هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ادامه امتيازات جلسه سوم:(چون تكليف قديميه ديگه نقد نكردم..فقط امتياز ميدم!)

پيوز:25 امتياز!
آلبوس سوروس پاتر:23 امتياز!
رز ویزلی:22 امتياز!(پست شما بعد از ساعت مقرر فرستاده شد و براي گروهتون حساب نخواهد شد.)

هافلپاف:48 امتياز!




نقد تكاليف جلسه چهارم:

*من اين تكليف رو دادم تا بچه ها رو با نحوه تدريس آشنا بشن و دانش آموزان رو بسنجم و يا اگر كسي ترم ديگه خواست معلم بشه اشكالاتش رو بدونه و بتونه بطرفشون كنه!

تد ريموس لوپين:

همه چيز عالي بود..يه تدريس فوق العاده انجام دادي!فقط بهتره كه از پاراگراف بندي بيشتر و بهتري استفاده كني تا حوصله دانش آموزان سر نره(البته به دليل قشنگي رولت حوصله من سر نرفت..به هر حال لازمه).
در ضمن سعي كن تكليفت رو هم به يه حالتي غير از حالت عادي نوشته ت در بياري كه دانش آموزان راحت تر بتونن اونو پيدا بكنند.

28 امتياز!

الفیاس دوج:

يه مقدار سرعت رولت رو بالا برده بودي..بايد با سرعت كمتري به شرح كلاس ميپرداختي كه اين كار رو نكردي!
در ضمن سعي كن تكليفت رو هم به يه حالتي غير از حالت عادي نوشته ت در بياري كه دانش آموزان راحت تر بتونن اونو پيدا بكنند.سعي كن رول كوتاه تري هم بنويسي!

27 امتياز!

جیمز هری پاتر:

مشكل خاصي نداشتي..فقط سعي كن رولهات رو كوتاه تر كني تا دانش آموزان راحت تر بتونن اونو بخونن!منظورم رول هايي كه براي تدريس ميزني!
در ضمن سعي كن تكليفت رو هم به يه حالتي غير از حالت عادي نوشته ت در بياري كه دانش آموزان راحت تر بتونن اونو پيدا بكنند.سعي كن رول كوتاه تري هم بنويسي!

28 امتياز!

بارتي كراوچ:

همم پستت جالب نبود..از نظر سوژه خوشم نيومد.بايد رو سوژه سازي بيشتر تمرين كني..يه مقدار هم با عجله نوشته شده بود.
در ضمن سعي كن تكليفت رو هم به يه حالتي غير از حالت عادي نوشته ت در بياري كه دانش آموزان راحت تر بتونن اونو پيدا بكنند.سعي كن رول كوتاه تري هم بنويسي!

26 امتياز!

پرسي ويزلي:

خيلي خوب بود آفرين!فقط بايد تكليف بهتري ميدادي!در واقع اون اصلا تكليف نبود كه تو داده بودي!

29 امتياز!

رز زلز:

پستت طولاني بود..كوتاه تر بنويسي براي معلمي خيلي بهتره!
قيافه پستت هم مناسب نبود..رو پارگراف بندي بيشتر دقت كن.
از استفاده از شكلك بي رويه پرهيز كن.

27 امتياز!

آلبوس سوروس پاتر:

آفرين عالي بود..سوژه خيلي جالبي رولت داشت..همه موارد رو هم براي تدريس انجام داده بودي..پيشنهاد ميكنم ترم ديگه حتما براي معلم شدن اقدام كن.

30 امتياز

يه ترم ديگه و كلاس تاريخ جادوگري هم تموم شد..اميدوارم همه دانش آموزان موفق و مويد باشن!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۹ ۱۵:۲۳:۲۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيزهاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!

-ریداکتو!
در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه منفجر شد و آلبوس پاتر با چهره ای خشن و اینا وارد کلاس شد. باب اگدن بدون مقدمه پرسید:
-ببخشید مطمئنـ...
-سکتوم سمپرا!
طلسم آلبوس به بدن باب برخورد کرد و اتفاقی هم که افتاد نیاز به توضیح نداره! (شمشیر نامرئی و تیکه تیکه شدن و از این چیزا )
دانش آموزان:
آلبوس بین نیمکت های کلاس شروع به قدم زدن کرد و با صدای بلندی گفت:
-به دلیل اینکه استاد این درس شوت شد بیرون و مدیر نمی خواستن بوقیده بشه توی جلسه ی آخر، من این جلسه رو تدریس می کنم.
دانش آموزان با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند.
-قبل از هر چیز تکلیف های جلسه ی بعدیتون رو بهتون میگم، یاداشت کنید! یک مقاله در رابطه با موجود سیاهی به اسم سیریش و گزارش فعالیت هایی که در جلسه های قبل با پرسی داشتید! همین کافیه!
دانش آموزان:
-جادوهای سیاه خیلی زیاد، متنوع، همیشگی و دایم در حال تغییر و دگرگونی اند. جنگیدن با اونا مثل جنگ با یک هیولای چند سره، که هر بار گردن یکی شونو بزنی سر دیگه ای به جاش در میاد که از اولی سرسخت تر و باهوش تره. شما با چیزی مبارزه می کنین که نا مشخص، از بین نرفتنی و در حال تغییر شکل دایمیه. کپی رایت بای جی کی رولینگ!
دانش آموزان:
-خب، اینم توضیح کوتاهی در رابطه با جادوی سیاه. بارتی بیا اینجا!
رنگ بارتی مثل گچ سفید شد. در حالی که می کوشید جلوی لرزش دست هایش را بگیرد آرام به آلبوس نزدیک شد. (حال می کنید جذبه رو؟ )
سکوت مطلق بر کلاس حکمفرما بود. آلبوس که از کنترل دیکتاتورانه ی کلاس به وجد آمده بود رو به بارتی کرد و گفت:
-بگو ببینم. پروفسور ویزلی چی به شما یاد داده؟
بارتی: پروفسور ویزلی به ما یاد داده که چطور مخ یک ساحره رو بزنیم! چند تا کتاب برامون خونده و بهمون یاد داده چجوری از شیر، ماست و پنیر درست کنیم.
آلبوس فریاد زد:
-این افتضاحه! افتضاح بارتی! من این جلسه بهتون طلسم های نابخشودنی رو یاد میدم!
اگر رنگی بر چهره ی بارتی بود با این حرف آلبوس پرید. آلبوس ادامه داد:
-و می خوام این طلسم ها رو روی یک نفر اجرا کنم تا کامل یاد بگیرید.
بارتی غش کرد!
آلبوس با این حالت به بارتی نگاه کرد و گفت:
-مردنی! یکی بیاد اینو جمعش کنه. مگه پرسی با شما بدن سازی کار نمی کرد؟
دانش آموزان به یکدیگر نگاه کردند. در چهره ی همه ی آنها تعجب دیده می شد. سپس یکصدا گفتند: نه!
آلبوس با تمام وجود فریاد زد:
-نــــــــــــــه؟! پس شما توی این کلاس چه غلطی می کردید؟

