هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!

سرو صدا و هیاهوی دانش آموزان تمام کلاس را گرفته بود ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه پس از مدتها ، قرار بود دوباره تدریس شود . پرسی ویزلی ، استاد قبلی نیز مانند تمامی اساتید قبلی ، یک سال بیشتر دوام نیاورده بود ، و حالا استاد بعدی که بود؟!

در همین لحظه در چوبی و رنگ و رو رفته ی کلاس جیرجیر کنان باز می شد.
( صحنه اسلمشن می شود )
تمامی دانش آموزان صورتهایشان را بر می گردانند.
موسیقی خفنزی پخش می شود.
در باز می شود.
و...
یویویی صورتی در آستانه ی در پدیدار می شود.
( اسلمشن تموم شد.)

ملت :
جیمز:

جیمز به آرامی به پشت میز استاد می رود.
کوله پشتی اش را بر می دارد و یویویش را در آن جای می دهد و به جای آن چوبدستیش را بیرون می کشد.
سپس رو به دانش آموزانش می کند و با حالت هیجان انگیزی می گوید :
- هوشیاری مداوم !
تدریس امروز مربوط به شخصیه که این شعار همیشگی اش بود ، البته در مورد این شخص نیست ، بلکه در مورد چشم این شخصه !

جیمز در مقابل چهره ی مبهوت دانش آموزان با چوبدستیش به تخته ی کلاس اشاره می کند.
بلافاصله تلویزیونی شونصد اینچی جای تخته ی کلاس را می گیرد.
زمزمه های تحسین آمیز بچه ها شروع می شود...
- ساکت !

جیمز با گفتن این کلمه دوباره به تخته ی کلاس ( تلویزیون ) اشاره می کند.
تصاویر سیاه و سفیدی در آن جای می گیرند:

- چه جوراب های خوشگلی پوشیدی پاتر !
مردی با صورتی زخمی ، که تکه ای از بینی اش را از دست داده بود با چشم آبی عجیب و از حدقه درآمده ای این جمله را به فضای خالی می گفت.

ملت :
جیمز با دست پاچگی رو به آنها کرد و گفت : اممم... ببخشید !
سپس دوباره با چوبستیش به تصویر اشاره کرد و زمزمه کرد : اشعه ایکسیوس !
نوری آبی که از چوبدستی او خارج می شد به همان فضای خالی برخورد کرد.
بلافاصله اسکلت پیکر لاغری در آن جا ظاهر شد.
جیمز دوباره رو به بچه ها کرد واین بار با خونسردی گفت ، این شخص( به اسکلت اشاره کرد که نیشش باز بود ) در زیر یکی شنل نامرئی کننده به سر می بره ، و این شخص ( به مرد چشم باباقوری اشاره می کند ) با چشم جادوییش قادر به دیدن اونه .
و حالا ادامه ی فیلم :

اینبار صحنه ی فیلم تغییر کرد ، مکانش یکی از راهرو های هاگوارتز بود و همان اسکلت اینبار هم با نیشی باز در یکی از پله های انحرافی گیر کرده بود ، مردی با موهای روغنی هم در آن جا ایستاده و با نگرانی به اطرافش نگاه می کرد . مرد ژولیده ی دیگری که همه ی بچه ها با شناختن او نفس هایشان را حبس کردند نیز تخم طلایی عجیبی را در دست داشت.

- اون فیلچه ! اون فیلچ ، سرایدار مدرسه اس جیمز !
- می دونم هوگو ، ولی تو هم اینو بدون که من استادتم، پروفسور پاتر ! نه جیمز ! شونصد امتیاز از ریونکلا کم می کنم !

سپس دوباره به صفحه ی مانیتور اشاره کرد :

در همین لحظه ، همان مرد چشم باباقوری از پله ها بالا آمد ، لنگان لنگان جلو آمد و به عصایش تکیه داد ، آنگاه با بی حوصلگی در حالیکه خمیازه می کشید از حاضرین پرسید : پیژامه پارتیه؟
سپس بی توجه به جملاتی که فیلچ بلغور می کرد جلوتر آمد و درست بر روی پلکانی ایستاد که آن اندام اسکلتی بر روی آن می لرزید.
با تعجب به اسکلت خیره شد ، سپس رو به مرد مو روغنی کرد و گفت : اونجا هیچی نیست سورس !


جیمز چوبدستیش را به سمت صفحه ی مانیتور گرفت ، دوباره تخته ی کلاس برگشت.
آنگاه رو به دانش آموزان کرد و گفت :
- خب همونطور که دیدید این شخص چشمی باباقوری و بی ریخت داشت که با اون می تونست ، پشت در و دیوار ها ، پرده ها ، و حتی شنل های نامرئی رو هم ببینه . و چیزی که معمولا می دید همون اسکلت لاغر مردنی بود ، الستور مودی با آن چشم عجیبش ، همیشه فرشته ی نجات این اسکلت بود.
جا داره بگم ، این چشم ها در حقیقت با جادوی سیاه ساخته می شن ، و معمولا برای کارهای غیرقانونی به کار می رن ، مثلا برای دزدی ، زیر نظر گرفتن مردم و غیره...
اما جالبتر این که خود الستور ، یک کاراگاه بود...
امم.. برای جلسه ی بعد دو لوله کاغذ پوستی می خوام که نحوه ی کار این چشم رو داخلش شرح بدید. شونصد امتیاز!

