگ استتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
تق تق تق!


-بله؟

سريوس بلك در را باز كرد و وارد شد،سپس گفت:
-جناب وزير با من كاري داشتين؟

روفوس پيام اروز را به دست سيريوس داد و با عصبانيت گفت:
-فقط يه نگاه به خبر اولش بنداز. اين ريتا اسكيتر آبرومونو برده!

سيريوس روزنامه را گرفت و با ديدن تيتر خبر، سرش را با تاسف تكان دادو گفت:
-جناب وزير ما همه ي تلاشمونو كرديم تا بفهميم اين آتش سوزيا زير سر كيه. خوشبختانه ماگلا فكر ميكنن دليل اين اتفاقات نشت گازه. با اين وجود بعضي از دانشمنداشون مشكوك شدن.

روفوس دستش را روي ميز كوبيد، بلند شد و در حالي كه سعي مي كرد فرياد نزند گفت:
-ديروز كه به ملاقات نخست وزير ماگلا رفتم، مي خواست علت اين آتش سوزيارو بدونه. فكر مي كرد دوباره بين ما جنگ شده!

-جناب وزير ما همه ي سعيمونو...

-بلك، براي من نتيجه ي كارتون مهمه نه سعيتون! حالا از همه ي كارآگاهات استفاده كن تا زودتر اين ماجرا تموم شه. ديگه نمي تونم جواب پيام امروزو بدم. در غير اينصورت بايد در مورد پستت توي وزارت خونه تجديد نظر كنم.


چند مين بعد _ دفتر فرماندهي


سيريوس در حالي كه دور دفترش قدم ميزد به كارآگاهان گفت:
-وضعمون داره هر روز بدتر ميشه. ديگه نمي دونم چيكار كنم. هيچكدومتون به نتيجه اي نرسيدين؟

آگوستوس از جايش بلند شد و گفت:
-جناب بلك، طبق تحقيقات ما علت اين اتفاقات تخم گذاري خاكستر گردانه.

سيريوس سر جايش متوقف شد و گفت:
-خاكستر گردان؟ خب حالا بايد چيكار كنيم؟ از بين بردن تعداد زياد اونا خيلي سخته!

اينبار ايگور گفت:
-مي تونيم يه اطلاعيه منتشر كنيم و به جادوگرا بگيم به خونه ي همسايه هاشون برن و تخم هاي خاكستر گردانو منجمد كنن.

سيريوس كه به فكر فرو رفته بود گفت:
-فكر خوبيه ولي اينجوري از بين بردنشون خيلي طول مي كشه و به همشون دسترسي نداريم. با اين حال هر چه سريعتر اين كارو انجام بدين. ولي بايد راه ديگه اي هم باشه.

هر كدام از كارآگاهان نظري دادند ولي هيچكدام مورد قبول واقع نشد. در نهايت دابي كه تا آن لحظه ساكت بود گفت:
-جناب بلك به نظر من بهترين راه اينه كه كاري كنيم كه تو كل شهر برف بباره و هوا به شدت سرد شه. اينجوري تخم هاي خاكستر گردان به سرعت منجمد ميشن و مي تونيم اونا رو جمع آوري كنيم.

سيريوس به دابي گفت:
-فكر خوبيه. ولي دردسرهاي زيادي داره. بايد به وزير بگم كه با نخست وزير ماگلا هماهنگ كنه كه ماگلا به خاطر سرماي ناگهاني يه روز از شهر خارج شن. اين بهترين راهه!


چند روز بعد _ دفتر وزير


روفوس كه اين بار با شادماني در حال خواندن پيام امروز بود به سيريوس گفت:
-خب بالاخره ابن ماجرا تموم شد. ريتاي بيچاره خيلي سعي كرده يه اشكالي پيدا كنه ولي متاسفانه نتونسته هيچكاري انجام بده! البته نخست وزير ماگلا از اين كه مجبور شد شهرو تخليه كنه يه كم ناراحت شد، ولي چاره ي ديگه اي نداشت.

