هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
دوریا آخرین تابلو را در خاک باغچه جلوی خانه ریدل فرو کرد، بعد با دستش عرق پیشانی اش را پاک کرد و برای ایوان دست تکان داد. ایوان که داشت در نقطه ای دور تر از او تابلو ها را بررسی میکرد خودش را جلویش ظاهر کرد:
- اه ایوان درد بگیری این چه کاریه!
- هیشششششش ساکت دوریا! میگم هیچ کس نباید سر و صدا کنه. امروز باید خانه ریدل در سکوت مطلق باشه.

دوریا صدایش را پایین اورد و گفت:
- نمیخواد حالا به من این چیزا رو بگی. نا سلامتی برای اینکه سر و صدا نشه ۴۸ تا تابلو رو به جای اینکه با چکش تو خاک فرو کنم با زحمت و بدون سر و صدا سر جاشون نصب کردم ها.

ایوان نفس عمیقی کشید، دست هایش را باز کرد و گفت:
- میبینی؟ همینه. آرامش و سکوت مطلق!

...دام دارا دام دارا دام دارا دام!

ایوان و دوریا هر دو با صدای دامب دامب ریتمیکی که هر لحظه بلند تر میشد از جا پریدند!
ایوان با استخوان های کف دستش به پیشانی جمجمه اش کوبید و گفت:
- یا جد سالازار کبیر! کوین داره طبل زنان میره سمت خانه ریدل! بدو بگیریمش تا ارباب ازمون کدوحلوایی هالووینی درست نکرده!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۱۶:۱۵:۳۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
هالووینتان مشرور باد!



- هالـ...
- مرگ!

- ارباب هنوز که چیزی نگفتم.
- ما خود فهمیدیم چه می خواهی بگویی و جوابمان همچنان مرگ است.

ایوان کمی این پا و آن پا کرد.
- پس... جشن بی جشن دیگه؟ به بچه ها بگم شیرین کاری و شوخی اینا هم تعطیله.

لرد سیاه مشتش را روی میز کوبید.
- سردرد داریم. سردردی شدید. می‌فهمی؟ از هالووین هم متنفریم. همه شبیه کدو می شوند. وای به حال کسی که برای ما مزاحمت ایجاد کند.

ایوان از اتاق خارج شد.
نیم ساعت بعد پلاکاردها و تابلوهای مختلفی در دست داشت.
دوریا یکی یکی آنها را باز کرد.

هالووین توی فرق سرتان بخورد؟
ما هالووین نداشته و نداریم؟
دست به زنگ در زدی دستت را از بازو قطع می کنیم؟



ایوان آهی کشید.
- بله. ارباب سردرد دارن و مایل نیستن کسی مزاحمشون بشه‌. فقط امیدوارم همه اینا رو جدی بگیرن. ما هم باید دور و بر خونه پخش بشیم و مواظب باشیم کسی نزدیک نشه. اگه شد سر به نیستش می کنیم.




پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۱۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
بخشی از خاطرات ایزابل مک‌دوگال
«تو هدیه داری ایزابل... !»

قسمت دوم



نگرانی از نگاه دخترک پر کشید و حیرت زده چشم به لب‌های مادرش دوخت:
- نمادی که از لحظه‌ی تولد تا حالا همراهت بوده و از این به بعد هم خواهد بود، یکی از سمبل‌های اصلی دروئیدهاست. مادر من هم این نشان رو داشت... اون پیشگوی خارق‌العاده‌ای بود که استعدادش به من نرسید، اما خوشبختانه تو استعداد مادربزرگت رو داری ایزابل.

- دروئیدها کی هستن؟

- قومی از جادوگران با استعداد، که روح طبیعت در وجود اونها نفوذ کرده.
تعداد کمی از کسانی که، از طوفان بزرگ و وحشتناک آتلانتیس نجات پیدا کردن و به سرزمین های آباء و اجدادیشون، یعنی اسکاتلند، ایرلند و بریتانیا پناه بردن.
آتلانتیس به خاطر خشم خدایان زیر آب رفت و اونها قسم خوردن که قدرت ها و استعدادهاشون رو، فقط در خدمت طبیعت به کار ببرن.
هزاران سال گذشت و اونها با طبیعت در آمیخته شدن و به جای خدمت، با طبیعت همکاری کردن. تو تنها بازمانده‌ از این نسل هستی... !

