هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
چون در موردش اطلاع دارم جواب میدم:

یاکسلی عزیز.شما میتونید در تنظیمات شخصی تون تم سایت رو عوض کنین.اگه این تم براتون مشکل سازه یکی دیگه از تم های موجود رو انتخاب کنین.

در مورد ساخت تم جدید هم چون ما از یه نسخه قدیمی زوپس استفاده میکنیم و دیگه کسی بر اساس این ورژن تم نمیسازه فعلا امکان پذیر نیست.در صورتیکه که ورژنش رو به روز کنیم اون وقت میتونیم تم جدید برای سایت طراحی کنیم.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
لرد سعی کرد چشمش را تا جای ممکن به سمت عقب بچرخاند تا بتواند مرگخوارانش را ببیند اما بدون تکان داد سر و گردنش محدوده دید وسیعی نداشت.تنها چیزی که میتوانست به خوبی ببیند نصفه دامبلدور بود که در مقابلش قرار داشت و دقیقا او هم سعی میکرد اطراف اتاق را ببیند.

لرد با خشم فریاد زد:آهااااای کله اژدری ها زودتر بیاین اینجا تا لهتون نکردم!
با تمام شدن این جمله هم لرد و هم دامبلدور احساس فشار بیشتری کردند.
آلبوس:اووووی اویییی هیچی نگو من دارم خفه میشم!

لرد به اعصابش مسلط شد و بعد با صدای نسبتا آرامی گفت:اون جلسه بوقی رو نگه دارین و یه لحظه برگردین داخل اتاق.
مرگخواران و محفلی ها به اتاق برگشتند.روفوس با نارضایتی گفت:ارباب چقدر سر و صدا میکنین ما داریم مذاکره....اوووخ!عفو کنید ارباب!

بلا چوب دستی اش را پایین اورد و گفت:چی شده ارباب؟
لرد به سوروس که در محدوده دیدش بود نگاه کرد و گفت:این دیوار دیگه چه خاصیتی داره؟چون احساس میکنم وقتی پر شور حرف میزنم فشار دیوار بیشتر میشه!
لوسیوس به طرف دیوار امد و در حالی که به آرامی آن را نوازش میکرد گفت:شرمنده ارباب یادم رفته بود اینو اضافه کنم.این دیوار همونطوری که گفتم دیوار آشتیه.برای همین اگه به جای صحبت و رفتار مثبت، رفتار منفی ببینه فشار رو بیشتر میکنه!

لرد:حیف که نمیتونم چیزی که حقته رو الان بهت بگم!فقط صبر کن کارم با این دیوار تموم بشه!
لوسیوس تا جای ممکن عقب رفت تا از دستان لرد دور بماند و بعد گفت:خب شما ارباب یه چند لحظه همین طوری بمونین تا ما مشورت کنیم.الان برمیگردیم.تو، پیری!تو هم هیچ حرکتی نکن.
دامبلدور:چقدرم میتونم حرکت بکنم!

دو گروه از اتاق خارج شدند و دوباره در بیرون در جلسه خشمگینانه خود را تشکیل دادند.
هری:همش تقصیر شماس، کی میخواین شرتون رو از سر دنیا کم کنین؟
سوروس چوب دستی اش را با تهدید به هری نشان داد و گفت: تا وقتی که یه زخم دیگه به پیشونیت اضافه کنیم!مفهوم بود یا عملی توضیح بدم؟

لیلی با عجله به وسط حلقه پرید و گفت:بس کنید.تا هر وقت که دلتون میخواد میتونیم بزنیم تو سر و کله همدیگه.ولی الان چیزی که مهم سرنوشت اونهاست.البته بیشتر سرنوشت آلبوس...نه هیچی هر دوشون!
بلا که همچنان با چشم غره به لیلی نگاه میکرد گفت:این سفیدک در تمام عمرش بالاخره یه حرف راست زد.تنها چیزی که اهمیت داره وضعیت اربابه.خب لوسیوس نظرت چیه؟چیکار میتونیم بکنیم؟به نظر میرسه تو بیشترین اطلاعات رو در این مورد داری.

