هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
نام: جینی ویزلی
نام کامل: جینیورا مولی جینی پاتر
تاریخ تولد: ۱۱آگوست ۱۹۸۱
محل تولد: بریتانیا
محل زندگی: لندن
رده خونی: اصیل
ملیت: انگلیسی
گروه: گریفیندور
نام مادر: مالی ویزلی
نام پدر: آرتور ویزلی
نام برادرها: بیل ویزلی، چارلی ویزلی، پرسی ویزلی، فرد و جرج ویزلی، رون ویزلی
نام همسر: هری پاتر
نام فرزندان: جیمز سیریوس پاتر، آلبوس سوروس پاتر، لیلی لونا پاتر
چهره: موهای قرمز با رگه های قهوه ای، چشمای قهوه ای
اخلاق: شجاع و کمی مهربون
علاقه مندی ها: کوئیدیچ، گریفیندور، خانواده
تنفرات: مرگخواران
خلاصه زندگی: در روز یازده آگوست ۱۹۸۱دختری متولد شد که اسم اون رو جینی گذاشتن. وقتی اون بزرگتر شد فهمید تو خانواده ای به دنیا اومده که همه نسل اندر نسل جادوگر و ساحره هستند.
وقتی ۱۱سالش شد به هاگوارتز رفت. چون توی یه خانواده ی اصیل بود میدونست که ولدمورت ارباب مرگخوارا بعد از اینکه نتونست هری پاتر رو بکشه محو شد. وقتی ولدمورت دوباره برگشت هری پاتر به کمک دوستاش اونو از بین برد. بعد از اون توی دنیا آرامش عجیبی برقرار شد.


با توجه به اینکه جینی ویزلی یه شخصیت شناخته شده‌ست، موارد بیشتری درمورد خودش و شخصیتش نیازه که بنویسی.
لطفا در اولین فرصت و کمی تا قسمتی سریع، برگرد و معرفی شخصیتتو کامل‌تر کن.

ولی فعلا،
تایید شد!



ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۷ ۰:۱۸:۵۰

یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
نقل قول:

Fatmemmm92 نوشته:
سلام
از نظر خودم من آدم باهوشی هستم. به هنر علاقه دارم. دوست دارم چیزای عجیب و غریب رو کشف کنم.
نقاشی و طراحی و نویسندگی رو دوست دارم.
آدم نسبتا مهربونی هستم.
هم شجاعم هم نیستم بستگی داره با چی رو به رو باشم.
یادگیریم خوبه
دوست دارم آدمای اطرافمو بسنجم
اولویت هام اولی گریفیندور دومی ریونکلاو
ولی خب فرقی نداره تو چی بیفتم.


درود بر تو فرزندم.

شاید خودت تعجب کنی، اما من حتی دلیلی نمی‌بینم که بخوام برای گروهبندیت معطل کنم یا به شک بیفتم. چون چیزهایی که من در تو می‌بینم باعث می‌شه فقط به یک گروه فکر کنم...

گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
تلما، درحال بازی با تابی، روباه نارنجی رنگش بود که توجه اش به جغد قهوه ای رنگی که بالای سرش میچرخید، جلب شد.
جغد قهوه ای، با دیدن توجه تلما، به سمتش پرواز کرد و روی میز نشست. تلما آرام با دست سر جغد را، نوازش کرد و آرام، نامه ی وصل شده به پایش را برداشت.
روی نامه، با خطی درشت و خوانا، نوشته شده بود.
تلما درحالی که به مبل تکیه داده بود، نامه را بررسی کرد._از اسکورپیوس مالفوی به تلما هلمز. تابی، به نظرت آواتار هام آماده شدن؟ آره فکر کنم؛ ببین، مهر مغازه هم هست.

تلما نامه را باز کرد و با دقت و احتیاط، کاغذ پوستی درونش را برداشت و جلویش گرفت.
_با سلام، خدمت تلمای عزیز.
امیدوارم حالت خوب باشه و نامه به موقع به دستت، رسیده باشه.همونطور که قبلا بهت گفته بودم، اواتار ها یه هفته ای آماده میشه، و خب این جغد رو برای خبر دادن بهت فرستادم.
تلمای عزیز؛ آواتار هات آماده ان! بیا تحویل بگیر.
فقط اومدنی، ۳۰ گالیون بیار. در شرایط عادی ۴۰ گالیون میشد اما چون دفعه ی اولیه که به مغازه من اومدی، یه تخفیف جزئی هم بهت میدم.
منتظرت هستم!

تلما که خواندن نامه را تمام کرده بود، به سرعت نامه را کناری گذاشت و به طرف اتاقش رفت، باید آماده میشد. بعد از پوشیدن لباس، ردایش را برداشت و به سمت در حرکت که ناگهان... چشمانش به صندوق قهوه ای رنگی افتاد، که در گوشه ای از اتاق بود. به سمت صندوق رفت و درش را با وردی باز کرد. صندوقچه جواهرکاری شده کوچکی که رویش پر از یاقوت و الماس های قرمز را برداشت. صندوقچه را باز کرد و نگاهی به خنجر نقره ای انداخت. این یک هدیه لایق برای اسکور بود.
صندوقجه را در ردایش جا داد و به همراه تابی، به کوچه دیاگون، آپارات کردند.
بعد از کمی پیاده روی به آواتار ویزارد رسید و وارد شد.
_اوه! سلام تلما؛ خوش اومدی!
_خیلی ممنون اسکور. خب، آواتار هام کو؟
_بیا اینجاست.

اسکور پلاستیکی پر از آواتار به تلما داد. تلما با ذوق همه آنها را نگاه کرد و در نهایت، کم مانده بود از شدت خوشحالی، اسکور را بغل کند._اینا خیلی عالیه اسکور! مخصوصا تابی خیلی قشنگ شده!
_خواهش میکنم؛ رضایت مشتری برای ما خیلی مهمه!

تلما ۳۰ گالیون را به اسکور داد و باز تشکر کرد.
_راستی اسکور، این برای توئه. یه تشکر کوچیک از طرف مشتری. از خونواده ام برام مونده، یه زمانی برای سالازار اسلایترین بزرگ بوده.
_من... این خیلی قشنگه تلما... ممنونم!
_چیز خاصی نیست.من دیگه باید برم... خدافظ.







مرسی اسکور...عالی شدههه.مخصوصا روباهم.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
اسکورپیوس در حالی که برای هالووین لحظه شماری میکرد در حال درست کردن آواتار های تماما هلمز نیز بود. اسکورپیوس خوشحال بود که هر چند گاهی مشتری ای به مغازه اش می آمد و آن را از حالت ساکت اش بیرون آورد و جیب اسکورپیوس را در پول میکرد.
اسکورپیوس در حالی که کار تلما را انجام میداد به آن نگاه کرد.

- تموم شد.
اسکورپیوس امیدوار بود تلما از کار او راضی باشد و خود اسکورپیوس هم از آواتار هایی که درست کرده بود راضی بود و آن را می‌پسندید. بهر حال باید صبر می کرد تا مشتری ویژه اش نظرش را راجب او بگوید پس دست بکار شد ؤ آواتار را داخل پلاستیک کرد و آماده شد تا آن را به مشتری بدهد.

***


تلما امیدوارم از آواتار ها راضی باشی! من برات چند تا آماده کردم که از بینشون انتخاب کنی.

اولی - دومی - سومی - چهارمی


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


ثروت مانند آب دریاست، هرچقدر بیشتر بنوشیم، بیشتر تشنه می‌شویم.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
سلام
الان داشتم معرفی شخصیتمو نگاه می کردم دیدم تاریخ روز تولدمو اشتباه زدم ایزابل دی ماهیه...
پس بی زحمت تبدیل بشه به :

تاریخ تولد: 13 ژانویه


انجام شد.
نمی‌دونم باید سال 1980ای که قبلا نوشته بودی رو نگه می‌داشتم یا حذف می‌کردم. من حذفش کردم، ولی اگه باید می‌موند لطفا بهم پیام شخصی بزن تا اضافه کنم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۶ ۱۹:۵۹:۵۶

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
خلاصه: یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما...



_ولی ما قصد ادامه تحصیل داریم!

با این سخن لرد، مرگخواران سر هایشان را بالا آوردند و با تعجب به لرد و بلا زل زدند.
بلا که چشم هایش از شدت غم میپرید، به سمت لرد برگشت و با مظلوم ترین حالت ممکن شروع به صحبت کرد._ارباب من! آیا من رو نمی پسندید؟

لرد که بین دوراهی عجیبی قرار گرفته بود، باید بین ناراحت شدن وفادار ترین یارش و ازدواج با وفادار ترین یارش، یکی را انتخاب میکرد.
البته، فکر نکنید که لرد از ناراحت شدن مرگخواری ناراحت میشد؛ حتی اگر وفادار ترین می بود! بلکه بلا تنها مرگخوار بدرد بخورش بود و او نمیخواست که آن یکی را هم از دست بدهد._خیر بلا، بنده علاقه ای به ازدواج ندارم. اون هم بخاطر یک درخت که حتی معلوم نیست راست میگه یا نه!

بلا که کمی از شدت ناراحتی اش کم شده بود، دوباره مظلوم شد._حتی به خاطر من ارباب؟
_خاله تو تلا میتوای اددواد تنی؟ من تولو دوشد دالم.

این کوین کارتر، بچه کوچکی بود که بلاتریکس را خاله بلا صدا میزد! بلا که نمیخواست دست لرد بهانه ای بدهد سریع جواب کوین را داد._آخه کس دیگری، مناسب با شرایط ارباب، پیدا نشدند.
_چرا! هست که! مثلا دوریا... هم اصیله، هم خوشگله، هم لایقه، هم اسلایترینیه، هم پر ابهت... البته ایزابل هم هست ولی اون سنش کمه.

هکتور دوباره شروع به مزخرف گفتن کرده بود! آخر وقتی بلا به این درشتی آنجاست، دوریا باید همسر لرد میشد؟ بلا عصبی به هکتور نگاه کرد و در همان حال، هکتور، از ترس و بدون دخالت بلا، بیهوش شد.

دوریا با وقار جلو آمد. _این افتخار بزرگیه که همسر ارباب بزرگ بشم.
_ولی سرورم!
_کافیه بلا... باید فکر کنم!

چند دقیقه بعد...

لرد سیاه وارد سالن عمارت ریدل شد. بلا که در این چند دقیقه، به اندازه یک سالش استرس کشیده بود، با دیدن لرد به سرعت سرپا شد.
لرد روی صندلی مخصوصش نشست.
_خب... بنده فکر کردم و تصمیم گرفتم... از اون جهت که... هم بلا و هم دوریا دارای ویژگی های خوب برای همسری بنده هستند... برای انتخاب همسر برای بنده، یعنی لرد سیاه، مسابقه ای بین دوریا و بلاتریکس شکل میگیره... و داوران مسابقه، مروپ گانت و مارولو گانت هستند.


_____________________________________
اگر جایی ایرادی دیدین جغد بدین درست کنم.
لطفا چیزی رو به خودتون نگیرین و بر نخوره.من یه تازه واردم به هرحال.


ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۶ ۱۵:۲۷:۲۳

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
حس برگشتن به خانه. دقیقا چه حسی بود؟ گادفری دوست داشت آن را به یک طعم بی نظیر از خون توصیف کند، خونی که با تمام خون هایی که تا آن زمان نوشیده بود، فرق می کرد، خونی که تا به حال آن را نچشیده بود و در انتظارش بود، در جست و جویش بود، خونی که نه شیرین بود، نه ترش، نه تلخ و نه تند و با نوشیدنش، گادفری حس می کرد خالی از جسمش شده و در هوا معلق شده، بله، بودن در خانه ی گریمولد چنین حسی داشت، حس نوشیدن همان خون را، یا حداقل گادفری تصور می کرد که باید همین طور باشد. شاید همین فکر بود که باعث می شد گادفری صبور باشد و در تلاش برای یافتن آن خون خودش را به کشتن ندهد.

بعد از مدت ها آوارگی در خیابان ها و کوچه پس کوچه ها دوباره به خانه ی گریمولد عزیزش برگشته بود. معلوم نبود طی آن مدت چه چیزی ذهنش را تسخیر کرده بود. انگار غباری مغزش را در خود فرو برده بود و تمام افکارش و تمام چیزهایی که برایش مهم و عزیز بودند، رنگی خاکستری به خود گرفته بودند، تمام افکارش جز یک چیز، فکر آن خون ناب و شگفت انگیز، خونی که گادفری به دنبال آن همه جا را می گشت و دندان هایش را در پوست و گوشت هر جادوگر یا ماگلی که می دید، فرو می کرد و هر بار، آن حس خلسه ی مرموز، اقیانوسی بی کران که گادفری در آن فرو می رفت و بدون آن که نیاز به نفس کشیدن داشته باشد، در آن غوطه می خورد و سرانجام با آن یکی می شد. ولی هم چنان این حسی نبود که مشتاق، تشنه و درمانده اش بود. در نهایت وحشت به سراغش آمده بود، ترسی فزاینده از غرق شدن در آن اقیانوس و دفن شدن در اعماق تاریکش. چه می شد اگر گادفری کنترل خود را از دست می داد و آن قدر خون قربانی اش را می نوشید که هر دو به کنام مرگ فرو روند؟

- گادفری، هی، گادفری!

سرش را بالا گرفت و متوجه شد که سیریوس داشته صدایش می کرده.
- اوه، ببخشید، یه لحظه رفتم تو فکر.

- خیلی خسته و داغون به نظر میای. شاید این مدت درست غذا نخوردی.

و بعد آستینش را بالا زد و دستش را به سمت گادفری گرفت. گادفری با حالتی معذب در صندلی اش جا به جا شد.
- نه، من تازه خوردم.

و واقعا هم همین طور بود، ولی بوی خون سیریوس داشت وسوسه اش می کرد. همیشه به خودش می گفت که نباید از خون دوستانش بخورد، ولی آن ها همیشه به او اصرار می کردند و گادفری هم آن قدر قوی نبود که در برابر این مهربانی دوستانش مقاومت کند. هر بار سعی می کرد که لااقل با حالتی متمدنانه این کار ر انجام دهد، آرام و با وقار دهانش را به سمت رگ دستانشان می برد، دندان هایش را روی پوست قرار می داد و با ملایمت آن را سوراخ می کرد و به آرامی شروع می کرد به بالا کشیدن خون، ولی در نهایت زمانی به خودش می آمد و می دید که دارد مثل یک جانور وحشی خون را پمپاژ می کند و دوستش با حالتی وحشت زده به او خیره شده. در این لحظه بود که گادفری دندان هایش را به زور از داخل گوشت بیرون می کشید و با شرمندگی به دوستش نگاه می کرد.

- ای بابا، تعارف نکن.

سیریوس مچ دستش را به دهان گادفری چسباند. چشمان گادفری گرد شد، سرش را با حرکتی سریع عقب کشید و با حالتی بغض آلود گفت:
- من نمی تونم، سیریوس. این خجالت آوره. واقعا خیلی ناجوره و شماهام دیگه نباید تشویقم کنین که این کارو انجام بدم.

سیریوس به او خیره شد. حس همدردی در نگاهش موج می خورد، اما گادفری آن را با یک چیز دیگر اشتباه گرفت.
- فکر می کنی من رقت انگیزم؟

سیریوس دستش را روی شانه ی گادفری گذاشت و اندکی فشار داد.
- نه، رفیق. تو فقط خسته ای و مدت زیادی از خونه دور بودی. بعد از یه استراحت درست حسابی حالت جا میاد. بیا... بیا ببرمت بذارمت تو تابوتت.

