هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



بهترین نویسنده بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰
سی و یکمین دوره ترین های سایت جادوگران آغاز شد!

در این دوره قصد انتخاب بهترین اعضای فصل تابستان و پاییز را داریم. برای انتخاب عضو مورد نظر خود جهت دریافت رنک بهترین نویسنده بحث های هری پاتری، ترجیحا با بیان دلیل، در این تاپیک پست ارسال نمایید.

با تشکر!




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱:۰۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
- ارباب، آی وانت تو سی جَک !

لرد که همراه نجینی به سمت پله ها حرکت کرده بود، بعد از حرف لینی و توقفش، روی اولین پله ایستاد و گفت:

- نکنه میخوای افتخار اولین موش آزمایشگاهی شدنو با دوستت جک سهیم شی؟

لینی کمی سرخ و سفید شد و رز که حرف آن ها را شنیده بود، طبق معمول، شروع به وراجی کرد:

- ارباب این یه اصطلاحه واسه طلب کردن مرلینگاه! در زبان انگلیسی بعضی از اسما هستن که نشونه و معنی خاصی دارن و اتفاقا این جمله هم با داشتن اسم جک جزء همین دسته س و استفاده های زیـ... آه ... بله ... مث اینکه متوجه شدین. واقعی بودا!

لرد چشم غره ای نثار رز کرد و نجینی نیز با فش فش هایش رز را تا هنگام دور شدن از آن اطراف بدرقه کرد. بعد از اطمینان از نبود رز، لرد دوباره به سمت لینی برگشت و گفت:

- راه نداره، ارباب هرگز گول نمیخورن، مرلینم خوشش نمیاد تو این موقعیت به مرلینگاه مراجعه کنی.

و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد. لینی نگاهش را به سقف دوخت و گفت:

- ارباب یه حسی به من میگه ...

- حست بی جا کرده!

لینی آه کشان دست از چشم دوختن به سقف برداشت و دل را به دریا زد و گفت:

- اااا ارباب از پشت پرده دارن صدام میکنن، شرمنده ...

و راهش را کشید و با قدم هایی تند به سمت نزدیک ترین در موجود در اتاق هجوم برد.

لرد با حرکتی سریع چوبدستیش را تکان داد و بعد از خروج پرتویی از نوک چوبدستیش و برخورد آن با در، ابتدا صدای چلک بسته شدن در و سپس آه و ناله ی لینی برخاست.

آنور:

روفوس وسط همه ایستاده بود و سرگرم راهنمایی رز برای قرار دادن اولین ردیف پله ها بود. همزمان لودو در حال ارشاد سالازار و اصلاح حافظه ی او بود و در آخرین مرحله نیز بلا سرگرم نجوا کردن با عکس ارباب بود. این سه مرحله به ترتیب به اجرا در آمدند.

- چپ چپ چپ چپ ... راست راست راست ...

- اینجا اینجا خونه ی ماس!

- کروشیو و لرد و نجینی اش، مخوف و جلب و سیاهـــــــه ...

( به حالت عمو پورنگی بخونینش plz )


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۴ ۱:۰۷:۳۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۴ ۱:۰۸:۲۲



Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۰
نور سیاه رنگ دور تا دور دامبلدور را فرا گرفت و شروع به چرخیدن کرد و پس از چند لحظه او از جلوی چشمان از حدقه بیرون زده بلا ناپدید شد.

و این تنها فریادهای جان گداز بلا بود که سراسر آنجا را فرا گرفته بود. بلا با تمام قدرتش اربابش را صدا میزد ...

نزد دامبلدور:

- Where am I ?!

دامبلدور از روی زمین بلند شد و به اطراف نگاه انداخت. از اینکه بدون هیچ پا درد و کمردرد و ... از روی زمین بلند شده بود ابراز شگفتی کرد، اما بلافاصله بعد از یادآوری اینکه در بدن لرد حضور دارد، گلویش را صاف کرد و گوش هایش را تیز کرد.

-میدونی؟ ویژگی های این یویوهای جدید کاملا متفاوت با بقیه س ...

- جیمز؟ پسرم؟

- ... اصلا یه تکنولوژی داره که نمیدونی! به آرتور گفتم که بره ...

- جیمز؟

- زور نزن!