لوسیوس دستی به موهای بلندش کشید و گفت:خب راستش تا جاییکه من میدونم تنها راه اینکه که اون دوتا با هم آشتی کنن.عمرا هیچ راه دیگه ای نداره!
تمام اعضای دو گروه برای اولین بار با هم گفتند:امکان نداره!
سوروس به اتاق اشاره کرد و گفت:اوه به نظرم دوباره داره بحثشون میشه!بهتره زودتر بریم توی اتاق و راضیشون کنیم که با هم آشتی کنن وگرنه کلا تبدیل به دیوار میشن با این وضع!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰
بلیز عزیز و جناب مگی.من تمام پست ها رو خوندم و به فعالیت جناب مگی هم به قدر کفایت نگاه کردم.مثل اینکه موضوع رو اشتباه متوجه شدید.ایشون از کجا خارج شدن؟از گروه ایفای نقش.

خب ایشون توی سایت لاگین کردن.بعضی جاها بحث کردن ولی پست رولی زدن در این مدت؟نه.اون دو پستی هم که اشاره میکنید هیچ کدوم در تاپیک های ایفای نقش نبوده.تاپیک های گفتگو جزو ایفای نقش نیست که یک خط پست زدن توی اینها رو به حساب رول نویسی بگذارید.ایشون به سایت سر زدن، ولی پست رولی نداشتن.برای همین دسترسی ایشون به طور منطقی از ایفای نقش گرفته شده.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰
درود و سال نو مبارک

خب لازم هست درباره نکاتی که اینجا مطرح شده پاسخ بدم.اول به موضوع نبود مدیر ها اشاره میکنم.من از روز سوم نبودم متاسفانه و در مسافرت بودم.در غیاب من آنتونین و استرجس حضور داشتن.آنتونین عزیز هم در اواسط عید به مسافرت رفت و استرجس باقی موندن تا به کارها رسیدگی کنن.متاسفانه ایشون به خاطر مشکلاتی که شرکت اینترنتشون داشت نتونستن از دهم به بعد کانکت بشن.این ها رو گفتم که اشاره کنم دلیل جواب ندادن به پست ها بی اهمیت جلوه دادن اونها نبود.

و اما در مورد گرفته شدن دسترسی مگی.نمیدونم چرا بعضی دوستان میگن توی اینکار مشکلات شخصی دخیل بوده.اگه دقت کنین به همراه شناسه ایشون چندین شناسه دیگه هم از ایفای نقش خارج شده بوده که لیست شخصیت های گرفته نشده آزادتر بشه.

به همین چهار پنج صفحه ای که در این باره بحث شده، اگه دقت کنین متوجه میشین که چند نفر از اعضای دیگه که دسترسیشون گرفته شده بود اومدن اینجا پست زدن و درخواست کردن دسترسیشون دوباره داده بشه که مدیران دسترسیشون رو دادن. اما جناب مک گونگال چیکار کرد؟با ادبیات توهین آمیز همیشگی شروع کردن به توهین کردن و اینجا رو با ملک پدری یا شخصی اشتباه گرفتن و فکر کردن که اعضای اینجا زیر دست های ایشون هستن که میتونن هرطور که مایل هستن با اونها صحبت کنن.

به درخواست بقیه کسایی که دسترسیشون گرفته شده بود دقت کنین.اومدن خیلی راحت درخواست کردن دسترسیشون برگرده و برگردونده شد.نه به کسی تهمت زدن که از به خاطر اختلافات شخصی این اتفاق براشون افتاده نه به کسی توهین کردن.ولی جناب مگی خودشون رو ملزم میدونن هر توهین و تهمتی که به نظرشون میاد رو بدون شرمساری به هرکسی که مایل باشه بزنه.

اینکه ایشون دوباره دسترسی بگیره یا نه با توجه به توهین هایی که کردن بستگی داره به اومدن مدیران تا باهاشون مشورت بشه.اگه ایشون به جای اینکه مثل بقیه اعضا که خیلی راحت درخواست کردن دسترسیشون برگرده، شروع به توهین نمیکردن تا الان دسترسیشون برگشته بود و هیچ مسئله ای هم به وجود نمیومد.