سيريوس با خوشحالي گفت:
-جناب وزير، اين راه حل دابي بود. فكر كنم لايق ترفيع مقام باشه. نظر شما چيه؟

روفوس بعد از كمي تامل گفت:
-اون شايستگي هاي زيادي از خودش نشون داده، اگه اين راه حل به فكرش نمي رسيد الان مشكلات زيادي داشتيم. به نظرم اون لايقه مدال مرلين درجه دو هست. به هر حال به خاطر اونه كه الان مي تونيم يه نفس راحت بكشيم. مرلينو شكر همه چي به خوبي تموم شد!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۸۹

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
جنگل آشنوال محل زندگی الفهای شبانه نگهبانان درخت جهان

آتشی که توسط بهترین جادوگران هورد و آندد ایجاد شده بود، هر لحظه در حال پیشرفت بود. حالا تقریبا تمام دهکده الفها و درخت جهان را محاصره کرده بود. رهبر الفها هر کار می توانست برای خاموش کردن آتش کرده بود اما همه بی نتیجه مانده بود. او تمام مردمش را در وسط دهکده جمع کرد تا آخرین دعاهایشان را به درگاه اِلون (الهه ی خالق الفها) انجام دهند.

هاگوارتز تالار ریونکلاو

در گوشه ای از تالار، گروهی از بچه ها به دنبال راهی برای انجام دادن تکلیف پردفورت بودند؛ او از آنها خواسته بود که چند تخم خاکستر گردان، موجودی که از میان آتش جادویی بیرون می آید، برای جلسه بعدی به کلاس بیاورند.

بادراد با حالتی شرورانه گفت: می تونیم آتیش شومینه رو زیاد کنیم تا ...!

مایکل کرنر به میان حرفش دوید: نه اگه نتونیم خاکستر گردان رو پیدا کنیم کل تالار آتیش می گیره نه.

مری در حالی که کنجکاو می نمود، نظر آرنولد را پرسید؛ اما آرنولد هیچ جوابی نداد،مری سوالش را تکرار کرد اما باز هم جوابی نیامد، اینبار سوال از دهان بادراد تکرار شد، اما باز هم هیچ جوابی نیامد. مری گفت:

-آرنولد چت شده؟ می شنوی؟ نظرت چیه؟ چی کار کنیم برای تکلیف؟

آرنولد در حالی که کاملا بهت زده بود گفت:

- من نظری ندارم باید برم آشنوال دوستام کمک می خوان...

- اون دیگه چه جور جاییه؟

- جنگلیه که توش ورد تری هست اون منبع انرژی دنیاست.

- خب تو اونو از کجا می شناسیش؟

- اون چند ماهی که من نبودمو یادته، من رفته بودم آشنوال اونجا محل زندگی الفهاست. من با راه و رسم اونا آشنا شدم و الآن از طریق یکی از همون رسمها فهمیدم که اونا و کل دنیا تو خطر بزرگین آتیش جادویی ...

همین که این کلمه از دهان آرنولد درآمد؛ مری، مایکل و بادراد هر سه با هم گفتند:

- ما هم باهات میایم.

آرنولد بی آنکه جمله ی قبلی اش را تمام کند گفت:

- ممنون واقعا به کمک شما نیاز دارم؛ باید با قالی پرنده بریم اونجا.

- چرا قالی؟ جارو که بهتره

- همه ما نمی تونیم پرواز کنیم، مخصوصا من ... توکه از یه پف کوتوله انتظار پرواز نداری؟

- ولی از یه انیماگوس که به شکل عقاب می شه این انتظار رو دارم.

ساعاتی بعد جنگل آشنوال

الفها در وسط دهکده خود در حال دعا کردن بودند که چهار شئ پرنده در آسمان ظاهر شدند، الفها نیت پلید آنها را احساس می کردند.

وقتی سه جارو سوار و یک عقاب در وسط دهکده فرود آمدند. از آنها با افسونهای خطر ناکی پذیرایی شد که توسط بادراد و مری به خوبی دفع شدند، این وضعیت چند ثانیه ادامه داشت تا اینکه آرنولد به همان پف کوتوله ی دوست داشتنی تبدیل شد، الفها با دیدن آرنولد آرام شدند، رهبر الفها به طرف آرنولد آمد و گفت:

- اِلون تورو برای کمک فرستاد خوشحالم که اینجایی!