دامبلدور با تعجب به صدایی که بی شباهت به صدای مرلین نبود، گوش فرا داد و بعد از یافتن منبع صدا، با هیجان گفت:

- واو مرلین!

دامبلدور که در پوست خود نمیگنجید به مرلین که درست جلویش ایستاده بود نگاه کرد. او از دیدن مرلین شگفت زده شده بود.

- این یعنی اینکه من بردم؟ نکنه گنج تو بودی؟ پس چرا جیمز برای تبریک به من نیومد؟

مرلین دست به سینه ایستاد و گفت: اولا که اون، اونور قبره. دوما که تو شکست خوردی!

چهره ی دامبلدور درهم رفت و با ناراحتی گفت: یعنی مرگ از آن من است؟ یعنی سنگ رو به من نمیدی؟ یعنی برای همیشه از دستش دادم؟ به من پیرمرد نگاه کن!

و با دستانش به خودش اشاره کرد، اما دوباره به یاد آورد که در بدن لرد است. بنابراین آه سوزناک دیگری کشید.

مرلین با غرور تکانی به خودش داد و گفت: تو نتونستی جلوی مرگ حشره رو بگیری اما ... هنوزم وقت داری. رسیدن به گنج سه مرحله داره. مرحله اولو تو شکست خوردی، مرحله دومم پیش روته، مرحله سومم همینه که زودتر به گنج برسی ...

مرلین مکثی کرد و تصحیح کرد: یا تام به گنج برسه.

مرلین سرش را خم کرد، آستنش را بالا داد و به ساعت مچیش نگاه کرد. دامبلدور نیز با لبخندی بچگانه و شیرین به ساعت مرلین خیره شد. نمیدانست که زمان مرلین این چیزها هم بوده است.

مرلین: یک ساعت از سه ساعت تموم شده. هروقت لرد این مرحله رو رد کرد، تو میتونی دوباره برگردی همونجا که بودی و با بلاتریکس راهتو ادامه بدی. حالا میتونی از اینجا تامو ببینی!

به دستانش تکانی داد و صفحه ای بزرگ نمایان شد. صفحه ای که همانند تلویزیون بود و سرگرم نشان دادن لرد و فرد بود.

- حواست باشه، کار تام که تموم شد همون طور که اومدی، میری! دیگه خرابکاری نکن. یک صفر به نفع تام ... پق !

و مرلین ناپدید شد و دامبلدور را تنها گذاشت. دامبلدور هنوز هم صدای جیمز را میشنید که از دوردست ها (!) شنیده میشد. بدون توجه به جیمز، سرش را به سمت صفحه برگرداند تا ببیند لرد چه میکند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۸ ۱۶:۰۹:۰۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۸ ۱۶:۱۵:۰۳



Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
اون بالا بالا:

دامبلدور و محفلی ها در سمتی و لرد و مرگخواران نیز در سمتی دیگر ایستاده و منتظر سخنان مرلین بودند. بعد از مدتی پچ پچ و اظهار نظرهای متفاوت در مورد خوان بعدی، بالاخره مرلین برای دعوت کردن آن ها به سکوت، گلویش را صاف کرد.

لحظاتی صبر کرد تا صداها بخوابد و سپس گفت: خب خوان اول که به پایان رسید، پس وقتشه که بریم سراغ خوان دوم. فقط دامبلدور و تام میتونن بشنون خوان بعدی چیه.

مرگخواران و محفلی ها از جایشان تکان نخوردند. صدای مرلین دوباره شنیده شد که گفت:

- گفتم فقط دامبلدور و تام بمونن. شماها برین اونور سرتونو با یه چیزی گرم کنین.

دو گروه، غرولندکنان از صحنه خارج شدند. مرلین بعد از اطمینان از دور شدن آن ها، آهسته گفت:

- بیاین جلوتر! کف دستاتونم جلوتون باز نگه دارین.

دامبلدور و لرد با تردید یک قدم به جلو برمیدارند و دست هایشان را دراز میکنند و کف آن را بالا میگیرند.

- تق ... تق !

از ناکجا آباد، دو شیشه ی معجون با یک حرکت سریع، درون دستان آن دو فرود می آید. دامبلدور و لرد با تعجب ابتدا نگاهی به یکدیگر و سپس نگاهی به برچسب روی شیشه انداختند ... « معجون تغییر شکل. »

- آخ!