در مورد اینکه شناسه ها رو برای اعضای قدیمی نگه داریم شخصا مخالفم.قدیم ها روالی وجود داشت که شخصی مثلا یک ماه نقشش رو عوض میکرد تا گروه یا موضوع خاصی رو فعال کنه و در این مدت درخواست میکرد که این یک ماه شخصیت براش رزرو بشه تا سر موقع برگرده به شناسه خودش.این موضوع قبلا وجود داشت ولی اینکه بگیم شناسه ها متعلق به اعضای قدیمی هستن درست نیست.یک نفر ممکنه سال اول جادوگران شناسه ای رو داشته و فعال بوده.بعد دیگه به اون سر نزده تا امروز.بعد امروز که یکی دیگه این نقش رو گرفته بیایم بگیم چون اون شخص اولی برگشته باید نقشت رو بدی به اون؟نه این اصلا ممکن نیست انجامش.

در مورد مسائلی که آلبوس جان کپی کرده بودن از بلیت.دو مورد قرار بود نهایی بشه که متاسفانه با اومدن تعطیلات و مشکلاتی که در اول توضیح دادم به تعویق افتاد که معذرت خواهی میکنم.وقتی مدیران بیان کارهایی که به تعویق افتاده بود رو انجام میدیم.

فکر میکنم به تمام مسائل اشاره کردم.امیدوارم نکته ای مبهم نمونده باشه.لطفا اگه چیزی از قلم افتاده بگید تا به اون هم اشاره کنم.با سپاس فراوان و آرزوی سالی خوب برای تمام جادوگران و ساحره های عزیز.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۰
لرد با نارضایتی پرسید:یعنی هیچ کدوم از طلسم های ممنوعه رو نمیشه اینجا اجرا کرد؟سهمیه بندی ای چیزی هم نداره؟مثلا هفته ای یه دونه؟!
پیرمرد عینکش را جا به جا کرد و با تعجب گفت:نه.
لرد: واقعا که.چه جای خسته کننده ای!...اوخ کی جرات کرد پای منو لگد کنه؟
آگوستوس آب دهانش را قورت داد و با صدایی که به زور شنیده میشد گفت:ارباب خواهش میکنم...طرف داره شک میکنه.

لرد که متوجه شد حق با آگوستوس است و پیرمرد دارد شک میکند به زور لبخند بلندی تحویل او داد و گفت:از وقتی اومدم بهشت حس طنزم حسابی گل کرده.
و با چشم غره ای که تحویل مرگخوارها داد مجبورشان کرد بخندند.

بعد نگاهی به اطراف انداخت و وقتی کمی ان طرف تر چیزی شبیه به یک کافه مجلل دید برای پیرمرد دست تکان داد و گفت:خیلی ممنون از راهنمایی هاتون.ما میریم یه چیزی بخوریم.سفر درازی داشتیم!
بعد از اینکه پیرمرد لبخند زد و برایشان در جواب دست تکان داد لرد مرگخواران را به سمت کافه هدایت کرد تا بتوانند راحت تر حرف بزنند.

لرد روی صندلی مجلل کافه نشست و گفت: شرم آوره.این چه جور بهشتیه که توش نمیشه طلسم ممنوعه اجرا کرد؟شورش رو در اوردن!
بلا با لبخند بلند بالایی گفت:چی میل دارین ارباب؟
لرد:هوی بلا خودت رو جمع کن.درسته که نمیتونم کروشیوت کنم ولی ضرب دستم هنوز هم زیاده!

صدایی مرگخواران را به طرف خود جلب کرد.پیشخدمت زیبایی در حالی که منو بلند در دست داشت گفت:خیلی خوش اومدین.هرچیزی که میل دارین بگین تا بیارم خدمتتون.
آنتونین نگاهی به لیست انداخت و وقتی دید در قسمت قیمت کلمه مجانی درج شده در حالی که گل از گلش شکفته بود گفت:یعنی میتونیم همه اینا رو سفارش بدیم بدون اینکه لازم باشه پولی پرداخت کنیم؟

پیشخدمت لبخندی زد و گفت:البته.هر کدوم رو که بخواین براتون میاریم.به نظر میرسه تازه وارد هستین.چند وقت که بگذره به اینجا عادت میکنین!
لرد منو را از دست آنتونین کشید و بعد از نگاه کوتاهی که به آن کرد و گفت: حالا که اینطوریه تمام این ها رو میخوایم.اگه زحمتی نیست!