- چرا دیگه هیچکس نمونده؟

_ دروئیدها و باقی جادوگران در پاکسازی بزرگ کملوت از جادو، بی رحمانه نابود شدن و تعداد کمی هم که باقی موندن، در سرتاسر دنیا پراکنده شدن. از اون زمان به بعد، جادوگرها خود را مخفی کرده و محکوم به زندگی پنهانی شدند.
ممکنه یکی از کسانی که زنده مونده، جد بزرگ تو باشه که هیچکس اسمش رو نمیدونه... .


آن شب، بانو کاساندرا تمام داستان ها و افسانه هایی را که از مادر خود شنیده بود، برای ایزابل بازگو کرد. تمام آن حرف‌ها، پایه گذار اعتقادات کنونی ایزابل بود، از جمله تنفر از ماگل ها و ماگل زاده هایی که تک به تک، باعث نسل کشی جادوگران با استعداد آن زمان شده بودند.
ایزابل همیشه در برابر گرفتن انتقام اجدادش، احساس مسئولیت می‎کرد. اما این، بار بسیار سنگینی بود که به تنهایی توانایی حمل آن را نداشت.
پس باید کسی را پیدا می کرد که اهدافش با او یکی باشد... !



ادامه دارد... (قسمت اول)


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۱۲ دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲
بخشی از خاطرات ایزابل مک‌دوگال
«تو هدیه داری ایزابل... !»



در سکوت بی انتهای شب، که حتی صدای باران و رعد و برق هم توان شکستنش را نداشت، دختر بچه‌ی خردسالی گوی پیشگویی مادرش را بی‌اجازه از مکان امنش بیرون آورده و سعی داشت قدرت هایش را کشف کند. در ذهن کوچک خود، دنبال پاسخی برای نشانه روی گردنش می گشت. نشانه ای که با او متولد شده بود و کمتر کسی درباره آن می دانست.

آن شب دخترک در حالی که به گوی خیره شده بود، زمزمه‌ای را شنید که شاید هضم کردنش، در حالی که فقط شش سال داشت، چیزی فراتر از دشواری بود. صدایی در سرش نجوا کرد:

گذشته‌ات را دنبال کن،
به طبیعت برگرد،
نیرو ها را در وجودت احساس کن،
آنچه نادیدنی است را به تماشا بنشین و آنچه نمی‌توان شنید، زمزمه کن... !


پس شنیدن تک تک آن جملات، گوش چپش سوت کشید و صدای مهیب رعد و برق، دخترک را بیش از هر زمان دیگری به وحشت انداخت.
طبیعت، او را فرا می‌خواند... !

صدای جیغ ایزابل، تمام عمارت را در بر گرفت. مادرش، بانو کاساندرا، پلکان را با سرعتی بی‌سابقه طی کرد. زمانی که ایزابل را آشفته و وحشت زده دید، بدون لحظه ای درنگ دخترش را در آغوش گرفت.
- آروم باش... آروم... .

پس از دقایقی نسبتا طولانی، ایزابل در آغوش مادر آرام گرفت و حالا آماده بود که همه چیز را توضیح دهد. مادر از جا بلند شد و رو به روی ایزابل ایستاد. لحنش بیش از هر زمان دیگری تند شده بود:
- با اجازه‌ی کی گوی رو برداشتی و بدون این که طرز کارش رو بدونی، سعی کردی ازش استفاده کنی؟ هیچ میدونی تمام شب رو صرف گشتن دنبال گوی کردم؟
- عذر میخوام.

عذرخواهی مودبانه‌ی ایزابل باعث شد تا کمی از عصبانیت مادر، کاسته شود.
- هیچوقت... هیچوقت کاری انجام نده که میدونی باید بخاطرش عذرخواهی کنی. اینطور فقط شخصیت خودت رو پایین میاری ایزابل... امشب چه اتفاقی افتاد؟

ایزابل تمام ماجرا را مو به مو توضیح داد. چهره‌ی مادرش از حالت نصیحت گونه، به حالت متفکرانه تغییر پیدا کرد. اما هنوز اخم‌هایش در هم گره خورده بود.
پس از کمی درنگ، در کنار ایزابل روی تخت نشست و به چشمان نگران دخترک خیره شد.

- تو هدیه داری ایزابل...!



ادامه دارد...


