هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
سپس لوسیوس درخواست پیشگو را پذیرفت و چشمانش را بست و تا سر خیابان پیشگو را همراهی کرد و چند لحظه بعد چشمانش را باز کرد و گفت:
-ای پیشگو حال بگو،در آینده چه اتفاقی برای من روی خواهد داد؟
پیشگو که منتظر جیمز بود با عصبانیت در دل خود گفت:
-پس این چیمز کجاس؟چرا نیومد؟
در همان لحظه لوسیوس به پیشگو گفت:
-چیزی گفتی پیشگوی جوان ؟!
پیشگو با حالت دستپاچگی و عجله گفت :
-چی؟م...من ؟ نه هیچی نگفتم.حتما اشتباه شنیده اید قرر..بان .
این نوع لحن پیشگو، موجب شد که لوسیوس به او شک کند و به او گفت:
-ای پیشگوی جوان، به من بگو که اسمت چیست ؟اهل کجایی ؟و چند ساله ای ؟
پیشگو خودش را به آن راه زد(نه اون راه ) و چیزی نگفت و موجب شد که لوسیوس با عصبانیت دوباره سوالاش را تکرار کند.پیشگو با حالتی از ترس گفت:
-چ... چی ؟اسمم چیزه!!پیشگو دیگه،سنمم جوونه!!
لوسیوس فهمید که ریگی در کفش پیشگو هست به همین دلیل اول او را طلسم کرد و سپس به شکنجه گاه قصر برد.

شکنجه گاه قصر مالفوی ها:

-ای پیشگو بگو که هست،آیا از افراد محفلی...؟
ناگهان دابی سخن لوسیوس را نیمه کاره کرد و گفت :
-سرورم،محفلی ها!! آنان ....
.
.
.
ادامه بدین :


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۴ ۲۰:۲۱:۲۱
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۴ ۲۰:۲۶:۴۲

*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- نباید بهت بگم اما اونجا به خونه ی محفلیا و تمام مخفیگاهایی که تا حالا شناسایی کردیم راه داره !
لوسیوس چشمانش از تعجب گرد شد و گفت : به خونه ی همه ی محفلی ها ...

زینگ زینگ
صدای زنگ سبب شد تا سخنان لوسیوس نیمه تمام باقی بماند.
- دابی ! برو برو در رو باز کن .
دابی بلافاصله به سمت در روانه شد و وقتی که در را باز کرد ...

- درود بر تو ای جن خانگی ... من آنپارته هستم . پیشگویی شغل من است . من متوجه شدم که در آینده اربابت مشکلی پیدا خواهد کرد و راه حل آن را نخواهد دانست . من با پیشگویی خود قادرم تا اورا از حوادثی که در آینده گریبانگیر او خواهد شد ، مطلع کنم .

دابی با تعجب به پیشگو خیره شده بود که ناگهان ...
- دابی ، چه خبر شده است ؟ به خاطر این تاخیر قطعا مجازات خواهی شد .
لوسیوس مالفوی که از تاخیر دابی نگران شده بود ، خودش به دم در آمده بود .
- درود بر تو ! من آنپارته ی پیشگو هستم که به من خبر رسیده است ...

در همان حوالی ...
- اه ... بدشانسی پشت بدشانسی ! چرا از بین این همه یویو ، باید بند یویو ی من پاره بشه ؟ همین الان باید برم پیش ریموس برام درستش کنه .
جیمز که فراموش کرده بود در ماموریت قرار دارد ، به سمت مقر محفل ققنوس به راه افتاد .

قصر خانواده مالفوی
- بله سرورم ! همانطور که خدمتتان عرض کردم برای اینکه از صحت طال شما مطمئن شوم باید با من تا سر خیابان بیایید تا من بتوانم تعداد قدم های شما را که در طالع بینی بسیار مهم است ، شمارش کنم .

