هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
لرد که دوباره با دیدن لباس خون مبارکش به جوش آمده بود غرید:
-کروشیو مرلین با این لباست! کروشیو مورگانا که ما رو دوباره به یاد این لباس مزخرف انداختی...
مرلین که جان ملکوتی خودش را در خطر دید، اعتراف کرد:
-ارباب، اصلا من اعتراف میکنم، این لباس رو من ندوختم. یعنی من دوختم، ولی رنگش کار من نبود. اون هکتور بوق شده اومد به من گفت یه معجون داره که میتونه همون چیزی باشه که شما فرمودین. من بی تقصیرم.
لرد چشم غره دیگری نثار مرلین کرد و غرید:
-بگو بیاد این هکتو بوق شده که همه جا سرک میکشه. خودتم از جلو دیدمون دور شو تا ندادیم دخترمون زهرش رو بریزه روت.
دقایقی بعد...
بــــــــــــوم
در از جا کنده شد و هکتور ویبره زنان به داخل پرت شد:
-اربابا... ای والاقدرتا! ای یگانه...
ادامه جمله هکتور با نور سبزی، که موهایش را لمس کرد و نیمی از سرش را کچل کرد، قطع شد.
-ارباب غلط کردم. اصلا چی کار کردم؟
-این چه طرز وارد شدن به اتاق ماست؟ این لباس رو تو برای ما درست کردی؟
هکتور نگاه نگرانش را به لباس دوخت:
-من غلط کرده باشم ارباب. به مرلینم گفتم صبر کنه. عجله کرد، معجونو ریخت روش.
لرد غرید:
-از حالا وظیفه لباس ما با تو و مورگاناست. فقط هم تا فردا فرصت دارید.
هکتور نگاهی به مورگانا کرد:
-ارباب من نمیتونم با ایشون کار کنم. معجون های منو قبول نداره.
لرد نگاهی به مورگانا انداخت:
-قبول نداری مورگانا؟



پاسخ به: رازهـــــــــــای "پنـــــــــهان" من
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳
نقل قول:
ببخش یکی از اون نه نفر من بودم.


خواهش میکنیم. باشد که از این به بعد بیشتر نظر بدید.

نقل قول:
هی خدا اینجوری که هلاک میشیم تا اخرش ...
تا میرسه جای توپش ... to be continue


کار ما هلاک کردن خواننده است.

نقل قول:
فاصله بین الفصل چقدره ؟


انقدری که تعدادی خواننده بخونن فصل قبلی رو و نظر بذارن.

بقیه دوستان هم بیاید نظر بدید دیگه.

این هم فصل سوم



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
دقایقی بعد- اتاق مرلین

مرلین در اتاقش قصد کانکت شدن به عالم ملکوتی رو داشت تا بلکه بتواند راه حلی برای مشکلش بیابد.
-پیس، پیس.
مرلین نگاهی به اطراف میکنه تا منبع صدا رو پیدا کنه.
-پیس، پیس.

مرلین گفت:
-یعنی کانکت شدم؟
- به کجا کانکت شدی بابا؟ پشت سرتو ببین. منم هکتور.

مرلین که تا آن لحظه فکر میکرد تنهاست، با شنیدن صدای هکتور ریش هایش چنان گرهی خورد، که در خطر باز نشدن همیشگی قرار گرفت:
-تو دیگه از کجا پیدات شد؟ اصلا تو اتاق من چی کار میکنی؟

هکتور سینه اش را جلو داد و گفت:
-به دستور ارباب دارم شخصیت پردازی میکنم همه منو بشناسن.
مرلین که از سر و ته حرف های او سر در نیاورده بود، بیخیال موضوع شد و گفت:
-خب حالا اومدی اینجا چی کار؟
هکتور آهی کشید و گفت:
-اومدم به تو کمک کنم دیگه. این معجون رو بریزی رو لباس ارباب افکت های شیکی بهش میده.
-مثلا چه افکت هایی؟
-مثلا اینکه مطابق احساسات ارباب تغییر رنگ بده.(توضیح نویسنده: هیچم غیر ممکن نیست مشنگ ها هم اینو ساختن، چه برسه به جادوگرا )

مرلین متفکرانه دستی به ریش گره خورده اش کشید:
- واقعا؟ دیگه چی کارا میکنه؟
هکتور که به خاطر فکر بی نظیرش دوباره روی کانال ویبره رفته بود گفت:
-ارباب اراده کنن کروشیو هم میزنه.
گره کور ریش های مرلین با شنیدن این حرف باز شد و ریشش حتی مرتب تر و بلندتر از ریش دامبی شد.
-جدا؟ پس بده ببرم پیش ارباب.