درست بعد از تمام شدن حرف لرد میز پر از غذاها و نوشیدنی های رنگین و مختلف شد!
جماعت مرگخوار:
لرد در حالی که سعی میکرد تعجبش را پنهان کند گفت:من کم کم داره از اینجا خوشم میاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۰
لرد تصمیم داشت تا وقتی که سوروس جواب سوالش را پیدا میکند راه های دیگری را برای از بین بردن او امتحان کند.برای همین دستور داد این بار ایوان راه جدیدی برای این کار معرفی کند.
دامبلدور را به اتاق سنگی دایره ای شکلی منتقل کردند و ایوان به همراه روفوس و رز مسئول امتحان شیوه جدید شدند.

ایوان میزی بزرگ و بطری های شیشه ای و معجون های مختلفی ظاهر کرد که بعد از ظاهر کردن یک عدد صندلی و نشستن بر روی آن مشغول ور رفتن و مخلوط کردن معجون ها شد.

روفوس همان طور که زنجیر های آلبوس را محکم تر میبست به ایوان گفت: ببینم چیکار داری میکنی حالا؟بساط آزمایشگاه شامپو سازیت رو آوردی اینجا؟
ایوان:دقیقا روفوس!یه روز که داشتم روی ترکیب شامپو تقویت کننده جدیدم فکر میکردم به یه محلول خیلی خطرناک و سمی رسیدم که حتی میتونه یه کرگردن رو از پا بندازه، چه برسه به این پیرمرد نی قلیون!

آلبوس که از شدت مشت خوردن فکش اندکی آویزان شده بود گفت: آه...فرزندم اینقدر زحمت بیهوده...
جمله دامبلدور با مشتی که روفوس دوباره به صورتش کوبید ناتمام ماند!در چند قدم جلوتر ایوان مشغول ور رفتن با معجون های مختلف بود و هر بار که محلول جدیدی به بطری اش اضافه میکرد دود رنگی، بد بو و غلیظی از آن خارج میشد.

ایوان در نهایت بطری کوچک دودی رنگی را از جیبش در اورد و در حالی که آن را جلو چشم دامبلدور گرفته بود گفت:میدونی این چیه پیرمرد؟قوی ترین محلول کشنده دنیا.زهریه که شخصا ازچنگال شاخ دم مجارستانی کشیدم!وقتی با این محلول ترکیب بشه، یه سنگ قبر قشنگ لازم داری!

ایوان در بطری را باز کرد و تمام آن را داخل بطری دیگر خالی کرد...فششششششششششششششششششش...!
بعد از اینکه رز در اتاق را باز کرد و دود سیاه از انجا خارج شد ایوان که صورتش کمی سیاه شده بود با لبخند کج و کوله ای بطری ای را که در دست داشت به سمت دامبلدور گرفت و گفت:هوم،اماده است!

ایوان از پشت میز بلند شد و در مقابل دامبلدور ایستاد و گفت:خیلی خب عین بچه تسترال دهنت رو باز کن ببینم!
از انجاییکه دامبلدور علاقه ای به باز کردن دهانش نداشت رز بوسیله جادو و روفوس به کمک دست هایش فک او را باز کرد و ایوان تمام محلول را داخل حلق دامبلدور ریخت!

روفوس دست هایش را کنار کشید و گفت:یعنی الان تمومه؟
نگاه سه مرگخوار به دامبلدور خیره شده بود.دامبلدور با سختی آب دهانش را قورت داد و نگاهی به اطراف انداخت.چند لحظه بیشتر باقی نمانده بود...محلول به زودی اثر میکرد و پیرمرد مشنگ پرست را برای همیشه ساکت میکرد.اما...

دامبلدور دور دهانش را لیس زد و گفت:بد مزه نبود، ولی یه کم شکرش کم بود!
ایوان: امکان نداره!صبر کن ببینم!
با چوبدستی اش درست در وسط اتاق یک کرگردن ظاهر کرد و قبل از آنکه حیوان بتواند حرکتی بکند چند قطره باقی مانده درون بطری را داخل حلق حیوان ریخت.کرگدن نگاهی خشمگینی به ایوان انداخت ولی قبل از انکه بتواند دهانش را برای نعره کشیدن باز کند با صدای گرووووووومپ بلندی به زمین افتاد و مرد!
رز با ترس گفت:ببینم حالا کی میخواد نتیجه رو به ارباب اعلام کنه؟