- اوخ!

دست هایی نامرئی چندین تار از ریش دامبلدور و تعدادی تار مو نیز از دستان لرد میکنند و هرکدام را روی دستان آن دو می اندازند. دامبلدور و لرد نیز بهت زده به محتوای درون دستشان نگاه میکنند.

- این معجون تغییر شکله! دامبلدور، موهای تامو بریز تو معجونت و اونو بخور. تام، تو هم معجونتو با ریش دامبلدور آماده کن.

دامبلدور و لرد با انزجار کاری که مرلین از آن ها خواسته بود را انجام دادند. هردو قدم بعدی را حدس زده بودند. آن ها باید به شکل یکدیگر در می آمدند.

- درست حدس زدین! باید معجونو بخورین تا جاتون با هم عوض شه. این معجون سه ساعت دووم میاره و تو این مدت باید نقشه هایی که جلوی پاتون افتاده رو بردارین ...

در این لحظه دامبلدور و لرد با حیرت دو نقشه را میبینند که زیرپایشان قرار دارد. خم میشوند و آن را بر میدارند.

- ... طبق نقشه راه میفتین به سمت محل گنج! اینکه گنج چیه رو خودتون میفهمین. هرکی زودتر رسید برنده س. مسیر رفتتون جداس، اما در نهایت به یه جا میرسین. دامبلدور، تو میتونی یه مرگخوارو همرات ببری، تام تو هم یکی از محفلیارو انتخاب کن.

دامبلدور و لرد:

مرلین ادامه داد: اونا نباید بفهمن که جاتون عوض شده، اونا برای کمک به شما میان، اما کمکشون فقط صوتیه، عملی نی! یعنی فقط راهنمایی کلامی دارن و نمیتونن شخصا وارد عمل بشن. هرکی طوری رفتار کنه تا لو بره ...

دامبلدور و لرد با وجود اینکه توانایی دیدن مرلین را نداشتند، اما سنگینی چشم غره ی او را که به سمت آن ها نشانه رفته بود، حس میکردند. مرلین دوباره گلویش را صاف کرد و در نهایت گفت: مرلین نگه دارتون.

و ساکت شد و دیگر صدایی جز هوهوی باد شنیده نشد.

درون قبر:

جیمز جیغ کشان گفت: چرا جاشونو باهم عوض کردی؟

مرلین پوزخندی زد و گفت: دامبلدور ِ لرد شده، باید از راهی بره که مجبور به کشت و کشتاره! و تام ... اونم مجبوره کارای خیر (!) انجام بده، وگرنه هرگز به گنج نمیرسن!




درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
تاپیک درخواست نظارت، به منظور اعلام آمادگی افرادی زده شده است که خود را برای نظارت انجمنی مناسب میبینند.

قوانینی برای درخواست کنندگان تنظیم شده است تا مشخص کند با چه شرایطی میتوانید در این تاپیک پست ارسال نموده و درخواست خود را مطرح کنید.


قوانین شامل موارد زیر است:

1) برای درخواست نظارت باید حداقل یک ماه از عضویتتان گذشته باشد و به تعداد قابل قبولی پست داشته باشید. مثلا برای انجمن های ایفای نقش، پست های رول شما مد نظر است.

2) قبل از درخواست نظارت در مورد انجمن مورد علاقه تان به خوبی فکر کنید و تصمیم بگیرید. در نظر بگیرید که آیا برای نظارت در انجمن مورد علاقه تان آمادگی دارید یا خیر. به این نکته هم دقت کنید که علاقه به یک انجمن، به معنی آماده بودن برای نظارت در آن نیست و باید برنامه ای هم برای فعال کردن انجمن درخواستی داشته باشید.

3) توجه داشته باشید که مدیران درخواست های شما را بررسی میکنند و تنها ارسال پست در این تاپیک به منزله ی انتخاب حتمیتان برای نظارت نیست. ممکن است شخصی چندین ماه از فعالیت و عضویتش در سایت گذشته باشد ولی به عنوان ناظر برای انجمن مورد نظر انتخاب نشود، اما شخصی که مدت کمتری به عضویت سایت در آمده به عنوان ناظر قرار بگیرد. میزان زمانی که از عضویت کاربر گذشته یا تعداد پست های او ملاک نیست و ملاک، تشخیص و بررسی مدیران از عملکرد و توانایی های کاربر است.