و پیش از آنکه هکتور بتواند هشدار های ایمنی از قبیل لامپ اضافه خاموش، مصرف بی رویه ممنوع و... را به او بدهد با سرعت پیامبری خودش کل معجون را روی لباس ریخت و به سمت اتاق لرد به پرواز در آمد.

سیم ثانیه بعد- جلو در اتاق لرد

بوم بوم بوم بوم بوم...

-کروشیو، کی جرات کرده در اتاق ما رو اینطوری بزنه؟
مرلین که از شدت کروشیو روی زمین قل میخورد جلو پای لرد از حرکت ایستاد:
-منم ارباب، لباستون حاضره.

لرد به لباس نگاهی کرد و سپس مثل تی ان تی در شرف انفجار به مرلین خیره شد:
-گویا تمایل داری مزه آوادای ما را بچشی.
-نه ارباب من غلط زیادی بکنم. هکتور گفت... اممم... چیزه، نه. اون نگفت. خودم کشفش کردم ارباب. این لباسه هم کروشیو میزنه، هم با تغییر احساسات شما، رنگی در شان ارباب و احساسشون میگیره.

لرد که توجهش جلب شده بود لباس را از مرلین میگیرد و مشغول بررسی میشوند که...
-مرلین. گفتی به رنگی در شان ما در میاد و ایده خودت بود؟
مرلین که از لحن ملایم لرد احساس خطر کرده بود، در حالی که سرش رو بلند میکرد، گفت:
-بله اربا...
ادامه کلمات مرلین، با دیدن ردای صورتی و بنفشی که به دست لرده و چهره مبارک و پر از آوادای لرد، به دیار مرلینی خودش میرود.
و لحظاتی بعد این پیامبر جادوگران به سمت شهادت پیش میرود.



پاسخ به: رازهـــــــــــای "پنـــــــــهان" من
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳
نقل قول:
توصیف ها واقعا کم بود

نقل قول:
توصیفاتت خیلی کمه


در این مورد من بگم اول همونطوری که گفتم این فصل ها رو قبلا نوشتم بعدا فهمیدم توصیفام کمه. از اون به بعد تلاش کردم هر فصل توصیف ها رو بیشتر کنم.

نقل قول:
غلط های املایی(هرچند فوق العاده کم)داشت.

نقل قول:
خیلی غلط املایی داشت


من یه اشتباهی کرده بودم، چون میخواستم صفحه اول فن رو تغییر بدم مجبور شدم از پی دی اف به ورد تبدیل کنم و روش تغییرات انجام بدم که نتیجه اش بلایی شد که ملاحظه کردید.
این فصل رو بعد از تغییر کاور مجدد ویرایش کردم. باشد که دیگه غلط املایی نداشته باشه.

نقل قول:
توی داستانت دقیقا زدی وسط خال منم همیشه دلم میخواست شخصیت اصلی داستان دختر بود نه پسر


کلا رو مخ من بود که تو اکثر داستان هایی که خوندم پسرا قهرمان داستان میشن.

نقل قول:
هری رو با هرمیون عوض میکنی؟عجب... دی:


من گفتم هری با هرمیون عوض؟ نچ اشتباه گفتن. اونی نیست که فکرشو میکنی.

نقل قول:
فکر کنم این یکی از اون داستان های اعصاب خرد کن باشه...


چرا اعصاب خورد کن؟ چون دو عدد دختر دارن همه چیزو به دست میگیرن؟

در سایر موارد انتقاد و موارد بالا همه اعتراض ها وارده. هر چی بریم جلوتر و بیشتر نظر بدید و نقد کنید، من هم ایراداتشو رفع میکنم. ممنون از اینکه وقت میذارید و میخونید.


این هم فصل دوم


پ.ن: دستم به اون 9 نفر دیگه ای که دانلود کردن و نظر ندادن برسه... (ریاضیم خیلی هم خوبه، اونطوری نگاهم نکنید. سه نفر نظر دادن یه نفر هم اعلام کرد. )





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
درود ارباب
با اجازه میشه اینو نقد کنید لطفا؟



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
پیش از آنکه آیلین بتواند یا بخواهد جوابی بدهد، دود سیاهی به هوا بلند شد. پس از محو شدن دود، در جایی که ایلین تا ثانیه هایی پیش در خلسه بود، سیوروس اسنیپ نشسته بود.