سپس جیمز دوباره چوبدستیش را درون کیفش گذاشت ، یویویش را بیرون آورد و بی توجه به دانش آموزان در حال بیرون رفتن از کلاس بود که ناگهان :
- جیمی ! ...ممم. منظورم اینه که پروفسور پاتر !
جیمز برگشت ، نگاهی به تدی لوپین انداخت که با لبخندی ساختگی او را بدرقه می کرد :
- بله لوپین؟
- امم... اون اسکلت ... با شما نسبتی داشت؟
جیمز سرخ شد ، اخمی کرد، کلاس از خنده منفجر شد.
جیمز رو به تدی گفت : نه ! چطور مگه؟:no:
- اممم آخه ... آخه الستور مودی اون اولش گفت : چه جوراب های قشنگی پوشیدی پاتر؟
جیمز چیزی نگفت ، پشتش را به کلاس کرد و از در بیرون رفت ، ملت یک سال بیشتر نمی ماندند ، او یک جلسه !
واقعا از داشتن چنین پدری شرمنده بود ، جوراب های خوشگل ساخت جن خانگی !




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
كلاس تاريخ جادوگري جلسه...آخــــر
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!
بچه هاي گروه گريفندور سر كلاس دفاع در برابر جادوي سياه نشسته بودند اما هيچ يك از آنها نمي دانست كه معلم كيست. روز گذشته مدير مدرسه به طور ضمني اشاره كرده بود كه يك استاد تازه وارد به جمع اساتيد هاگوارتز اضافه خواهد شد و شب گذشته هم در خوابگاه به آنها گفته شده بود كه كلاس دفاع در برابر جادوي سياه تشكيل خواهد شد اما چند دقيقه اي بود كه كه همه انتظار مي كشيدند. يكي از شاگردان دهنش را باز كرد تا به بغل دستي اش بگويد كه اميدوار است استاد نيايد كه ناگهان در كلاس باز مي شود...

جادوگري وارد كلاس ميشود و مستقيم به سمت ميز معلم مي رود و پشت آن مينشيند و كل كلاس را سكوتي در برميگيرد و استد شروع به صحبت ميكند: سلام! اميدوارم كه كلاس پر محتوايي رو با هم ديگه پيش رو داشته باشيم و در پايان سال خاطره خوشي از هم داشته باشيم من الفياس دوج هستم و حالا ازتون مي خوام كه از همين جلو پاشين و خودتون رو معرفي كنين.
-آرتور فيلينس هستم, قربان.
-تو پسر ميشائيل فيلينس نيستي؟
-چرا قربان. تمام بچه ها خود را معرفي كردند و دوج هم در پاسخ به هر يك چيزي مي گفت و به آنهايي هم كه نمي شناخت فقط سر تكان مي داد.

-خوب حالا كه با هم اشنا شديم مي خوام يه كمي در مورد نحوه تدريسم توضيح بدم, هوم... آقاي بران به نظر شما امروز در مورد چي حرف بزنيم؟
پسر بچه كوچك اندامي كه در انتهاي كلاس نشسته بود با خجالت سر تكان ميدهد. و دوج ادامه مي دهد: خانم برايس شما نظري ندارين؟ چه بد! شما چي آقاي شوو؟
-ببخشيد استاد شما اسم همه روحفظ كردين؟
دوج خنده اي سر ميدهدو مي گويد: جادو يعني همين. من خيلي راحت مكاني رو در حافظه خودم براي اسم هاي شما اختصاص دادم و به همين را حتي هم مي تونم با عث فراموشي شما بشم. لبخندي ميزند و ادامه مي دهد: و ما براي همين اينجا هستيم تا از جادو استفاده كنيم و مثلا شما بتونين در مقابل طلسم فراموشي من سر جلسه امتحان از خودتون دفاع كنين.

همه كلاس در بهت فرو ميرود و دوج با صداي بلندتري مي گويد: حالا همه صفحه 1 كتاب رو باز كنين و آقاي پيرانو برامون مي خونه. پسر بچه اي كه درست روبرو ميز استاد بود شروع به خواندن متن طولاني و ملال آوري مي كند: "مفدمه: دفاع در برابر جادوي سياه عبارت است از استفاده از جادوهاي سفيد و مورد تاييد براي حفظ جان در مواقع لزوم كه جان جادوگر يا ساحره به طور آشكاري در خطر..." استاد با صداي آرام و به عمد طوري كه همه كلاس بشنوند قدقد مي كند و ناگهان كلاس منفجر ميشود!

دوج بلند ميشود و رو به كلاس ميكند: خوب ديگه خوندن مزخرفات كافيه, متاسفانه كتابتون در زمينه دفاع كاربردي تقريبا هيچ كمكي بهتون نمي كنه. حالا از همتون ميخوام اولين ورد كاربردي رو اجرا كنين و مقدمه كتاب رو از كتاب جدا كنين و دور بندازين, خانوم هميلتون مياد و برامون در مورد جادوي سياه حرف ميزنه. و همه كلاس بلافاصله كارها را انجام مي دهند و دخترك ريز نقشي با حالتي كه گويي پاي چوبه دار ميرود پاي تخته مي رود.

يكي از دانش آموزان دست بلند ي كند و دوج بلافاصله به او اشاره ميكند: بله آقاي بران؟
-يعني شما تدريس رو شروع نمي كنين؟
-آه... اينو يادم رفت بهتون بگم. من هميشه يك ربع ساعت از كلاسم رو در اختيار دانش آموزان ميگذارم و با اونا در مورد مسايل روز دنيامون صحبت مي كنم, اين باعث پويايي كلاس ميشه. خانم هميلتون ميخواي در چه موردي بحث كنيم؟
-نميدونم...قربان...
نه...نه! كلاسي كه توش بحث نباشه يه كلاس مرده اس. از همتون ميخوام كه براي جلسه بعد موضوعات خوب و به درد بخور يا موضوعاتي كه ممكنه فكرتون رو مشغول كرده به كلاس ارايه بدين, خانوم هميلتون شما بشينين.

