هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۵
#1
نام: لونا
نام خانوادگي:لاوگود
گروه: ریونكلاو
چوبدستي: چوب درخت بلوط ريسه اي از جنس قلب تسترال
سال تولد: سال ١٩٨١
ويژگي هاي ظاهري: قد متوسط، موهاي بلند طلايي، چشمان گرد و صورت گرد.
چوبدستي: معمولي
علاقه مندي ها: چيزهاي عجيب و غريب و خرس مستربين

بيوگرافي: مادرش جادوگر كنجكاوي بود كه وقتي درحال انجام انواع و اقسام جادوها رو امتحان ميكرد از دنيا رفت و لونا بي مادر شد؛ پدرش زنوفيليوس لوگود سردبير مجله ي طفره زن بود و عقايد عجيب و غريبي داشت، ظاهرا لونا هم به پدرش رفته و همانند او اخلاق و رفتار عجيب و غريبي داشت. حتي لباس ها و غذاهاي عجيبي ميخورد و معمولا كسي حرف هايش را نميفهميد.


لونا.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۷ ۱۳:۵۸:۱۰

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
#2
خیابان !

زن و مردی جوان در حالی که پسر بچه ای با چشمانی پر از شیطنت را با خود میکشیدند مقابل ستونی متوقف شدند.

زن و مرد آگهی روی ستون را خواندند و نیششان تا بناگوش باز شد.

زن در حالی که چشمانش برق میزد رو به شوهرش گفت: به نظرت این جیوون خوشگل به عنوان حیوون خونگی واسه پسرمون خوب نیست؟ :pretty:

مرد هم مانند زن چهره اش شاداب شده بود پسرش را از روی زمین بلند کرد و روبه او گفت: این حیوون رو دوست داری جک؟ به عنوان حیوون خونگیت؟

جک درست مثل مادر و پدرش نیشش باز شد و با پاره کردن آگهی رضایت خود را اعلام کرد. و خانواده ی سه نفره برای خرید نجینی رهسپار شدند.

نزد لرد و خانوم سفیر

سفیر بدون توجه به حرف های لرد ظرف های دسر را به سمت لرد هول داد و گفت: بخور دیوید! ما که این حرفا رو نداریم با هم.

در افکار لرد: این احمق منو دیوید صدا زد؟ پس منو با یکی دیگه اشتباه گرفته! بهتر بود قیافه مو یه جور دیگه درست میکردم. لعنتی. من باید ازینجا برم بیرون ...

لرد در دلش احساسی شبیه به قار و قور (!) کرد و تصمیم گرفت کمی از خوراکی های خوش مزه بخورد بعد بهانه ای بیاورد و از آنجا خلاص شود.

- خب دیوید. همه ی کارامون واسه سفر آماده س. فقط متن سخنرانیت رو آماده کردی؟

بازم در افکار لرد: اوه ... اوضاع به هیچ وجه خوب نیست... باید ازینجا برم حتما!

در نتیجه با گذاشتن گیلاس روی دسرش در دهان ادای سرفه ها مکرری در آورد و بریده بریده رو به سفیر گفت: من ... باید ... برم ... الان بر میگردم ...

سپس با عجله از سالن خارج شد. سفیر که چهره اش نگران به نظر میرسید قاشقش را روی میز گذاشت ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
#3
لودو سرشو محکم به دیوار نزدیکش میزنه و با فریاد میگه: این که نشد زندگی! هی از همه جا پرتمون میکنن بیرون، اونا مشنگن واقعا، ولی وقتی بهشون میگیم مشنگ ناراحت میشن، گروه اراذلشون انقدر ترسوئه که پرتمون میکنه بیرونف من خسته شدم میخوام برگردم خونه ی ریــــــــدل! :vay:

لینی برای رفع آلودگی صوتی دستشو مشت میکنه و میکوبه تو سر لودو و سه نفر تو یه خیابون تاریک و باریک در سکوتی سرد فرو میرن.

بعد از چند دقیقه روفوس به شکمش اشاره میکنه و میگه: من گرسنمه!