کارگردان با خشم وارد صحنه میشه:

- هزار بار به شماها نگفتم وسط سوژه شناسه هم عوض شد با همون قبلیه ادامه بدید؟ اصلا به شما چه ربطی داره شناسه عوض شده؟ کارتونو بکنید شماها. یه بار دیگه...
- آواداکداورا!

لرد که از فریاد های کارگردان به تنگ اومده بود اون رو راهی دیاری دیگر کرد. باشد که دیگر بر سر ارباب صدایش را بالا نبرد.

- ذهنمون رو با صداش مشوش کرد. خب چی میگفتیم ایلین؟ کجا رفت این ایلین؟

سیوروس که به علت هیجان شناسه جدیدش ویبره میرفت گفت:

- مادرمون به رحمت ارباب رفت. من از این به بعد به جاش زیر سایه اتونم ارباب.
- فعلا به ادامه سوژه بپردازیم که به فنا نره بعدا شما یک فرم مجدد مرگخواری پر کنید. برای رفتن زیر سایه ما هم باید تو لیست قرار بگیرید عده زیادی این آرزو رو دارند. خب ما داشتیم میگفتیم، کدوم گلرت؟

سیوروس که بهانه مناسبی برای فرار از این پرسش یافته بود، گفت:

- من نگفتم ارباب، مادرمون گفت. ما هم به همین جرم 50 امتیاز از گریفی ها کم میکنیم.

لرد نگاهی به او کرد:

- جواب ما رو درست نمیدید؟ کروشیو سند تو آل...

سیوروس، در حالی که از شدت کروشیوی لرد موهای چربش به فرمت صاعقه زده ها سیخ سیخ شده بود، نفس نفس زنان گفت:

- نه ارباب، ما غلط بکنیم. راستش گلرت... یه جادوگره. میخواد بیاد خدمت شما، زیر سایه علامت شوم.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۹ ۲۱:۱۰:۲۵


رازهـــــــــــای "پنـــــــــهان" من
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
ســــلام به همه دوستان

بنده با اولین فن خودم در خدمتتون هستم. :pretty:

این فن بازنویسی کل داستان هری پاتره، به شکلی کاملا جدید. با شخصیت های متفاوت. متاسفانه ممکنه یک یا دو فصل اول به نظر بیاد زیادی شبیه کتاب شده، این رو چون الان نسبت به اون زمان قلمم عوض شده متوجه شدم ولی چون میخوام که همه این تغییر رو حس کنن همون قبلی رو میذارم براتون. هر چی جلوتر بره با انتقاد ها و نظرات شما دوستان هم سعیم رو میکنم بهتر بشه.

منتظر نظر ها و انتقاد های شما هستیم.

امیدوارم خوشتون بیاد.

تصویر کوچک شده




فصل اول



پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
ده دقیقه بعد-اتاق لرد

تــق تــق تــق
لرد که مشغول نوازش نجینی بود، با اخم گفت:
-کی مزاحم خلوت ما با دخترمون شده؟
مرگخوار تازه واردی با زانو هایی که مثل ژله میلرزید داخل شد:
-ارباب... اربـــــــاب... اربـــــــــــــاب!
-زهر نجینی و ارباب. کروشیو! زودتر بگو چرا اومدی بیشتر از این وقت ما رو نگیر. اسمتم بگو انقد نویسنده مرگخوار تازه وارد، مرگخوار تازه وارد نکنه خاطرمون مکدر شد.
مرگخوار ذکر شده (خب چی کار کنم هنوز که اسمشو نگفته ) بعد از اینکه نفسش سر جایش برگشت گفت:
-ارباب خب این نویسنده بوقی که باید منو بشناسه. خودشو زده به اون راه بوقی! من هکتورم ارباب. اومدم بگم رختشور اومده لباسا رو بشوره میخواد اگه اجازه بدید بیاد از اتاق شما هم رخت چرک ها رو ببره.
-چرا باید یک غریبه کروشیو ندیده رو به اتاقمون راه بدیم؟ اون هم در زمان خلوتمون با دخترمون؟
-اممم... خب ارباب بگم نیان؟
-لازم نکرده بگو زودتر بیان. در دید ما هم ظاهر نشن زودتر لباس ها رو برداره بره بیرون.
هکتور تعظیمی کرد و داد زد:
-آهـــــــــــــای...
-کروشیو! داد نزن دخترمون ترسید.
-من... ببخشید ارباب.
و رفت بیرون و با جو برگشت:
-این لوبیاست... امم نه جک بودی؟ نه اونم نبود آها جو بودی!
جو که هنوز در اثر سی لنسیو لوبیا قدرت تکلم نداشت، به چشم غره ای اکتفا کرد.
لرد غرید:
-بسه دیگه! تو زودتر لباسا رو بردار برو ما میخوایم استراحت کنیم.
جو، در حالی که بدون صدا زیر لب غر میزد، مستقیم به سمت کمد شخصی لرد رفت. در دل مرلین، مرلین میکرد که لرد از نقشه مطلع نشود وگرنه آوادا غنیمت بود. در کمد را باز کرد و چشم گرداند تا بلکه لباس مورد نظر را بیاید. درست زمانی که داشت نا امید میشد چشمش به لباس زنانه ای افتاد و با اشتیاق آن را بین لباس های دیگر چپاند و در کمد را بست.