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۸ ۱:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۸ ۱:۱۸:۰۷

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
شب بود. ایزابل همراه با خواهر کوچکش کار روی پشت بام عمارتشان در وسط لندن دراز کشیده و به بیگ بن خیره شده بودند.ناگهان کارا گفت:
-هیزل...
-چیزی شده؟
-تو چیزی از لونا یادت میاد؟
هیزل تعجب کرد.برای چه او درباره لونا میپرسید؟ لونا خواهر بزرگتر انها بود که وقتی کارا 1 ساله بود از دنیا رفت.قطره اشکی از چشم هیزل سرازیر شد.او خواهر بزرگتر اش را خیلی دوست داشت.اختلاف سنی انها تقریبا 4 سال بود. برای همین درست ترین جواب به این سوال این بود
-چیزی که نه... همه چیز رو یادم میاد. از لحظه ی اولی که بدنیا اومدم و خواهرم در اغوشم گرفت تا لحظه ی...
نتوانست جمله را ادامه دهد.بغضش گرفته بود.کارا هم دیگر بحث را ادامه نداد.
چند روز بعد
هیزل همراه با کارا در حال قدم زدن در باغ بود.ناگهان هیزل به کار گفت
-میدونستی لونا اسم من رو انتخاب کرده؟
-واقعا؟!
-اره. لونا اسم من و مامان اسم دیزی رو انتخاب کرده.
-چه جالب!
-اره.از روزی که این حقیقت رو فهمیدم عاشق اسمم شدم.
کارا نگاه پر اشتیاقی به هیزل انداخت. مثل اینکه واقعا دوست داشت تمام داستان زندگی لونا را بشنود.
-راستی! میدونستی لونا اسلایترینی بود؟
-جدی میگی؟!اسلایترین؟
-جدی میگم!تازه ارشد هم بود.توی تیم کوییدیچ هم عضو بود.فکر کنم جوینده بود.
-ارشد!جوینده کوییدیچ! وای کاش بیشتر زنده میموند و بیشتر میدیدمش!میتونستم کلی چیز ازش یاد بگیرم!
اشک از چشمان هیزل جاری شد.
-کاشکی...


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
چوب دستی: چوب درخت سرخدار
پاترونوس: اسب
جینورا مالی ویزلی در یازده آگوست 1981 در یک خانواده ی اصیل جادوگری به دنیا آمد. جینی تنها دختر مالی و آرتور ویزلی در خانواده ی نه نفره شون بود
جینی در سال 1992 وارد هاگوارتز شد و مثل سایر اعضای خانواده ش در گروه گریفیندور قرار گرفت.

در سال اول حضورش در هاگوارتز به قدری از هری پاتر معروف خجالت می کشید که در هر موقعیتی که با هری رو به رو می شد، بدون صحبت، با لپ های گلگون و بر افروخته فرار می کرد. در همون سال، درگیر دفتر خاطرات تام ریدل شد و ناآگاهانه تحت تاثیر نیروی تاریک دفترچه، حفره ی اسرار رو باز کرد. او آن قدر درگیر این ماجرا شده بود که اگر هری در لحظه ی آخر، باسیلیسک و دفتر خاطرات رو از بین نبرده بود، جان خودش رو از دست می داد.

بعد از این اتفاق وحشتناک،جینی از نظر شخصیتی رشد کرد و خجالت همیشگی خودش رو به اعتماد به نفس تبدیل کرد. در سال چهارم تحصیل در هاگوارتز او تبدیل به یک عضو فعال در ارتش دامبلدور شد و تحت آموزش هری پاتر قرار گرفتدر تالار اسرار وزارت خانه، در کنار هری، رون، هرماینی، نویل و لونا شجاعانه با مرگ خوارها جنگید و با اعتماد به نفس هری رو مجذوب خودش کرد.

او همچنین به عضویت تیم کوییدیچ گریفیندور درآمد که در آینده ی شغلی او هم تاثیر گذار شد.

جینی در نهایت با هری ازدواج کرد و صاحب سه فرزند به نام های جیمز سیریوس، آلبوس سوروس و لیلی لونا شد.


اینا رو اضافه کن


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۷ ۱۲:۴۲:۵۲

یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۷:۲۸ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
پسرک میخواست دنیا را به وسیله لرد فتح کند، اما از آنجایی که تا به حال حتی یک تپه کوچک یا حتی سرعتگیر خیابان را هم فتح نکرده بود کار سختی پیش رو داشت. تصمیم گرفت به یکی از کافه های خلوت خیابان برود تا ضمن نوشیدن قهوه و خوردن چیز کیک به آینده اش فکر کند.

- ... خب تو رو بگذاریم روی صندلی، آهان درست شد. ئه این چیه اینجا نوشته؟

پشت همان برچسبی که رویش عبارت "ارباب" نوشته شده بود یه نفر با دست خطی شکسته و وحشتناک مشخصات فنی یک شارژر را نوشته بود. پسرک با خودش فکر کرد که مگر ارباب شارژی هم وجود دارد؟!