لینی که از اول این ماجرا حس میکنه یه چند کیلویی کم کرده و داره به وضعیت جسمانی ایوان شبیه میشه میگه: با کدوم پول بریم شکممونو پر کنیم آخه؟

همون موقع ماشین مدل بالایی از مقابلشون میگذره و کمی اون طرف تر متوقف میشه و شیشه ی کنار راننده پایین کشیده میشه و دستی از اون بیرون میاد و شیء کاغذی رو میندازه تو صندوق کنارش.

بعد از دور شدن ماشین سه مرگخوار از سر کنجکاوی به صندوق نزدیک میشن و روش رو میخونن: صندوق صدقات

چند دقیقه بعد زنی با دو تا از بچه هاش به سمت صندوق میاد و مثل سوار اون ماشین دوباره یه چیزی میندازه تو صندوق و میره.

لینی بشکنی میزنه و میگه: حالا فهمیدم! اینایی که اینا میندازن این تو پوله!

لودو صندوق رو ورانداز میکنه و میگه: بعد من میگم مشنگن ناراحت میشن! مگه دیوانه ن پول بی زبونو میندازن تو صندوق؟

لدو با خوشحالی جواب میده: حتما واسه مایی که پول نداریم میندازن! زودباشین در صندوقو باز کنین یه کم پول برداریم بریم شام بخوری! :pretty:


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۸ ۱۴:۵۷:۰۷

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
#4
ایوان به محض شنیدن سخنان هوگو در رابطه با مرگخوار ها به ساعتش نگاهی انداخت و خود را به هوگو نزدیک کرد.

- دیگه داری زیاده روی میکنی! جمله ی پایانی رو بگو و بیا بیرون، منتظرتم.

هوگو بعد از شنیدن صدای ایوان دوباره به حالت سابقش برگشت و به من من افتاد.

- خلاصه این که اگه به من رای بدید دنیا در آرامش خواهد بود ...

سپس در حالی که سرخ شده بود با عجله از آنجا دور شد. صدای همهمه ی تماشاگران بلند شد. بین همهمه ی مردم شخصی که صدایش از همه بلند تر بود توجه دیگران را به خود جلب کرد.

- دیدید چی میگفت؟ اون با جنگ بین سیاه و سفید ها مخالف بود، اون موافق اونایی هست که با آرامش دارن زندگی میکنن و هر آن ممکنه بر اثر جنگ ای دو جبهه مورد ضربه قرار بگیرن ...

صدای موافقت و اعلام رضایت دیگران فضا را پر کرده بود ...

طولی نکشید که خبر اول صفحه ی روزنامه های جامعه ی جادوگری با عکس بزرگی از هوگو بین مردم پخش شده بود.

" نماینده ی مردمی، هوگوی بی طرف! نابودی دو جبهه ی سیاه و سفید! "

روزنامه توسط لرد مچاله شد و با عصبانیت به گوشه ای پرت کرد. اینبار ایوان روزنامه را در هوا گرفت و صافش کرد چون میدانست لرد چند لحظه بعد دوباره آن روزنامه را میخواهد.

لرد با دست های مشت شده فریاد کشید: این هوگو کدوم گوریه؟ داره گند میزنه به نقشه مون! :vay:


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۸ ۱۴:۲۶:۴۷
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۸ ۱۴:۲۷:۲۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
#5
لینی به وضعیتی که توش گیر افتاده بود فکر کرد و بعد از کشیدن آهی لودو و روفوس رو از جلوی خودش کنار زد.

- یه شما دو تا هم میگن مرد؟ حالا اگه لرد اینجا بود با یه کروشیو از صحنه ی روزگار پاکشون میکرد!

نیش لودو باز شد و گفت: ما که چوبدستی نداریم اگرنه مث ارباب کارشونو میساختیم!

روفوس با من من باعث شد لینی نتونه جواب لودو رو بده.