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲ ۱۵:۵۷:۴۷

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
مشخصا لرد ولدمورت بهترین جادوگر ساله.در تمام طول یک سال گذشته لرد هیچ وقت فعالیتش رو کاهش نداد و تمام مسئولیت هاش را به بهترین وجه ممکن و با تلاش بسیار انجام داد.رای من به خاطر تمام تلاش های خستگی ناپذیر متعلق به لرد ولدمورت خواهد بود.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
مروپ که احساس کرده بود صدایی شنیده سرش را از روی بساط بافتنی اش برداشت و نگاهی به اطراف انداخت.هیچ خبری نبود.برای همین دوباره مشغول بافتن شد.در ان طرف آنتونین دستش را روی دهان لرد قرار داده بود تا صدای لرد به گوش مروپ نرسد.و به خاطر اینکه لرد مشغول کروشیو کردنش بود ایوان هم دستش را روی دهان آنتونین گذاشته بود!

آنتونین بعد از دیدن چشم های خونبار لرد با ترس دستش را از روی دهان لرد برداشت.لرد با خشم نگاهی به اون کرد و پچ پچ کنان گفت:چه جسارتی کردی انتونین؟حیف که نمیخوام کسی صدامون رو بشنوه وگرنه همینجا ریز ریزت میکردم...نجینی، بگیرش!

به محض دستور لرد نجینی شروع به پیچیدن دور انتونین کرد و در نهایت با کردن دمش درون حلق آنتونین به کارش پایان داد!

لرد که خیالش از تنبیه آنتونین فعلا راحت شده بود نگاهی به مادرش انداخت.مروپ با موهایی که مشخص بود هفته ها شانه نخورده همچنان مشغول بافتن یک ژاکت کوچک قهوه ای رنگ بود.
لرد نگاهی به بلاتریکس کرد و گفت:خوب نگاه کنین، دیگه از این فرصت ها بهتون دست نمیده که گذشته لرد سیاه رو ببینین.نگاه کنین مادرم چقدر اصیل زاده رفتار میکنه؟

مروپ در ان لحظه داشت همزمان علاوه بر بافتن ژاکت با چوب جادویش تمام کبوترهایی را که از جلوی پنجره رد میشدند را منفجر میکرد!
روفوس به آرامی گفت:ارباب معلوم شد شما این روحیه جنگاوری رو از کی به ارث بردین!

لرد لبخند غرور آمیزی زد و گفت: خیلی خب به قدر کافی دیدین.بهتره یه کم بریم جلوتر، زمانی که من به دنیا اومدم.دلم میخواد بدونم بعد از به دنیا اومدنم دقیقا چه اتفاقی افتاده.
بعد به آرامی ضربه ای به نجینی زد و گفت:خیلی خب، ولش کن آنتونین رو.

به محض اینکه نجینی دمش را از داخل حلق آنتونین بیرون آمد آنتونین که مقادیری سرخ و بنفش شده بود با صدایی در حد ترکیدن برج شمالی هاگوارتز عطسه کرد:آآآآآآآآآآپپپپییییییییییشششششششتوووووو!

این بار مروپ با سرعتی که برایش امکان داشت از جایش بلند شد و چوب دستی اش را به سمت میز بزرگ گرفت و گفت:کی اونجاس؟
لرد در حالی که زمان برگردان را در دستش مشت کرده بود نگاه غضب آلودی به آنتونین انداخت:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹
لوسیوس در همان بین که مشغول کنده دسته دسته ای موهای سرش بود به لرد گفت:ولی شما سر منو کلاه گذاشتین ارباب!
لرد:گذاشتم که گذاشتم!دوست داشتم.کروشیو!یادت رفته انگار نباید تو کار ارباب دخالت کنی.حالا زودتر از جلوی چشمام دور شو تا شرط دیگه ای برات نذاشتم.

لوسیوس سریعا تعظیم کرد و بعد دوان دوان از کافه خارج شد.هنگام خارج شدن از کافه دوباره با بلاتریکس برخورد کرد و او را نقش زمین کرد!
بلاتریکس همان طور که کروشیو هایش را به سمت لوسیوس میفرستاد گفت:به من تنه میزنی؟اونم بعد از کمکی که در حقت کردم؟الان اون حقت رو میذارم کف دستت!