- وقت برای احوالپرسی نداریم وضعیت اینجا بدتر از اونیه که فک می کردم! بهتره تقسیم بشیم شما سعی کنید آتیش رو خاموش کنید ...

- اما هر چی تلاش کردم بی فایده بوده!

- به من اعتماد کن باشه دوباره سعی کن.

سپس رو به مایکل و بادراد گفت:

- باید آتیش رو از درخت و دهکده دور نگه دارید من و مری هم مریم دنبال تخمها و منبع اصلی

این را گفت و روی شانه ی مری پرید تا رد خاکستری که از خاکستر گردان به جا مانده بود را دنبال کنند. پس از نصف روز آتش مهار شده بود و آنها موفق شده بودند، حالا هزاران تخم خاکستر گردان داشتند که نه تنها تکلیف پردفوت را انجام داده بودند، بلکه می توانستند پول خوبی در بیاورند.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1.

لونا آهسته آهسته به لینی که پشت پله های خانه شان پنهان شده بود نزدیک شد. لینی که اصلا متوجه لونا نبود مرتب از لای پله ها جلویش را می پایید تا مبادا لونا او را بگیرد و دفعه ی بعد نوبت او باشد تا چشم بگذارد.

لونا خواست سریع جلوی لینی بپرد و او را بگیرد اما با دیدن چیز عجیبی در گوشه ی تاریک کنار پله ها که درست در فاصله بیست سانتی متری پای لینی قرار داشت متوقف شد. لونا با تعجب لینی را دید که مرتب با بی توجهی دستش را به آن پاییش که نزدیک تخم بود میکشد.

لونا با دقت بیشتر به آن چیز نگاه کرد و به نظرش یک تخم آمد ، اما با توجه به حرکت لینی به نظرش رسید که باید داغ باشد.

لونا فریاد زد: تکون نخور!

لینی که شوکه شده بود سریع از جایش بلند شد و در اثر همین کار سرش محکم به پایین پله ها برخورد کرد. در حالی که محکم سرش را گرفته بود از لونا دور شد و گفت: نمیتونی منو بگیری!

اما وسط راه وقتی دید که لونا به او کوچک ترین توجهی نکرده است با تعجب پرسید: لونا؟ من میرما!

و آماده بود که سریع فرار کند چون ممکن بود این یک نقشه ی شوم از طرف لونا باشد.

لونا آهسته به تخم نزدیک شد. سعی کرد دست هایش را به آن نزدیک کند اما به شدت داغ بود. رو به لینی گفت: یه کاغذ بده!

لینی با تعجب کاغذی را از روی میزی که تلفن بر روی آن بود ( اینا مشنگی کار میکنن که تلفن دارن! ) برداشت و به لونا داد. لونا کاغذ را نزدیک تخم کرد و در کمال تعجب دید که کاغذ سوخت و خاکستر شد.

لونا جیغ کشید و با وحشت فریاد زد: یه بمب! یه بمب! یه بمب آتیش زا! لینی زودباش برو به مامان زنگ بزن بیاد. الان خونه آتیش میگیره ! بمب.

لینی که ترسیده بود تلفن را برداشت و خواست به مادرش زنگ بزند که با شنیدن صدای کلید در متوجه شد که مادرش برگشته است.

لینی سریع پیش مادرش رفت و کشان کشان او را نزدیک بمب (!) آورد و گفت: مامان یه بمب کار گذاشتن!

مادرش نگاهی دقیق به بمب (!) انداخت و خنده کنان گفت: اینکه بمب نیست.

چوبدستیش را تکان داد و بلافاصله تخم حالت یخ زدگی پیدا کرد.

- این تخم خاکسترگردانه! یه ماره که از آتیش بوجود میاد و میره جاهای تاریک و تخم میذاره! تخمشم باعث آتیش سوزی خونه میشه. آفرین بچه ها که به موقع پیداش کردین ، اگه فقط چند ثانیه دیرتر رسیده بودم یا شما پیداش نکرده بودین خونه تو آتیش سوخته بود.

لینی و لونا بادی به غبغب انداختند اما لونا سریع به لینی گفت: من پیداش کردم.