-خوب كتابتون درس رو با توضيح موجوداتي كه در جادوهاي سياه استفاده دارن مثل افعي ها و سمندرهاي سياه و... آغاز كرده ولي از اونجايي كه ما نه ميخواهيم از اونا براي جادوي سياه استفاده كنيم ونه ميتونيم در حين استفاده يه جادوگر سياه از اونا جلوش رو بگيريم پس تدريس كردن اين بخش وقت تلف كردنه در خقيقت تدريس اين بخش يعني روخواني اين بخش و اينو خودتون هم ميتونين انجام بدين. من فقط سه تا كتاب رو معرفي مي كنم كه برين و اونا رو مطالعه كنين تا در مورد اين موجودات اطلاع پيدا كنين... دوج چوبش را تكان مي دهد و نام سه كتاب بر روي تخته ظاهر مي شود و او ادامه ميدهد: اينا رو مي تونين از كتابخونه بگيرين البته سومي تو بخش ممنوعس.

-حالا ميخوام در مورد اوراد كنترليِ پايه اي و مقدماتي و نحوه ي شناخت اونا و مقابله با اونا صحبت كنم. چيزايي كه خيلي به درد دوئل ميخورن. استاد اين را ميگويد و چشمكي مي زند و پسرها صندلي خود را جلوتر مي آورند .
-دقيقا به خاطر استفاده هاي بي نظيرشون در دوئل هاي ابتدايي از كتب درسي حذف شدند ولي...

در پايان كلاس در حالي كه همه منتظر زنگ بودند صداي استاد بلند مي شود:
-جلسه بعد تكليفتون خوندن يكي از كتاب هاي كتابخونه و خلاصه كردن بهترين قسمتش كه در مورد موجودات سياه با درجه خطر سه و به بالا و آزار رساني اونا به انسان ها وشيوه دفع خطر اوناس. به بهترين خلاصه برداي از كتب روي تخته هم جايزه اي تعلق ميگيره البته اين تكليف اختياريه. سؤالاتتون در مورد جادوي سياه براي جلسه بعد آماده كنين.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲۰:۵۶:۰۹
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲۱:۰۶:۲۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!

مقصدش کلاسی بود در طبقه اول، جایی که سالها پیش هیچ استادی در آن بیش از یک سال دوام نیاورده بود.نفرینی شوم که می گفتند لرد سیاه پیش از به قدرت رسیدن بر آن قرار داد چون آلبوس دامبلدور فقید اجازه تدریس را از او سلب کرده بود. مقابل در بلوطی رنگ کلاس ایستاد و با شنیدن صدای شیطنت های بچه ها لبخند زد و در را به داخل هل داد. با اولین قدمی که به داخل گذاشت، سکوتی ناگهانی فضا را پر کرد. از میان ردیف نیمکت های اشغال شده توسط چهره هایی بسیار کم سن و سال گذشت، کوله اش را روی میز بلند گذاشت و با لبخندی صمیمی برگشت و لب به سخن گشود:

- سلام دوستان من، به هاگوارتس خوش اومدین. فکر می کنم دیروز توی جشن اول سال با من آشنا شدین. اگرم که هنوز از گروه بندیتون هیجان زده بودین و حواستون نبود اشکالی نداره. من تدی لوپین هستم و امسال قراره به سالهای اول تا چهارم مدرسه دفاع در برابر جادوی سیاه رو آموزش بدم.
دستی به هوا بلند شده بود که به پسری لاغر اندام و سبزه رو تعلق داشت.
- بله آقای ... ؟
- هاوارد قربان، پیتر هاوارد. دیروز توی مراسم جشن گفتن شما تازه به جمع اساتید اضافه شدین، این حقیقت داره؟
- درسته و من تازه سه ساله از مدرسه فارغ التحصیل شدم. برگشتنم به اینجا بهترین اتفاق بود و خوشحالم که میتونم چیزهایی که یاد گرفتم رو به شما یاد بدم و مهم تر اینکه از شما هم بتونم یاد بگیرم.
- از ما قربان؟
- بله پیتر. من عقیده دارم یک معلم بیشتر از اینکه به شاگردش یاد بده، از اون میتونه یاد بگیره. واسه همین از همتون دو چیز میخوام؛ اول اینکه منو دوست خودتون بدونین و با من راحت باشین، منو فقط Mr.T صدا کنین نه چیز دیگه. دوم اینکه اگه فکر می کردین اشتباه می کنم یا چیزی رو شما بلدین و من ازش بی اطلاعم اون رو در اختیار من و بقیه دوستاتون بذارین تا همه بیشتر یاد بگیریم.

حالا همه کلاس به لبخند تدی پاسخ می داد. صدای پچ پچ هایی که از گوشه و کنار بلند شده بود نشانه هیچ چیز جز رضایت نبود. تدی لبه میز نشست و با بلند کردن دست راست، کلاس را به سکوت دعوت کرد.

- شورای مدرسه تصمیم گرفته که به شما سال اولی ها بیشتر موجودات سیاه رو یاد بدم، مثل بانشی، کاپا، گرگینه، خون آشام. اول از همه یه تعریف کلی از این موجودات داشته باشیم و بعد هر جلسه به یکی از اونها می پردازیم.
مهم ترین مسئله اینه که بین این موجودات با سایر مخلوقات چه فرقهایی وجود داره. کسی می دونه؟
دست چند نفر بالا رفت.
- خوبه! به هر کی اشاره می کنم اول خودش رو معرفی کنه و بعد فقط یک مورد رو بگه:
دختری با موهای طلایی بافته از روی نیمکت بلند شد:
- النا کلوین. این موجودات قدرتهای جادویی دارن، اونم از نوع سیاه.
نوبت پسری کوتاه با انگشتانی کلفت بود:
- تیموتی ادواردز. بدون دلیل خاصی به بقیه آسیب می رسونن. چون موجودات برای کشتن بقیه دلایل حیاتیشون رو دنبال می کنن اما برای اینا منفعت خاصی نداره.
- منم که اول کلاس شناختین!موجودات سیاه در نتیجه یک اتفاق شوم به این صورت در اومدن و اکثرا" مثل بقیه موجودات همیشه به این شکل نیستن.

