فردای اون روز در نمایشگاه
*****************
دبی:سلام بچه ها
هیچ صدایی به گوش نمی رسه!
دبی:کسی اینجا نیست؟بابامنم دبی.
بازم صدایی نمیاد!
دبی خیلی اروم چوبدستیشو رو به روی صورتش می گیره و به سوی جلو پیش می ره.
ناگهان یه نفر رو روی زمین می بینه بله اون شونه
دبی:شون شون خوابی بیدار شو صبح شده. عجب خوابش سنگینه
ناگهان صدایی از پشت سر به گوش می رسه
-واقعا نمی فهمی بیهوش شده. از تو دیگه انتظار نداشتم!؟
ناگهان دبی صورتش رو به سمت صدا بر می گردونه
دبی:اوه نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه