هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- مارا با خودتان جمع نبندید! شما احمق ها بودید که حواس مرا پرت کرده، با باعث دزدیده شدنه...

بلاتریکس، با بغض ناشی از کاری که میخواست انجام دهد، مایعی را درون بطری انرژی زا ریخت و در سینی برای لرد سیاه برد.

- از دست شما ملعون ها آزرده ایم!
- اربابا، همیشه تاریک باشند! در این حین، بسیار خسته شده اید. چطور است اول کمی نوشیدنی میل کنید و سپس دنبال مح...

تلفظ این کلمه، اندازه ی زدن پس کله ای به لرد سیاه، برای بلاتریکس سخت بود.
- مح... محبوتان بگردید؟

سپس، با لبخندی آبکی، قوطی حاوی معجون ضد عشق را به سمت لرد سیاه گرفت و با مخالفت لرد سیاه، رو به رو شد.
- تا محبوبمان برنگردد، لب به هیچ چیز نخواهیم زد.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۹:۱۲ دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
حالا جیانا دیگه نمی ترسید،عصبانی بود ولی نمی تونست کاری بکنه دلش میخواست لگد بزنه به ساق پای لرد و با قدرتش باهاش بجنگه ولی جوری که لرد دستش رو گرفته بود کاملا اسیر بود و معذب. فکری به سر جیانا خطور کرد.
- لرد سیاه ب..باشکوه و قدرتمند و ...

نگاهی به سر نیمه پشمالو و چشم های قرمز وسط مو های صورت پشمالو مانند لرد کرد.

-... و با جذبه میشه ازتون بخوام چوبدستی ام رو بهم بدین آخه خیلی براتون زحمت داره و من نمیخوام برای آدم مهم و پر ابهتی که شما باشین مشکلی یا زحمتی درست کنم.

جیانا نقشش را عالی بازی کرده بود در حالی که در دل به خاطر حرف هایی که زده بود داشت بالا می آورد. در ذهنش فقط به آلبوس فکر می کرد خدا رو شکر اینجا نبود وگرنه بد غشغلقی راه می افتاد.

-نه زحمتی نیست می دهیم یکی از مرگخوارانمان برات بیاره.

تحمل این یکی خیلی سخت بود. مخصوصا برای بلاتریکس و جیانا . اگر به بلاتریکس چاقو هم میدی خونی ازش در نمی اومد. جیانا فقط یک لحظه چشمش به کتی افتاد.

- کتی...به مرلین اگه دستم بهت برسه...
- آه چه زیبا و خشن. دامبلدور را شکر که یه محفلی شرور فوق العاده تحویل جامعه داده . یک کروشیو مهمان من باشید مادمازل .
- کرو...
- کروشیو ای در حد ساحره ای با کمالات شما

لرد چوبدستی خودش را به جیانا می دهد . دهن دلفی نیم متر باز شده و مرگخوار ها که از شدت شوک تقریبا بی حس شدن فقط زل زل نگاه میکنن.جیانا که با تعجب به چوبدستی ای که به سمتش گرفته شده بود نگاه می کرد لبخند کوچیک ولی از ته دلی زد.

- واقعا؟!
-ارباب شما که...
- ساکت اینجا دستور دستور ماست. من به کسی چیزی میدم و با مخالفین با آوادا کاداورا برخورد میشه.
بفرمایید ساحره ی زیبای من.

جیانا چوبدستی رو گرفت نقش روش واقعا همزمان که ترسناک بود براش امید بخش بود چوبدستی خودش نبود ولی چاره ی دیگه ای نداشت. ولی قبل از رفتن اول باید برای دلفی کاری می کرد.

- لرد سیاه پر ابهت...میشه لطفا به دلفی بگین بیاد اینجا اون نقشه کشیده بود منو بکشه.
- دلفی!
- بله پدر...یعنی نه یعنی منظورم این بود که...

