هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۴:۱۴ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶
-هوووو تسترال... چته ديوار خونه اومد پايين؟!

صدا، صداى بلاتريكس ملاقه به دست بود كه چادرش را دور كمرش گردانده و لبه هايش را دور گردنش گره زده بود.
بلاتريكس ملاقه را درون سينك ظرفشويى پرتاب كرد و سينى سيب زميني پياز را برداشت و روى ميز رو به روى رودولف كوبيد.
-جاى عربده كشى و مشت تو ديوار كوبيدن، بگير اينا رو رنده كن، بلكه به يه دردى بخو... خون؟!... اون لكه خونه رو فرش؟... دست تو داره خون مياد؟!

رودولف با ترس از جايش بلند شد.
-خون؟... خون چيه؟... خون كو؟

بلاتريكس لبخندى زد و قدمى به رودولف نزديك شد.
-خون ميريزى رو فرش جهيزه من؟... خون ميريزى رو فرش آبا اجدادى بلك ها؟!

رودولف، كه با اين لبخند هاى بلاتريكس كاملا آشنا بود، دو پا داشت، دو پاى جن خانگى خانه را نيز به خود پيوند زد و فرار را به قرار ترجيح داد!

-ببين بلا... تا يك ماه ديگه، رودولف ترك كرد كه هيچ، اما اگه نكرد، ما از چشم تو مى بينيم. واضحه؟

بلاتريكس با خجالت چشمى به لرد داخل شومينه گفت.
لرد، سرى تكان دادند و تماس شومينه اى را قطع كردند.

-آخ رودولف... تو پيدات بشه... مالى ويزليم اگه نخوابونمت به تخت و تركت ندم!

هنوز دقيقه اى از جمله بلاتريكس نگذشته بود كه صورت رودولف، لاى در خانه نمايان شد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۰:۴۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
كراب نگاهى به نوشيدنى كره اى كه مادام پاديفوت رو به رويش گذاشت، انداخت.
-من گفتم صورتى! اين زرده! من صورتى ميخوام.

مادام پاديفوت چشم غره اى به كراب رفت.
-نميخواى نخور!
-ميخورم ديگه. چيكار كنم؟

كراب با حرص ليوان را برداشت و به لبش نزديك كرد.

-نـــــــه! نخور... من رو نخووور!

كراب با تعجب نگاهى به پيكسى صورتى رنگ روى لبه ليوانش انداخت.
-تو اينجا چيكار ميكنى چندش؟... اگه ميخوردمت و تو معده ام تكثير مي شدى به يه عالمه پيكسى هاى كوچولو كوچولو چي؟
-اومدم عضو شم!

لينى كه در پي تغييرات اخيرش به رنگ صورتى درآمده بود، بال هايش را به كمرش زده و منتظر جواب كراب بود.

-زشتى... حشره ام كه هستى... اما خب چه كنم؟... صورتى شدى و برازنده براى ارتش صورتى ها! تبريك ميگم!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶
خلاصه:

همه چیز در دنیای جادویی در حال تغییره.
هکتور معجون سازی رو کنار گذاشته. رودولف به جادوگرا کمک می کنه. مالی آشپزی نمی کنه. هری تلاشی برای جلب توجه نمی کنه ...و دامبلدور به اسنیپ مشکوکه!
وینکی دنبال آزادیه و لرد سیاه از کشتن هری پاتر منصرف شده و در اين ميان، يك نفر هست كه تغيير نكرده و ميخواد دو تا ارتش رو يكى كنه و قدرت رو دست بگيره.
.......................................

-مو ها ها ها... ارتش... ارتش صورتى!... ارتش مخصوص من!

كراب نگاهى سرشار از نفرت، به نارسيسا انداخت.
-ايششش!... نگاش كن زشت ايكبيرى رو! دخترى مثلا! چيه سر تا پا سياه. يه آبى دربارى يه صورتى... ايييش!

نارسيسا چشم غره اى به كراب رفت و...
-كروشيو!... جا خالى ميدى؟... وايسا!

بلاتريكس در حالى كه نيمى از موهايش صاف و يكدست و نيم ديگر، وز و فر بود، اتوى مويش را به كنارى انداخت و خودش را سپر كراب كرد.
-نكن سيسى جونم!... گناه داره اين گوگولى آخه!... موش بخورتت آخه عسلم!

كراب از پشت سر بلاتريكس چندين فحش آبدار نثار نارسيسا كرد و همچنين قسم خورد سمت مناسبى در ارتش آينده اش به او بدهد... سمتى مثل... جن خانگى.
اما پيش از آن، بايد ارتشش را تشكيل مى داد!... ارتش صورتى ها!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶
-چه خبرتونـــــــــه؟

صداى هيجان زده مرگخواران، با فرياد بلاتريكس خاموش شد.