احتمال کم یا زیاد شدن قوانین و ایجاد هرگونه تغییری در آن ها ممکن است.


کسانی که به دلیل درخواستشان در این تاپیک به عنوان ناظر انتخاب میشوند، پس از دو ماه (این زمان قابل تغییر است) مورد بررسی قرار میگیرند، در صورت عملکرد مناسب برای دو ماه دیگر نیز بعنوان ناظر باقی میمانند اما اگر عملکردشان قابل قبول نبود تعویض میشوند.

کسانی که بدون ِ (یا قبل از) درخواست در این تاپیک از طرف مدیران به عنوان ناظر انتخاب میشوند، بعد از سه ماه (قابل تغییر است) اعمال بالا برایشان منظور میگردد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۱۸:۲۲:۱۳



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
بلا به سرعت از خودش واکنش نشان داد و صاف جلو پای لرد افتاد. لرد با ابروانی بالا انداخته، همزمان دو کار را انجام داد. یکی سرگرم شدن با مشاهده ی بلا با دهانی O شکل و چشمانی ورقلمبیده بود و دیگری هم فکر کردن به عواقب قبول کردن پیشنهاد دامبلدور. ( توصیف صحنه / به علت ابهت ارباب از کشیدن صورت ارباب معذوریم )

- ارباب من شوکه شدم.
.
.
.
- ارباب من به کمکتون نیاز دارم.
.
.
.

- ارباب نمیخواین بلندم کنین؟
.
.
.
بالاخره بلا بعد از کمی تامل، از کمک لرد ناامید شد و با احساسی آمیخته به ضایع شدن و دل شکستگی از روی زمین بلند شد.

جرقه ای در ذهن بلا زده شد و با ذوق و شوق پرسید:

- ارباب الان که دیگه کسیو ندارین و فقط خودم و خودتونیم، قبول میکنین؟

لرد با حواس پرتی پاسخ داد: اوهوم.

بلا از روی خوش حالی نامه را به هوا پرتاب کرد و فریاد زد: مبارکه !

و چشم هایش را بست و دستانش را باز کرد تا به آغوش نه چندان باز لرد برود ( حرکت بلا / از روی ناچاری چهره ی ارباب کشیده شد ) که لرد چشم هایش را که تا آن لحظه برای تفکر بسته بود باز کرد و گفت:

- پس نامه رو بردار تا موافقتمو نسبت به نظر دامبلدور اعلام کنم.

بلا همانجا وسط راه متوقف شد و کلیه ی امیدها و آرزوهایش برباد رفت. او فکر میکرد لرد به چیز دیگری جواب مثبت داده است ...

- بله ارباب.

و قلم پری را برداشت و با نوشتن " قبوله " نامه را به پای جغد بست و او را رها کرد تا برود. به نظرش نوشتن این کلمه، در عین ابراز موافقت، شکوه و عظمت لرد را نیز حفظ میکرد.

لرد دور شدن جغد را دنبال کرد و بعد از اینکه جغد از نظرها ناپدید شد، رو به بلا برگشت و گفت: وقت پیدا کردن راهی واسه فراره!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۹:۲۸:۳۹



Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
لرد در یک سمت میز با متانت و وقار نشسته بود و در سمت دیگرش پرنسس اول، نجینی روی صندلی بلندی نشسته بود و فش فش کنان ابراز رضایت میکرد.

در سمت دیگر نیز، پرنسس دوم یعنی مری نشسته بود و با غرور پلک هایش را به حالت تکان میداد.

مرگخواران نیز بی صبرانه منتظر دستور لرد بودند تا پر کردن شکم هایشان از غذاهای رنگین و خوشمزه را شروع کنند.

صدای قار و قور شکم رز در سراسر اتاق پیچیده شد و بعد از آن این سخنانش بود که در اتاق طنین انداخت.

- ارباب! نمیخواین میل کنین؟

لرد که با خوش حالی به مری خیره شده بود، با این حرکت رز حواسش پرت شد و گفت:

- از این به بعد، پرنسس من دستور خوردن غذاهارو میدن.

مری با شنیدن این حرف، لبخند زیبایی زد و گفت: اوه مای لرد! شما خیلی رمانتیک هستین.