لبخندی صورت جیانا رو پر می کنه نقشه ی خوبی کشیده.دلفی گیج و سرگردان یقه کتی را می گیرد.
- کتی همش تقصیر کتیه و اون پشمالوی...
- نه تقصیر هکتورو و معجوناشه...
- تقصیر من چیه مگه معجون من بوده؟

در همین حین که مرگخوار ها به جان هم افتاده بودند و از هر طرف کروشیو نوش جون میکردن و لرد هر کاری می کرد تا ساکت بشن از جمله آوادا کاداورا ولی کار ساز نبود جیانا آروم خودش رو خلاص کرد و سمت دلفی رفت ، محکم گرفتش و با خودش تلپورت کرد وزارت خونه .لرد ناگهان اطراف را نگاه کرد و اثری از جیانا ندید.
-وااااااااای اگه دستم بهت نرسه دلفی حالا عشق ما را می دزدی!

مرگخوار ها مثل صحنه ی متوقف شده فیلم در هوا معلق مانده بودن و هیچ کس نمیدونست چی شده.که ناگهان کتی گفت:
- ارباب میگم اصلا چرا داشتیم دعوا می کردیم؟


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۲ ۹:۱۶:۴۰

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۳۶:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
و برای یک صدم ثانیه نگاه وحشت زده جیانا به چشمان پشمالوی لرد گره خورد ؛
اما فقط برای یک صدم ثانیه ، زیرا ناگهان کپه ای مو به طرف لرد حجوم آورد و او را پخش زمین ساخت .
لرد درحالی که سعی می کرد خود را از زمین جدا کند ، فریاد کشید : چه کسی به خودش جرأت داده ما را هل بدهد ؟؟؟
و تک به تک به مرگخوارانی که نفسی از آسودگی می کشیدند نگاه کرد .
ظاهراً رفتار لرد تغییری نکرده بود .
لرد همان طور که داشت ، نگاهش را بین تک تک مرگخواران می چرخواند و آنها را مواخذه می کرد ، به دختری رسید که با چشمان از حدقه درآمده و دهان باز دارد به او نگاه میکند .
در این لحظه حالت صورت لرد صد و هشتاد درجه تغییر کرد .
چشمان لرد که تا آن موقع از خشم قرمز شده بود ، حالا از سرخی عشق لبریز بود !!
لرد با لبخند پهنی بلند شد و در میان نگاه های خیره مرگخواران به طرف جیانا خیز برداشت ، وقتی به او نزدیک شد خم شد و دستش را به طرف جیانا دراز کرد .
لرد تن صدایش را نازک کرد و گفت :
- افتخار میدید مادمازل ؟

حالا نوبت مرگخواران بود که چشمانشان از حدقه در بیاید !
لرد به یک نفر تعظیم کرده بود ؟
آن هم یک محفلی ؟

بلاتریکس با بغض گفت : ارباب ؟
- الان چیکار کردین ارباب ؟

اما لرد به هیچ یک از مرگخواران توجه نمی کرد و فقط با نیش باز به جیانا خیره شده بود .
دیدن لرد از آن زاویه جیانا را بیشتر از پیش ترسانده بود ، پس جیانا جیقی بنفش (شاید هم صورتی ) کشید.

حتی او هم میدانست که در مقابل این همه مر‌گخوار شانسی ندارد .
لرد با شنیدن صدای جیغ جیانا چشمانش را بست و لبخندش را پهن تر کرد .
- به به ، چه صدای خشن و گوش خراشی ، خوشمان آمد !

دلفی با نا امیدی گفت : پدر شما الگوی من بودید .

جیانا ساکت شد ، باید روی راه فرارش متمرکز میشد ، با همان دهان باز لبخندی زورکی زد و به دلفی که شش دنگ حواسش به لرد بود ، خیره شد ، باید مثل برق و باد ، پای دلفی را می گرفت و به اداره سحر و جادو تلپورت می کرد ؛
اما تا چوبدستی اش را بیرون اورد لرد آن را قاپید .
- آه ، چه چوب دستی خوش تراشی

مرگخواران که دیگر از آه کشیدن های لرد خسته شده بودند ، دنبال راه حلی بودند ، اما آیا کاری از دستشان برمی آمد ؟

لرد دست جیانا را گرفت و کشید ، اگر چشم غره های مرگخواران نبود جیانا حتما دست لرد را گاز می گرفت.

- ما حتما باید به محفل برویم ، باید از دامبلدور جهت تربیت چنین محفلی شرور و نمونه ای قدر دانی کنیم !

اخم های جیانا در هم رفت ؛ لرد به چه کسی گفته بود شرور ؟

لرد به طرف مرگخواران برگشت .
- زود باشید راه بیوفتیم ، آه ، در ضمن مرگخواران ما حق ازدواج با غیر محفلیون را ندارند .