چند دقیقه بعد - حیاط هاگوارتز

آلبوس در مرکز حیاط ایستاده و دانش آموزان دور او جمع شده بودند. چوبدستیش را در هوا تکان داد و یک سوت ظاهر شد. سوت را در دست گرفت و رو به بچه ها کرد:
-تا سه میشمارم بعد بوق میزنم. همتون با صدای بوق من دور حیاط می دویید. ورزش برای شما لازمه! اولین قدم برای زنده موندن توی کلاس من داشتن یک جسم سالم و قویه نه مثل اون بارتی بوقی زود از حال برید!
مرلین: به افتخار استاد، بیب بیب!
آلبوس: بیست امتیاز به هافل میدم. آفرین مرلین! عجب پسر خوبی! استرس چرا دستت تو دماغته؟ بیست امتیاز از گریف کم می کنم! خب بسه دیگه. با بوق من می دویید. یک، دو...چیه دنیس؟
دنیس دستش را پایین آورد و در حالی که نیشش تا بناگوش باز بود به آلبوس نگاه کرد.
-ببخشید پروفسور، ما نمی تونیم اینجا بدوییم. اینجا حیاط هاگوارتزِ و طبق گفته ی مدیر مکانی برای کل کل!
آلبوس که گدازه هایی آتشین از وجودش فوران می کرد و قیافه اش بسیار شبیه به پدرش، عله دیکتاتور شده بود عربده کشید:
-ایگور؟! اون بوقی رو میگی؟ اینجا حرف حرف منه! وقتی میگم بدویید باید بدویید. حالا اون بوقی هر حرفی می خواد زده باشه. من از اون کوییرل بوقی تر از ایگور هم نمی ترسم!
-نمی ترسی پاتر؟
این صدای رعب انگیز درست از پشت سر آلبوس شنیده شد. آل برگشت و قبل از اینکه بتواند عکس العملی نشان دهد صدای کوییرل را شنید و همه چیز ناپدید شد.
-بلاکیوس!

یک هفته بعد - جزایر بالاک!

آلبوس پاتر در مرکز صحنه ایستاده و عده ی زیادی دور اون جمع شدن. صدای آشنایی گفت:
-ببخشید پروفسور! امروز چه طلسمی رو بهمون یاد بدید؟
آلبوس: هوووم...شما چی دوست دارید؟
فریاد دانش آموزان از همه طرف به گوش رسید.
-سکتوم سمپرا!
-طلسم شکنجه گر!
-طلسم فرمان!
-طلسم مرگبار!
همه سکوت کردند و منتظر تصمیم آلبوس بودند. آلبوس دستی به چانه اش کشید و و بعد از کمی مکث گفت:
-باشه طلسم مرگبار رو بهتون یاد میدم فقط به یک شرط! اونم اینکه اگر برگشتید اونو روی کوییرل اجرا کنید!
فریاد شادی و موافقت دانش آموزان به هوا برخواست. در این بین فریاد ماندی و آرشام از همه واضح تر بود!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۲۳:۱۷:۳۳
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۲۳:۲۱:۱۶



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین

فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!


با قدم‌های آهسته و آرام به سمت کلاسی در انتهای راهرو پیش رفت. اضطراب همه‌ی وجودش را تسخير کرده بود، ديگه به کلاس که رسیده بود. گوشش را روی در كلاس گذاشت. از کلاس صداهای گنگ و نا مفهومي به گوشش رسيد. به نظر کلاس بیش از اندازه شلوغ بود!
»»ژوپس««افكت باز شدن در)
آهسته در را باز کرد و به درون کلاس نگاهی انداخت، دانش آموزان با تعجب او را نگاه می کردند. كمي مكث كرد و وارد كلاس شد و با خونسردي ساختگي گفت:
- سلام عزیزانم! من رز زلر هستم! مفتخرم امروز به شما درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو تدریس کنم! امیدوارم روز خوبی رو در کنار هم داشته باشیم!
به دانش آموزان نگاهي کرد که هم چنان با تعجب او را زير نظر داشتند. کیفش را که در دستش بود سفت چسبید تا اضطراب و لرزش دستانش را نشان داده نشود. با همان خونسردي ساختگي قبل ادامه داد:
- خب بچه‌ها! من مستقیم می‌رم سراغ درس تا وقت کم نیاریم! امروز درباره‌ی خود جادوی سیاه و جادوگرانی که در این زمینه فعالیت کردند، صحبت خواهيم کرد!
از میان دانش آموزان کلاس صدای گنگی را شنید که گفت:
- چه چرت!
با شنیدن این حرف لبش را گزید. ترجيح داد اين صدا را ناديده بگيرد. اخمی کرد و گفت:
- خب بچه‌ها! کی می‌تونه به من بگه اصلا خود واژه‌ی دفاع در برابر جادوی سیاه یعنی چی؟
با مطرح شدن اين سوال دست چند نفر از دانش آموزان بلند شد. توجهش به دختری جلب شد که از همه زیبا‌تر بود، رو به او كرد و با لبخند گفت:
- تو اسمت چیه عزیزم؟
- دایانا رنکین!
- خب بگو عزیزم جوابش چی می‌شه؟!
- یعنی نوعی دفاع که ما در مقابل جادوهایی می‌کنیم که هدف کلی آنها زیان رساندن به ما هستند!
به سمت ديگر كلاس رفت و گفت:
- خب تا حدودی درسته! می‌تونیم این رو هم به عنوان معنیش قبول کنیم! در اصل دفاع در برابر جادوي سياه به ما كمك مي‌كنه تا در صورت مواجه با وردهاي سياه و شيطاني بهترين عكس‌العمل رو نشون بديم و در مقابل اين نوع اوراد بتونيم از خودمون و ديگران دفاع كنيم.
كمي مكث كرد و به تك‌تك چهره‌ها نگاهي انداخت. با لحني مهربان‌تر ادامه داد:
- خب حالا می‌خوایم درباره ی جادوگرانی صحبت کنیم که تو این زمینه فعالیت داشتند! کی می تونه اسم چند تا از این جادوگرانو برای من بگه؟
در کلاس هم همه‌ای شد و هر کس یه چیز می‌گفت:
- گریندل‌والد!
- پیوز!
- پرسی ویزلي!
- آلبوس دامبلدور! من شنيدم *بوق* بوده!
- ایگور کارکاروف!
- اسمشو نبر!
- نویل لانگ باتم! شيطون رو درس مي‌ده!
هر کس اولین اسمی که یادش مي‌امد را گفت و این باعث بي‌نظمي در کلاس شده بود. رز با فرياد و كمي خشونت گفت:
- ساکـــــــــــــــــت! هر چیزه چرتی که به ذهنتون میاد رو نگید! جدی باشید! فقط اسم جادوگرای سیاه رو بگید!
پسري با مو‌هاي بور از جايش پاشد و گفت:
- استاد اگه بخواید می‌تونیم اسم معلمامونو رو هم بگیم! با این تکلیفاشون دست همه‌ی جادوگرای سیاه رو از پشت بستن!
ناگهان جو کلاس به هم ریخت و همه‌ي دانش‌اموزان با جمله‌های آره، راست میگه، واقعا، گل گفتی و ... همراه با خنده به بیان احساسات خود پرداختند! رز که از این همه خنده‌ی بی‌اساس متعجب شده بود با دلخوري گفت:
- إإإإإإإإإإإإإإإإ !! گفتم جدی باشید!
پسری دستش را بلند کرد و گفت:
- خب ما فقط گریندل‌والد رو می‌شناسیم با اسمشو نبر! و يه جادوگر مخوف ديگه كه اسمش دامبلدور بوده!
ناگهان كلاس از خنده منفجر شد. حتي خود رز هم خنده‌اش گرفته بود! با خنده گفت:
- خب ممنونم! اگه این طوره پس خوب درسی رو امروز داریم شروع می‌کنیم! پس امروز درباره‌ی یکی از جادوگرای دیگه صحبت می‌کنیم که خیلی مخوف و شوم بود! موافقید دیگه؟
به چهره‌های گنگ دانش آموزان نگاه کرد. گمان نمی‌کرد هیچ کدام از آنها در کلاس باشند، همه ساکت و نقطه‌ای نا‌معلوم را نگاه می‌کردند! بر روي ميزش زد تا توجه‌ي بچه‌ها رو به خود جمع كند. سپس گفت:
- خب امروز می‌خوایم درباره ی جادوگری صحبت کنیم به نام ادیت وارتون! ادیت وارتون در اواخر سال 1834 میلادی ناگهان در جامعه ی جادوگری ظاهر شد و به همان ناگهاني غیب شد! اون هم مانند همه‌ی جادوگران سیاه دست به کارهای مخوف و خطرناک می‌زد! وردهایی را به وجود آورد که حتی کسی طرز کار کردن با اونها رو هم یاد نگرفت و از اجراش عاجزه! معجون هایی رو ساخته که اثرات خیلی بدی رو در طبیعت داشته، گازهایی که از معجوهايش به وجود می‌اومد برای گیاهان بی‌نهایت خطرناک و سمی بود و حتی باعث شد که گونه‌ی وسیعی از نیلوفرهای آبی روی زمین از بین برند. او برای درست کردن معجوناش از قلب و پوست و گوش انسان و حیوانات استفاده می کرد! او در زمان خودش بیش از 2 هزار انسان رو کشت، با توجه به جمعیت کم جادوگران در اون زمان 2 هزار نفر جمعيت خيلي زيادي بوده! او تقريبآ نسل ببرهای نقره‌ای و سفید را نابود کرد و همين طور كه الان مي‌بينيد گونه‌ی اونها بسیار نادر و کمه! وارتون در اواخر دوران حکومتش بر جامعه‌ی جادوگری بیش از اندازه ترسناک شده بود! او حتي به اماکن و بیمارستان‌های جادوگری حمله کرد و خیلی از بیمارها و عاجزين رو کشت! اما... اما ناگهان غیب شد! عده‌ای بر این باور هستند که اون به دست طبیعت کشته شد چون کارهای زیادی رو بر ضد طبیعت کرد. عده‌ي ديگه‌ای می‌گن اون در اثر گازی مرد که از یکی از معجون‌هايش به وجود اومده بود، عده‌ای هم می‌گن او متحول شد و تا مدت‌ها زنده بود و خود به خود بر اثر کهولت سن و پیری کشته شد. اما هنوز علت اصلی مرگ او دقيقآ مشخص نشده است!
به چهره‌های دانش آموزان نگاه کرد که همگی با حيرت به او نگاه می کردند، ناگهان دانش‌آموزی گفت:
- آخه چرا این افراد چنین کارایی می‌کنن؟ چه سودي از اين كارها مي‌برند؟ فقط به خاطر قدرت و شهرت؟!
رز با لبخند نگاهش کرد و گفت:
- درسته! اما خیلی از این افراد از آدمیت و انسانیت بویی نبرده بودند و مهم‌تر از این‌ها همون طور كه گفتي شهرت و قدرته که باعث می‌شه اون‌ها برای بدست آوردنش تلاش کنند! اون‌ها برای سلطه بر جامعه‌ی جادوگری دست به چنین کارهایی می‌زدند و مي‌زنند!
- آخه چرا؟ این خیلی بی‌معنیه! اونا با آزار دادن دیگران می‌خوان به جایی برسن؟
- متاسفانه اينطوره! خب درس براي امروز كافيه. بچه‌ها تکلیف امروز شما این که...
سپس با چوب دستييش به تخته زد و كم كم اين جملات بر روي آن ظاهر شد:
رولی رو بنویسید و در اون جادوگر سیاهی رو معرفی کنید که مشغول عملیات بر ضد جامعه‌ی جادوگریه و کارهایی رو که کرده شرح بدید! 20 امتیاز
در مورد این جمله که سرانجام نیکی جز نیکی و سرانجام بدی جز بدی است توضیح بدید! 10امتیاز