صورت لرد گل انداخت و مری بعد از صاف کردن گلویش رو به حضار گفت:

- میتونین بخورین!

صدای قاشق و چنگال ها به سرعت در آمد و همه با بیشترین سرعتی که میتوانستند شروع به خوردن کردند.

مدتی بعد:

دیگر اثری از برخورد قاشق و چنگال و یا قار و قور شکم نبود، همه غذایشان را خورده بودند و با آرامش روی صندلی ها لم داده بودند. صدای غیژی شنیده شد و لرد از روی صندلی اش بلند شد.

ابتدا پرنسس اول و دومش را از نظر گذراند و سپس رو به جمع مرگخواران گفت: میخوام مسئله ی مهمی رو بهتون بگم. همه ی مرگخواران ساحره، از فردا به آموزش ملکه مری میپردازن. بعد از گذشت یک هفته و آمادگی کامل همسر عزیزم، ایشون مسئول مرگخواران ساحره میشن. ارباب ِ مرگخوارای جادوگرم همچنان من هستم.

مرگخواران جادوگر:

مرگخواران ساحره:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۲:۳۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۵:۰۴



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
بلافاصله بعد از اتمام حرف ریموس، زنوف سیخونکی به یکی از مهره ها زد تا چند قدم به جلو بردارد و گفت:

- کیش و مات!

ریموس با تعجب به بلند شدن زنوف از صندلی اش و دور شدنش از آنجا نگاه کرد. بعد از خارج شدن زنوف از صحنه، ریموس شانه هایش را بالا انداخت و تک نفره به بازیش ادامه داد.

آستوریا از پیچ راهرویی پیچید و بعد از رو به رو شدن با زنوف پرسید: چی شد؟ کلیدو گیر آوردی؟

زنوف با بدخلقی گفت: نه! اون گفت کلید دست سیریوسه.

آستوریا چینی به صورتش انداخت و گفت، خیله خب، پس من میرم سراغش.

و به سمت اتاقی در طبقه ی سوم حرکت کرد و سیریوس را دید که در حال بستن در بود. آستوریا سرعتش را بیشتر کرد و بعد از رسیدن به سیریوس، دستش را روی شانه های او گذاشت و در حالیکه سعی میکرد او را به زور دوباره به درون اتاق برگرداند گفت:

- میخواستم در مورد مسئله مهمی بات صحبت کنم. خواهش میکنم بشین!

- اا اما من داشتم میرفـ...

آستوریا لبخند ملیحی زد و گفت: فکر نکنم چیزی مهم تر از رسیدگی به امور محفل وجود داشته باشه.

سیریوس تسلیم شد و گفت: باشه، پس بگو چی کارم داشتی.

آستوریا روی تخت نشست، نفس عمیقی کشید و گفت: خودت میدونی که یه هفته ما مسئولیت محفلو به عهده داریم. درسته؟

سیریوس "اوهوم" کوتاهی گفت و منتظر ادامه ی صحبت های آستوریا ماند.

- پس اینم میدونی که به همین دلیل باید به فکر حفاظت هرچه بیشتر از اینجا هم باشیم تا جاسوسی نفوذ نکنه؟

- آره ولی این اتفاق هیچ وقت تو محفل نمیفته.

آستوریا سریع گفت: صد البته! پس کلیدارو رد کن بیاد.

سیریوس با بدخلقی گفت: آلبوس اونو ازم گرفت. یعنی به نظرت اعتمادش نسبت به من کم شده؟ آخه دلیلی وجود نداشت که ... داشتم حرف میزدم مثلا.

سیریوس جمله ی آخر را زمانی بیان کرد که آستوریا به سرعت از اتاق خارج شده بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۱:۴۴:۲۴



Re: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
خانه ی جسیکا و ریگولوس:

- نگران نباش عزیزم!

- پس مطمئن باشم که جو مارو بهم نمیزنی؟ چون میدونی که تو مرگخوار بودی و دوستای منم همه شون در گذشته محفلـ...

- جس، این هزارمین باریه که داری میپرسی و اینم 10 هزارمین باریه که دارم میگم خیالت تخت. اصلا میخوای وقتی دوستات میان من خونه نباشم؟

- لطف میکنی!

- شوخی کردم!

- ولی من جدی گفتم.

- یعنی باید برم؟

جسیکا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: آره دیگه الانا باید برسن.