-نه ديگه... چه خبرتونه؟ بگين ببينم!
-چيزى شده؟... نه! چيزى نشده كه! داشتيم جوك ميگفتيم و ميخنديديم!... شنيدى؟... ميگن يه روز يه هيپوگريفه...

مرگخوار تازه واردى كه در تمام پست ها، كارش گند زدن در برنامه هاى سايرين است، به ميان صحبت كراب پريد.
-ميگن يكى داره بر ميگرده كه...

شپلق!

ملاقه هكتور، صاف وسط صورت مرگخوار مذكور فرود آمد و او را به سكوت فراخواند!
-اين چيزه... يه كم كم داره... ولش كن! بگو كراب... بگو جوكت رو!
-آره... داشتم ميگفتم... يه روز يه تسترال...
-يكي داره مياد كه ميگن خيلى خفنـ...

شپلق!

اينبار پاتيل هكتور فرق سر تازه وارد فرود آمد!

-داشتم ميگفتم... يه روز يه مانتيكوره...

-خفنه... اول اسمش هم لودو بگمنه!

و اينبار به طور خودكار، با گلدان فرق سر خودش كوبيد و مرد!

-آره داشتم ميگفتم... يه روز يه ابولهوله...
-لودو بگمن... هوم...

روز ها از آن روز گذشته بود و لودو بگمن هرگز از در خانه ريدل ها وارد نشد.
تنها در نيمه هاى شب، فرياد "من خاص ترين مرگخوار لردم" از شكنجه گاه اختصاصى بلاتريكس، بلند ميشد!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۱ ۱۸:۰۵:۲۷

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۴۲ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶
خرچ خرچ خرچ

جاگريد بي توجه به صدا، به صحبت كردنش ادامه ميده.
-بله... داشتم ميگفتم كه اول بايد يه جادوگر...

خرچ خرچ خرچ

-صداى چى بود؟

جاگريد كه از اين ميزان خنگ بودن شاگرداش كلافه شده بود، پاره سنگى برميداره تا بكوبه فرق سر شاگرد كه...

خرچ خرچ خرچ

-پروفسور صداى پا مياد!
-خو معلومه كه صداى پا مياد! اينجا جنگله... هر نوع موجودى ممكنه باشه!
-نه پروفسور... اين صداى دو تا پائه! يعنى يه موجود دو پا... مثلا...

خرچ خرچ خرچ

-جادوگــــــر! پناه بگيريــــــــد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶
در همان لحظه كه هرى مشغول توضيح جديت ماجرا به رون بود، مرگخواران در حال شنا و دور شدن از آزكابان بودند كه...

-تكون نخوريد... ثابت بمونيد و ذهنتون رو خالى كنيد!

مرگخواران با تعجب مسير نگاه بلاتريكس را دنبال كردند... ديوانه ساز ها!
مرگخواران سال هاى طولانى در كنار اين موجودات زندگى كرده بودند و خوب ميدانستند كه آنها هيچ تاثيرى رويشان ندارند، مگر آن چند ماه آخر.
چند ماهى كه متوجه ظهور دوباره اربابشان شدند و اميد تازه اى در دلشان شكل گرفت... اميدى كه نيرو شد براى فرار از آن زندان!
زندانى كه تنها نگبانانش ديوانه سازهايى بودند كه نه مى ديدند و نه مى شنيدند... تنها حس مى كردند... اميد ها و آرزوها را... عشق و شادى را!
و سال ها از سقوط لرد سياه گذشته بود... سال هايى كه آنها نه شادى داشتند و نه اميد...

ديوانه ساز ها دور شدند و با اشاره بلاتريكس، مرگخواران شنا كردن را از سر گرفتند.
سرما تا مغز استخوانشان پيشروى كرده بود... و تنها نيروى محرك مرگخواران، اميد پيوستن به سرورشان بود. با اين اميد، نه سرماى آب و نه هرى و رون و هرميون نمى توانستند مانع آنها شوند!

و درست هنگامى كه مرگخواران از آب خارج و وارد جنگل شدند، هرى و رون در آزكابان ظاهر شدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶
-وايسا! وايـــــسا!

لينى با تعجب متوقف شد.
-داد زدى الان سر من؟... داد زدى؟... همين نيش رو بكنم تو چشمت؟ داد زدى؟!
-معلومه كه داد زدم... اون نيشت رو بيار جلو تا همچين با ملاقه بكوبم تو سرت كه پخش ديوار شي!

