هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸
خوبید ارباب؟
سال جدیدتون پر از سیاهی هست انشالمرلین؟

اگه زحمتی نیس نقدی مرا دهید که آن به.



مل

بازم رنگارنگ اومدی!

خوشحال می شم که گاهی می نویسی. چون تو دوران مرخصی به سر می بری. همین مقدار نوشتنت هم خوشحال کننده اس.

نقد پست شما ارسال شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۵ ۲۲:۵۷:۱۱

بپیچم؟


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸
رون فکر کرد.
رون خیلی فکر کرد.
-این فقط یه رونه آخه! رون مرغ به جز خوردن چه خاصیت دیگه ای میخواد داشته باشه!

-دابی موافقه قربان.

جن خانگی که ناگهان از پشت شانه ی رون ظاهر شده بود باعث شد تا او پشتک وارویی به سمت شومینه بزند و گره بخورد.

-دابی رونی به این خوش رنگی و خوشمزگی ندیده بود قربان. دابی امشب گرسنه بود.
-دابی!

رون در وضعیت بدی بود. هر دو رون در وضعیت بدی بودند، یکی درحالی که شستش در چشمش رفته و توان بلندشدن نداشت و دیگری در معرض غذای شام یک جن خانگی شدن.
-دابی... اون خوردنی نیستتتت.

هشدار رون برای رون اش زمانی انجام شد که دیگر دیر شده بود. چون دابی ثانیه ای قبل دهانش را شبیه غاری باز کرده و رون مرغ در آن ناپدید شده بود و حالا لبخندزنان و با رضایت شکمش را می مالید. اما رضایتی کوتاه... . رون کلیدش را از دست داده بود، رونی بود عصبانی و حمله ور.

-زود... باش... پس... اش...ب...د...ه.

کسی نمی دانست که دستگاه گوارش جن خانگی چگونه کار می کند. آیا چیزی را پس می دهد؟ آیا باید جن خانگی را مانند یویو به سمت زمین تاب بدهیم تا پس بدهد؟ به هرحال رون سعی داشت تا همه ی این روش هارا امتحان کند اما صدای پا باعث شد که با سرعت نور دابی را پشتش قایم کند.

-رون؟ هنوز بیداری؟ صداتو شنیدم. چی بود که داشتی تکون می دادی؟

هرمیون بود که با چشمانی خواب آلود از پله ها پایین می آمد.


بپیچم؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
لرد سیاها، پست کوتاه و بی ایده ای شد؟
گفتید از سایت دور نمونم و دارم تلاش میکنم. لطف می کنید نقد کنید؟


مل...چه کار خوبی کردی نوشتی..
نقد شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۰:۱۲

بپیچم؟


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
گریک چندین بار دهانش را برای سخنرانی ای تاثیر گذار باز کرد اما ثانیه ای بعد دوباره موضوع از یادش می رفت.

-فرزند تاریکی، با فرزند روشنایی مان شوخی نکن.

ملانی که با لبخندی کنار ایستاده بود و گاهی چوبدستی اش را با ورد غیرلفظی فراموشی به طرف گریک تکان می داد، زیرلب غرغری کرد.
-دامبل هم با این ریشش فکر میکنه همه فرزندن.
-تو در اشتباهی فرزند تاریکی. عشق... .

-باز گفت! مل! چوبدستی مان.
-بله ارباب. اکسیو واند.

ناگهان صدها چوبدستی مانند تیرهایی از پیش صاحبشان به سمت آنها پرواز کرد.
-مل! چوب دستی ِ خودمان!
-ارباب نمیتونستم چوبدستی خودمان رو اکسیو کنم.
-از نوع خنگت متنفریم.

دامبلدور که با این حرف لرد انگار فعال شده بود با لبخندی دست هایش را باز کرد و باعث شد تا لرد کاملا به دسته صندلی بچسبد.
-اما عشق، چیزیه که از تنفر قوی تره، تام!