- می‌تونید از کتاب‌های کتابخونه هم کمک بگیرید. دانش آموزی که بخواد به قسمت کتاب‌های ممنوع بره می‌تونه بیاد از من مجوز رو بگیره!
چشمکی زد و همون طور كه از کلاس خارج مي‌شد با خود اين‌ چنين فكر رو كرد:
- تدريس كردن هم اون‌طور كه مي‌گفتند مشكل كه نبود هيچ، لذت بخشم بود.




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!
__________________________________________________

با ورود وی هیاهوی کلاس خوابید.بدون هیچ کلامی به طرف میزش رفت.کیفش()را روی میز گزاشت و روی صندلی نشست.
به دانشا موزان نگاه کرد.گویا بعضیها هنوز متوجه ورود وی نشده بودند. بعد از کمی تأمل دستانش را مهکم رو میز کوبید.با اینکار ترسی عجیب در دانش اموزان ایجاد کرد.


از روی صندلیش بلند شد.به سمت میزش تخته رفت. بشکنی زد و کلمات زیر بر روی تخته پدیدار شد:
پرفسور باب آگدن.درس دفاع در برابر جادوی سیاه جلسه اول:
بیناموسی در جادوی سیاه.

رویش را به سمت کلاس کرد و به آرامی شروع به صحبت کرد:
بیشترتون من رو میشناسید.من پرفسور باب آگدن هستم.دیروز معلم تغییر شکل، امروز معلم درس دفاع در برابر جادوس سیاه و فردا مدیر مدر... اهم.هیچی.فردا هم بازنشسته میشم


بحث امروز ما یکی از مهمترین مباحث جادوی سیاهه.بیناموسی.
بیناموسی به معنای ناموسی میباشد که یک بی به اولش اضافه بشه.

شروع به راه رفتن کرد و ادامه داد:
بیناموسی کاریی که بارتی الان داره با دوشیزه دلاکور میکنه.

بارتی:قربان ما زیر میزیم شما چطوری مارو دیدید؟؟؟

باب:من فامیل مودیم.حالا ساکت شو بزار من حرفمو یزنم.اگر بیناموسی وجود نداشت جادوی سیاه هم نبود.درکش سخته ولی حقیقت داره.

دستش رو توی جیبش کرد و یک پرجکتور!!دراورد.روی میز گزاشت و روشنش کرد.
بر روی تخته عکس طلسم پدیدار شد.

باب نگاهی اول به تخته و بعد به دانش آموزان انداخت:
ببینید هر طلسمی یا مذکر یا مونث.وقتی شما طلسمی رو از چوبت ول میدی و نفر بعدی طلسم دفاعی از چوب خودش ول میده،یکی از اینا مذکر و یکشون مونثه.به برخورد این دو باهم دیگه بیناموسی گفته میشه.