همان لحظه صدای لیسا را شنیدند که بلند فریاد میزد: سک سک! سک سک! بچه ها؟ کجایین! سک سک!

لینی نیشخندی زد و قبل از اینکه لونا او را بگیرد ، فرار کرد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
تكليف جلسه اول

_ بنظر ميرسه اين بيمار مبتلا به پلاسموديوم فالسيپاروم* باشه.

آگوستوس آخرين نگاه را به نمودار وضعيت بيمارش انداخت .

_ تب و لرز سه-يك، سندرم black water fever و انسداد عروقی... هوم بيماريش خيلی پيشرفت كرده! فوبوس چك كن ببين ايا اين بيمار سابقه ابتلا به هر نوع مالاريا رو داشته و آيا بطور كامل درمان شده يا نه.

نمودار وضعيت بيمار را سر جايش قرار داد و به صورت شفا دهنده كاراموز نگاهی انداخت.

_ عجب وضعی شده ها! شش مورد توی دو روز. ببينم اين مريضم در خاورميانه بوده؟

_ بله و جز همون تيم تحقيقاتی وزارت خونه بوده كه برای بررسی موجودات جادویی اون منطقه رفته بودن.

_ اگه تا شب با اين معجون ها علائم بهبودی درش رخ نده، مجبوريم از تخم منجمد شده خاکستر گردان استفاده كنيم.

فوبوس سريع دستورات را يادداشت كرد و به سرعت برای اجرای آنها خارج شد.

چند ساعت بعد، دفتر مدير شفاخانه سنت مانگو

رييس شفاخانه به هر دو كارمندش نگاه كرد و گفت

_تخم های خاكستر گردانای ارسالی از طرف سازمان بهداشت وزارت خونه روی بيمارا يا ضعيف عمل می كنند و يا اصلا جواب نمی دن ! پناه بر ريش مرلين! اما... اما اين محاله! چطور ممكنه!؟
آگوستوس به رئيس بيمارستان با ناراحتی نگاه كرد و گفت

_ ولی متاسفانه حقيقت داره و فورا بايد در اين مورد اقدام بشه. اينجا پای جون مريضا وسطه! بيشتر بيمارای مبتلا نسبت به معجون ها مقاومت نشون دادن بنابراين تنها راه درمانشون همون استفاده از تخم خاكستر گردانه!
_ باشه باشه همين الان شخصا می رم دنبال اين موضوع و ترتيب تهيه اونا رو ميدم.

صبح روز بعد؛ كافه شفاخانه سنت مانگو

درمانگرها خسته از شيفت پر تنش شب قبل در گوشه ای از كافه كه مخصوص درمانگران بود نشسته بودند و در حين خوردن صبحانه در مورد حوادث ديشب صحبت می كردند.

فوبوس روزنامه صبح را از پای جغد باز كرد و شروع به خواندن آن كرد

_هی اينجا رو ببينيد، درباره حادثه ديروز در سنت مانگو اينجا يه خبر نوشتند!

همه سكوت كردند و با كنجكاوی به سمت فوبوس چرخيدند تا بهتر خبر را بشنوند.

طبق گزارشات واسله ديروز در پی اعتراض رييس شفاخانه سنت مانگو نسبت به دادن تخم های تغلبی خاكستر گردان از طرف سازمان بهداشت وزارتخانه، پس از بررسی های انجام شده توسط دفتر كاراگاهان و متخصصان اين امر مشخص شد طی اقدام خبيثانه و بيشرمانه گروهی از خرابكاران اين دارو به سرقت رفته و برای سرپوش گذاشتن و رد گم كردن بر اين موضوع، با تخم های تغيير شكل داده شده، جانشين كرده بودند... اما خوشبختانه ارگان های مذبور توانستند مقدار كافی تخم خاكستر گردان برای درمان بيماران بستری تهيه كنند ....و از طرفی كاراگاهان بدنبال پيدا كردن عاملان اين اتفاق هستند.... .

فوبوس روزنامه را بست و گفت

_ خبرا چه سريع به گوششون رسيده؟!