- میگم بهتر نیست بیخیال بشین؟ این یاروها هی دارن نزدیک تر میشن! :worry:

هر سه به ارازل مشنگی که هر لحظه نزدیک تر میشدند نگاه کردند. لینی برای دومین بار اه کشید و بعد جلو رفت و ترق تروق انگشتاش رو در آورد.

سه مشنگ وقتی آمادگی لینی رو برای مبارزه دیدن بیشتر مشتاق شدند و قدم هاشون رو بیشتر کردن.

روفوس با نگرانی گفت: لینی میخوای فرار کنیم؟

لینی بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند گفت: نگاه کنید چطوری آسفالتشون میکنم!

- هر جور راحتی

سه مشنگ تنها سه قدم با لینی فاصله داشتند و روفوس و لودو وقتی از نزدیک به مشنگ های مقابلشان نگاه میکردند بیشتر خون در رگ هایشان خشک میشد.

لینی لبخند کجکی زد و دستانش را مشت کرد و با خشن ترین حالت ممکن به طرفشان رفت.

یک مشت به اولی
یک لگد به دومی
و ضربه ی سر به سومی

سه مشنگ با آه و ناله روی سعی میکردند بلند شوند ولی ضربه ها زیادی سنگین بود.

لودو با قیافه ای عجیب انگار تا حالا لینی رو ندیده گفت: لینی؟ تو از کی تا حالا قدرت ِ بدنیت انقدر زیاد شده؟

لینی با رضایت خاطر گفت: خب یه ریونی واسه هر چیزی آماده س.

همان موقع سایه ی شخصی روی زمین توجه آن ها را به خود جلب کرد، لینی، روفوس و لودو به صاحب سایه نگاه کردند. شخص مشنگ ظاهری شبیه به سه مشنگ داغون ِ روی زمین داشت.

مشنگ چهارم با خنده گفت: به گروه ارازل شهر خوش اومدید! شما تو امتحان قبول شدید!

روفوس، لینی و لودو با سردرگمی به یکدیگر نگاه کردند ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۶ ۱۳:۱۵:۴۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
#6
لرد لحظه ای با چشمانی گشاد تر از حالت عادی به روفوس خیره شد و بعد دوباره به حالت عادی برگشت و اینبار با چشمانی باریک به روفوس نگاه کرد.

- لینی و رز! روفوس و لودو رو ببرین سیاه چال تا ببینم دقیقا واسه چی این همه اصرار میکنن واسه وزیر شدن روفوس! مواظب لودو باشین، مشکوک میزنه!

لینی و رز لودو و روفوس را کشان کشان از صحنه خارج کردند و لرد به بقیه ی مرگخوارا نگاه کرد.

- شماها! به چند دسته تقسیم میشین و قدم اول فقط تبلیغاتی رو که بقیه ی کاندیداها کردن از خیابونا و اماکن عمومی حذف میکنین و واسه هوگو تبلیغ میکنن.

مرگخوارا هم بعد از تعظیمی از صحنه حذف میشن و تنها کسایی که تو صحنه هستن لرد و هوگوی سینی به دست هست.

هوگو که مضطرب به نظر میرسه سینی چای رو به سمت لرد دراز میکنه و چشماشو میبنده.

- بفرمایید چای اربااااب!

لرد نیشخندی شیطانی نثار هوگو میکنه و وردی زیر لب میخونه و سینی چای درون دستان هوگو به یک دست ردای خوش جنس تبدیل میشه.

- لودو تو دیگه چای واسه ارباب نمیاری! تو قراره کارای مهم تری انجام بدی، البته بعد از وزیر شدنت چای هم میاری واسه م. ولی اوقات بیکاری!

هوگو:

لرد از جاش بلند میشه در حالی که انگار داره با خودش حرف میزنه از صحنه خارج میشه.

- شاید لودو و روفوس هم حرفی واسه گفتن داشته باشن ...

و تنها کسی که تو صحنه باقی میمونه هوگو هست و ردای نوش!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۶ ۱۲:۴۳:۵۸

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#7
بعد از چند ساعت بلا وقت پایان رو اعلام کرد و برگه ها رو از هر کدوم از مرگخوارا گرفت و شروع به خوندن کرد.

- ارباب وقتی شروع به جمع اوری مرگخوارای وفا دارش کرد من اولین نفر بودم! ( ماری)

- ارباب خودشون شخصا اومدن به من ( لودو) گفتن که من بهترین، وفادارترین و باهوش ترین مرگخوار هستم، بعد مقابلم زانو زدن و گفتن من استاد توئم!

- ارباب لرد ولدمورت کبیر مهربون ترین لردی هستن که من به عمرم دیدم! (لینی)

- ارباب شخصا واسه من چای میاوردن که بخورم! (هوگو)

- ارباب همیشه یه وقتی رو اختصاص میدادن که با من و خرس مستر بین بازی کنیم! (لونا)

بلا به هر کدوم از این قسمت ها که میرسید به این صورت سعی میکرد خونسردی خودشو حفظ کنه.

- میدونید؟ فکر میکنم هیچ کدوم از ما نمیتونیم زندگینامه ی لرد رو بنویسیم. فقط خود شخص لرد میتونه زندگینامه ش رو بنویسه!

سپس چند کاغذ پوستی برداشت و به سمت اتاق لرد راه افتاد.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۲:۵۷:۰۶

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱
#8
چند ساعت بعد - صد متر زیر زمین - شکنجه گاه خانه ی ریدل!

لرد رو مبل راحتی نشسته و با چشمایی نیمه باز روزنامه ی امروز رو میخونه و هر از گاهی به صدای قشنگ ناله های ریگولوس گوش میده.

هوگو تا چند ساعت پیش به دستور ارباب اول با چوبی نازک ریگولوس رو به فلک بسته بود و با مقاومت هایی که ریگولوس از خودش نشون میداد به مراتب چوب نازک تبدیل به چوب کلفت و سپس در این مرحله تبدیل به پتکی که مدام بر کله ی ریگولوس فرود می آمد شده بود.

- آی! اوخ! اوف! بابا چند بار بگم من رفته بودم جسیکا، همسرم رو ببینم فقط همین!

هوگو که از شکنجه دادن کم کم داشت خوشش می آمد هر بیست ثانیه یک بار پتک را بر سر ریگولوس میزد.

- داری دروغ میگی! زود باش راستش رو بگو! مگه اونجا چقدر بهت حقوق میدن؟ یعنی بیشتر از حقوقیه که لرد بهت میده؟ به نظرت واسه یکی دیگه جا دارن؟

لرد زیر چشمی هوگو و کله ی صاف شده ی ریگولوس رو میبینه و از جا بلند میشه و به سمت اونا میره.

هوگو به محش نزدیک شدن لرد یه ضربه ی دیگه به ریگولوس میزنه.

- ارباب به سخن نمی آد!

لرد به جلو خم میشه و تو چشمای ریگولوس نگاه میکنه و بعد از چند دقیقه ریگولوس تو حالت خلسه میره.

لرد با صدای فیس فیس مانندی شروع میکنه: وقتی سوار کلاغ شدی به کجا رفتی؟

ریگولوس با چشمای گردش پاسخ میده: خونه ی گریمولد.

- چی کار داشتی اونجا؟

- جسیکا رو میدیدم.

- نه، به مغز ِ فندقیت دستور میدم حقیقت رو بگی!

ریگولوس اخم میکنه: رفته بودم خبرای دسته اولی رو به دامبلدور بدم.

لرد لبخندی از سر رضایت میزنه و با بشکنی ریگولوس رو از حالت خلسه بیرون میاره.

هوگو که جذب این اتفاق شده بود گفت: ارباب خب از اول این کارو میکردی!

- فقط در صورت نیاز دست به این روش میزنم. حالا ریگولوس ِ خائن رو بیار تو اتاق من.

بعد از رفتن لرد هوگو نگاهی به ریگولوس انداخت و پتکی دیگر بر سرش کوبید و گفت: کجا بودی؟

ریگول با حالت مسخره ای گفت: رفته بودم به جسیکا سر بزنم!



Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#9
هوگو تو دلش احساس خفن بودن میکرد، باید اینو به ارباب میگفت و ممکن بود با این خبر مهم ارباب اربابیت رو بده به هوگو حتی، شاید هم ارباب تو وصیت نامه ش همه ی اموالشو میداد به هوگو، یا شاید اصلا اجازه میداد هوگو شبا تو اتاق ارباب بخوابه.

ولی همون موقع صدای ذهنش اونو به خودش آورد:

تو واقعا فکر کردی ارباب این کارا رو میکنه؟ فوقش یه کروشیو تقدیمت کنه! ارباب هیچوقت به خاطر این خبر مهم حتی یه تشکر خشک و خالی هم نمیکنه!

هوگو به صدای درون خودش گوش میده و بعد فکری به ذهنش میرسه. پس دوباره به سمت غار برمیگرده و بلا رو اون اطراف میبینه و به سمتش میره.

- هی بلا! صبر کن، من از تقشه ی شما سر در آوردم! و اگه کاری که میگن نکنین همه چیزو به ارباب میگم.

بلا که هنوز سر در نیاورده هوگو چطور از قضیه با خبر شده به ادامه ی حرف های هوگو گوش میده.

- بعد از اینکه نوبت اعدام من شد من به لرد التماس میکنم که بذاره یه بار دیگه از اون دیوار رد بشم و شما یه کار میکنین من رد بشم، و اینجوری من تنها جادوگر مرگخواری هستم که میتونه رد بشه! حالا برو تو غار اینو به بقیه هم بگو

بلا بدون هیچ حرفی دندونای تیزشو نشون هوگو میده و به سمت غار میره تا موضوع رو با بقیه در میون بذاره.



Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#10
بلا طول راهروی درازی رو با دو میره تا سرعتش بیشتر بشه که متوجه میشه هر سانتی متر این راهرو پر از اتاقه، پس دوباره راه ها رو برمیگرده و از اول وارد اولین اتاق میشه. در نگاه اول به اتاق بلا متوجه میشه که حاضره بمیره اما تو این اتاق شلوغ دنبال نجینی نگرده! ولی چاره ای براش نمیمونه و شروع میکنه.

- نجینی؟ ارباب منتظرته! بیا برگردیم خونه!

بلا در حالی که این جمله رو مدام تکرار میکنه زیر تخت و پشت میز و توی کشوها رو میگرده ولی اثری از نجینی نیست. با یه مشت ناسزا زیر لب از اتاق خارج میشه و وارد اتاق بعدی میشه.

با ناامیدی میخواد از آخرین اتاق هم خارج بشه که چیزی شبیه دم بین لباسا میبینه. با خوشحالی به سمت کپه ای لباس که گوشه ی اتاق زیر پنجره قرار داره میره.

- پیدات کردم نجینی!

و با خوشحالی دم رو میگیره و از زیر کپه ی لباس بیرون میارتش که متوجه میشه اون نجینی نیست و فقط یه تیکه طنابه!

-

وزیر هم با وضعیتی مشابه بلا مواجه شده و با فحش هایی رکیک تر در اتاق ها رو باز میکنه و با طلسم همه ی اشیاء اتاق رو تو هوا معلق نگه میداره بلکه نجینی بین یکی از اینا پنهان شده باشه. ولی هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه.

ولی با بیحوصلگی سراغ اتاق بعدی میره که چیزی که تو اتاق میبینه خیالشو راحت میکنه.

اتاق تقریبا خالیه و فقط چند تا تلوزیون روی میز قرار داره با چند تا چیز دیگه که به تلوزیون ها وصلن.

- اتاق مراقبت!

تلوزیون ها همه ی اتاق ها رو نشون میدن و وزیر میتونه با خیال راحت همه ی اتاق ها رو زیر نظر داشته باشه و نجینی هر حرکتی از خودش نشون بده نظر وزیر به سرعت جلب میشه.

پس تصمیم میگیره این خبرو به بلا هم بده ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.