صدای فین فین مرگخواری به گوش رسید ، مرگخواران ماتم زده باید جداً فکری به حال اربابشان می کردند .


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۲/۱۶ ۱۶:۲۷:۴۲

˹.🦅💙˼



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
لرد سیاه، معجون را سر کشید و در همان لحظه، پای دلفی روی دست بلاتریکس رفت و علاوه بر له کردن آن، لیز خورد و در بغل لرد سیاه افتاد.
لرد سیاه، سرفه کنان، بخاری را که از سر کشیدن معجون به وجود آورده بود، با دستش کنار میزد.
دلفی، با دیدن صورت اربابش، آب دهانش را قورت داد و پای جیانا را به سمت خودش کشید که روی او بیفتد و او را از نظر لرد سیاه پنهان کند.
کتی و مرگخواران، به بخار صورتی که تشکیل شده بود، خیره شده بودند. معجون تغییر قیافه، همیشه مانند معجون عشق، بخار میکرد؟
در یک لحظه، بلاتریکس موضوع را فهمید و به سمت لرد سیاه شیرجه زد. اما یک ثانیه قبل از رسیدن مرگخوار موفرفری به اربابش، لرد سیاه چشمانش را باز کرد و با صورت وحشت زده و جیغ زننده ی جیانا رو به رو شد!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۸:۵۵ یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

ریگولوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱
از جایی دور از دستان لردسیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
جیانا همچنان تلاش می‌کرد تا خود را به دلفی که روی صخره‌ای با ارتفاع نه چندان زیاد ایستاده بود برساند اما هر بار که بلند می‌شد پوست موزی جلوی پایش باعث افتادن دوباره او می‌شد.آن مکان تاریک و سرد برایش ناآشنا بود و قه‌قه‌های تحقیر آمیز دلفی آزارش می‌داد.

_آفرین جیانا خوب تلاش میکنی!اگه میتونی منو بگیر!

دلفی با پوزخندی بر لب این حرف را زد و به جیانا خیره شد که همچنان تلاش می‌کرد به پایین صخره برسد.جیانا با خودش میگفت:
_فقط یکم دیگه،دارم بهش نزدیک میشم.
او نقشه‌ای داشت و آن نقشه فقط با رسیدنش به پایین صخره عملی می‌شد،فعلا فقط باید دلفی را نادیده می‌گرفت و به راهش ادامه می‌داد.

_می‌دونی چیه؟هر کسی جای من بود تا الان تو رو فرستاده بود پیش مادر و پدرت ولی من از دست و پا زدنات برای رسیدن بهم خوشم میاد.

در یک لحظه چشمان جیانا برقی زد.به خط قرمزش وارد شده بودند.

_اکسپلیارموس!

دلفی سریع واکنش نشان داد و سپری بین خودش و جیانا قرار داد.

_پروتگو،اوه ببخشید،ببخشید نمیدونستم اینقد روشون حساسی.خب با اجازه،وقتشه که برم.

_نه!!!
دلفی داشت به جهان غیب و ظاهر شدن وارد می‌شد که...

_اسندیو!

با این حرکت هوشمندانه،جیانا که توانسه بود خودش را به پایین صخره برساند به سمت بالا پرتاب شد به بالای صخره رسید،در یک آن شانه دلفی را لمس کرد و...

درست در آن سو و در خانه ریدل ها کتی با اطمینان خاطر جام پر از معجون را به اربابش می‌داد.
_کاملا مطمعنی که معجون درست رو ریختی؟
_بله لرد، مطمعنِ مطمعنم

لرد با صورت قارقارو جام‌ را از دست کتی گرفت،قارقارو با سوء زن به جام نگاه می‌کرد نزدیک ولدمورت شد تا با تماس دوباره با صورت لردسیاه صورت بی موی خود را بازیابد.
نگاه سنگین همه مرگ‌خواران به لرد ولدمورت بود که ناگهان دلفی با چهره‌ای مات و متحیر به همراه جیانا که انگشت اشاره‌اش را به شانه دختر لرد سیاه اتصال داده بود در خانه ریدل‌ها ظاهر شدند...