درحالی که گریک همچنان به کاری که برای آن به اینجا آمده بود فکر می کرد، لرد طی روشی ماگلی با پشتش دامبلدور را هل می داد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۴ ۱۵:۰۲:۱۴

بپیچم؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷
نام: ملانی استانفورد

گروه: گریفیندور

سن: ۱۹
پاترونوس: یوزپلنگ
چوبدستی: چوب آلوچه جنگلی، هسته ریسه قلب اژدها، 23 سانت و کاملا انعطاف پذیر

محل تولد: کالیفرنیا، سانتاکلارا

رنگ مو: متغیر با احساساتش، او دگرگون نما است.

پدر و مادر: دیوید استانفورد نگوونپرس وزارت جادوگری، کلارا نایت مدل مجله ی ساحره.

شخصیت: غیرقابل پیش بینی مانند موهایش، گاهی مرگبار، گاهی مهربان و بیشترازهمه سربه هوا.

علایق: هر چیزی که برق بزند!


زندگینامه مختصر:

ملانی همیشه بخاطر تغییر ناگهانی رنگ موهایش و تغییر اخلاقش به دردسر می افتاد. او حتی حرف های خودش را نقض می کرد. در هاگوارتزهم با اینکه باهوش بود اما در هر امتحان و کلاسی متفاوت کار می کرد.
هیچکس نمی توانست بگوید که ملانی لحظه بعد چه می گوید یا چه می کند
تنها سیاهی و وفاداری به لرد سیاه و گریفیندور است که در او ثبات دارد...

لطفا جایگزین شه. تشکر

_______________________

انجام شد!


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۲ ۱۵:۲۳:۱۳

بپیچم؟


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷
پست پایانی:

-ارباب، این ملعون رو بسپرید به من، خودم به عنوان کیک اختتامیه لیگ می پزمش و خدمتتون میارم!

لرد سیاه همانطور که با خونسردی به رودولفی که با تمام توان سرش را به صورت منفی تکان می داد‌ و برای آزادی تقلا می کرد، نگاه می کرد، با بالابردن دستش بلاتریکس را ساکت کرد.
-نه، فکر بهتری داریم.

لرد درحالی که چوبدستی اش را نوازش می کرد، گفت:
-ما مرگخوار معتاد نمی خواهیم رودولف. حتی مرگخوار غرغرو هم نمی خواستیم. اما به خاطر وفاداری ات به ما، این بار به تو حق این را می دهیم که در لیگ شرکت کنی.

همه ی حاضرین در اتاق، حتی نجینی که درحال اندازه گیری ابعاد رودولف برای بلعیدنش بود، با تعجب به لرد نگاه کردند. از لرد سیاه همه چیز بر می آمد جز رحم و مروت.

-جِد... دی... اربااا... ب؟ یعنی... می بخشید؟
-معلوم است که نمی بخشیم. اما تصمیممان را گرفتیم که طور دیگری با تو برخورد کنیم. بلا، بازش کن.

بلاتریکس کاملا از لبخند وسیع رودولف ناراضی بود و بیشتر ترجیح می داد به او کروشیو بزند، اما او مرگخواری بود مطیع و جرات نافرمانی از دستور لرد را نداشت، بنابراین با طلسم او طنابهای دست و پای رودولف باز شد.

-فسسسس فس.
-آفرین دخترم. درست حدس زدی. لیگ ما نیاز زیادی به لوازم و تجهیزات زیادی دارد.

قبل از اینکه رودولف معنی این حرف را بفهمد و جیم شود، لرد با طلسمی او را به شکل بیلبورد گوگولی و بزرگی درآورده بود که دو قسمت برای اعلام امتیازات و سیبیل بزرگی در وسط آنها داشت.
-ما از قصد سیبیلش را به عنوان تزیینات باقی گذاشتیم. مرگخوارِ درس عبرتِ ما، چون خیلی دوئل دوست داری میتوانی نظاره گر بازی دیگران باشی. بلا، در سالن نصبش کن. ما و نجینی میرویم به باقی یارانمان سر بزنیم.


بپیچم؟


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
-اصولا شما جادوگرید. مشکل جادوگرا با یه ورد ساده حل میشه.