- آفرین به همه، واقعا" عالی بود. هر کدوم 20 امتیاز می گیرین چون دقیقا" به سه وجه تمایز مهمشون اشاره کردین. ببینین! موجودات سیاه در واقع حیوان نیستن بلکه شکل دیگه ای از موجودات جادویی ان. تنها دلیل بودنشون برای آسیب زدن و از بین بردنه بدون اینکه منفعت خاصی مثل تغذیه، تولید مثل و دفاع براشون داشته باشه. در اصل اونها تجسم فیزیکی یک نیت شوم و شیطانی هستن که در این صورت بطور کلی تجسم فیزیکی جادوی سیاه در نظر گرفته میشن. پس ما هم این ترم این موجودات رو بررسی می کنیم و من تا جایی که بتونم سعی می کنم شما رو بطور عملی باهاشون آشنا کنم مثل باید ها و نباید موقع برخورد با اونها، ورد ها و طلسم های موثر و تا جایی که بشه ضد طلسم ها و روشهای درمانی در حد خیلی ساده رو توضیح میدم. در مقابل ازتون انتظار دارم تکالیفتون رو خیلی عالی انجام بدین و برای دونستن بیشتر به کلاس و چیزایی که بهتون میگم اکتفا نکنین.

صدای زنگ پایان کلاس در راهروها پیچید اما شاگردان هنوز مشتاقانه سر کلاس نشسته بودند و به صحبت های استاد خود گوش می کردند. تدی کلاس خود را اینگونه تمام کرد:
- برای هفته آینده از همتون میخوام در مورد ارتباط مجودات سیاه با این جادو تحقیق کنین. مهم نیست چقدر می نویسین اما حتی اگه یک پاراگرافم هست دوست دارم پر محتوا باشه. بهترین تکالیف سر کلاس خونده میشن و امتیاز ویژه ای می گیرن. می تونین برین، کلاس مرخصه.

صدای نیمکت ها بلند شد و زمزمه ها کم کم تبدیل به صحبت با صدای بلند و خداحافظ Mr. T شد. وقتی همه بیرون رفتند، دست در کیف کرد و قاب عکسی کهنه را بیرون آورد. عکسی از زن و مردی جوان با نوزادی چند ماهه دیده میشد. به صورت مرد با موهای جو گندمی خیره شد و زیر لب گفت:
- امیدوارم بتونم مثل تو معلم خوبی برای این بچه ها باشم.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۶:۰۵ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
استاد جون اگه اشکالاتی داره ببخشید دیگه سریع نوشتم.
من تو این کلاس تا حالا شرکت نکردم خواهشن دست باز امتیاز بدید.
خواهشن تکلیفمو قبول کن دیگه.یه نیگا به ساعت ارسال پستم بندازی بد نیست
--------------------
تکلیف1-يك روز تاريخي ديگر رو(با استفاده از قوه تخيل خودتون)رو در قالب رول شرح دهيد.20 امتياز!

روز ساخت هاگوارتز

هلگا هافلپاف و گودریک گریفندور دست در دست هم در حال قدم زدن تو یه جنگل با صفا و قشنگ بودند.گودریک در حالیکه عاشقانه به هلگا نگاه میکنه خم میشه و گل سرخ زیبایی رو میچینه و به هلگا تقدیم میکنه.
-با عشق عزیز تر از جانم.
-وای...ممنونم عزیزم(ذهن هلگا:خاک بر سرت،مردم به زنشون سند ویلایی،غاری چیزی میدن.اینم دلش خوشه یه شاخه گل میده.)

گودریک، هلگا رو به طرف تخته سنگی میبره ودر حالیکه دست در گردنش انداخته من،من کنان میگه:هلگا جان...ببین عزیزم...میگم که...اِ،چرا نمیذاری بیامو با پدرت حرف بزنم؟
-وا چه حرفا!گودریک خان مگه شرطایی که بابام گذاشت رو یادت نیست؟گفتش که هر وقت یه جای درستو حسابی،یه شغل خوب داشتی بعد بیا خواستگاری.
خب الان که جایی رو نداری می خوای بیای خواستگاری؟حتما منم باید جهازمو تو جنگل بچینم؟نه؟
-نه...ولی خب...
-ولی خب نداره که...اه...مرتیکه بوقی عرضه ی یه خونه خریدنو هم نداری.خیر سرت جادوگری.اصلا پاشو برو دیگه هم دنبال من نمیایی ها؟فهمیدی یا نه؟

(گودریک و سالازار تو قهوه خونه)

فظا سازی:این دو نفر تو قهوه خونه نشستن و دارن دردودل میکنن و قلیون میکشن.

گودریک:آره...غلغلغلغل...خلاصه یه دفعه قاطی کرد و بلند شد و هر چی ازدهنش در اومد گفت ورفت.
سالازار:تو هم نشستی و نیگاش کردی؟
-خب پس چیکار میکردم؟
-بابا...یه دونه میزدی تو دهنش دیگه غلط بکنه جلو جادوگر جماعت شرط و شروط بزاره...غلغلغل ...من این ساحره هارو میشناسم!
-برو بینیم باب.همین کارا رو کردی دیگه روونا نیگاتم نمیکنه.یوخده از این خشانت کم کن داداش بلکه اونم کوتاه بیاد.حالا از اینا گذشته من چیکار کنم؟
-ولش کن بابا.بزن به رگ بیخیالی.خودش بالاخره برمیگرده.
-نه اینجوری نمیشه.من هلگا رو میشناسم.قاط که میزنه دیگه کوتاه نمیاد.
-خب پس باد واسش یه خونه بسازی دیگه!
-آخه چجوری عقل کل...غلغلغلغل...گالیونم کجا بود؟

گودریک و سالازار همونطور که قلیون میکشیدن ساکت میشن که یهو یه فکری به مخیله ی سالازار میزنه.
-هااااااااا فهمیدم چیکار کنی.میگم که بیا دوتایی بریم گرینگوتز وام بگیریمو یه آلونکی بسازیم بلکه اوناهم راضی بشن.
-راس میگیا.چرا به فکر خودم نرسید.بپر بریم.