و هر دو نگاه مملو از "دارم برات"ى به هم انداخته و به سمت يكديگر حمله ور...
حملـــــه ور...
حملــــــــــه ور...
نشدند!
البته كه ميخواستند بشوند... اما درون ديوار خانه قفل شده و قدرت تكان خوردن هم نداشتند حتى!
پس به ناچار، به روش هاى مسالمت آميز روى آوردند!
-چرا داد زدى سرم؟
-چون ويبره رفتى... ويبره مال منه... حق منه... تو مشت منه!
-خب بدون ويبره چجورى قراره ديوار رو سوراخ كنم؟

هكتور به فكر فرو رفت... به راستى كه ويبره مشكل گشا بود!
-فهميدم! تو ويبره نرو...تو نيش بزن و من ويبره ميرم...كار گروهى!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ميتينگ غير رسمى چهارده سالگى جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶
ملت غيور جادوگران!

ميتينگ چهارده سالگى سايت، به خير و خوشي، با حضور لرد ولدمورت، لينى وارنر، رز ويزلي، هكتور دگورث گرنجر، بلاتريكس لسترنج، رودولف لسترنج، لودو بگمن، ريگولوس بلك، فلور دلاكور، ويلبرت اسلينكرد، ويولت بودلر، پيوز، ادوارد بونز و دو مهمون ديگه، برگزار و تموم شد!

از همه كسايى كه تو برگزارى اين ميتينگ بهم كمك كردن، خيلى تشكر ميكنم.
عكس ها و فيلم هارو ميتونين تو اينستاگرام و تلگرام سايت ببينين.
بقيه عكس ها هم به زودى تو گالرى آپلود ميشه.

مرسى از همه كسايى كه اومدن و اميدواريم سال بعد هم ببينيمتون.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ميتينگ غير رسمى چهارده سالگى جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶
سلام.

مرسى از همكاريتون.

فردا ميتينگ برگزار ميشه و مكان و ساعت، با جغد براى كسايى كه اومدنشون رو اعلام كردن، ارسال ميشه.

اگه دوست دارين بياين، اما امكان اومدن رو ندارين، ميتونين تو كانال تلگرام و اينستاگرام جادوگران، با ما همراه باشيد.
تا جايى كه امكانش باشه، سعى ميكنيم لايو و ويدئو بذاريم براتون.

پ.ن: دو بار اينجا اعلام كردم كه خبر قطعى اومدنتون و تعداد احتمالى همراهانتون رو همينجا اعلام كنين. و قطعا كسانى كه خبرى بهم ندادن، پيامى براشون ارسال نشده.

فردا منتظرتونيم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۳:۳۳ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶
خلاصه:

مرگخوارا تصمیم گرفتن دور از چشم لرد، برای خودشون هورکراکس درست کنن. برای پیدا کردن اسلاگهورن و یاد گرفتن روش درست کردن هورکراکس، از راه قدح اندیشه به هاگوارتز و به دفتر اسلاگهورن رفتن.
میزی پر از غذا تو دفتر هست و مرگخوارا از جن خونگی ای که داره کار می کنه می شنون که این روش اسلاگهورن برای مخفی شدنه. شروع می کنن به جستجو بین غذاها.
جن خونگی هم داره به طرفشون غذا پرت می کنه.
......................................
هكتور، براى محافظت سر و صورتش در برابر حمله غذايى جن خانگى، پاتيلش را روى سرش كشيده و ملاقه اش را در ميان غذا هاى رو ميز فرو كرده و مشغول گشتن بود.
بلاتريكس ميوه ها را درون موهايش محبوس مى كرد و مجدادا به سمت جن خانگى پرتاب مى كرد.
نارگيل پرتابى، صاف فرق سر جن خانگى فرود آمد و جيغ شادمانه بلاتريكس را به دنبال داشت.

-بلاتريكس لسترنج جن خونگى رو زد!... بلاتريكس لسترنج جن بد! جن خونگى هم بلاتريكس لسترنج رو زد! بلاتريكس لسترنج نتونست ارباب رو پيدا كرد!

جن خانگى فين محكمى در آستين لباسش كرد.
-گوووووودا!

و با جهشى بلند، از گردن بلاتريكس آويزان شد و شروع به كشيدن موهاى او كرد و همزمان، با مشت و لگد پراكنى به سمت كراب و نارسيسا، سعى در به هم زدن تمركز آنها داشت!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۵ ۳:۳۹:۱۸

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.