این صدا صدای هرمیون بود که همانطور که با کتاب ها برای خودش قایقی ساخته بود و با آذرخش هری پارو می زد، وردی را خواند و خانه گریمولد مثل روز اولش خشک شد.

محفلیون همگی مانند داکسی آب کشیده گیج و ویج به همدیگر نگاه می کردند.
آرنولد آب را مانند اسفنج جذب کرده بود و پف پفی تر از قبل در گوشه ای افتاده بود. آرتور بچه ویزلی ها را شمارش می کرد که گم نشده باشند. دراین بین دامبلدور که عینک هلالی معروفش را گم کرده بود، درحالی که تصور محوی از اطرافش داشت به جای شنل اش پیشبند مالی را به دوش کشید و در خانه گریمولد را باز کرد.

باز کردن در همانا و هجوم مرگخواران به طرف او همانا.

-بگیرینش. پیشبند آشپزی داره. آشپز!

بلاتریکس با اطلاع رسانی هکتور فر هایش را مانند گیسوکمندی تاب داد و دامبلدور را همراه با چند مرگخوار و محفلی ای که در اطرافش بودند موپیچ کرد و به طرف خانه ریدل آپارات کرد. او برای بهبود اربابش که به سوپ پیاز دستپخت محفلی نیاز داشت هر کاری می کرد!


بپیچم؟


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
کمد از سیاه بودن و چیزهای سیاه دیدن خسته شده بود. یادش بخیر، کمدها در دهات شان رنگ های مختلفی داشتند. سرخ آلبالویی، زرد قناری، حنایی... داغ کمد عسلی همسایه شان هنوز بر دلش مانده بود.

کمد با بی حوصلگی در اطراف پرسه می زد. به دنبال چیزی رنگی در اتاق ها سرک می کشید اما حتی تار عنکبوت های خانه ریدل هم سیاه بودند. درمیان پرسه زدن ها ناگهان صدایی عصبی از یکی از اتاق ها به گوشش رسید.

-ببین، الان میخوام پیش ارباب برم، و تو باید سرمه ای بمونی... سیاه که نمی مونی! سرمه ای بمون حداقل.

کمد سیاه با چشمانی قلبی شکل به رنگی ترین منظره ای که در این چند روز دیده بود خیره شد. ملانی جلوی آینه با موهایش حرف می زد و موهایش هم به نشانه ی اعتراض تند تند از آبی به سبز و زرد و قرمز تغییر رنگ می دادند.

-کاری نکن با قیچی های ادوارد بزنمتا.

مو ها از ترس سفید شدند و کم کم هایلایت های یاسی به نشانه ی عذرخواهی گرفتند.

در این میان کمد سعی می کرد بدون ایجاد هیچ صدایی وارد اتاق بشود، اما کار بسیار سختی بود. اتاقِ دایره ای شکل بسیار شلوغ بود و اصلا برای حرکت یک کمد جا نداشت. هرچیز جادویی یا ماگلی ای که فکرش را بکنی در آنجا ریخته بود. شیشه ها و مهره های رنگی، چاقو های ریز و درشت، نیزه، داس، تیر های ریز بیهوشی و... . او را به یاد فروشگاه جادویی می انداخت.

-هی! تو اینجا... .

کمد هول شد. غافلگیر شد و در یک حرکت انتحاری ملانی را بلعید.

حتما شما هم انتظار داریدکه وقتی در کمدی چپانده یا بلعیده میشوید به چوب و لباس و قفسه برخورد کنید‌. اما درون کمد جادویی چنین خبری نیست.

ملانی با سر بر روی جایی فرود آمد که شبیه بیابانی از نمک بود. سفید بود و یک درختچه هم نداشت.

-من اینجا چیکار میکنم؟! ارباب از منتظر موندن متنفره.

-ارباب به نظرتون فر ریز بهم بیشتر میاد یا درشت؟
-هیچکدوم بلا.
-خودمم فکر می کردم که فر ریز بهم بیشتر میاد.