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۶:۱۷ سه شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
هیچ کس نمیدانست که در این بین، معجون پوست موز کجا رفته. تا وقتی که جیانا و دلفی ریدل به مکان تاریک و سردی تلپورت شدند. هر دو، با وقار و متانت، چوب دستی هایشان را به سمت یکدیگر نشانه رفتند. پوزخندی، روی لب جیانا جا خوش کرده بود.
_ مطمئنم اینبار میگیر...

مایعی زرد رنگی، شلپی روی سر جیانا ریخت و تمام غروری که تا به حال جمع کرده بود، خرد کرد. دلفی، به زور میتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. در حالی که از خنده دل درد گرفته بود، به سمت کوچه ای رفت.

_ وایسا!

جیانا، قدم اول را برداشت و هنگام برداشتن قدم دوم، پایش روی پوست موزی رفت و جلوی پای دلفی پهن شد. دلفی، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و از شدت خنده، دلش را گرفت.
در آن سمت، کتی با خوشحالی و در حالی که داشت با بالا پایین پریدن ظرف های آشپزخانه را دانه دانه پایین می انداخت، و می شکست، شیشه ی تغییر صورت را برداشت و درون جامی برای اربابش ریخت...


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
قارقارو با درد تبدیل به کتی شد . به سرعت سمت آینه رفت و خودش رو نگاه کرد و از حال رفت.
-هی اونقدر ها هم بد نیست!
- گفتنش برای تو آسونه.
-اینقدر قر نزن دیگه .
-تو خودت مثلا ساحره ای؟ خب به جای این که با اون ریش مسخره بری بیرون خودتم جادو کن دیگه.
-خب ... خب ....

در حالی که قارقاروی کتی شده به کناری پرت می شد کتی مشغول تغییر شکل خودش با جادو های بدون درد شد .

در فروشگاه شوخی فروشی ویزلی


جیانا در حالی که مشغول برسی گوی زیبای پیشگویی هشت برای کلاس پیشگویی بود متوجه شد کتی با موهایی سبز و لباس های بنفش وارد مغازه شده.
-اون اینجا چه کار میکنه؟

جرج سمت مشتری تازه رفت تا اجناسش رو بفروشه .

-سلام خانم محترم امروز چه کمکی میتونم بهتون بکنم ؟ میخواین کلاس رو بپیچونین؟میتونم بهتون آبنبات حالت تهوع آور یا سرگیجه آور رو پیشنهاد کنم....یا شاید دلتون یکم معجون سکسکه بخواد تا پروفسور اون درس تا یه هفته مدرسه نیاد؟
-من یه معجون.....

کتی به خاطر حرف های جرج کاملا فراموش کرد چی می خواد بنابراین به قفسه ها نگاه کرد تا بلکه یادش بیاد .

-من یه معجون رشد مو میخوام. البته فکر کنم.
-انتخواب تون عالیه میخواین کسی اینقدر موهاش بلند بشه که زیر پاش گیر کنه؟ میخواین دل کسی رو به دست بیارین؟ معجون عشق تازه برامون رسیده فقط قیمتش یکم بالاس ولی مطمئن باشین پشیمون نمیشین . تازه معجون پوست موز هم داریم هر کس اون رو بخوره جلوی پاش پوست موز سبز میشه.
-خب یکم معجون عشق و پوست موز و ضد تغییر صورت،یعنی چیز ....یه چیزی که اثر معجون تغییر صورت رو وارونه کنه میخوام. آخرش یادم اومد. یکم آبنبات سکسکه هم بدین .
-سلیقه شما بی نقص ....میشه صد و بیست گالیون.
- بفرمایین.
کتی با کیسه ای پر از خرید در حالی که اصلا متوجه نبود چه خسارتی به خزانه لرد زده بیرون رفت .جیانا هم پول وسایلش رو داد و دنبال کتی رفت.

-باید ببینم این همه چیز رو برای چی می خواد.