قدم زدن تا سر خیابان برای لوسیوس مالفوی و فهمیدن آینده اش ، اصلا هزینه ی دشواری نبود به همین جهت با کمال میل درخواست پیشگو را پذیرفت .


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۲:۱۰
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
یه میز گرد وسط ِ و یه نقشه که محدوده ی قصر مالفوی رو نشون میده هم روش گذاشته شده و سیریوس و لینی و جیمز دورش جمعن.

سیریوس در حالی که با انگشتش خطی رو روی نقشه نشون کرده میگه:

- من به صورت یه پیشگو میرم در قصر مالفوی و لینی هم دو کوچه بالاتر با یه گونی منتظر میمونه و تو جیمز...یه جایی همین نزدیکیا منتظر میمونی تا وقتی من بت علامت بدم از پشت با چوب بزنی تو کله ی مالفوی!خب...نقشه چطوره؟

جیمز:نقشه ی خوبیه و فک کنم عملی بشه و چیزی نمیتونه جلودارش بشه!

لینی با لبخند گفت:البتهعوامل طبیعی میتونه باعث جلوگیریمون بشه!

سیریوس و جیمز:

خانه ی ریدل:

نارسیسا در حالی که کلیدهای درون دستش را میشمرد گفت:خب...به تعداد هر صد و بیستا اتاق یه کلید وجود داره ... خونه تقریبا آمادست فقط باید وسایلو بیاریم توی قصر و بهشون نظم بدیم!

لوسیوس دستانش را به هم مالید و گفت:هوووف...بعدشم یه جشن میگیریمو اربابو دعوت میکنیم!

در همان هنگام دراکو با شدت در را باز کرد و گفت:بابا...بابا کار زیرزمین ِ مخفـــ...

لوسیوس با عصبانیت حرف دراکو را قطع کرد و گفت:پسره ی خرفت!تو پیش خودت چی فک کردی؟ما تمام این بازسازیا رو بخاطر همین جای مخفی درست کردیم...پس نباید تا ارباب خواسته حرفی ازش بزنیم!

دراکو با خجالت آنجا را ترک کرد.

بلا که اتفاقی حرف های آنها را شنیده بود گفت:لوسیوس ارباب حتی به تو هم نگفته که اون زیرزمین واسه چیه!اما من میدونم ...

- خب؟اونجا واسه چیه؟

- نباید بهت بگم اما اونجا به خونه ی محفلیا و تمام مخفیگاهایی که تا حالا شناسایی کردیم راه داره


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
سوژه جدید:
در گذشته ای نه چندان دور،اجداد مالفوی ها در حال ساخت قصر خانواده ی خود بودند.این خبر به گوش آلبوس دامبلدور رسید و باعث نگرانی آن شد.در آن زمان آلبوس دامبلدور و بقیه اعضای محفل به شدت از ساخت قصر مالفوی ها می ترسیدند زیرا می دانستند در آینده ی نه چندان دور دچار مشکلاتی و خطراتی جبران ناپذیر و برای محفل میشوند.
به همین دلایل آلبوس و اعضای محفل نقشه ای کشیدند تا قصر مالفوی هارا نابود کنند.(این نقشه در پست های بعدی در زمان آینده اتفاق میافتد)
3روز بعد- محفل ققنوس:
آلبوس سر میز شام نشسته بود و همچنان به آرامی مشغول خوردن شامش شد.ناگهان جیمز سکوت را شکست و گفت:
-راســتی قربان،ساخت قصر مالفوی ها دیگه داره تموم میشه(جمله خبری).
سیریوس که سرمیز کنار جیمز نشسته بود سلفه ای کرد و به جیمز تنه ای زد و گفت:
-نه قربان منظورش چیزه ... اینکه کار نابودکردنش دیگه داره تموم میشه.
آلبوس نگاهی تعجب آمیزی به سیریوس انداخت و گفت:
-به این زودی!آفرین پسران گلم،من میدانستم شماها همه کاری ازتون بر می آید.
بعد اتمام شام جیمز و سیریوس از همه زودتر بلند شدن و سریع به زیر زمین محفل رفتند و پنهانی مشغول حرف زدن شدند.