گودریک،هلگا،سالازار،روونا جلوی دروازه های هاگوارتز(یا به قول خودشون آلونک!)وایسادنو دارن به حاصل کار ماه ها تلاش سالی و گودی نیگاه میکنن و حسابی ذوق میکنن.
گودریک:خب خانوما اینم خونه ی شما.دیگه بهونه نیارین.جهازتونم که یه ده سالی میشه که حاضره.دیگه چی میخواین؟
هلگا:وااا گودریک خان پس کار چی میشه؟
گودریک:خب راستش منو سالی تصمیم گرفتیم که تو همین قلعه به نیمچه جادوگرا درس بدیم بلکه وقتی بزرگ شدن مثل ما خلک تو سر نش..نه یعنی خوشبخت بشن.
هلگا و روونا به طرف شوهراشون حمله ور میشن :banana:

...واین طور شد که بزرگترین مدرسه ی جادوگری ساخته شد
------------------
2-نتيجه اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد..مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

مردم در جریان اعتراضات 12 جولای به رهبری فردی بنام اورلاندو که زخم خورده ی سیاست های نادرست نینتاندو و اوضاع بهم ریخته ی جامعه بود،توانستند بر او پیروز شوند و با حمله به دفتر کار وزیر وی را بقتل برسانند.
جنگ میان جنها و جادوگران باخون ریزی و کشتار بسیاری همراه بود اما سرانجام جامعه ی جادوگری با استفاده از نیروهای جادویی خود توانستند بر جنها مسلط شوند و آنها را به زیر یوق سلطه ی خود بیاورند.


یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
حادثه 11 سپتامبر

نیویورک یکی از آرام ترین روزهای خود را می گذراند. بلبل چه چه می زد، آسمان آبی بود، بوش کل کل نمی کرد خلاصه همه چیز آرام بود و حتی دیسکوها هم سانس های صلواتی داشتند!
برج های دوقلوی نیویورک پذیرای سران بوقی کشور آمریکا برای بررسی مسایل مختلف از جمله گران شدن سبزی، افزایش بی رویه دختران فاحشه، حمله ی جغدها به کاخ سفید و ... بود.
کاندلیزا رایس با این حالت از جایش بلند شد و گفت:
-اگه بخوایم برحسب اهمیت مسایل رو برررسی کنیم گران شدن سبزی در اولویت اول قرار می گیره. دختران اینجا رو هیچ کاریش نمیشه کرد، بزارید حالشون رو کنن! در رابطه با حمله ی بوقلمون ها، من وزیر جنگ را فرستادم به کاخ سفید با دو تا موشک قضیه رو حل کنن.
و سپس نشست. پرزیدنت بوش با صدایی آرام و لطیف گفت:
-کاندلیزا! مثل همیشه یک برنامه ی دقیق و حساب شده ریختی. آفرین! شب بیا کاخ سفید این زحماتت رو جبران کنم.
-مرسی جرج! میرسیم به سبزی ها...

بیرون از برج های دوقلو، سمت دیگر خیابان، آلیس!

در باز شد و هفت مرگخوار به صورتی کاملا خمیده از آن جا خارج شدند. پرسی ویزلی با صدایی آهسته گفت:
-سرورم! آی ی ی ی ی ی کمرم...سرورم اجازه بدید من برم استراحت کنم. مردم کمر درد!
ولدمورت با همان صدای بی روح همیشگی به پرسی گفت:
-بوق تو سرت! مثل اینکه یادت رفته ما برای چه کاری اینجا هستیم؟ ولی جدا عجب تیکه هایی بودن...
مرگخواران:
ولدمورت ادامه داد:
-مثل اینکه اومدن. امیدوارم بارتی و بلیز کارشون رو خوب انجام بدن. خیلی برای این نقشه برنامه ریزی کرده بودم. به فاج گفته بودم یک کشتار مشنگی راه میندازم.
در آسمان بالای سر آنها، در میان ابرها دو هواپیما با سرعت به برج های دوقلو نزدیک می شدند. نزدیک و نزدیک تر...
و سرانجام حادثه رخ نمود!
بوم!!
آن دو هواپیما به برج های دوقلو برخورد کردند و مرگخواران سرنشین آن در آخرین لحظه خود را غیب کردند.

صبح روز بعد از حادثه


نیویورک تایمز:
...به نظر می رسد عامل اصلی این ماجرا بن لادن باشد. در صورت دستگیری این جانی دویست میلیون دلار پاداش بگیرید!

پیام امروز:
ولدمورت و مرگخوارانش همچنان به علت کشتار مشنگ ها در حال تعقیب هستند.

ولدی و مرگخواران به ریش اعضای محفل، وزارتخانه و جامعه ی مشنگی:

نتيجه اعتراضات 12 جولای

مردم به خاطر اتحادی که داشتند و با رهبری افرادی شایسته حکومت طاغوت ...چیزه یعنی حکومت نينتاندو را سرنگون کردند و به ظلم و ستم او پایان دادند. از طرفی دیگر جادوگران به علت زیادی جمعیتی که داشتند و همچنین پیشرفت زیادی که همزمان با انقلاب صنعتی در اروپا در زمینه ی جادو کسب کرده بودند توانستند جن های خانگی را شکست دهند و از آن به بعد به عنوان برده از آن ها استفاده کنند.