پرسی:آقا اجازه،مگه اینا چکار میکنن؟

باب لبخن ملیحی(چه با کلاس) زد و گفت:
برای جواب دادن به این سوال باید زووم کنیم:
زوم 400x400=
:bigkiss:
(شفاف سازی:این نفس مصنوعیه
تد:آقا اجازه اگر هر دوتا شون مذکر باشن چی؟
باب:اون وقت درست مثل کلاس های آلبوس میشه.حالا برید یک مقاله در این مورد بنویسید
ملت:




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!


درب کلاس با شدت با دیوار مجاور برخورد میکنه و صدای تق عجیبی بلند میشه ؛ دانش آموزان با تعجب به سمت درب کلاس خیره میشن ! در واقع از وقتی که مدیر گفته بود ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه تشکیل نمیشه ، ساعت سوم هاگوارتز به یکی از ساعت های مورد علاقه دانش آموزان تبدیل شده بود ، چرا که اونها بدون مزاحمت سایر اساتید میتونستن به کارهای مورد علاقه خودشون بپردازند ، کارهایی از قبیل : نوشتن تکالیف عقب مانده ، بازی با کارت های انفجاری ، با آب و تاب تعریف کردن اتفاقات روزانه ، انجام اعمال بیناموسی و ... ! و این باز شدن کلاس زمانی که همه دانش آموزان حضور داشتند عجیب مینمود .


پرسی ویزلی ، کسی که جلسه آخر دفاع در برابر جادوی سیاه را تدریس نکرده بود و استعفا داده بود ، حالا مقابل رویشان بود و با قدم هایی شمرده و پر ابهت به سمت میز استاد میرفت .


استرجس که انتهای کلاس بین دختر های گریفیندوری جا خوش کرده بود ، نگاهی کرد به استاد و با صدای دورگه ای گفت : ای بابا ، دوباره این بوقی اومد !


پرسی که مشخص بود خسته است و بشدت خشانت در وجودش نهفته است ، با عصبانیت نگاهی به استرجس کرد و فریاد زد : ای بابا ! تو که هنوز توی هاگوارتزی استرجر بوق مور ، پاشو بیا برو بیرون بینیم باو از کلاسم ... انقد ازش بدم میاد


دقایقی بعد

کتک کاری مفصلی بین پرسی و استرجس در گرفته و در نتیجه اون پای چشمان استرجس کبود شده ، ردای خوشگلش پاره شده بود و الان با یک دست و پا در هوا ! مقابل درب کلاس ایستاده بود و زیر لب لعن و نفرین میکرد . البته جریمه دیگری که متحمل شده بود ، کم شدن شونصد امتیاز از هافلپاف بود ( چون استاد اینجا علاقه وافری به گریفیندور داشته ، این امتیازو از هم رده گریف کم کرده )


پرسی : خوب خوب ... مدیر مدرستون از من خواسته که بیام و لطف کنم و در ضمن خندیدن به ریشه شماها ، تدریس جلسه چهارمم انجام بدم برید برای بچه محلاتون تعریف کنید و حال کنید دیگه حسابی .

خوب خوب ! درس امروز مربوط میشه به رده بندی جادوهای سیاه ؛ ببینید ، کلا تمام جادوهایی که وجود دارند و یا در آینده اختراع میشن ، توی این رده بندی قرار میگیرن . یعنی جادوهای : بی بخار ، کتری ، سماور و جریوس ماکزیمم ! خوب حالا به ترتیب توضیح میدم از اول .


دستی از میز اول بلند میشه : استاد استاد ، میشه از آخر توضیح بدید ؟ اینطوری جذاب تره ها !


پرسی که گره های اخم هاش بعد از سوال ماندانگاس فلچر ، باز و باز تر و بازم بازتر میشن و البته درسته که دیگه باز تر نمیشن عملا ، ولی در واقع دارن بازترم میشن ؛ میگه : واو ! تو جون بخواه عزیزم ؛ چشم از آخر توضیح میدم ، راستشو بخوای به نظره منم اینطوری بهتره ... البته من وقتی همسن و ساله شما بودم ، توی دفاع در برابر جادوی سیاه و آزمون سمج ، فقط این طلسمای جریوس ماکزیممو یاد گرفته بودم و ازشون کاملترین نمره رو توی کل هاگوارتز گرفتم .


ماندانگاس : وای ، جدی میگی استاد ؟ میشه در این مورد برای من جلسه خصوصیم بزارید ؟


پرسی : چشم چشم ؛ اتفاقا خودم تو فکرش بودم ، حیفه پسری مثل شما توی دفاع قبول نشه ... خوب درس رو ادامه میدم . طلسم های جریوس ماکزیمم طلسم های قدرتمند هستن که اثرات قوی ای دارن ، مثلا آواداکداورا ، کروشیو ، سکتو سمپرا و این دسته طلسم های خطرناک . البته اقتضای سنی شما میگه که توضیح کاملتری در این مورد ندم . صداش رو پایین تر میاره و خطاب به ماندانگاس میگه : البته توی جلسات خصوصی برای تو کامل توضیح میدم عزیزم .


طلسم های سماورم که مشخصه ، همون طلسم های پربخار هستن که قوین ! مثل طلسم فرمان ، یا طلسم جابجایی وسایل سنگین ، مثل لوکوموتیو کراس !


طلسم های کتری ، طلسم های کم بخار هستن ، مثل طلسم اینکارسیروس برای قفل کردن دست و بدن و این ها که کارهای زیادی هم از دستشون بر میاد ولی به قدری قدرتمند نیستن که به رده های بالاتری برن !


طلسم های بی بخار هم که از اسمشون مشخصه ، کارآیی زیادی ندارن ، یعنی قدرت خاصی ندارن حتی اگر کار آیی داشته باشن و نمیشه روشون زیاد حساب کرد ! مثل طلسم bluebell flames که به طلسم شعله های آبی معروفه و کارش اینه که شعله های آبی رنگ پدیدار و در فضا منتشر کنه ! شعله هایی که فقط برای قشنگی هستن !


خب ! دیگه کلاس تمومه ، از اونجایی که نه من حوصله شما رو دارم و نه شما از دیدن من خسته میشید ، دیگه میرم دیگه ، تکلیفتونم اینه که بگیرید این استرجرو بزنید تا دلتون میخواد ، مخصوصا هافلیای عزیز که این بوقی باعث کم شدن امتیاز ازشون شد .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
1-فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!



دسته دسته به سمت کلاسی در پايان سالن مي رفتند و در حال صحبت بودند . گويا دوباره استاد آن درس عوض شده بود و به جاي استاد پرسي ويزلي کس ديگري آمده بود .
وارد کلاس شدند و همه جاي خود نشستند .
اولين سالي بود که هنوز ترم هاگوارتز تموم نشده استاد درس نفرين شده ي دفاع در برابر جادوي سياه عوض شده بود .
از آنجايي که پرسي ويزلي در بيمارستان به سر مي برد و هنوز زنده بود و شانسش براي سلامت 100% بود هيچکس ناراحت نبود .

صداي دانش آموزان از در خارج مي شد و به انتهاي سالن مي رسد ...

شخصي قدم زنان به سمت کلاس مي رفت و صداي پاشنه ي فلزي کفشش به گوش مي رسيد . هر لحظه به کلاس نزديک تر مي شد که بالاخره به آن رسيد و در زد .