آگوستوس كه قهوه اش را تمام كرده بود خميازه كشان بلند شد و گفت اما بنظر ميرسه كه اينو نشنيدن كه تا صبح ما چقدر آتيش جادویی توی سنت مانگو راه انداختيم تا تونستيم اون مقدار لازم تخم رو از خاكستر گردان شكل گرفته بدست بياريم... !
و عجب آتش بازی هم شده بود!

پايان

------------------------------

* پلاسموديوم فالسيپاروم خطرناكترين و كشنده ترين نوع مالاريا در جهان است كه بيمار به واسطه هموليز شديد درون عروقی ممكن است، بميرد.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
_نویل عزیزم تو هنوز بچه ای زیاد جلوی شومینه نشین و مراقب خودت باش من با مادرت می ریم فروشگاه زنجیره ای ماگل ها

فرانک و همسرش هر دو نویل رو ماچ کردن و رفتن.بعد چند دقیقه نویل چشمش به کبریت افتاد و اونو برداشت.
نویل داشت از شدت خوشحالی روشن کردن اتش بالا پایین می پرید
بهد از این که نویل دیگه حوصلش سر رفته بود و این طرف ان طرف می رفت چیز سیاه رنگی از شومینه در اومد.

----------------------------------------------------------------
_نویل عزیزم کجایی
در اتاق رو باز کردن و هر دو از وحشت داد زدن
_حتما یه خاکستر گردن از شومینه در اومده باید تخم اون رو منجمد کنیم
فرانک دنبال تخم را افتاد و همسرش دنبال نویل می گشت
_نویل رو پیدا کردم
نویل رو در بغل گرفت و از در خارج شد
فرانک داشت با چوبش اتش رو خاموش می کرد و دنبال تخم می گشت
_لعنتی کجایی پس اهن پیداش کردم
ولی همان لحظه تخم غلت خورت و در طول اتاق شروع به غلتیدن کرد و فرانک دنبالش می رفت و طلسم می فرست ولی هیچکدوم به تخم برخورد نمی کرد که ناگهان همرش ظاهر شد و با یک طلسم تخم رو منجمد کرد
_ممنون


اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

باسیلیکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۴ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۵۲ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
شعله ها بالا گرفته بود و خانه غرق در آتش بود.تک درخت بزرگ و قطوری هم که جلوی خانه بود هم بی نصیب نمانده بود و شاخ و برگهایش طلایی جلوه می نمود و ابتدا نظر هر بیننده ای را به زیبایی اش جلب می کردو مانع از رخ نمایی خانه پشت سرش می شد و بعد از چند لحظه مردم حیرت زده متوجه خانه ی سوخته می شدند و همکاری ها برای حاموش کردن خانه شروع می شد.صدای ماشین آتش نشانی می آمد و بعد شلنگ آب فشار قوی و ... .این اولین خانه ی سوخته شده امروز نبود.آمار نشان می داد آتش گرفتن این تعداد خانه امشال بی سابقه بوده و هزاران ماگل بر خود لعنت می فرستادند که چرا در آتش بازی افراط کرده اند.خیلی از کسانی که این چنین تلفات داده بودند هر چه فکر میکردند دلیلی نمیافتند.اشک بسیاری در آمده بود و هر لحظه بر تعداد خانه های افروخته افزوده می شد.
چندین هفته بعد در حالیکه ماگل ها سال بدی را آغاز کرده بودند و هر یک عهد می کردند که دیگر در مراسم چهارشنبه سوری شرکت نکنند،مسئولین هیچ یک به جوابی برای این تعداد آتش سوزی بی سابقه نرسیده بودند.
و همه این ها در حالی بود که گروهی از جادوگر ها که به جهانگردی علاقه پیدا کرده بودند،تصمیم گرفتند از کشور های شرقی دیدن کنند.سفرشان به ایران مصادف شد با مراسم چهارشنبه سوری ماگل ها(یکی از مراسم ماگل های ایرانی که در آخرین چهارشنبه ی سال در آن به آتش بازی می پردازند.) شد.
آنها که از سرو صدا و آتش بازی ماگل ها به هیجان آمده بودند،برای تفریح به آن ها پیوستند و در اکثر نقاط آنها نیز برای خود آتشی روشن کردند و بعد برای استراحت به استراحت گاهشان رفتند.
شاید آن لحظه متوجه نبودند که ساعاتی بعد ماگل ها با خاکستر گردان ها مواجه خواهند شد.
تنها چیزی که بعدا یادشان آمد حاموش نکردن آتش ها بود و این در حالی بود که ماه ها از آن واقعه گذشته بود.
جز آنها کسی نمیدانست تخم خاکستر گردان ها که سببش آنها بودند چه بر سر ماگل های بدبخت آورده است...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
1. رولی بنویسید که در آن خاکستر گردان نقش مهمی داشته باشد . حداقل پانزده خط . ( مثلا نزدیک است خانه ی شما به آتش کشیده شود و شما به موقع تخم را منجمد می کنید و یا برای آزار همسایه تان تخم خاکسترگردان را در خانه ی او می گذارید یا . . . ) ( 30 امتیاز )
----------------------------------------------------------------------------------