اما آیا لباس مورد نظر همانی بود که باید باشد؟ بعدا مشخص میشد...



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
درووووووووووووود ارباب

بیش از این تاب دوری شما رو نداشتیم. امیدواریم که شما، ما رو بپذیرید.

1-هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!

من در گذشته با شناسه سابقمان در رکاب ارباب بودیم ولی قسمت نشد بمانیم.

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

مهم ترین تفاوت ارباب با اون ریش دراز در داشتن مو ست. ارباب ما خود را از شر هر گونه مو خلاص کردن و با چهره ای صاف، جذاب و مقتدر دارک لرد با شکوهی هستن.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟


خدمت به ارباب و برچیدن نسل خاندان مو قرمز ها و شکنجه اسفنج ظرفشویی مهم ترین هدف ماست.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

در بالا لقبش اعلام شد. هرمیون گرنجر از دید من اسفنج ظرفشویی لقب میگیرد.

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

طبق آخرین چیزهایی که من شنیدم مالی ویزلی" تهیه غذای مالی و فرزندان" رو راه انداخته و فرزندانش هم فری دلیوری میدن.

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

به محفلی جماعت کافیه اعلام کنی دامبلدورشون کچل شده در افق محفل محو میشن.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

بانو نجینی زیبا تاج سر ما هستن(البته پس از ارباب). فقط اگه ارباب کمی از زهر دختر با شکوهشون در اختیار ما قرار بدن... برای مقاصد علمی نیاز دارم!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

ارباب برای اقتدار و خوشتیپی بیشتر از شر بخش های زائد بدنشون خلاص شدن.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

ریش دامبلدور؟ مهم ترین کاربردش در علم معجون سازی و برای تهیه معجون مرگ و معجون حل مشکلات گوارشی شناخته شده. غیر از اون میشه به عنوان افسار تسترال هم از اون استفاده بهینه کرد.

زهر نجینی قابل شما رو نداره. امر می فرماییم دهنشو باز کنه.شما بفرمایید داخل و زهر رو استخراج کنید. بقیه اش هم به ما مربوط نیست!
ما که مسئول امنیت جانی شما نیستیم. حداقل نه در داخل دهان نجینی.

تایید شد.

خوش اومدین.

(توجه داشته باشید که ایشون با شناسه قبلیشون تایید شده بودن. بقیه لطفا با یک پست درخواست ندن که بشه بررسیشون کرد.)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۶ ۲۳:۴۹:۴۴


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
تازه وارد اسلیترین

تکلیف اول:

ساعت 3 صبح-سالن عمومی اسلیترین
هکتور که مثل همیشه انجام تکالیفش را به ثانیه های آخر موکول کرده بود، پشت کوهی از کتاب و مواد اولیه پنهان بود.

نقل قول:
-چشم باسیلیسک، اشک چشم چپ تسترال لنگ، سوسک سیاه آفریقایی و نیم لیتر بخار آب بیرون آمده از دهان اژدهای شاخدم را که به وسیله میعان با یک ظرف فلزی به دست آمده مخلوط کنید. این اولین مرحله ساخت معجون نامردیوس موقتیوس می باشد.


هکتور که چشم چپ و راستش در اثر مشاهده متن کتاب میپرید با خودش گفت:

-بخار آب اژدهای شاخدم؟ میعان با ظرف فلزی؟ امیدوارم استاد این معجونو برای جلسه بعدی انتخاب نکرده باشه!
صدای غیژ غیژ کشیده شدن قلم پر روی کاغذ پوستی هکتور را از شوک بیرون آورد. معلوم نبود کدام سال اولی دیگری در حال انجام تکالیف روز بعد است. هکتور کتاب معجون دیوانگی برای دیوانگان را کنار گذاشت و پاتیلش را جلو کشید. بهتر بود از خلاقیت خودش استفاده کند.
-گل رز پر پر شده، موی برقک، دو قطره معجون عشق، خون اژدهای سبز ولزی...