تق تق تق ...

کلاس را سکوتي پر از اضطراب پر کرد و او دستگيره ي در را چرخاند و در با صداي «غـــــيژي» باز شد .
به آرامي قدم در کلاس نهاد و دانش آموزان به محض رويارويي با وي از جا برخاستند .

به سرعت به سمت ميز استادي رفت و وسايلش را روي آن قرار داد و جلوي دانش آموزان ايستاد و گفت :
- سلام ... منو که مي شناسين . از ابتداي ترم با درس مراقبت از موجودات جادويي در خدمتتون بودم و حالا به جاي پروفسور ويزلي عزيز که در بيمارستان به سر مي برن اومدم تا آخرين جلسه رو با نام و ياد اون به اتمام برسونم !

لجظه اي درنگ کرد و رو به دانش آموزان گفت :
- امروز دوست دارين چي تدريس بشه ؟ چون جلسه ي آخره و من اخلاقياتم نزديک به پروفسور ويزليه سعي مي کنم طوري تدريس کنم که براي دانش آموزان لذت بخش باشه مخصوصا دختراي عزيزم !
دختراي کلاس : تصویر کوچک شده

دست دانش آموزان یکی پس از دیگری بالا رفت و پروفسور کراوچ به یکی از آنها اشاره کرد و گفت :
- بفرمایین آقای فلچر .
- به نظر من امروز آموزش داف یابی بدین خیلی خوبه .
- نظر خوبیه . بذارین بقیه نظراتشونو بگن تا ببینیم کدوم بهتره تصویر کوچک شده

دست دومین نفر بالا رفت و پس از اشاره ی پروفسور کراوچ لب به سخن گشود و گفت :
- از نظر من سپر مدافع رو آموزش بدین .
- نه آل ... این قدیمی شده . پروفسور منم با نظر ماندانگاس موافقم !
- بقیه چی ؟ موافقین ؟

موجهای موافقت آمیز دانش آموزان کلاس را پر کرد و با اشاره ی دست پروفسور کراوچ همه ساکت شدند .
- پس با موافقت اکثریت می ریم تو حیاط تا آموزش داف یابی و دوستی با اونا رو به پسرها در برابر دخترا نشون بدیم !

دقایق به سرعت سپری می شد و دانش آموزان به سرعت در کلاس خارج می شدند و به سمت حیاط می دویدند .
پروفسور کراوچ نیز جلوتر از همه در حال دیویدن بود و بالاخره به حیاط رسیدند .

- ببین ماندی تو باید با دوستات از پشت به این گروه دخترا نزدیک بشی و با هم جک بگین و بخندین طوری که اونا بشنون . بعد اگه دیدی دختری که مد نظرته به جکت خندید بدون می تونی باهاش قرار بذاری ygrin: , حالا یه امتحان بکنین !

گروه دختران در حال راه رفتن بودند و ماندانگاس به همراه , مرلین مک کینن و آلبوس سوروس پاتر به دنبال آنها به راه افتادند .
به نزدیکی آنها که رسیدند ماندانگاس با صدای بلند گفت :
- یه روز یه جوجههِ ای می خواست با یه فیلهِ دعوا کنه بعد فیله تا یه فوت می کنه پرای جوجههِ می ریزه و فیلهِ می گه : دیدی من قوی ترم ؟ ... جوجههِ می گه : من تازه کتمو در آوردم تصویر کوچک شده
مرلین و آلبوس از فرت (؟!) خنده شکماشونو گرفته بودن و داشتن با این حالت می خندیدن : تصویر کوچک شده
ماندانگاس که چشمش در گروه دختران به دنبال گابریل دلاکور می گشت او را دید که اینگونه دارد می خندد : تصویر کوچک شده
او خوشحال از عملی که انجام داده بود به سمت او رفت و برای فردا بعد از ظهر که مدرسه آنها را می خواست به هاگزمید ببرد قرار گذاشت و پروفسور کراوچ به او نمره ی کامل داد و بقیه را برای تمرین آماده کرد !



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!

سرو صدا و هیاهوی دانش آموزان تمام کلاس را گرفته بود ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه پس از مدتها ، قرار بود دوباره تدریس شود . پرسی ویزلی ، استاد قبلی نیز مانند تمامی اساتید قبلی ، یک سال بیشتر دوام نیاورده بود ، و حالا استاد بعدی که بود؟!

در همین لحظه در چوبی و رنگ و رو رفته ی کلاس جیرجیر کنان باز می شد.
( صحنه اسلمشن می شود )
تمامی دانش آموزان صورتهایشان را بر می گردانند.
موسیقی خفنزی پخش می شود.
در باز می شود.
و...
یویویی صورتی در آستانه ی در پدیدار می شود.
( اسلمشن تموم شد.)

ملت :
جیمز:

جیمز به آرامی به پشت میز استاد می رود.
کوله پشتی اش را بر می دارد و یویویش را در آن جای می دهد و به جای آن چوبدستیش را بیرون می کشد.
سپس رو به دانش آموزانش می کند و با حالت هیجان انگیزی می گوید :
- هوشیاری مداوم !
تدریس امروز مربوط به شخصیه که این شعار همیشگی اش بود ، البته در مورد این شخص نیست ، بلکه در مورد چشم این شخصه !

جیمز در مقابل چهره ی مبهوت دانش آموزان با چوبدستیش به تخته ی کلاس اشاره می کند.
بلافاصله تلویزیونی شونصد اینچی جای تخته ی کلاس را می گیرد.
زمزمه های تحسین آمیز بچه ها شروع می شود...
- ساکت !

جیمز با گفتن این کلمه دوباره به تخته ی کلاس ( تلویزیون ) اشاره می کند.
تصاویر سیاه و سفیدی در آن جای می گیرند:

- چه جوراب های خوشگلی پوشیدی پاتر !
مردی با صورتی زخمی ، که تکه ای از بینی اش را از دست داده بود با چشم آبی عجیب و از حدقه درآمده ای این جمله را به فضای خالی می گفت.

ملت :
جیمز با دست پاچگی رو به آنها کرد و گفت : اممم... ببخشید !
سپس دوباره با چوبستیش به تصویر اشاره کرد و زمزمه کرد : اشعه ایکسیوس !
نوری آبی که از چوبدستی او خارج می شد به همان فضای خالی برخورد کرد.
بلافاصله اسکلت پیکر لاغری در آن جا ظاهر شد.
جیمز دوباره رو به بچه ها کرد واین بار با خونسردی گفت ، این شخص( به اسکلت اشاره کرد که نیشش باز بود ) در زیر یکی شنل نامرئی کننده به سر می بره ، و این شخص ( به مرد چشم باباقوری اشاره می کند ) با چشم جادوییش قادر به دیدن اونه .
و حالا ادامه ی فیلم :

اینبار صحنه ی فیلم تغییر کرد ، مکانش یکی از راهرو های هاگوارتز بود و همان اسکلت اینبار هم با نیشی باز در یکی از پله های انحرافی گیر کرده بود ، مردی با موهای روغنی هم در آن جا ایستاده و با نگرانی به اطرافش نگاه می کرد . مرد ژولیده ی دیگری که همه ی بچه ها با شناختن او نفس هایشان را حبس کردند نیز تخم طلایی عجیبی را در دست داشت.