ناگهان سر راه کتی جادوگری سبز شد که شنلی سیاه پوشیده بود و مو های سفید نقره ای از اون بیرون زده بود جیانا فورا جادوگر رو شناخت و با چهره ای کاملا بی احساس به سمتش هجوم برد .کتی هم که از هیچ چیز سر در نمی آورد کنار خیابون وایساد.
-دلفی ریدل تو به اتهام فرار از آزکابان و دخالت در زمان بازداشتی.
کتی از شنیدن کلمه آخر در جا خشکش زد دلفی ریدل فامیل ارباب بود؟ باید کاری می کرد؟ ولی جیانا در حالی که طلسم های رو سمت جادو گر نشونه می گرفت خودشون رو تلپورت کرد و کتی بی چاره که نمیدونست چه بلایی به سرش اومده رو جا گذاشت. جیانا اتفاقی محتوی معجون ها رو با هم جابجا کرده بود. معجون عشق توی بطری معجون معکوس کردن جابجایی صورت بود و معجون پوست موز توی بطری معجون عشق.


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۱/۵ ۱۵:۱۹:۳۱

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
کتی، خودش را درون اتاقش حبس کرده بود و در حال هم زدن معجون مرکب بود. متاسفانه، خودش نمیتوانست از معجون مرکب استفاده کند. تمام افراد حاضر در خانه ریدل ها، مرگخوار بودند. اینکه به یکی از آنها تبدیل شود، تغییر چندانی با وضعیت فعلی نمیکرد. میتوانست با لباس ها و ریش هایی که از مغازه کش رفته بود، خودش را تغییر دهد. اما نمیتوانست با قاقارو، به سمت مغازه ی ویزلی های معلون، راه بیفتد. نا سلامتی، کل دنیا میدانستند که لرد سیاه، زیر دستی دارد که به داشتن پشمالوی نفرت انگیزی، معروف است.
- بیا قاقارو!

کتی، مویی از از سرش کند و قایمکی در لیوان معجون ریخت.
- یا میای اینو میخوری، یا خودم تو حلقومت فرو میکنمش.

قاقارو، ترجیح داد تا خودش بخورد و به دست دخترک، گرفتار نشود. اما، قبل اینکه معجون را سر بکشد، وصیت نامه اش را خاتمه داد و درون پاکت مهر و موم شده ای، فرو کرد و با جغد، راهی سرزمین پشمالوستان کرد.
- اگه زنده نموندم، به فک و فامیلم بگو که دوستشون دارم.

صورت کتی، لحظه ای در هم رفت و لحظه ای دیگر، کله ی قاقارو را میان زانو هایش گرفته بود و معجون را قطره قطره، در حلقومش فرو میکرد.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۲۳ ۱۹:۰۴:۰۰

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۳۶:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
کتی نگاه متأثرش را بین قارقارو و آگهی تبلیغاتی رد و بدل کرد .
یعنی به قدری خار و ذلیل شده بود که می‌بایست از دو تا ویزلی مو قرمز کمک بگیرد ؟

حق انتخاب دیگری هم نداشت ، او حالا بیش از هر موقع دیگری تحت فشار بود ، فشاری که اگر ادامه پیدا می کرد ، مطمئنا کتی را ، از مرز له شدن هم آن طرف تر می برد .

پس با صدایی که از اضطراب می لرزید ، در حالی که با دستان دوبرابر لرزانش آگهی را به طرف مرگخواران گرفته بود ، گفت :
- ش...شاید ، امتحانش ضرر نداشته باشه !

لینی که معلوم نبود کی به هوش آمده ، به طرف آگهی خیز برداشت ؛ درست مثل دیگر مرگخواران .

او با چشمان گردش که آنها را همان لحظه به کاغذ پر چین و چروک رو به رویش چسبانده بود ، به علامت های روی آگهی زل زد و با صدای بلند شروع به خواندن حروف روی کاغذ پوستی کرد ؛
باز هم دقیقا مثل دیگر مرگخواران . { با این تفاوت که آنها زمزمه می کردند }

واکنش مرگخواران هم همان گونه ای بود که کتی انتظار داشت ؛

- عمرا بذارم ابهت ارباب رو به دو تا جوجه محفلی بفروشی .

- یعنی می گی دو تا ویزلی لیاقت اینو دارن که ازشون برای ارباب خرید کنیم!؟

- غرور مرگخواریت کجا رفته ؟!

کتی که چیزی تا له شدنش میان آن همه فشار نمانده بود ، سعی کرد همهمه مرگخواران را بخواباند .

- من که برای اونا مرگخوار نیستم ، یه مشتری سادم ، تازه می خوام لباس مبدل هم بپوشم .