لوسیوس با ناله و زاری روی زمین کنار در کافه نشست و گفت:کمک چیه بابا!بدبختم کردی.حالا لرد هم سه ماه حقوقم رو ازم گرفت، هم دوباره میخواد گلرت رو بکشم تا ازش مجسمه درست کنه!
بلا که متوجه عمق درماندگی و فلاکت لوسیوس شده بود دست از کروشیو کردنش برداشت و گفت:بیخود تقصیر من ننداز قضیه رو.تو استعداد نداری وگرنه هرکی بود تا الان ماجرا رو تموم کرده بود!

بعد قیافه متفکری به خود گرفت و گفت:خب شاید بازم راهی باشه که بتونم بهت کمک کنم.
لوسیوس با ترش رویی گفت:عمرا!من دیگه از حقوقم مایه نمیذارم.نارسیسا بفهمه پوست از سرم میکنه!
بلا یقه لوسیوس را گرفت و او را از زمین بلند کرد و گفت:بیا بریم توی کافه تا بهت بگم چیکار میتونی بکنی.

وقتی بلا و لوسیوس دور میزی که بیشترین فاصله با لرد را داشت نشستند بلا برای خودش یک جام معجون آتشین ظاهر کرد و بعد با صدای آرامی گفت:خب مگه لرد نمیخواد از گلرت یه مجسمه درست کنه؟
لوسیوس با تکان دادن سرش حرفش را تایید کرد.
بلا جرعه ای از جامش نوشید و گفت:این کاری نداره!به جای اینکه اونو بکشی، با یه طلسم خشکش کن.وقتی نه بتونه پلک بزنه، نه حرکت کنه و نه حتی فکر کنه، ملت از کجا میخوان فرق بین مرده و زنده بودنش رو بفهمن؟

لوسیوس با خوشحالی بشکنی زد و خیلی زود دوباره پکر شد و گفت:نمیشه، ارباب ذهن منو میخونه و میفهمه که من اونو نکشتم، بعد شخصا منو میکشه و از خودم مجسمه درست میکنه!
بلا جام را روی میز گذاشت و گفت:برای اینجاش هم فکر کردم.وقتی که کارت با گلرت تموم شد، اونو میدی یکی دیگه از مرگخوارها که از قضیه خبر نداره مثل روفوس ببره پیش ارباب.خودت هم با یه بهانه ای چند روزی آفتابی نمیشی تا آب ها از آسیاب بیوفته.وقتی برگردی هم دیگه موضوع برای لرد اهمیت نداره که بخواد ذهنت رو بخونه.نظرت چیه؟

لوسیوس با خوشحالی از جا پرید و گفت:نقشه ات عالیه بلا!من برم اونو خشک کنم و بفرستم برای ارباب!
ولی قبل از آنکه لوسیوس زیاد از میز دور بشود بلا به آرامی گفت:بهتره قبلش به این هم فکر کنی که چطوری میخوای روی گلرت طلسم اجرا کنی، بدون اینکه اون از خودش دفاع کنه یا حتی بدتر، آواداییت نکنه!
لوسیوس:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
برای اینکه تاپیک از حالت رکود خارج بشه تصمیم گرفته شد برای مدتی این تاپیک تبدیل به تاپیک تک پستی بشه تا مشخص بشه آیا باعث فعال شدنش میشه یا نه.
.....................................

ماشین مشکی رنگ با شیشه ها دودی وارد بن بست فرعی شد.داخل فرعی جمعیت نسبتا زیادی دیده میشد که با وجود گرمای زیاد تابستان کلاه های پشمی بلندی روی سر خود گذاشته بودند و با مشت و لگد به سمت ماشین حمله میکردند!

مردمی که از جلوی آن جمعیت خشمگین رد میشدند با تعجب نظاره گر اتفاقاتی بودند که درون آن بن بست کوچک اتفاق میوفتاد.چند لحظه بعد درهای ماشین باز شد و چهار مرد هیکلی یک نفر را به زور از داخل ماشین خارج کردند.با خارج شدن او صدای اعتراض و توهین جمعیت شدت گرفت.