در همان لحظه-زیر زمین محفل:
در حالی که جیمز و سیریوس پنهانی مشغول حرف زدن بودن ناگهان وسط حرف سیریوس سر و کله ی لینی پیدا شد و تمام حرف ها و ماجرا را متوجه شد .لینی تصمیم گرفت تا تمام ماجرا را برای آلبوس توضیح دهد ولی سیریوس جلوی او را گرفت و سپس تصمیم گرفتند سه تایی وارد عمل شوند.
سپس بعد از گقتن همه چیز به لینی به خوابگاه محفل رفتند و خوابیدند.
وقتی صبح شد آلبوس دامبلدور با عصبانیت بالای سر جیمز و سیریوس آمد و گفت:
-ای پسران ...(سانسور)،چرا به من دروغ گفتین ؟ دیگه از چشم من افتادین،قصر مالفوی ها ساخته شده و شماها ...

روز ها گذشت و آلبوس عصابی تر میشد و خانواده ی قصر مالفوی کارهایی را انجام میداد که محفل را به خطر مینداخت.
همچنین محفلی ها جنگ های با مالفوی ها صورت میدادند اما...(دیگه خودتون میدونید چی میشه)

بعد از گذشت سال ها جیمز،سیریوس و لینی برای خوشحال کردن آلبوس تصمیم گرفتند که لوسیوس مالفوی را گروگان بگیرند.
به همین دلیل دست به کار شدند و به قصر مالفوی ها یواشکی وارد شدند ...
.
.
.
ادامه بدید:


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۹ ۲۰:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۰ ۱۹:۲۷:۱۲

*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲:۴۴ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
اسنيپ سرش را بلند كرد و رو به دامبلدور گفت: راستي! سر راه سري هم به مرگخوار ها زدم، بايد بگم كه يك اتفاق عجيب افتاده، همه شون بچه شدن!
دامبلدور گفت: اوه! خيلي عاليه! جيمز، نقشه ات گرفت. حالا ميتونيم حمله كنيم ...
اسنيپ حرف دامبلدور را قطع كرد و گفت: خيلي خوشحال نشيم بهتره، چون فورا رفتن و از ميون انبار معجون هاشون معجون سن رو خوردند و به حالت اول برگشتن.
دامبلدور با تاسف آهي كشيد و گفت: عجب ... اشكالي نداره سيوروس ولي حيف شد، نقشه ي خوبي كشيده بوديم. جيمز در اين راه يك يويوش رو هم از دست داد!
اسنيپ لبخندكي زد و به دنبال مواد اوليه رفت و لرد را تنها گذاشت تا به راحتي تمام اتاق هاي محفل را به گند بكشد و كاغذ ها و مدارك را پاره كند و يويو هاي ديگر جيمز را نيز نابود كند.

دو ساعت بعد - خانه لوسيوس

- پس چرا ارباب نمياد، من كه خيلي نگرانم ...
- منم خيلي نگرانم، دايي ژون من خيلي بچشت ممكنه گم شده باشه. نكنه مشنگا گرفته باشنش و بژرگش كنن؟
- حرف مفت نزن مورفين!
پاق!

اسنيپ بچه بغل ظاهر شد و با لبخند نه چندان مليحي لرد را روي زمين گذاشت. با افتخار بطري بزرگي از جيبش در آورد كه پر از معجون بود.
لودو گفت: كپي رايت جا دادن بطري تو جيب شنل با منه ها اسنيپ!
اسنيپ معجون را در ظرف هاي مختلفي ريخت و بين همه تقسيم كرد و گفت: بخوريد، تا تهش بخوريد كه درست مثل اول بشيد!
چند لحظه اي صبر كرد اما هيچكس لب به معجونش نزد.
- چرا بر و بر منو نگاه ميكنيد؟ بخوريد ديگه!
- نميخوريم!
- يعني چي؟ من اينهمه زحمت كشيدم، براي چي نميخوريد؟
- چون ما دوست داريم همين قدري بمونيم! اين جوري خيلي بهتر و راحت تره اسنيپ! تو هم يك كمي از معجون كوچك كننده بخور، هيچوقت حاظر نميشي به اين دوران مذخرفت برگردي، همش دردسر و زحمت و دستورات اراب و سياهي! ما معجون نميخوريم.