در همین فکر بود که نقطه ای روی دست راست ارباب نظرش را جلب کرد. با آن که غیر منطقی به نظر میرسید شانه اش را بالا انداخت و سیم شارژر پاور بانکش را از همان نقطه به دست ارباب متصل کرد.

- ...میکشمت ملعون!

پسر به اطرافش نگاه کزد اما منبع صدا را نیافت. برای همین شانه ای بالا انداخت و به داخل کافه رفت تا قهوه و کیکش را سفارش بدهد.

در سمت دیگر:

- هی اون چیزی که از دور داره میاد لینی نیست؟
- چرا لینیه. باز هم که دست خالی برگشته.
- ... شترق...شوتوروق...تتق...تتوق!

لینی به مرگخواران گوینده جمله اول و دوم رسیده و جوری آنها را بهم گره زد و با یک چک افسری آب نکشیده نقش زمین کرد که آثار تعجب و ترس را میشد در چهره مابقی مرگخواران دید. ظاهرا هنگام خشم جثه کوچک لینی از قوانین فیزیک پیروی نمیکرد.

-هی لینی آرام ب...

لینی همچون داسی که خوشه های گندم را درو میکرد به میان مرگخواران رفته بود و هر کدام را با چک و لگد به گوشه ای پرتاب میکرد.
- وقتی...من...دنبال...ارباب...پرواز میکنم...شما هم...باید دنبالم...بیاین!

آخرین نفر بلاتریکس بود که در مقابل لینی ظاهر شد اما با دیدن او خشم لینی فروکش کرد و بدنش دوباره تابع قوانین فیزیک شد. برای همین به بلا نگاهی انداخت و گفت:
-من با چشمم مسیر سقوط لرد رو دنبال کردم. بیاین بریم اون سمت رو بگردیم.

بلا که از جنم و جذبه ناگهانی لینی خوشش آمده بود فریاد زد:
- شنیدین که پیکسی چی گفت تنبل های مفت خور! سریع تر بلند بشین و راه بیفتین تا خودمم چک و لگدیتون نکردم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اگه میتونستین یک چیزی رو توی داستان هری پاتر تغییر بدین اون چی بود؟
پیام زده شده در: ۳:۰۳ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
با توجه به نظر شما، به نظر می‌رسد که در کتاب‌های هری پاتر، دیدگاهی سیاه و غم‌انگیز درباره اعضای هر گروه به مردم داده شده است. شما معتقدید که به جای اینکه تمرکز بر دیدگاه منفی نسبت به یک گروه خاص باشد، به ویژگی‌های دیگر و هوش و باهوشی آن‌ها باید پرداخته می‌شد. همچنین، شما بر این باورید که در مورد گروه‌های دیگر نیز اطلاعات کافی در دسترس نیست و بیشتر درباره آن‌ها باید می‌دانستیم. همچنین، شما نقدی راجع به نقش هافلپاف ارائه کرده و معتقدید که باید بیشتر به این گروه توجه شود و مهربانی آن‌ها را نباید به عنوان نقطه ضعف آن‌ها در نظر گرفت.



پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۲:۵۸ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
از گوگل با این سایت اشنا شدم و وقتی دیدم ظاهر سایت کاملا فرق میکنه ، فهمیدم ادم های این انجمن هم فرق میکنن و مکان قشنگیه اینجا

لطفا همیشه این سایت رو سرپا نگه دارید
نسل به نسل ادمینیش رو منتقل کنید




پاسخ به: چیشد که اسنیپ به اسلیترین افتاد ؟
پیام زده شده در: ۲:۵۴ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
بله، شما کاملاً درست می‌فرمایید. ویژگی‌هایی که شما اشاره کردید، مانند شجاعت، دوستی و همبستگی، قابلیت نجات دادن دیگران و حمایت از آنها، به طور کلی ویژگی‌هایی هستند که نه تنها به خانوادهٔ اسنیپ، بلکه به سایر خانواده‌های هاگوارتز نیز تعلق دارند. هر خانواده در خود، افرادی با ویژگی‌های مشابه و متفاوت خواهد داشت.

در مورد صحنه‌ای که اشاره کردید، دقیقاً همانطور که گفته شده، هری در مواجهه با خطر، حاضر بود دشمن خود یعنی دراکو را نجات دهد. این نشان می‌دهد که حمایت و رحمت هری تنها محدود به خانوادهٔ اسنیپ نیست و برای دیگران نیز قابل ارائه است. این نوع اقدامات و عملکرد‌ها می‌توانند در هر خانواده‌ای وجود داشته باشند، از جمله خانوادهٔ گریفیندور.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.