- اون فیلچه ! اون فیلچ ، سرایدار مدرسه اس جیمز !
- می دونم هوگو ، ولی تو هم اینو بدون که من استادتم، پروفسور پاتر ! نه جیمز ! شونصد امتیاز از ریونکلا کم می کنم !

سپس دوباره به صفحه ی مانیتور اشاره کرد :

در همین لحظه ، همان مرد چشم باباقوری از پله ها بالا آمد ، لنگان لنگان جلو آمد و به عصایش تکیه داد ، آنگاه با بی حوصلگی در حالیکه خمیازه می کشید از حاضرین پرسید : پیژامه پارتیه؟
سپس بی توجه به جملاتی که فیلچ بلغور می کرد جلوتر آمد و درست بر روی پلکانی ایستاد که آن اندام اسکلتی بر روی آن می لرزید.
با تعجب به اسکلت خیره شد ، سپس رو به مرد مو روغنی کرد و گفت : اونجا هیچی نیست سورس !


جیمز چوبدستیش را به سمت صفحه ی مانیتور گرفت ، دوباره تخته ی کلاس برگشت.
آنگاه رو به دانش آموزان کرد و گفت :
- خب همونطور که دیدید این شخص چشمی باباقوری و بی ریخت داشت که با اون می تونست ، پشت در و دیوار ها ، پرده ها ، و حتی شنل های نامرئی رو هم ببینه . و چیزی که معمولا می دید همون اسکلت لاغر مردنی بود ، الستور مودی با آن چشم عجیبش ، همیشه فرشته ی نجات این اسکلت بود.
جا داره بگم ، این چشم ها در حقیقت با جادوی سیاه ساخته می شن ، و معمولا برای کارهای غیرقانونی به کار می رن ، مثلا برای دزدی ، زیر نظر گرفتن مردم و غیره...
اما جالبتر این که خود الستور ، یک کاراگاه بود...
امم.. برای جلسه ی بعد دو لوله کاغذ پوستی می خوام که نحوه ی کار این چشم رو داخلش شرح بدید. شونصد امتیاز!

سپس جیمز دوباره چوبدستیش را درون کیفش گذاشت ، یویویش را بیرون آورد و بی توجه به دانش آموزان در حال بیرون رفتن از کلاس بود که ناگهان :
- جیمی ! ...ممم. منظورم اینه که پروفسور پاتر !
جیمز برگشت ، نگاهی به تدی لوپین انداخت که با لبخندی ساختگی او را بدرقه می کرد :
- بله لوپین؟
- امم... اون اسکلت ... با شما نسبتی داشت؟
جیمز سرخ شد ، اخمی کرد، کلاس از خنده منفجر شد.
جیمز رو به تدی گفت : نه ! چطور مگه؟:no:
- اممم آخه ... آخه الستور مودی اون اولش گفت : چه جوراب های قشنگی پوشیدی پاتر؟
جیمز چیزی نگفت ، پشتش را به کلاس کرد و از در بیرون رفت ، ملت یک سال بیشتر نمی ماندند ، او یک جلسه !
واقعا از داشتن چنین پدری شرمنده بود ، جوراب های خوشگل ساخت جن خانگی !




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
كلاس تاريخ جادوگري جلسه...آخــــر
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!
بچه هاي گروه گريفندور سر كلاس دفاع در برابر جادوي سياه نشسته بودند اما هيچ يك از آنها نمي دانست كه معلم كيست. روز گذشته مدير مدرسه به طور ضمني اشاره كرده بود كه يك استاد تازه وارد به جمع اساتيد هاگوارتز اضافه خواهد شد و شب گذشته هم در خوابگاه به آنها گفته شده بود كه كلاس دفاع در برابر جادوي سياه تشكيل خواهد شد اما چند دقيقه اي بود كه كه همه انتظار مي كشيدند. يكي از شاگردان دهنش را باز كرد تا به بغل دستي اش بگويد كه اميدوار است استاد نيايد كه ناگهان در كلاس باز مي شود...

جادوگري وارد كلاس ميشود و مستقيم به سمت ميز معلم مي رود و پشت آن مينشيند و كل كلاس را سكوتي در برميگيرد و استد شروع به صحبت ميكند: سلام! اميدوارم كه كلاس پر محتوايي رو با هم ديگه پيش رو داشته باشيم و در پايان سال خاطره خوشي از هم داشته باشيم من الفياس دوج هستم و حالا ازتون مي خوام كه از همين جلو پاشين و خودتون رو معرفي كنين.
-آرتور فيلينس هستم, قربان.
-تو پسر ميشائيل فيلينس نيستي؟
-چرا قربان. تمام بچه ها خود را معرفي كردند و دوج هم در پاسخ به هر يك چيزي مي گفت و به آنهايي هم كه نمي شناخت فقط سر تكان مي داد.

-خوب حالا كه با هم اشنا شديم مي خوام يه كمي در مورد نحوه تدريسم توضيح بدم, هوم... آقاي بران به نظر شما امروز در مورد چي حرف بزنيم؟
پسر بچه كوچك اندامي كه در انتهاي كلاس نشسته بود با خجالت سر تكان ميدهد. و دوج ادامه مي دهد: خانم برايس شما نظري ندارين؟ چه بد! شما چي آقاي شوو؟
-ببخشيد استاد شما اسم همه روحفظ كردين؟
دوج خنده اي سر ميدهدو مي گويد: جادو يعني همين. من خيلي راحت مكاني رو در حافظه خودم براي اسم هاي شما اختصاص دادم و به همين را حتي هم مي تونم با عث فراموشي شما بشم. لبخندي ميزند و ادامه مي دهد: و ما براي همين اينجا هستيم تا از جادو استفاده كنيم و مثلا شما بتونين در مقابل طلسم فراموشي من سر جلسه امتحان از خودتون دفاع كنين.

همه كلاس در بهت فرو ميرود و دوج با صداي بلندتري مي گويد: حالا همه صفحه 1 كتاب رو باز كنين و آقاي پيرانو برامون مي خونه. پسر بچه اي كه درست روبرو ميز استاد بود شروع به خواندن متن طولاني و ملال آوري مي كند: "مفدمه: دفاع در برابر جادوي سياه عبارت است از استفاده از جادوهاي سفيد و مورد تاييد براي حفظ جان در مواقع لزوم كه جان جادوگر يا ساحره به طور آشكاري در خطر..." استاد با صداي آرام و به عمد طوري كه همه كلاس بشنوند قدقد مي كند و ناگهان كلاس منفجر ميشود!

دوج بلند ميشود و رو به كلاس ميكند: خوب ديگه خوندن مزخرفات كافيه, متاسفانه كتابتون در زمينه دفاع كاربردي تقريبا هيچ كمكي بهتون نمي كنه. حالا از همتون ميخوام اولين ورد كاربردي رو اجرا كنين و مقدمه كتاب رو از كتاب جدا كنين و دور بندازين, خانوم هميلتون مياد و برامون در مورد جادوي سياه حرف ميزنه. و همه كلاس بلافاصله كارها را انجام مي دهند و دخترك ريز نقشي با حالتي كه گويي پاي چوبه دار ميرود پاي تخته مي رود.

