هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶
خلاصه:
لرد سیاه جلسه گپ و گفتگویی تو قصر مالفوی ها ترتیب داده. همه مرگخوارا دعوت شدن.
مرگخوارا آزادن که هر سوالی دوست دارن بکنن و لرد باید جواب بده.
دو درخت مسئول چك كردن علامت شوم ميهمانان.
تا حالا هم رودولف، ادوارد و لايتينا وارد شدن.
...................................

درخت يهو به خودش اومد. اون درخت بى مسئوليتى نبود! نبايد مى بود!

-هى! نظرم عوض شد.

شاخه اش را دراز كرد و در يقه ى شروود كه بى توجه به او در حال وارد شدن بود، فرو كرد و او را مقابل خود روى زمين گذاشت.

-چه شده؟!
-علامت شوم!

شروود كه اينبار حوصله توضيح دادن وجود علامت شوم، در اعماق وجودش را نداشت، از خير ورود به آن خانه گذشت و پشت به درخت، مسير جديدى را در پيش گرفت.

-از بيخ گوشمون رد شد.
-برو كنار!

درخت كمى به تنه اش چرخش داد و به تازه وارد متوقع نگاهى انداخت.
-من درختم! درخت. درخت تشكيل شده از برگ، شاخه، تنه و ريشه! ريشه تو زمينه... چفته... ببين!... ببين... تو زمينم. نميتونم تكون بخورم!

بلاتريكس شاخه ى درخت كه با عصبانيت در حال تكان دادنش بود را گرفت و...

تق!

شكست!
سپس از مقابل دو درخت بهت زده گذشت و وارد شد.

-بى اخلاق!... بى اعصاب... بى آداب معاشرت. شكست شاخه ام رو. شاخه ام رو پس بده... بابا شاخه چيه؟ بيا علامت شومت رو نشون بده لااقل!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶
ليسا با يك ناخن گير، چهار زانو روى زمين نشسته و با دقت و توجه، تك تك پوسته هاى روى درخت را مى كند.

‏-
‏-

‏-

ملت مرگخوار با چشم غره لرد سياه، چشم و چالشان را جمع كردند و منتظر ماندند.
ليسا كند و كند و در نهايت پس از چند دقيقه بلند شد.
يك لنگه كفشش را درآورد و در چشم مرگخواران زل زد.

ضربه اول...
ضربه دوم...
ضربه سوم!

شترق!

ليسا با پاشنه كفشش سه ضربه به درخت زده و درخت، وسط خيابان افتاده بود.
-

-هكتور! اين درخت رو بردار از تو خيابون بذار كنار. ياران ما! سوار شيد... ادامه مى ديم!

مرگخواران دوان دوان سوار شدند. آرسينوس، لرد و ليسا نيز سر جايشان برگشتند و ماشين حركت كرد.

-هى... وايسين! من رو جا گذاشتين!... معجون سازتون جا موند...هى!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶
-ارباب... كجايين كه ببينيد پيكسيتون گرسنه مونده.

لينى اشك هايش را پاك كرد. او بايد به دنبال غذا مى گشت. او بايد سالم مى ماند تا بتواند گزارش هايش را تحويل اربابش دهد.
پس شروع به گشتن كرد. يخچال كه فقط مجهز به پياز هاى آژير زن بود و كابينت ها خالى و بكر بودند.

-نه امكان نداره! اينا مگه الان يه نخود تو غذاشون نبود؟... امكان نداره. غذا ميخوام من!

اما در آن خانه، هيچ چيز يافت نمى شد.
لينى مغموم و دلشكسته گوشه اى نشست و به روز هاى خوبش در خانه ريدل ها فكر كرد. به ياد گلش... رزش...
-گل!

در گوشه اى از خانه، گلدانى به چشمش خورده بود.
-به روش سنتى غذا ميخورم!... به روش زنبورى!

به گلدان نزديك شد.
-گل قشنگ؟... ميشه بذارى به روش سنتى ازت شهد بگيرم؟... گل من؟

قطعا گل پاسخى نداد. اما كمى گلبرگ هايش را باز كرد. حال و هواى محفل ققنوس، روى گلدانشان هم تأثير گذاشته بود حتى!
لينى پس از تشكر فراوان از گل، نزديك تر شد و نيشش را در آن فرو كرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶
دستش را روى آن گذاشت تا ضربه را وارد كند و...
-سوخت!

-دنده عقب سوخت؟
-ماشين سوخت؟

هكتور بى توجه به سوالات مرگخواران، از ماشين پايين پريده و دور ماشين مى دويد و جيغ ميزد و هر از گاهى هم به هوا مى پريد.
درنهايت، بلاتريكس لبه ماشين ايستاد و در دور بعدى چرخش هكتور، با بيل فرق سرش كوبيد. سپس با همان بيل، باقى مانده اش از روى آسفالت جمع كرد و داخل ماشين ريخت.

-متوقف شد؟
-بله ارباب! البته هى گفتم وايسا، توجه نكرد. ديگه مجبورم كرد!

در اين ميان، آرسينوس به دنبال راهنماى دقيق تر از دنده عقب مى گشت.
-يافتم! ارباب... اين بيل بيلك اين وسط، دنده است. نوشته كلاچ را گرفته و دنده را در حالت عقب قرار داده و به آرامى كلاچ را رها كنيد و گاز دهيد.
-ليسا كلاچ رو بگير. آرسينوس بزن عقب. ليسا كلاچ رو ول كن و گاز بگير!

و ليسا كلاچ را گرفت. آرسينوس زد دنده عقب و ليسا كلاچ را رها كرده و گاز گرفت...

آرسينوس:

ليسا اولين چيزى كه دم دستش بود، يعنى پاي آرسينوس را گاز گرفته بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۰:۴۲ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶
آرسينوس دوباره كتاب را بالا آورد.
-ارباب... نوشته كلاچ رو بگيرين و بعد گاز بدين و بعد كلاچ رو ول كنين!
-ليسا! كلاچ رو بگير و گاز بده و كلاچ رو ول كن!

ليسا به گفته لرد عمل كرد و...

پق!

ماشين خاموش شد!
مرگخواران از سر و كول هم پايين آمدند و در حين مورد عنايت قرار دادن روح و روان ليسا، سر جاهايشان نشستند.
بالاخره پس از چندين تلاش ناموفق و نيمه موفق، ماشين به حركت درآمد.
آرسينوس از دو طرف لرد، فرمان ماشين را گرفته و ليسا با پدال ها سرگرم بود و لرد، وضعيت جاده را كنترل مى كردند.
-درخت احمق! بكش كنار از سر راه ما.

و آرسينوس فرمان را گرداند.

-ترمز!

ليسا به سرعت ترمز گرفت.

-ما امر كرديم درخت از سر راهمون بره كنار. تو چرا ما رو بردى كنار؟!
-خب... ارباب... مى رفتيم توش!

-خير! درخت به امر و فرمان ما مى رفت كنار. برگردين. درخت بايد از سر راه ما كنار بره. برگردين!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
-ايش! خاكه... همه جا خاكه. چرا اينقدر تاريك خب؟... ايش!
-كى بود؟ كيـــــــه؟

پسرك ويزلى در حال عبور صداى لينى را شنيد. اما با توجه به ابعاد ريز لينى، منبع صدا را پيدا نمى كرد و بى دليل، دور خودش مى چرخيد.
-جن؟ روح؟ پيوز؟... هوم! پيوز كه اينجا نيست. گفتم كيـــــــــه؟

لينى نيز روى قاب يك تابلو نشسته و تخمه مى شكست و به پسرك مى خنديد.
-پيست!

جيغ پسرك بار ديگر به هوا رفت.
-پسر پاترى؟ شنل تنته؟... هى؟

و شروع به چنگ انداختن به هواى دور و برش كرد.
لينى نيز دلش را گرفته و مى خنديد. خيلى خنديد... آنقدر كه تعادلش از دست رفت و با فرو كردن نيشش در قاب عكس، خودش را نگه داشت. سپس نفس عميقى كشيد و به سراغ جاسوسى در ميان اعضاى محفل رفت.
اما اينبار پسرك ويزلى بخت برگشته، با صداى قاب عكس از جايش پريد.
-هى! تو... بيا اين عكس رو از تو قاب من در بيار. بدم مياد ازش. هوى... كجا رو نيگا مى كنى؟ با توئم تسترال!

تابلوى بانو بلك كم بود، يك تابلوى بى اعصاب ديگر هم به خانه گريمولد اضافه شده بود!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۰ ۰:۰۰:۵۶

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۴:۱۷ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
-جعبه كمك هاى اوليه!
-جعبه كمك هاى اوليه چيه؟ ما زلزله زده شديم. كارمون از كمك هاى اوليه گذشته... كمك هاى ثانويه احتياج داريم.
-جعبه كمك هاى ثانويه!

لايتينا دوان دوان جلو رفت و در كيفش را باز كرد.
-مته... فضاپيما... چرخ گوشت... مهره... جعبه كمك هاى ثانويه! بفرماييد.

بلاتريكس فورا جعبه را گرفت و گشود.
-خب... كليه پيوندى... خون اهدايى... پكيج عمل دماغ در سه دقيقـ... ام، ولش كنين اينو. ارباب شما بگيد چتونه، ما راهش رو پيدا كنيم.
-ما چمونه؟... ما هيچيمونه! الان فقط تختمون رو ميخوايم. زود باشيد حاضر شيد آپارات كنيم به اونجا بيينيم چه ميشه كرد.

مرگخواران حاضر بودند.

-آرسينوس! بيا ما رو كول كن.