اسنيپ نگاهي به لوسيوس كرد و گفت: اين ها چشونه؟
- نميدونم. در ضمن من نميتونم قصر باشكوهمو تبديل كنم به مهد كودك.
- اشكالي نداره! ما ميريم به آموزشگاه مرگخواري تو خونه ريدل. اون جا همه چيز هاي لازم بچه ها هست!
- فكر خوبيه!
- اربابو چي كارش كنيم؟
- اون رو هم ميبريم و بزرگش ميكنيم!
و اينگونه بود كه مرگخوار ها تصميم گرفتند باري ديگر دوران كودكي خود را تجربه كنند، دوراني كه بسيار شيرين تر از بزرگساليشان بود.

پايان سوژه


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

جیمز سیریوس پاتر غذاهای قصر مالفوی را به معجونی ناشناخته آلوده میکنه و همه مرگخواران(بجز اسنیپ و لوسیوس مالفوی) بعد از خوردن غذا به دوران کودکی خودشون برمیگردن.لرد سیاه غذای بیشتری میخوره و کوچکتر از بقیه میشه.برای برگردون وضع به حالت عادی باید معجونی درست کنن که موادش بسیار نایابه.اسنیپ برای آوردن مواد اولیه به محفل میره ولی درست در آخرین لحظه لرد سیاه(کوچک)هم که ردای اسنیپو گرفته به همراه اون غیب میشه.
___________________________

-چه فکری؟
-حمله کنیم محفل و اربابمونو پس بگیریم.
-نقشه ای هم برای این کار داری؟
-خب...بله که دارم.ما با استفاده از این سلاحهای مرگبار حساب همشونو میرسیم.

روفوس بعد از گفتن این جمله تکه چوب خشکی را از روی زمین برداشت و سرگرم جنگیدن با دشمنی خیالی شد.لوسیوس درحالیکه به حرکات بچگانه روفوس و بازی یه قل دو قل نارسیسا و بلاتریکس خیره شده بود آهی کشید.
-سلاحهای مرگبار....یه نگاهی به قد و قواره خودش نمیندازه.بهتره همینجا منتظر اسنیپ بمونیم.



محفل ققنوس


سوروس اسنیپ اخم شیطانی روی صورتش را پاک و لبخند معصومانه ای را جایگزین آن کرد و وارد مقر فوق سری محفل ققنوس شد.
-فکر میکنم باید رژیم بگیرم.اونقدر چاق و سنگین شدم که کم مونده بود موقع غیب و ظاهر شدن سر از هلند در بیارم.همش به خاطر غذاهای چرب مالیه.

رون ویزلی سرش را به هرمیون نزدیک کرد و زیر لب گفت:
-ولی من فکر میکنم یه بار...فقط یه بار موهاشو بشوره کلی سبک بشه.

هرمیون اخمی کرد و در حالیکه به بچه ناشناسی که روی ردای سوروس نصب شده بود اشاره میکرد پرسید:
-پروفسور شایدم دلیلش اون باشه!

اسنیپ نگاهی به پشت ردایش انداخت و با دیدن لرد سیاه وحشتزده او را از روی زمین بلند کرد.
-اممم...اوه...من اینو فراموش کرده بودم..ر...راستش این یکی از بستگان نزدیک منه.برای پدر و مادرش کاری پیش اومده بود و مجبور شدم بیارمش اینجا.ن...نزدیکش نشین...اصلا خطرناک نیست این.جادوی سیاهم بلد نیست.سفیده سفیده.کاملا سفید!