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
1-يك روز تاريخي ديگر رو(با استفاده از قوه تخيل خودتون)رو در قالب رول شرح دهيد.

آن روز پیوز در خیابان پر سر و صدای دیاگون دور می‌زد و به اتفاقات سیاسی فکر می کرد. وزارت انگلستان و وزارت آلبانی قراردادی مبنی بر صادرات معجون‌های دارویی امضا کرده بود که با توجه به نبود دارو در کشور برای جادوگران غیرقابل تحمل بود. پیوز سر انجام به مکانی رسید که سر و صداها از آنجا می آمد. عده کثیری از جادوگران جمع بودند و به صحبت‌های «رالز ولتون» ، منتقد بزرگ سیاسی جادوگران گوش می کردند. پیوز نیز مختصری به سخنان ولتون گوش داد : « ما باید دست به اعتراض بزنیم ! امروز عصر ! همگی وزارت رو تسخیر می کنیم و تا وقتی این قرار داد فسخ نشده از اعتصاب بیرون نمی آییم. همه باید مغازه‌ها رو تعطیل کنند و رانندگان قطارها و اتوبوس شوالیه کار نکنند.»
صبحت‌هاي ولتون باعث شده بود مردم بيشتري در حال پيوستن به جمع آنها باشند. پيوز كه از صحبت‌هاي ولتون خسته شده بود به سمت ديگري حركت كرد.

عصر همان روز ! حول و حوش ساعت 4

مردم به سرعت به سمت وزارت حرکت می‌کردند. پیوز سعی می‌کرد به آنها برسد اما گویا آنها از روح‌های شناور هم سریع‌تر مي‌رفتند. تا اینکه همه به پشت در وزارت رسیدند. پیوز کم کم ترسیده بود. دو دل بود. سرانجام تصميم خود را گرفت، ایستاد.
مردم به داخل وزارت ریختند و با ماموران گلاویز شدند.

ساعت 6:30

وزیر جادوگری در هاله‌ای نورانی و تلویزیون مانند در تمام خانه‌های جادوگران ظاهر شد و شروع به صحبت کرد : « پس از اعتراضات وسیع مردم ، وزارت انگلستان تصمیم به فسخ قرار داد گرفت. من صدای شما ملت را شنیدم () ... وزارت جادوگری وزارتی مردمی است ... »
پیوز به بقیه سخنان گوش نداد و به سمت دو دانش آموز رفت تا کمی آنها را اذیت کند.

2-نتيجه اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد..مطلب رو با دليل بنويسيد

اجنه و جادوگران در جنگند و در عین حال جادوگران دست به اعتراضات وسیعی در مقابل وزیر زده اند. سربازان مردم را در خیابان ها به (آواداکداورا) بسته اند !

جادوگران بر جن ها پیروز شدند ! چرا ؟
اگر جن ها پیروز می‌شدند امروز بر جادوگران حاکم بودند در حالی که اکنون زمام همه کارها در دست جادوگران است.

وزیر کنار کشید ! چرا ؟
اگر وزیر کنار نمی‌کشید اتحاد میان طرفداران و مخالفان اون و عده بی‌طرف بالا می‌رفت و وزارتی‌ها نمی تونستند با مردم همکاری کنند و در نتیجه جن‌ها پیروز می‌شدند. در واقع وزیر خودخواه اینبار به خاطر جامعه جادوگری مجبور به کناره‌گیری شد.

نهضت‌های مردمی به وزارت پیوستند ! چرا ؟
وزارت در درگیری‌ها تعداد زیادی کشته داده بود و همچنین به علت نبود وزیر هماهنگی لازم وجود نداشت. پس مردم به انها پیوستند و ارتش عظیمی برای مقابله با اجنه تشکیل دادند.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نقد پست هاي دانش آموزان!

جیمز هری پاتر:

از ... به مقدار بسيار زيادي استفاده كردي.بعضي جاها نياز نبود و بايد ادامه جمله رو جاش ميزدي ولي از سه تا نقطه استفاده كردي و جمله ت رو بردي خط بعدي و خلاصه به قالب و چهره رولت هم ضرر زدي.
رولت كاملا هري پاتري نبود..در واقع درس كردن اسم كار جالبيه ولي اسم هايي كه تو انتخاب كردي واقعا حوصله خواننده رو سر ميبره!

22 امتياز!

آقای الیواندر:


جملاتت نا مفهوم بود و از زيبايي رولت كم كرده بود.با دوباره خوندن خيلي بهتر ميتونستي بنويسي و رولت زيبا تر ميشد..به هر حال زيبايي جملات و انتخاب كلمات مناسب خواننده رو جذب ميكنه ادامه رولت رو بخونه!
از فعل هاي يكسان پشت سر هم در چندين جمله استفاده كرده بودي..بهتره از كلمات مشابه استفاده كني كه اينقدر تكراري نشه.
پاراگراف بندي رولت هم اصلا خوب نبود..يه مقدار ديالوگ هات رو جدا مينوشتي و از اين حرفا!

22 امتياز!

ريموس لوپين:

وااايي تو ديگه چرا؟اول رولت رو چرا با ديالوگ شروع كردي؟ميدوني چقدر به زيبايي رولت ضرر ميزنه؟هميشه اول رول ها بايد فضا سازي خفن و زيبايي باشه تا جلوه خوبي به بقيه رولت بده.از تو بعيد بود.
پاراگراف بنديت هم مناسب نبود..يه مقدار بيشتر كار كن رو اين يه مورد..باز ميگم از تو بعيده با اين مشكلات پست بزني!

25 امتياز!