از سر و وضع آن چهار مرد به نظر میرسید باید محافظ یا مامورین دولتی باشند برای همین مردم عادی بعد از چند لحظه ایستادن به راهشان ادامه میدادند.
یکی از مرد ها بازوی فرد محاصره شده را گرفت و به درون یک باجه تلفن عمومی درب و داغان پرتاب کرد.

...اوووخ بابا چرا میزنی آروم تر!
...ساکت شو ببینم، گوشیه تلفنو بردار تا به حسابت برسم!
در همین لحظه جمعیت معترض به سمت باجه تلفن حمله برد و چند لحظه بعد ازدحام جمعیت باعث شد که دیگر کسی از رهگذران مرد درون باجه تلفن را نبیند.برای همین به جای آنکه دنبال شر بگردند به راه خودشان ادامه دادند.

چند دقیقه بعد درون دادگاه شماره 10:

...تق تق تق...دادگاه رسمی است.
ایوان که با زنجیر به صندلی بسته شده بود نگاهی به جایگاه رو به رویش انداخت.در جایگاه نیم دایره ای رو به رو هیئت منصفه دادگاه گوش تا گوش در حالی که همه بدون استثنا کلاه گیس بر سر داشتند با نگاه هایی خشم بار به ایوان نگاه میکردند.

قاضی جلسه بار دیگر چکش را روی میز کوبید و گفت:آیا شما ایوان جونیور روزیه متولد سوم آگوست 1970 و مالک کارخانه شامپو سازی ایوان هستید؟
ایوان:بله.
قاضی:آیا قبول دارید که با استفاده از مواد بی کیفیت برای کاهش دادن مخارج تولید باعث به خطر افتادن سلامت جامعه جادوگری شده اید؟
ایوان:نخیر.
...نخیر و کوفت!

قاضی در حالی که به شدت سرخ و بر افروخته بود چکشش را به سمت ایوان گرفت و گفت:تمام مدارک موجوده.همه کارگرات اعتراف کردن که مجبورشون کردی از معجون اسیدی کود اژدها توی شامپوهای تقویت کننده استفاده کنی!چی رو تکذیب میکنی؟
ایوان آب دهانش را فرو داد و گفت:ولی جناب قاضی...آخه قضیه اصلا اینطوری نیست که شما فکر میکنین.در واقع این اتهامیه که شرکت های رقیب برای خراب کردن وجهه من...

قبل از اینکه حرف ایوان تمام شود قاضی و هیئت منصفه کلاه گیس های سفیدشان را برداشتند تا به جای کلاه گیس های آنها رنگ صورت ایوان به سفیدی بزند!سر تمام افراد حاضر درون دادگاه به شدت سرخ و سوخته بود و موههایشان نیز دسته دسته کنده شده بود!

قاضی در چشم های ایوان زل زد و گفت:داشتی ادامه میدادی!
ایوان به زنجیری که دور گلویش پیچیده شده بود و لحظه به لحظه بر فشارش افزوده میشد نگاهی انداخت و گفت:خب چیزه،بیاین متمدنانه قضیه رو حل کنیم...یعنی...راستش...چطوری میگن...من حاضرم که هزینه درمان چیز...همه رو از حساب کارخانه پرداخت کنم و...بهتون اطمینان میدم که این یه حادثه بوده!

قاضی لبخند شومی زد و بعد از اینکه کلاه گیس سفید رنگش را دوباره روی سرش گذاشت گفت:مطمئنم که جبران میکنی آقای روزیه!


در روزنامه پیام امروز فردا تیتر درشتی به همراه یک عکس خودنمایی میکرد.در عکس جادوگری دیده میشد که در حال جویدن کفشش بود و همزمان سعی میکرد پایه صندلی را که رویش نشسته بود بکند.
اما در تیتر و توضیح عکس این جملات خودنمایی میکرد:

ایوان روزیه بوسیده شد!
ایوان روزیه، صاحب کارخانه خانوادگی شامپو سازی ایوان دیروز در طی یک حادثه دلخراش در حالی که در سالن دادگاه منتظر تمام شدن وقت استراحت و مشخص شدن رای دادگاهش بود توسط یک دیوانه ساز خودسر بوسیده شد!شنیده ها حاکی از این است که این دیوانه ساز خودسر به تازگی به خاطر استفاده از محصولات کارخانه ایوان دچار ناراحتی های پوستی شدید شده بود...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.