- یعنی می خواهی بگویی که به جای خالی کردن مغازه آن دو ملعون و دستبرد زدن به کار و کاسبیشان ، جوانمردانه برویم و به آنها گالیون گالیون ، پول پیشکش کنیم ؟

کتی که سعی می کرد تا حد ممکن لرزش دستانش را پنهان کند ، آب دهانش را قورت داد و جواب لرد را هم به او تقدیم کرد :

- فکر نمی کنین با دزدی زیادی توجه جلب می شه ؟ مگه نمی خواین سریع تر از شر این چهره خلاص شین ؟
_________

فعلا آبروی لرد به یک تار موی نارنجی بند بود ، تار موی ویزلی ها .


˹.🦅💙˼



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
- که موهای سرمان رشد میکند؟.مارا بازی میدهید؟حالا کاری میکنیم که پشم هایت موهایت برای همیشه ریزش کند.

صحنه آهسته شد.لرد در برابر چشمان وحشت زده ی کتی چوبدستی اش را بالا آورد.کتی دیگر چیزی برای گفتن نداشت.قارقارو را در بغل گرفته بود و در انتظار مرگ دردناکی بود که لرد نثارش میکرد.اما در تاریکترین لحظات زندگی همواره نوری میدرخشد.همچون تضاد ملموس دو چشم سرخ و خشمناک لرد، میان کپه ی پشم روی صورتش.فریاد سهمگین لرد خالی از لطف نبود.او با این کار،ناگزیر تمام خادمانش را فراخوانده بود.پس آن لحظات به اخرین لحظات عمر کتی تبدیل نشد.بلاتریکس سر بزنگاه در را باز کرد‌ و با وحشت پرسید:چی شده؟کی مرده؟نجینی طوریش....

زبان بلاتریکس با دیدن چهره ی لرد بند آمد.حالا میتوانست برای سکوت ایلی از مرگخواران پشت سرش، در لحظه ورود به اتاق دلیل قانع کننده پیدا کند.

- چ...چه‌ بلایی سرتون اومده ارباب؟

ناخوداگاه نگاه مرگخواران به سمت هکتور برگشت.اما هکتور که اینبار به طرز عجیبی کاملا بیگناه به نظر میرسید گفت:
انصافا من نبودم اینبار‌‌‌‌...

نگاه سردرگم مرگخواران به سمت ارباب برگشت و با دنبال کردن منتهی الیه نگاه ارباب،نگاهشان رو کتی متوقف شد.

کتی عقب عقب رفت:من...راستش...نمیخواستم اینطوری بشه...راستش...قرار بود این معجون برای رشد مو باشه نه تعویض صورت...

لینی که‌ از وحشت بالهایش بی حس شده بودند گفت:تعویض صورت؟اگه این صورت لرد نیست پس صورت لرد کجاست؟...

نگاه مرگخواران ناخوداگاه به سمت قارقارو برگشت.صورت لرد روی بدن قارقارو به آنها لبخند میزد.
لینی از وحشت غش کرد.

نارلک از آنجایی که به عنوان یک غیر انسان همیشه سریعتر واکنش میداد،در هوا پرید و درست رو به روی‌کتی فرود آمد.

- ارباب اجازه بدید خودم با نوک‌ تیزم چشماشو از کاسه در بیارم.

و نجینی با خشم‌ شروع به فس فس کرد: نه پدر...بذار من برای شام بخورمش.

لرد ولدمورت به بیرحمی معروف بود.اما مرگخواران خود را به همین راحتی نمیکشت.پس تصمیم گرفت یک شانس به کتی بدهد.او نجینی را با نوازش آرام کرد و به نارلک گفت:
عقب بایست لک لک سلطنتیمان!ما تصمیم گرفتیم به کتی رحم‌نموده و به مرگخواران یک‌ شانس برای برگرداندن صورتمان بدهیم.

کتی‌ نفس راحتی کشید.در همین حین متوجه شد قارقارو پاچه شلوارش را میکشد.قارقارو از میان پشم هایش یک تراکت تبلیغاتی بیرون کشید و به دست کتی داد.

(( بشتابید!بشتابید!
مغازه ی فرد و جرج،با جدیدترین و متفاوت ترین آپشن ها در خدمت شماست!
قویترین ضد طلسم ها و ضد معجون هارو بهتون ارائه میدیم.
۱۰۰ درصد تضمینی با نازل ترین قیمت
آدرس:کوچه ی دیاگون))




در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.