فلش فوروارد-ساعت8صبح-سالن عمومی اسلیترین

هکتور با شادی به معجون صورتی خوشرنگش خیره شده بود که در اثر ریخته شدن معجون عشق هر ساحره ای را به سمت خودش میکشید. بنابراین کار هکتور برای خوراندن آن به دیگران چندان سخت نبود.
هنوز از این خنده شیطانی دست برنداشته بود که ساحره زیبا و جوانی با موهای بور و چشمان آبی زیبا از پله های خوابگاهشان پایین آمد.
تلق... تلق...تلق....(افکت برخورد پاشنه کفش ساحره با کف سالن )
تلق...ت....
ساحره درست مقابل هکتور و معجونش متوقف شد:
-میشه من از این بچشم؟ :pretty:
-اوه، بله البته که میشه خانوم زیبا!
و جامی پر از معجون صورتی به دست دخترک زیبا روی داد.
-این معجون نا...
پیش از اتمام جمله هکتور، زیبا روی مورد نظر معجون را لاجرعه سر کشده و به دیار نامرئیون شتافته بود...نه نشتافته بود.... شافته بود... نشتافته بود...
هکتور که شاکی شده بود غرید:
- وقتی اون دله دزد بوقی مدیر میشه نتیجه میشه اینکه وسط رول مردم روکش سیم رو میدزدن و تصویر قطع وصل میشه دیگه
کارگردان از پشت صحنه دادش به هوا رفت:
-مرتیکه بوقی! سیم ها کاملا سالمه. مشکل از معجون خودته. تو که عرضه معجون سازی نداری بوق کردی اومدی این نقشو گرفتی...
و اینجا بود که هکتور اولین شکست دومین شکست اصلا تعدادش به من ربطی ندارد. اینجا بود که هکتور یکی از شکست هایش در معجون سازی را تجربه کرد.

تکلیف دوم:

احتمالا به استاد هم معجون نامرئیوس از نوع موقتیوس خورانده شده بود و کمی بعد از ورود و نزاع دانش آموزان اثرش از بین رفت.

تکلیف سوم:

اولین شکستم در ساخت معجون برای من خیلی سخت و سنگین بود. تصمیم خودم رو گرفته بودم روی دیدن دیگران رو نداشتم، باید برای همیشه از دید همه پنهان میشدم. اولین فکری که به نظرم رسید بهترین فکر بود. خوردن معجون نامرئیوس ابدیوس! اما من، معجون ساز شکست خورده، حتی توانایی ساخت این معجون رو هم نداشتم. باید از یکی از افرادی که موفق به انجام این کار شده بود میخواستم کمی از معجونش به من هم بده تا بتونم برای همیشه از دید همه محو بشم. از پله های خوابگاه پایین رفتم و وارد سالن عمومی اسلیترین شدم. نگاهی به اطرافم انداختم. تقریبا همه مشغول انجام تکالیفشون بودند. سیسرون مشغول ساخت معجونی بود، آشا تکلیف مراقب از موجوداتش را انجام میداد و سایرین هم هر کدام در گوشه ای مشغول انجام کار خودشان بودند. ولی از قرار معلوم اینجا کسی معجون نامرئیوس نداشت. بهتر بود از ابتدا سراغ اهل فنش بروم و این اهل فن از نظر من فقط یک نفر بود: پروفسور آیلین پرنس!

دقایقی بعد چند ضربه به در دفتر پروفسور پرنس زدم.
-بیا تو!
با شنیدن صدای پروفسور با قیافه ای که خودم هم میدانستم مثل مواقع نرسیدن مواد به مورفین است وارد دفتر شدم:
-سلام پروفسور.
-هکتور تو اینجا چی کار میکنی؟ این چه قیافه ایه؟ زدی رو دست مورفین؟
-پروفسور من.... ممکنه به من معجون نامرئیوس بدین؟
-چرا من باید چنین کاری برات بکنم هکتور؟
-هر کاری بگید براتون انجام میدم پروفسور ولی لطفا این معجون رو به من بدید.
-هر کاری هکتور؟
-بله پروفسور هر کاری!
-کلاس پروفسور بودلر رو ببر رو هوا!
-اگه شما معجون رو به من بدید من برای جلسه بعدی ایده خوبی دارم.
دقایقی بعد من در حالی که نامرئی بودم دفتر پروفسور رو به به قصد روی هوا بردن کلاس پروفسور بودلر ترک کردم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.