گادفری به خنده افتاد، او مثل بقیه ی اعضای خانه ی گریمولد در تخت می خوابید، نه تابوت. سیریوس بازوی گادفری را گرفت و با همدیگر از آشپزخانه خارج شدند و به سمت پله ها رفتند. حالا افکار منفی از ذهن گادفری بیرون رفته بود و قلبش در آرامش بود. او در خانه بود.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۲۳:۵۶:۲۱
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۲۳:۵۸:۳۷
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۶ ۱۸:۵۹:۰۶
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۶ ۱۹:۰۱:۵۲



پاسخ به: چیشد که اسنیپ به اسلیترین افتاد ؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
کاملا درسته اینا ویژگی های اسنیپ بودن ولی از نظر من این ویژگی ها به گریفیندور هم میخوره.
مثل جایی که هری از دراکو متنفر بود ولی باز توی اتش ( فیلم یادگاران مرگ 2) با جارو دراکو رو نجات داد


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
سلام
از نظر خودم من آدم باهوشی هستم. به هنر علاقه دارم. دوست دارم چیزای عجیب و غریب رو کشف کنم.
نقاشی و طراحی و نویسندگی رو دوست دارم.
آدم نسبتا مهربونی هستم.
هم شجاعم هم نیستم بستگی داره با چی رو به رو باشم.
یادگیریم خوبه
دوست دارم آدمای اطرافمو بسنجم
اولویت هام اولی گریفیندور دومی ریونکلاو
ولی خب فرقی نداره تو چی بیفتم.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه‌های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید.
والا ما خانوادگی سفید بودیم کلا. اقوام و دوستان و آشنایان هم سفیدن.

2- به نظر شما مهم‌ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب‌ها چیست؟
تفاوت خاصی ندارن، فقط موهای یکی رو کندن دادن به اون یکی.

3 - مهم‌ترين هدف جاه‌طلبانه‌تان برای عضويت در گروه مرگخواران چیست؟
والا دیدم هر کی میاد درخواست عضویت محفل رو می‌ده، فردا نظرش عوض می‌شه می‌خواد مرگخوار شه، گفتم شاید اینجا مسیر هموارتر باشه یا خبر خاصیه. نذری می‌دین؟

4- به دلخواه خود یکی از محفلی‌ها (یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
ریموس لوپین، ناظر نمونه.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی‌هاست؟
ما که با عشق و محبت خودمون رو سیر می‌کنیم. نه که مرگخوارها هر چی بوده رو برای تازه‌واردها برده‌ن، چیزی برای ما نمونده.

6- بهترين راه نابود کردن يک محفلی چيست؟
به نظر من اگه تازه‌وارد باشه، کافیه از طرف ناظرین محفل نه بشنوه! به کل به سیاهی می‌گرایه و اون وری می‌شه.

7- در صورت عضويت چه رفتاری با نجينی خواهيد داشت؟
والا ما برای تهیه سوپ گوجه‌ها رو نجینی می‌کنیم؛ شما رو نمی‌دونم.

8- به نظر شما چه اتفاقی براي موها و بينی لرد سياه افتاده است؟
مگه سلمونی نمی‌رن؟
به عقیده بنده ایشون زیدان رو الگوی زندگی خودشون قرار داده‌ن. البته ریزش پشم بر اثر تغییر جبهه تازه‌واردین هم چندان نامرتبط نیست.

9_ يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.
والا پیکت که زمستون‌ها می‌ره اونجا گرم بشه. ما هم زیر سایه‌ش می‌گذرونیم به هر حال.

می‌گم نفوذی نمی‌خواین؟ تو این شرایط عضوگیری خیلی به کارتون می‌آد ها!


ریموس!

بله بولدوزر داریم، مسیر هموار می‌کنیم.
نفوذی هم نمی‌خوایم، ممنون. همینجوری خوبیم.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۸ ۱۴:۵۳:۰۳

...you wont remember all my champagne problems






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.