آلبوس دامبلدور لبخندی زد و بچه را از اسنیپ گرفت.
-سوروس...تو باید بیشتر احتیاط کنی.اینجا مقر ماست.ولی اشکالی نداره.چه بچه شیرینی.

بچه شیرین با عصبانیت شکلکی در آورد و مشتی از ریش دامبلدور را گرفت و بشدت کشید.دامبلدور که نظرش کاملا عوض شده بود بچه را روی زمین گذاشت.
-خب...قرار نیست همه بچه ها شیرین باشن.این یکی فقط خوشگله و فعلا مهمون ماست.همه مواظبش باشین.

سوروس به بهانه مرتب کردن ردای بچه خم شد.
-ارباب خواهشا چند ساعتی خرابکاری نکنین.اگه سوالی ازتون پرسیدن فراموش کنین که یه جادوگر سیاهین.جوابای مثبت بدین.همین دور و برا بگردین تا من بتونم برم انبار و مواد اولیه رو پیدا کنم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۸ ۱۳:۱۱:۳۶



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
در همين هنگام لوسيوس در سالن جشن ها داشت همه چيز را ماست مالي مي كرد و مهمان ها را مي فرستاد دنبال كارشان: خوب مهمانان اصيل و خون پاك عزيز! از وقفه اي كه در جشن پيش اومد عذرخواهي ميكنم. حالا به شما دوستان هم خون پيشنهاد ميكنم بريد خونه و استراحت كنيد تا براي انقلابي بزرگ برعليه همه ي خون لجني ها آماده باشيد! خدا نگهدار!
مهمان ها با تعجب به يك ديگر نگاه كردند و بعد كم كم از قصر خارج شدند. لوسيوس هم بالاي سن ايستاده بود و براي همه لبخندي ساختگي ميزد و سر تكان ميداد تا زود تر از شر آن ها خلاص شود و ببيند اوضاع از چه قرار است.
همين كه آخرين مهمان از قصر خارج شد لوسيوس با عجله به سمت در دويد و از سالن خارج شد.

پشت در مرگخوار ها جلسه گذاشته بودند اما با ورود ناگهاني لوسيوس همه ساكت شدند. لوسيوس به سرعت به سمت ميز مي آمد و موهاي بورش پشت سرش به اهتزاز درآمده بود. روي يكي از صندلي ها نشست و سريع شروع به صحبت كرد: چه خبر شده؟ اسنيپ يه چيزايي سريع گفت ولي من ملتفت نشدم! ارباب كجاست؟ شماها چرا اين شكلي شدين؟ اين بچه هه كيه تو قصر من؟
- كدوم بچه هه؟
- هموني كه پاي منو گاز گرفت من شوتش كردم! همون خون لجنيه ديگه!
- بابا دايي ژون منو ميگه ديگه! ببينم بچه خوشگل مشگل شيفيت ميفيت نبود؟
- چرا بود!
- خودشه!
- ارباب؟
- آره!
- يعني چي؟ ارباب يه بچه ي دوسالست؟
- يه نفر كه احتمالا اون بچه جيغجيغوي محفله غذاهاي اين جار رو به معجون كوچك كننده آلوده كرده و ما همه كوچيك شديم، ارباب چون از همه بيشتر خورد نوزاد شد!
- اسنيپ كجاست؟
- رفته محفل يه ذره مواد اوليه كش بره برامون معجون بسازه.
- ارباب چي؟
- چسبيد به رداي اسنيپ
- من يه فكري دارم!
.
.
.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
- بد بخت شديم!
سوروس اين را گفت و با عجله بيرون دويد و به همه مرگخوار هاي ديگر كه پشت در منتظر بودند گفت كه به دنبال اربابشان بروند.
- اگه ارباب از اين جا در رفته بود كه ما ميديديمش!
- خوب لابد كور شدين! بگرديد ديگه! ممكنه محفلي ها اربابو پيدا كنن.
- نگران نباش اونا اين اربابو نميشناسن!