ریگولوس آهی کشید و روزنامه اش را تا کرد و روی میز گذاشت. سپس بارانی اش را پوشید و بعد از خداحافظی کردن از جسیکا، به درون خیابان قدم گذاشت. در راه سیریوس و گلرت را دید که به سمت خانه اش در حال حرکت بودند.

- زینگ زینگ ...

جسیکا در را باز کرد و با دیدن کینگزلی و هری، لبخندی زد و با اشتیاق گفت: اوه خوش اومدین!

دقایقی بعد:

- شمام در مورد ققنوس خوارا شنیدین؟ به نظر جالب میاد.

جسیکا روزنامه را از دست سیریوس قاپید، آن را بالا گرفت و گفت: دقیقا واسه همین همه تونو دعوت کردم بیاین. خیلی خوب میشه اگه بازم مثل قدیما دور هم جمع شیم!

صدای " درسته درسته " در سراسر خانه پیچید و در نهایت جسیکا گفت:

- پس نظرتون چیه که فردا همگی بریم یه سر به اونجا بزنیم؟

حرکت سر آن ها نشان دهنده ی این بود که همه ی آن ها با انجام این کار موافق هستند.




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
آهنگ آرامش بخشی با تن پایین درون رستوران پخش میشد و کارکنان آنجا مدام در حال عبور از میان میزها بودند تا سفارشات مشتریان را تحویل دهند.

یکی از کارکنان سینی ای را با دو نوشیدنی در دست داشت و سعی میکرد با تکان دادن سینی و حفظ تعادل لیوان ها، مهارت خودش را به رخ دیگران بکشد. او یکراست به سمت میزی در وسط رستوران رفت و گفت:

- بفرمایین آقایون، این نوشیدنی شما ...

یکی را جلوی لرد و دیگری را جلوی دامبلدور گذاشت و ادامه داد: اینم برای شما مار عزیز ...

لبخند تصنعی زد و با ترس غذای نجینی را جلویش گذاشت و رفت. دامبلدور عینکش را صاف کرد و به نجینی که با آرامش دور گردن لرد حلقه زده بود نگاه کرد.

- تام، بهتر نبود خصوصی صحبت میکردیم؟

لرد کوتاه پاسخ داد: خصوصیه.

دامبلدور توجهی به فش فش های نجینی نکرد و گفت: یکم خصوصی تر چی؟

لرد یک قلپ از لیوانش نوشید و گفت: هیچ چیز از گوش های تیزبین پرنسس ارباب جا نمیمونه. تو هرچی بگی، نجینی اینجا، نجینی اونجا، نجینی هرجا، متوجه میشه.

- آه ... بله بله ...

لرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: این چه رستوران مزخرفیه که ارباب تاریکی هارو بهش دعوت کردی؟ این آهنگ مزخرف ملایم بدرد تو و فرزندان روشناییت میخوره نه من.

دامبلدور با دستمالی نوشیدنی باقیمانده روی ریش هایش را پاک کرد و گفت: تام تام! یکبار بیخیال این چیزا شو و بذار راحت حرف بزنیم. اومدم مسئله ی مهمی رو بهت بگم.

- میشنوم!

دامبلدور بعد از خوردن آخرین جرعه ی نوشیدنی اش، نفس عمیقی کشید و گفت: تام، آتش عشق عمیقی تو وجود یکی از محفلی ها رخنه کرده.

لرد ابرویش را بالا انداخت و گفت: به من چه؟

دامبلدور سعی کرد صاف تر سرجایش بنشیند و گفت: آخه قلب اون کسی رو نمیخواد جز یکی از مرگخواران تو و باید بگم کـ...

- فییش فیش فیش ! (سخنان نجینی)

- فیش فیـــش فیش ! (سخنان لرد)

دامبلدور که از این حرکت خوشش نیامده بود گلویش را صاف کرد و گفت: داشتم میگفتم ... این آرگوس ما به بلاتریکس لسترنج شما علاقمند شده.

دامبلدور که با گفتن همه چیز، احساس سبکی میکرد، منتظر ماند تا عکس العمل لرد را مشاهده کند. از طرفی فش فش های نجینی نیز چندان برایش خوشایند نبود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۷:۲۷:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۲۱:۴۶:۲۱







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.