يكي از دانش آموزان دست بلند ي كند و دوج بلافاصله به او اشاره ميكند: بله آقاي بران؟
-يعني شما تدريس رو شروع نمي كنين؟
-آه... اينو يادم رفت بهتون بگم. من هميشه يك ربع ساعت از كلاسم رو در اختيار دانش آموزان ميگذارم و با اونا در مورد مسايل روز دنيامون صحبت مي كنم, اين باعث پويايي كلاس ميشه. خانم هميلتون ميخواي در چه موردي بحث كنيم؟
-نميدونم...قربان...
نه...نه! كلاسي كه توش بحث نباشه يه كلاس مرده اس. از همتون ميخوام كه براي جلسه بعد موضوعات خوب و به درد بخور يا موضوعاتي كه ممكنه فكرتون رو مشغول كرده به كلاس ارايه بدين, خانوم هميلتون شما بشينين.

-خوب كتابتون درس رو با توضيح موجوداتي كه در جادوهاي سياه استفاده دارن مثل افعي ها و سمندرهاي سياه و... آغاز كرده ولي از اونجايي كه ما نه ميخواهيم از اونا براي جادوي سياه استفاده كنيم ونه ميتونيم در حين استفاده يه جادوگر سياه از اونا جلوش رو بگيريم پس تدريس كردن اين بخش وقت تلف كردنه در خقيقت تدريس اين بخش يعني روخواني اين بخش و اينو خودتون هم ميتونين انجام بدين. من فقط سه تا كتاب رو معرفي مي كنم كه برين و اونا رو مطالعه كنين تا در مورد اين موجودات اطلاع پيدا كنين... دوج چوبش را تكان مي دهد و نام سه كتاب بر روي تخته ظاهر مي شود و او ادامه ميدهد: اينا رو مي تونين از كتابخونه بگيرين البته سومي تو بخش ممنوعس.

-حالا ميخوام در مورد اوراد كنترليِ پايه اي و مقدماتي و نحوه ي شناخت اونا و مقابله با اونا صحبت كنم. چيزايي كه خيلي به درد دوئل ميخورن. استاد اين را ميگويد و چشمكي مي زند و پسرها صندلي خود را جلوتر مي آورند .
-دقيقا به خاطر استفاده هاي بي نظيرشون در دوئل هاي ابتدايي از كتب درسي حذف شدند ولي...

در پايان كلاس در حالي كه همه منتظر زنگ بودند صداي استاد بلند مي شود:
-جلسه بعد تكليفتون خوندن يكي از كتاب هاي كتابخونه و خلاصه كردن بهترين قسمتش كه در مورد موجودات سياه با درجه خطر سه و به بالا و آزار رساني اونا به انسان ها وشيوه دفع خطر اوناس. به بهترين خلاصه برداي از كتب روي تخته هم جايزه اي تعلق ميگيره البته اين تكليف اختياريه. سؤالاتتون در مورد جادوي سياه براي جلسه بعد آماده كنين.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲۰:۵۶:۰۹
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲۱:۰۶:۲۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!

مقصدش کلاسی بود در طبقه اول، جایی که سالها پیش هیچ استادی در آن بیش از یک سال دوام نیاورده بود.نفرینی شوم که می گفتند لرد سیاه پیش از به قدرت رسیدن بر آن قرار داد چون آلبوس دامبلدور فقید اجازه تدریس را از او سلب کرده بود. مقابل در بلوطی رنگ کلاس ایستاد و با شنیدن صدای شیطنت های بچه ها لبخند زد و در را به داخل هل داد. با اولین قدمی که به داخل گذاشت، سکوتی ناگهانی فضا را پر کرد. از میان ردیف نیمکت های اشغال شده توسط چهره هایی بسیار کم سن و سال گذشت، کوله اش را روی میز بلند گذاشت و با لبخندی صمیمی برگشت و لب به سخن گشود:

- سلام دوستان من، به هاگوارتس خوش اومدین. فکر می کنم دیروز توی جشن اول سال با من آشنا شدین. اگرم که هنوز از گروه بندیتون هیجان زده بودین و حواستون نبود اشکالی نداره. من تدی لوپین هستم و امسال قراره به سالهای اول تا چهارم مدرسه دفاع در برابر جادوی سیاه رو آموزش بدم.
دستی به هوا بلند شده بود که به پسری لاغر اندام و سبزه رو تعلق داشت.
- بله آقای ... ؟
- هاوارد قربان، پیتر هاوارد. دیروز توی مراسم جشن گفتن شما تازه به جمع اساتید اضافه شدین، این حقیقت داره؟
- درسته و من تازه سه ساله از مدرسه فارغ التحصیل شدم. برگشتنم به اینجا بهترین اتفاق بود و خوشحالم که میتونم چیزهایی که یاد گرفتم رو به شما یاد بدم و مهم تر اینکه از شما هم بتونم یاد بگیرم.
- از ما قربان؟
- بله پیتر. من عقیده دارم یک معلم بیشتر از اینکه به شاگردش یاد بده، از اون میتونه یاد بگیره. واسه همین از همتون دو چیز میخوام؛ اول اینکه منو دوست خودتون بدونین و با من راحت باشین، منو فقط Mr.T صدا کنین نه چیز دیگه. دوم اینکه اگه فکر می کردین اشتباه می کنم یا چیزی رو شما بلدین و من ازش بی اطلاعم اون رو در اختیار من و بقیه دوستاتون بذارین تا همه بیشتر یاد بگیریم.

حالا همه کلاس به لبخند تدی پاسخ می داد. صدای پچ پچ هایی که از گوشه و کنار بلند شده بود نشانه هیچ چیز جز رضایت نبود. تدی لبه میز نشست و با بلند کردن دست راست، کلاس را به سکوت دعوت کرد.

- شورای مدرسه تصمیم گرفته که به شما سال اولی ها بیشتر موجودات سیاه رو یاد بدم، مثل بانشی، کاپا، گرگینه، خون آشام. اول از همه یه تعریف کلی از این موجودات داشته باشیم و بعد هر جلسه به یکی از اونها می پردازیم.
مهم ترین مسئله اینه که بین این موجودات با سایر مخلوقات چه فرقهایی وجود داره. کسی می دونه؟
دست چند نفر بالا رفت.
- خوبه! به هر کی اشاره می کنم اول خودش رو معرفی کنه و بعد فقط یک مورد رو بگه:
دختری با موهای طلایی بافته از روی نیمکت بلند شد:
- النا کلوین. این موجودات قدرتهای جادویی دارن، اونم از نوع سیاه.
نوبت پسری کوتاه با انگشتانی کلفت بود:
- تیموتی ادواردز. بدون دلیل خاصی به بقیه آسیب می رسونن. چون موجودات برای کشتن بقیه دلایل حیاتیشون رو دنبال می کنن اما برای اینا منفعت خاصی نداره.
- منم که اول کلاس شناختین!موجودات سیاه در نتیجه یک اتفاق شوم به این صورت در اومدن و اکثرا" مثل بقیه موجودات همیشه به این شکل نیستن.