در روبروی تابلوی اعلانات سرسرای عمومی جمعیت بزرگی ازدحام کرده بود. در این هنگام راونکلاوی ها که درحال گذر از آن نقطه از مدرسه بودند با دیدن این جمعیت عظیم ابتدا به این حالت تعجب خود را نشان دادند و سپس براثر کنجکاوی به این شکل به جمعیت نگاه کردند.

- هووومک، لینی چه خبره؟ باز تو یادت رفته خبر بدی به ما؟

- ترورس راست میگه. نکنه هاگوارتز یه روز زودتر شروع میشده و الان ما کلی امتیاز از دست دادیم؟ هان؟

لینی که براثر اعلام موافقت اعضای راون با آرنولد احساس حقارت می کرد گفت : نخیرم، خیلیم حواسم جمع بوده. بعدم مگه فقط من ناظرم؟

- خیلی خب بابا. حالا نمیخواد آبغوره بگیری. نه بابا خبری نبوده. از دفعه پیش که یادش رفت اعلام کنه مسابقه آشپزی یه هفته افتاده جلو و 2000 امتیاز از دست دادیم خودم هرروز خبرها رو چک میکنم. خبری نبوده.

لونا که مشغول وررفتن با گوشواره های جدیدش که به جای تربچه، در آن از خیارچمبر استفاده شده بود گفت : خب روونا، حالا لازم نیست انقدر دلیل بیاری و بگی منم فعالم و اینا. بریم بخونیم ببینیم چیه دیگه. اه.

روبروی تابلوی اعلانات

دانش آموزان عزیز، از امروز تا هفته آینده فرصت دارید تا تالار خودتان را تمیز و مرتب کنید. در پایان هفته به بهترین تالار 3000 امتیاز افزوده خواهد شد و از بدترین تالار 2000 امتیاز کسر خواهد شد.

ملت راون :

- لینی، دقیقا چند ساله تالار رو گردگیری نکردی؟ یه چند قرنی میشه نه؟

- مگه من کلفتتونم که باید گردگیری کنم زنوف؟

- نیستی لینی؟ یادت نیست اومدی پیش من گفتی روونا تو رو خدا منو ناظر کن من کلفتی میکنم؟ نگفتی؟ حالا میگی نیستی؟ کوییرل! بیا این لینی رو ...

- نه بابا غلط کردم. اصلا من کلفتتونم. بیاید بریم تالار خودم کلشو تمیز میکنم.

یک روز بعد

- بابا اینطوری نمیشه. من الان یه روزه دارم این گلدون رو می سابم تمیز نمیشه که نمیشه. دو دقیقه دیگه بسابم رنگش می ره ولی هنوز خاک داره. انگار خاک رفته تو وجودش.

- ساکت لینی ، کار کن!

لینی ابتدا نگاهی به این شکل به روونا انداخت اما با دیدن روونا که به این شکل نگاهش می کرد رویش را برگرداند و مشغول کارش شد.

جماعت راون هم که به شدت از بیکاری خوشحال بودند مشغول خردن انواع هله هوله های مشنگی و ریختن آشغال تخمه و چیپس و ... برروی زمین تالار بودند و تالار را هرلحظه کثیف تر از قبل می کردند.