ملانی با تعجب به اطرافش نگاه کرد تا منشا صدا را ببیند. در مقابلش غولی با موهایی شبیه بلاتریکس از در بیرون می رفت.
-صدای ارباب از پایین اومد... یعنی... .

ملانی سعی کرد فکر کند که روی لامپ گرد بالای سر لرد فرود آمده است اما نمی توانست فکرنکند که بر روی سر لرد ظاهر شده است. خجالتی بدتر از این برای یک مرگخوار وجود نداشت.
-من دارم خواب می بینم.

لرد سرش را به دو طرف تکان داد تا تأسف اش را بدرقه ی بلاتریکس کند. غافل ازینکه ملانی بر روی سرش اسکی می رود و با چسبیدن به درختچه های ریز و نحیف مانع از سقوطش می شود.

-حوصله مان سر رفت نجینی. مرگخوار بعدی شام تو... چی؟ خیر. ما کلاه گیس نذاشتیم. مخصوصا کلاه گیس صورتی. ولی یه سنگینی ای احساس می کنیم.

ملانی دو راه داشت. یا می ماند و لرد کارش را می ساخت یا از پس کله لرد سر می خورد و بر زمین می افتاد، اگر نمی ترکید شام بانو نجینی می شد.

-دختر پاپا، آینه.

ملانی از موهایش چتر نجات ساخت و راه دوم را انتخاب کرد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۹ ۱۱:۴۲:۰۷

بپیچم؟


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
لرد هر سیم دوشاخه ای که اطرافش بود‌ رو به درون سطل آب می انداخت و به جیز و ویز ها و جرقه ها توجهی نداشت. او هیچوقت اشتباه نمی کرد. او لردی بود کار درست.

-آقای محترم. کولر گازیه، چطور با آب درست میشه؟!
-ما در همه چیز مهارت داریم. کولر شما دچار کم آبی و سو تغذیه بود. همین دختر ما هم وقتی پیتزا بهش نمی رسه اینجوری میشه... .

لرد در حین این توضیحات پیتزایی که روی میز بود رو با دقت و ظرافت در دهانه کولر جا میده. کولر هم با صدایی آرام شروع به کار کردن میکنه.

-درست شد.
-اینجا دیوونه خونه ست!

-هپچااااو.

-الان هم مشخص شد که کولر شما سرما خورده. ما لردی هستیم تشخیص دهنده.


بپیچم؟


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
-رودولف رو ولش کن حالا. معجون مرگخوار درست کن بدم؟
-نه هکتور، نه. به جای مرگخوار تبدیل به محفلی مون میکنی.
-بلا تو صدایی شنیدی؟ حیف که بانز حتی میوه هم نتونست بشه... .

دقیقه ای بعد پاتیلی شناور در هوا با ضربه های رگباری به هکتور کوبیده می شد و نشان از وجود بانز در آن اطراف می داد.

ملانی که ردای سیاهش را به اطراف تاب می داد و سعی می کرد دور از دید لرد بایستد تا میوه نشود، رو به بلاتریکس گفت:
-میگما بد هم نمیگه نیم وجبی. ارباب با غذا نامیزون شدن، با معجون هم باید میزون بشن. نظرت؟
-زود اومدی نخواه تند برو. هکتور رو ویبره هس ولی نیم وجبی نیس. ارباب هم خیلی میزونه! خودتی که نامیزونی همش موهات رنگاوارنگ میشه. به تو هم میگن مرگخوار؟ چشام درد... کجا میری؟ مرگخوار گذشت نمی کنه، مرگخوار... .
-سی لنسیو! مرگخوار طلسم میزنه، بعله. مث آزمون گیرنده های سمج می مونه. هکتور، بلا گفت معجون مرگخواربیننده میخوایم.
-میوه نبیننده ندم؟
-هرکدوم که زودتر آماده میشه... .
-هی بلوبری. نه توت فرنگی،گوجه فرنگی؟ چرا یه شکل نمی مونه این؟ ما حالمان بد شد. از میوه متنفریم.


بپیچم؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.