آرسينوس از شاخه درخت پايين آمد و با اميدوارى به دنبال داوطلب جايگزينى گشت... اما داوطلبى وجود نداشت. پس به ناچار لرد را روى كولش سوار كرد.
و در نهايت، مرگخوان حاضر و آماده شروع به چرخيدن كردند.
شروع كردند...
چرخيدند...
باز هم...

-اوه ارباب! ديدين چى شد؟! ما چوبدستى نداريم! نميتونيم آپارات كنيم. بايد يه جور ديگه بريم.
-چجورى ولى؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱:۲۶ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
و آرسينوس، طبق پيش بينى با بغلى پر از كروات برگشت.
-من اومدم!
-برايمان از بازار چه آورده اى اى مارك...

صداى هيجان زده كراب، با چشم غره گياه چشم لرد، ساكت و پس از ثانيه اى، جمله اش را اينگونه تغيير داد:
-اهم... براى نجات سرورمون چى آوردى؟

كلمات نجات و ارباب، مغز آرسينوس را تكانى داد.
-نجات؟... ارباب؟... هى واى من!... فراموش كردم.

اينبار بلاتريكس، با نهايت احترام به اربابش، منتظر گياه چشم ارباب نماند و خودش دست به كار شد.
اول، سر رودولف را برداشت و با پرتابش به سمت آرسينوس، او را به درخت معروف، شاخه كوب كرد و سپس، سراغ بسته كروات ها رفت.
-ليسا! برو فروشگاه و هرچى لازمه بخر... ولى واى به حالت اگه برى و با كفش برگردى... اصلا نجينى رو هم ببر.

سپس رو به نجينى كرد.
-با ليسا برو و اگه خواست چيزى به جز وسايل نجات ارباب رو بخره، نيشش بزن.
نجينى:

به هر حال نجينى هم در فراغ آغوش لرد، كمى به حوصله شده بود.

-شما ها هم تا اينا برگردن، بياين كمك كنيد اين كروات هارو گره بزنيم به هم و ببنديم دور اون سنگ گندهه و بكشيمش كنار. شب نشده ارباب بايد بيرون اومده باشن.
-چى؟... نه! اون كروات نه... نه اون يكى كه اصلا نه!... بابت اون سى گاليون پول دادم! لعنتيا! كرواتام!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
لينى با كرمى در بغل، از جمع هكولى ها فرار كرد و به هكتور اصلى رسيد. نيشش را بلند كرد و فرق سر هكتور را نشانه گرفت.
اما اين نيش از پشت بود. لينى پيكسى حمله از پشت سر نبود. او منصف بود. حمله از پشت، در مرام پيكسى جماعت نبود كه! بايد در چشمان هكتور نگاه مى كرد و او را نيش مى زد.
پس به سرعتش افزود و از هكتور جلو زد. دقيقا مقابل صورت او قرار گرفت و...
هكتور به سرعت به او پشت كرد.
-لينى؟... پيكسى زشت؟... حشره مزاحم؟... ويزويزو كوشى؟

با القابى كه هكتور به لينى نسبت داده بود، لينى هر لحظه بيشتر وسوسه مى شد كه از همان پشت سر هكتور را نيش بزند.

-آره... نيشش بزن!
-نه لينى! خام اين فرشته شونه چپت نشو! تو يه ريونكلايى هستى!

فرشته شانه چپ، دستى بر ريشش كشيد.
-چه ربطى داره؟
-لينى... ولش كن اين رو! مرام و معرفت پيكسى وارانه چى شد؟... خجالت بكش!

و لينى خجالتش را درآورد. روشنش كرد و كمى كشيد. سپس فرشته شانه چپش را به پايين پرتاب كرد. حق با فرشته شانه راستش بود. بايد رو در رو به دشمنش حمله مى كرد. پس با دست آزادش نيشش را تيز و هكتور را صدا كرد.
-اينجام هكولى... پشت سرت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
مرگخواران بى صدا و بدون حركت خشك شدند.
مگ را جلوى خود مى ديدند كه برايشان داس تكان مى داد.
‏-

اولين نفر، هكتور بود كه به خودش آمد و سنگ دستش را به دور دست ها پرتاب كرد.
-عه! مرگ پوشه!

و لقمه آخر پيتزايش را در دهانش چپاند و دوان دوان به سمت مرگ رفت.
مرگ با تعجب به موجود لرزان پيش رويش خيره شد.
-هى نيا... ميگم نيا... كجا مياي؟ من مرگم... همچين با داس ميزنم فرق سرت كه... هى نيا!

ولى او هم هكتور بود. هكتور ها كه تهديد سرشان نمى شد!
-مرگ پوشه!

و مرگ بدو، هكتوربدو!

در اين فاصله، مرگخواران كم كم از خشكى بيرون آمدند. و بهترين كارى كه در آن لحظه از دستشان بر مى آمد را انجام دادند:
انكار!

-هى كراب... بيا بيل بزن.
-ليسا... كلنگ كو؟
-بلا... بيا موهات رو بپيچ دور اين سنگه، بكش ببر اونور.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.