اسنيپ اين را گفت و درِ راه پله اي كه به تالار جشن باز ميشد را گشود.

- اينجا چه اتفاقي افتاده؟

بلاتريكس:
- فكر كنم لوسيوس برگشته. همين اول كاري چقدرم خرج كرده!

ايوان كه داشت از لاي در سرك مي كشيد گفت:
- خب حالا بايد چيكار كنيم؟

اسنيپ:
- فكر نكنم لوسيوس از ديدن رفقاي قديميش ناراحت بشه. من ميرم باهاش صحبت كنم. شما ها هم ببينيد مي تونيد ارباب رو پيدا كنيد يا نه. فقط توي تالار نيايد. به اين مهمونا نميشه اعتماد كرد. از همين جا تجسستون رو آغاز كنيد.

اسنيپ از در عبور كرد و به سمت لوسيوس رفت. ساير مرگخواران هم چشم هايشان را تيز كردند تا اثري از ارباب محبوبشان كه حالا دو سال بيشتر نداشت پيدا كنند. در همين حين ايوان متوجه مورفين شد كه داشت با فضاي خاليه بالاي لوستر صحبت ميكرد:
- دايي ژون بيا پايين. اون بالا رفتي شيكار؟ نميگي دايي مورفين سكته ميكنه؟

- مورفين داري با كي حرف ميزني؟

- مگه ارباب رو نميبيني؟ جغله بچه رفته روي لوستر نشسته! به داييش رفته!

آنتونين:
- امروز چقد مصرف كردي؟ هي به اين روفس ميگم بيا اينو ببر سنت مانگو بخوابون گوش نميده!

در همين حال كه مرگخواران در حال جر و بحث بودند اسنيپ وارد راه پله شد و گفت:
- با لوسيوس صحبت كردم. همه چيز رو به راهه. من دارم ميرم محفل تا مواد اوليه بيارم. شما هم جاي اين بحثا ارباب رو پيدا كنيد. فعلا"...تق!

مورفين:
- ببينم اين بشه اي هم كه پشت رداي اشنيپ رو گرفته بودم توهم بود؟

آنتونين: فكر نمي كنم



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
پس از نوشيدن نوشيدني مالفوي شروع به ادامه سخنراني كرد: من در همين جا قصد دارم آااااااااااخ!
يك نوزاد خوشگل و گوگوري مگوري پاي لوسيوس را طوري گاز گرفت كه او با نهايت تن صدايي كه در توانش بود عربده كشيد و باعث متفرق شدن تمام جن ها و بعضي ميهمان ها شد. لوسيوس كه پوست سفيدش از شدت درد و خشم كاملا سرخ شده بود با خشم يك لگد محكم به پوشك گاه بچه (!) زد و او را به گوشه اي پرتاب كرد. سپس فرياد زد: كي اين بچه رو اين جا راه داده؟ اين بچه ي خون لجني يا شايدم مشنگ رو! اصلا اين كيه؟ واقعا خجالت آوره! من امروز تكليف خونم رو روشن ميكنم!
خشم شديد لرد حتي با آن چهره ي كودكانه اش نمايان بود و هر لحظه ممكن بود طلسم مرگي را روانه ي لوسيوس كند كه بعد از اين همه غيبت، به جاي عذرخواهي و گزارش دادن به اربابش بدترين توهين ها را به او ميكرد