- من میگم بیاید از خاکسترگردان استفاده کنیم. هم کار لینی آسون تر میشه هم میتونیم هرچقدر بخوایم تالارو کثیف کنیم. بهرحال از تالارهای سوخته که بهتره. نه؟

- خاکستر گردان چیه بابا بوقی؟

- مگه تو کلاسمو نخوندی لینی؟ پس چی میگی هی برید هاگ برید هاگ. خودت یه بارم نیومدی کلاسم که. دهه. خب ببین خاکسترگردان چیزیه که...

و مشغول توضیح دادن به لینی شد

روز بعد

اعضای راون به این حالت به تالارهایی نگاه می کردند که براثر تخم خاکسترگردان در آتش می سوخت و مدت ها طول می کشید تا آتش ان خاموش شود. اعضای راون که مطمئن بودند تالار خودشان 3000 امتیاز را می گیرد.

روز بعد

اعضای راون به این حالت به اعلامیه ای که امروز برروی تابلوی اعلانات نصب شده بود نگاه می کردند :

از انجا که تمامی تالارها به جز تالار راونکلاو آتش گرفته بود مشخص شد که این اتفاق زیر سر اعضای این تالار است به همین خاطر از این گروه مجموع امتیاز برنده ی این مسابقه و بازنده ای مسابقه که برابر با 5000 امتیاز است کسر شده و این گروه از رفتن به گردش بعدی به هاگزمید محروم می گردد.

اعضای ریون رو به آلکساندر :

آلکس :



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
مردی ژنده پوش از گوشه پیاده با گام های بلند داشت راه میرفت گویا کار مهمی داشت مرد همین طور که راه میرفت زیر لب با خودش غر میزد به نظر از یک اشتباه یا یک مشکل می نالید و مسبب های ان را لعنت می کرد !

در همین هین پسر جوانی وارد خیابان شد در حالی که دستانش پر از روزنامه پیام امروز بود و با اشتیاق فریاد میزد : روزنامه روزنامه اخرین خبر
وزارت سحر جادو تا اطلاع ثانوی تعطیل شد , وزارت دچار بحران شده , بدو بدو , ساختمان وزارت تخلیه شد !

مرد سرش را تکانی داد و وارد مغازه ای شد که گویا سالها بود مشتری وارد ان نشده !

مرد با لهنی سرد رو به مرد پشت پیشخوان کرد و گفت : هی پسر عجله کن بچه هارو بگو بیان , وسایل هارو هم جمع کن بیار !
پسر که حول شده بود با دست پاچه گی گفت : چشم اقا !

یک ربع بعد حدود هفده هجده نفر به سالن اصلی مغازه وارد شدند , مرد سیگارش را خاموش کرد و گفت :

- خب مشکل حیاتیه بچه ها , داخل وزارت خونه یک خواکستر گردان چند ساعت پیش به وجود امده و گویا غیبش زده امکانش هست که هر لحظه اون یه جای دنج و پیدا کنه و تخم گذاری کنه , این همون فرستیه که می خواستیم حالا وزارت خونه به کمک ما نیاز داره ما نباید اونارو نا امید کنیم !

مرد این رو گفت و غیب شد به تبعیت از او یکی یکی همه ی افراد داخل مغازه هم غیب شدند !

داخل وزارت سحر و جادو

مرد با تمام شاگردانش داخل سالن ورودی ایستاده بودند که مردی اشفته حال به سوی انان امد و رو به مرد دیگر گفت :

_سلام ارنولد , تو می تونی کارتو شروع کنی این لحظات رو نباید از دست داد !

با گفتن این جمله دستمالی از جیبش در اورد و پیشانیش را پاک کرد و به سرعت از انجا دور شد.

ارنولد : خب میخوام یه عملیات کامل ببینم عجله کنین بچه ها ما پیداش می کنیم , اول از همه گولوله های نور بسازین نمی خوام هیچ نقطه تاریکی باقی بمونه , شروع کنید

سه ساعت بعد

مرد : چی شد ارنولد چرا هیچ پیشرفتی نمی بینم ؟!
ارنولد : یا هنوز تخم نذاشته یا اینکه اصلا تو وزارت خونه نیس چون هیچ نقطه تاریکی وجود نداره که اون بخواد تخم گذاری کنه !