- آفرین به همه، واقعا" عالی بود. هر کدوم 20 امتیاز می گیرین چون دقیقا" به سه وجه تمایز مهمشون اشاره کردین. ببینین! موجودات سیاه در واقع حیوان نیستن بلکه شکل دیگه ای از موجودات جادویی ان. تنها دلیل بودنشون برای آسیب زدن و از بین بردنه بدون اینکه منفعت خاصی مثل تغذیه، تولید مثل و دفاع براشون داشته باشه. در اصل اونها تجسم فیزیکی یک نیت شوم و شیطانی هستن که در این صورت بطور کلی تجسم فیزیکی جادوی سیاه در نظر گرفته میشن. پس ما هم این ترم این موجودات رو بررسی می کنیم و من تا جایی که بتونم سعی می کنم شما رو بطور عملی باهاشون آشنا کنم مثل باید ها و نباید موقع برخورد با اونها، ورد ها و طلسم های موثر و تا جایی که بشه ضد طلسم ها و روشهای درمانی در حد خیلی ساده رو توضیح میدم. در مقابل ازتون انتظار دارم تکالیفتون رو خیلی عالی انجام بدین و برای دونستن بیشتر به کلاس و چیزایی که بهتون میگم اکتفا نکنین.

صدای زنگ پایان کلاس در راهروها پیچید اما شاگردان هنوز مشتاقانه سر کلاس نشسته بودند و به صحبت های استاد خود گوش می کردند. تدی کلاس خود را اینگونه تمام کرد:
- برای هفته آینده از همتون میخوام در مورد ارتباط مجودات سیاه با این جادو تحقیق کنین. مهم نیست چقدر می نویسین اما حتی اگه یک پاراگرافم هست دوست دارم پر محتوا باشه. بهترین تکالیف سر کلاس خونده میشن و امتیاز ویژه ای می گیرن. می تونین برین، کلاس مرخصه.

صدای نیمکت ها بلند شد و زمزمه ها کم کم تبدیل به صحبت با صدای بلند و خداحافظ Mr. T شد. وقتی همه بیرون رفتند، دست در کیف کرد و قاب عکسی کهنه را بیرون آورد. عکسی از زن و مردی جوان با نوزادی چند ماهه دیده میشد. به صورت مرد با موهای جو گندمی خیره شد و زیر لب گفت:
- امیدوارم بتونم مثل تو معلم خوبی برای این بچه ها باشم.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۶:۰۵ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
استاد جون اگه اشکالاتی داره ببخشید دیگه سریع نوشتم.
من تو این کلاس تا حالا شرکت نکردم خواهشن دست باز امتیاز بدید.
خواهشن تکلیفمو قبول کن دیگه.یه نیگا به ساعت ارسال پستم بندازی بد نیست
--------------------
تکلیف1-يك روز تاريخي ديگر رو(با استفاده از قوه تخيل خودتون)رو در قالب رول شرح دهيد.20 امتياز!

روز ساخت هاگوارتز

هلگا هافلپاف و گودریک گریفندور دست در دست هم در حال قدم زدن تو یه جنگل با صفا و قشنگ بودند.گودریک در حالیکه عاشقانه به هلگا نگاه میکنه خم میشه و گل سرخ زیبایی رو میچینه و به هلگا تقدیم میکنه.
-با عشق عزیز تر از جانم.
-وای...ممنونم عزیزم(ذهن هلگا:خاک بر سرت،مردم به زنشون سند ویلایی،غاری چیزی میدن.اینم دلش خوشه یه شاخه گل میده.)

گودریک، هلگا رو به طرف تخته سنگی میبره ودر حالیکه دست در گردنش انداخته من،من کنان میگه:هلگا جان...ببین عزیزم...میگم که...اِ،چرا نمیذاری بیامو با پدرت حرف بزنم؟
-وا چه حرفا!گودریک خان مگه شرطایی که بابام گذاشت رو یادت نیست؟گفتش که هر وقت یه جای درستو حسابی،یه شغل خوب داشتی بعد بیا خواستگاری.
خب الان که جایی رو نداری می خوای بیای خواستگاری؟حتما منم باید جهازمو تو جنگل بچینم؟نه؟
-نه...ولی خب...
-ولی خب نداره که...اه...مرتیکه بوقی عرضه ی یه خونه خریدنو هم نداری.خیر سرت جادوگری.اصلا پاشو برو دیگه هم دنبال من نمیایی ها؟فهمیدی یا نه؟

(گودریک و سالازار تو قهوه خونه)

فظا سازی:این دو نفر تو قهوه خونه نشستن و دارن دردودل میکنن و قلیون میکشن.

گودریک:آره...غلغلغلغل...خلاصه یه دفعه قاطی کرد و بلند شد و هر چی ازدهنش در اومد گفت ورفت.
سالازار:تو هم نشستی و نیگاش کردی؟
-خب پس چیکار میکردم؟
-بابا...یه دونه میزدی تو دهنش دیگه غلط بکنه جلو جادوگر جماعت شرط و شروط بزاره...غلغلغل ...من این ساحره هارو میشناسم!
-برو بینیم باب.همین کارا رو کردی دیگه روونا نیگاتم نمیکنه.یوخده از این خشانت کم کن داداش بلکه اونم کوتاه بیاد.حالا از اینا گذشته من چیکار کنم؟
-ولش کن بابا.بزن به رگ بیخیالی.خودش بالاخره برمیگرده.
-نه اینجوری نمیشه.من هلگا رو میشناسم.قاط که میزنه دیگه کوتاه نمیاد.
-خب پس باد واسش یه خونه بسازی دیگه!
-آخه چجوری عقل کل...غلغلغلغل...گالیونم کجا بود؟

گودریک و سالازار همونطور که قلیون میکشیدن ساکت میشن که یهو یه فکری به مخیله ی سالازار میزنه.
-هااااااااا فهمیدم چیکار کنی.میگم که بیا دوتایی بریم گرینگوتز وام بگیریمو یه آلونکی بسازیم بلکه اوناهم راضی بشن.
-راس میگیا.چرا به فکر خودم نرسید.بپر بریم.

گودریک،هلگا،سالازار،روونا جلوی دروازه های هاگوارتز(یا به قول خودشون آلونک!)وایسادنو دارن به حاصل کار ماه ها تلاش سالی و گودی نیگاه میکنن و حسابی ذوق میکنن.
گودریک:خب خانوما اینم خونه ی شما.دیگه بهونه نیارین.جهازتونم که یه ده سالی میشه که حاضره.دیگه چی میخواین؟
هلگا:وااا گودریک خان پس کار چی میشه؟
گودریک:خب راستش منو سالی تصمیم گرفتیم که تو همین قلعه به نیمچه جادوگرا درس بدیم بلکه وقتی بزرگ شدن مثل ما خلک تو سر نش..نه یعنی خوشبخت بشن.
هلگا و روونا به طرف شوهراشون حمله ور میشن :banana:

...واین طور شد که بزرگترین مدرسه ی جادوگری ساخته شد
------------------
2-نتيجه اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد..مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

مردم در جریان اعتراضات 12 جولای به رهبری فردی بنام اورلاندو که زخم خورده ی سیاست های نادرست نینتاندو و اوضاع بهم ریخته ی جامعه بود،توانستند بر او پیروز شوند و با حمله به دفتر کار وزیر وی را بقتل برسانند.
جنگ میان جنها و جادوگران باخون ریزی و کشتار بسیاری همراه بود اما سرانجام جامعه ی جادوگری با استفاده از نیروهای جادویی خود توانستند بر جنها مسلط شوند و آنها را به زیر یوق سلطه ی خود بیاورند.


یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.