معجون سرا

- اه! اين معجون درست نميشه، به خاطر اين مواد فاسده! شونصد ساله كه تو اين انباريه! به گمونم مال جد لوسيوس مرحومه! اسمش چي بود؟ ابركسس. lمواد اين معجون خيلي نايابه. من كه فقط تو انبار محفل ديدمش، چه طوره برم از اون جا بيارم؟ به دامبل ميگم براي جاسوسيه! ارباب نظر شما چيه؟
- مشل اين كه يادت رفته ارباب ما اين نوژاد گوگوليه ها!
- كدوم نوژاد؟!
- همين كه بغلمه ديگه!
- تو كه چيزي بغلت نيست! خاك بر سرت كنن باز توهم زدي؟ تو هوا رو بغل كردي! اربابو چي كارش كردي آخه؟
- مطمئني اين نوژاد توهمه منه شوروش؟
آخه اگه درشت بگي يني دايي ژونم در رفته و تو اين قشر درندشت پيدا كردنش مشل پيدا كردنه شوژن تو انبار كاهه!
- بد بخت شديم!
سوروس اين را گفت و با عجله بيرون دويد و به همه مرگخوار هاي ديگر كه پشت در منتظر بودند گفت كه به دنبال اربابشان بروند.
- اگه ارباب از اين جا در رفته بود كه ما ميديديمش!
- خوب لابد كور شدين! بگرديد ديگه! ممكنه محفلي ها اربابو پيدا كنن.
- نگران نباش اونا اين اربابو نميشناسن!

.
.
.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۲ ۱۸:۳۹:۴۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
در همین حال ماجراهای پوشک مای بیبی در قصر مالفوی ادامه داشت تعداد زیادی تسترال که یک کالسکه اشرافی خفن را می کشیدن از فراز آسمان مقابل قصر توقف کردند... چند ساحره از بالای کالسکه پایین پریدن و در حالی که پلکانی در مقابل درب اصلی کالسکه قرار میدادند شروع به تعظیم کردن کردند...
مردی با موهای بلند و ردای گرانقیمت با اعصای اشرافی از پلکان پایین آمد... سرش را بالا کرد و نگاهی به سر در قصر کرد...
چند سالی بود که از قصر شخصی اش دور بود... اما حال که برگشته بود... اهداف بزرگی را در سر داشت...
تصویر کوچک شده


لوسیوس وارد سرسرای اصلی قصر شد و مشاهده کرد که قصر دیگر آن جلاح و شکوه گذشته را ندارد... مشخص بود در نبود او از قصر استفاده های درستی نشده بود... با خرابی شوفاژ ها و کودکستان خانه ریدل از قصر استفاده شده بود...
اما لوسیوس خوب میدانست که چطور باید شکوه قصر را بازگرداند...

لوسیوس انگشتان خود را بالا برد و به پشت سرش اشاره ای کرد... یکی از ساحره های خدمتگذار سرش را به نشانه تایید تکان داد و ده ها جن خونگی را به داخل قصر هدایت کرد...

جن ها شروع کردن به نظافت و برق انداختن قصر کردند ...

بعد از ساعاتی قصر دوباره شکوه و عظمت خود را باز یافته بود... لوسیوس در لژ اصلی و اشرافی قصر در مقابل شومینه بزرگ ایستاده بود مهمان های که به مناسبت بازگشت لوسیوس دعوت شده بودند در حال بحث و گفتگو با یکدیگر بودند در حالی که توسط جن ها با نوشیدنی کره ای پذیرایی میشدند.


لوسیوس سر انجام سخن گشود:
-با خوش آمد گویی خدمت مهمان های عزیز که تشریف فرمایی کردن بسیار متشکرم...
بخصوص از افراد وزارت کشوری و لشکری که از سراسر دنیای جادویی به قصر مالفوی آمدند...
همین جا اعلام میکنم... که از امروز این مکان یعنی قصر خانوادگی مالفوی به عنوان مرکز حذب اشراف زادگان و ستاد اصلی من برای رسیدن به وزارت انتخاب می شود...


همه شروع به کف زدن کردن...
مالفوی جام خود را بالا گرفت... و گفت:اشراف زادگان... همه جام های خود را به نشانه احترام بالا گرفتن و نوشیدن...تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۰ ۰:۵۵:۳۸

جادوگران







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.