در حین همین صحبت ها توجه ارنولد به جیب باد کرده مرد جلب شد ولی چون او یکی از معونان وزیر بود به خود جرات نداد از او سوالی در این باره بپرسید.

روزنامه دیلی پرافت _ فردا صبح

بخش اعظمی از وزارت اتش گرفته و ماموران در تلاشند این اتش را خاموش کنند تا حد اقل نظر ماگل ها معطوف این قضیه نشود ولی گویا وسعت اتش بسیار است مهار ان کاری بس دشوار است, به خبر گذاری خبر نگار اعزامی دیلی پرافت گویا تخم خاکستر گردان داخل جیب ردای یکی از معاونان وزیر بوده , در این حادثه متاسفانه 28 نفر به شدت مجروح شدند و دونفر به نام های الفرد بلک و جک باود ( معاون وزیر ) جان خود را از دست دادند !


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۵ ۱۵:۳۲:۱۲

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹

جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
یک روز گرم تابستونی بود.فرد و جرج روی تخت خواب هاشون نشسته بودن و راجع به وسایل شوخی جدیدی حرف میزدن که یهو شیشه ی اتاقشون شکست و یک گوی قرمز رنگ افتاد کف اتاق...در همین لحظه رون وارد اتاق فرد و جرج شد
فرد: مگه نگفتم که هر وقت میخوای بیای تو باید در بزنی؟؟
رون: بی خیال مرد...بگو ببینم این چیه دیگه؟؟
جرج: به او نزدیک نشو...اون یه تخم خاکستر گردونه...
رون: تخم خاکستر گردون؟؟؟اون دیگه چیه؟؟
فرد: مگه درس های مدرسه تو یادت نیست؟؟
رون: من حتی یادم نیست دیشب شام چی خوردم.. .حالا باید چی کار کنیم؟؟
جرج: زود باش برو مامانو صدا کن..وگر نه نا چند دقیقه دیگه این خونه با خاکستر یکی میشه!
رون: چی؟؟مامان؟؟
جرج:آ ره
رون: مگه خبر نداری ؟؟
جرج: :no: از چی؟؟
رون: مگه نمی دونی مامان واسه یه کاری رفته وزارتخونه پیش بابا؟؟
فرد: نه این امکان نداره
جرج: حالا چی کار کنیم؟؟
رون: کاری ندارهه که.. یه دقیقه دیگه برمی گردم
رون از اتاق خارج شد و با سرعت به طرف آشپزخونه رفت..بعد از یه مدت کوتاه رون با یه سطل پر از یخ برگشت..
جرج: میخوای با اینا چیکار کنی؟؟
رون: الان میبینی
بعد رون سطلو روی تخم خالی کرد...یخ ها بلافاصله آب شدن و تخم قرمز تر شد..
فرد: وای..نه رون تو تحریکش کردی!
رون: یعنی چی؟
جرج: ببینم فرد هنوز از اون محلول های منجمد کننده که تازه درست کریم تو کمد داری؟
فرد: فکر میکم یکی دیگه مونده باشه
جرج: زود برو بیارش
فرد: آهان...باشه باشه
فرد اون محلول رو آورد و روی تخم خالی کرد...ولی بازم هیچ اتفاقی نیفتاد به جز این که کف اتاق کم کم شروع به سوختی کرد و تخم قرمز تر شد!
فرد: زود باشین پناه بگیرین
فرد و جرج تختاشونو برگروندن و پشت اونا قایم شدن و منتظر موندن تا هر اتفاقی قراره بیفته،بیفته!
رون: حالا چی میشه؟؟
جرج: یا همه ی این جا می سوزه و خاکستر میشه
فرد: یا اون تخم منفجر میشه....
پس از مدتی هیچ اتفاقی نیفتاد..که ناگهان یه صدایی اومد
-این دیگه چیه؟؟یه تخم خاکستر گردون؟؟وای خدای من!
رون از پشت تخت یه نیگا انداخت و دید:
رون: وای مامان،تو اینجا چیکار میکنی؟؟
مالی: برو عقب بزار کارمو بکنم..باید این تخمو با یه ورد منجمد کنم
فرد و جرج هم زمان: عالیه


[color=CC0000][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر اب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.