الفیاس دوج:

رولت پاراگراف بندي نداشت..يه مقدار وقتي آدم رولت رو اينجوري ميبينه حوصله ش سر ميره!خيلي بهتره كه بشيني و يه فاصله اي بين موضوعات مختلف و بخش هاي رولت بندازي قشنگ ميشه!مخصوصا اينكه طنز هم نوشتي اين مورد خيلي لازم بود.

28 امتياز!

هدویگ:

مشكلات املايي داشتي..يه ذره رو كلمه "آ" و "ا" دقت بيشتري بكن!
سوژه رولت هم جالب نبود..در واقع اين اصلا حماسه نبود كه..يه عده مرگخوار حمله كردن به خونه يكي ديگه و آتيشش زدن..اين يه كار بسيار عاديه و مرگخواران عموما انجام ميدن.
در ضمن شخصي كه ميتونه دامبلدور رو شكست بده از دست لوسيوس و اينا بر نمياد!؟يه ذره به واقعيت ها بيشتر دقت كن.

18 امتياز!

پرسي ويزلي:


يه مشكل داشتي و اونم اين بود كه جملات رو درست ننوشته بودي..براي مثال فعل رو وسط جمله آورده بودي تو خيلي از خط ها!اين مشكل رو خود منم دارم و بايد يه كلاس با دامبلدور داشته باشيم تا مشكلمون رفع بشه!البته اين جلسات بايد شبانه باشه حتما !

28 امتياز!

تا ساعت 12 امشب وقت ارسال تكاليف هست هنوز!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳۰ ۲۰:۳۱:۵۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳۰ ۲۱:۱۲:۱۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
جلسه آخر تاريخ جادوگري!

رخوت در كلاس موج ميزد..سبز شدن دوباره درخت ها و رشد كردن گلهاي مختلف نشون ميداد كه يه ترم ديگه از هاگوارتز در حال تموم شدن هست و اين به اين معني بود كه تاريخ جادوگري با استاد جيگرش و درس هاي مهم و علمي(اي شيطووون)در مورد داف و موجودات مشابه ش به پايان ميرسيد.

ايگور كاركاروف در كلاس نشسته بود و دانش آموزان با غمگيني بهش خيره شده بودن.اون در حال تصحيح تكاليف بود و خسته شده بود.

بعد از گذشتن دقايق ايگور از جاش بلند شد و به طرف دانش آموزان رفت.با دستاش ريش هاشو خاروند و چهره تك تك اونها رو از ديد گذروند.همه ناراحت بودن و قيافه شون گرفته بود كه صداي خنده اي ريز در بين اونها به گوش رسيد.كاركاروف به سرعت با چشمانش به طرف منبع صداي خنده گشت و بالاخره اون رو پيدا كرد.

-آقاي فلچر،شما چرا ميخنديد؟
-استاد پرسي داشت در مورد جلسه ديشبش در مورد جان پيچ ها با پرفسور دامبلدور حرف ميزد..به جاي حساسش رسيد ته خنده بود.
-هممم..ويزلي تو با من يه لحظه بيا بيرون از كلاس!

يك ساعت بعد!


پرفسور كاركاروف خسته به كلاس بازگشت..خبري از پرسي نبود..گويا در درمونگاه مدرسه به سر ميبرد.ايگور بر روي صندلي رفت و مثل هميشه چوبش رو تكون داد و كاغذي رو به روي دانش آموزان ظاهر شد..اين بار اونها شكه نشدن چون اين كار خيلي عادي بود ديگه!

تاريخچه مديران هاگوارتز!


ترم اول تحصيلي به مديريت گريفيندور و معاونت مك گوناگل شروع به كار كرد..اين ترم گروه هاي مختلف رقابت بسيار ضعيفي داشتن و گروه گريفيندور به اختلاف زياد در مقام اول بود.مدرسه در جريان بود كه متاسفانه جن ها به مدرسه حمله كردن و مدير و معاون رو كشتن و بقيه رو هم اسير كردند..البته بعدا هاگوارتز آزاد شد.
ترم دوم با مديريت آلبوس دامبلدور شروع و با مديريت پرفسور كوييرل به پايان رسيد..اين ترم اسليترين قهرمان بي چون و چرا بود.

حالا تكاليف:
1-فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!



ايگور خسته و درمونده از در كلاس بيرون رفت و بر ناراحتي ملت افزود!يه مسافرت حال او رو جا مياورد.پس بايد به يه مسافرت تفريحي ميرفت!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
يك روز تاريخي ديگر رو ( با استفاده از قوه ي تخيل خودتون) رو در قالب رول شرح دهيد

چهار جادوگر برجسته ، سالها پیش بعد از ایجاد مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، به فکر ساخت دریاچه ای جادویی افتادند ، در واقع آنها میخواستند محیطی جالب ، کامل و هیجان انگیز برای دانش آموزانی که تا سال ها بعد از خود به این مدرسه پای میگذراند ، برپا کنند ؛ این دریاچه سحر آمیز هم یکی از ایده های آنان بود .


تنها چیزی که نیاز بود ، محیطی وسیع که از دو سو به جنگل و از دو سوی دیگر به محوطه اصلی هاگوارتز راه داشته باشد ؛ آنها تقسیم وظایف کردند برای ایجاد جنگل ! گودریک گریفیندور مسئول بوجود آوردن موجودات دریایی ، سالازار اسلیترین مسئول بوجود آوردن قدرتمند ترین موجود جادویی دریاچه ، هلگا هافلپاف مسئول ایجاد محیطی سر سبز و منحصر بفرد در اطراف دریاچه و روونا ریونکلاو مسئول جستجوی محیطی از همه لحاظ عالی برای دریاچه بودند .


هر یک تمام نیرو و انرژی خود را روزها برای آن دریاچه به کار گرفتند ، گریفیندور با موادی جادویی و با کمک شمشیرش برش هایی در آن ها بوجود می آورد و در نظر داشت که طرح اولیه آن موجودات دریایی را ایجاد کند ، او شب و روز وقت گرانبهایش را به پای آن می گذاشت . اسلیترین برای مدتی از طراحی ورد های شوم و ایجاد محیط های مخفی در هاگوارتز دست برداشته بود و تمام فکرش پدید آوردن موجودی جادویی که قدرتی خارق العاده داشته باشد بود . هافلپاف ساعت ها در باغ و باغچه های هاگوارتز به جستجوی گیاهان مناسب برای اطراف دریاچه می پرداخت و ریونکلاو کارش این بود که روز ها به جستجوی فضاهای دورتر و بسته تر برود و شب ها با نور چوبدستی اش به جستجوی اماکن نزدیک هاگوارتز باشد .


آن ها تمام سعی خود را کردند و بالاخره روز موعود فرا رسید ! ریونکلاو محیطی بی نظیر یافته بود و با طلسم هایی که فرا گرفته بود از پیشینیان خود آن محیط را برای دریاچه هموار ساخته و آن را لبریز از آب کرده بود ؛ هافلپاف توانسته بود طرفین دریاچه را با درختان تنومند و ارزشمند و گیاهان کوچک و بزرگی تزئین کند ؛ گریفیندور موجودات نر و ماده دریایی که نیم تنه آن ها تقریبا شبیه انسان بود و و پایین بدنشان شبیه هشت پا پدید آورده بود و توانسته بود زبانی خاص برای صحبت ان موجودات اختراع کند و زحمت های اسلیترین هم بی نتیجه نمانده بود ، او توانسته بود موجودی عظیم الجثه ، خطرناک و جذاب پدید آورد که بعدها به ماهی مرکب غول آسا معروف شد !


آنها با کمک یکدیگر هاگوارتز را به بهترین شکل بنا ساختند و در آخر شعاری با هم فکری هم قرار دادند که عبارت بود از : باشد تا برای همگان عبرت شود !



نتيجه ي اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟ جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟ كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد.. مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

اجنه و شیاطین توانستند مدتی بر جادوگران پیشی بگیرند ، چیزی به پیروزی آنان نمانده بود که سر انجام با رهبری آلبوس دامبلدور و با توجه به جمعیت عظیم جن ها نر ! جادوگران توانستند پیروز شوند و وزیر را برای چندمین بار به جای خود نشانند !

در واقع اعتراضات 12 جولای کار یک عده از موجودات خز و خیلی مثل سانتور ها ، اجنه ، موجودات دریایی و سایر موجوداتی بود که از قدرت تکلم بی بهره نبودند . اصلا چه معنی داشت که موجودات بر علیه جادوگران اعتراض کنند ؟ جادوگران با خندیدن به رو و ریش موجودات باعث شده بودند که آنها فکر کنند برای خود کسی شده اند !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
عضو شده در هاگوارتز:
تكليف اول: يك روز تاريخي ديگر رو ( با استفاده از قوه ي تخيل خودتون) رو در قالب رول شرح دهيد.20 امتياز:

در روزگاران قديم.. پيرمردي به همراه پسرش در كلبه اي كوچك زندگي مي كرد.
پيرمرد روي يك چهارپايه ي كوتاه رو به پنجره نشسته بود و به بيرون مي نگريست.
_ پدر! تا كي مي خواي اينجا بشيني؟ مي خواي اونا بيان و..
_ نه.
_ پدر! نگاه كردن به بيرون كمكي به حال ما نمي كنه. بهتره هرچه زودتر از اينجا بريم.
پيرمرد نگاهش را به پسرش دوخت. قطره اشكي از چشمانش جاري شد. به سرعت رويش را از پسرش برگرداند تا او اشك هايش را نبيند ولي پسر اشك هاي پدرش را ديد.
ناگهان صداي سم اسب ها به گوش رسيد. اسب ها شيهه كشيدند و سواران از اسب هايشان پياده شدند.
_ پدر! حالا چي كار كنيم؟
_ شجاع باش پسر!
_ تق!
در باز شد و عده اي به سرعت وارد كلبه شدند. مردي كه جلوتر از همه بود گفت: اون كارو انجام دادي؟
( لحظه اي سكوت) مرد چوب دستي خود را بيرون كشيد و پيرمرد را با ان نشانه رفت.
پسر فرياد زد: اون قاتل نيست لوسيوس مالفوي! پدرم نتونست اونو بكشه. اون قاتل نيست.
مالفوي: چي؟
زني از بين همراهان لوسيوس فرياد زد: مي دونستم. اون پيرمرد عرضه ي هيچ كاري رو نداره.
مالفوي چشماشو بست و فرياد زد: تو دامبلدور رو نكشتي؟
پيرمرد فرياد زد: نتونستم. قدرتشو داشتم. ولي نتونستم.
مالفوي فرياد زد: پس طبق قراري كه داشتيم خونه به اتش كشيده ميشه. تام!
_ با پدرم كاري نداشته باش.
ولي ديگر دير شده بود. انها از خانه بيرون امدند. درها و پنجره ها را به روي ان ها بستند و خانه را به اتش كشيدند. ولي ان خانه با اين كه اتش گرفت ولي تام و پسرش سالم ماندند. اين موضوع كاملا عجيب به نظر مي رسد و جزو عجايب شناخته شده است.

تكليف دوم:
نتيجه ي اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟ جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟ كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد.. مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

جادوگران به علت مقام بالاتري كه نسبت به جن ها داشتند پيروز شدند. وزير به مردم قول داد بيشتر به امور جامعه توجه كند و مردم از اعتراض دست برداشتند.


ببخشيد كه دير شد. چون مشكلي براي من به وجود امده بود و من نتونستم زودتر از اين در كلاس شركت كنم.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.