هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۳ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
* میز شام *
_پیر خرفت هنوز این جا مرغ سوخته درست میکنن
_اخ بمیرم برای کیوی مامان. اینجا بودی این مرغا رو بهت میدادن . دامبلدور من بچه مو اینجوری بهت سپردم . الان خودم میرم برات غذا درست می کنم. اهای تو گلابی ابدار مامان.پاشو راه اشپز خونه رو بهم نشون بده.
و ان گلابی کسی نبود به جز لاوندر براون.
لاوندر که به دنبال پشتیبانی چیزی میگشت تا از او دفاع کند گفت:
-چش شششم مم
سپس چشم غره ای به بقیه محفلی ها که ناگهان بشقاب غذاشون براشون جالب شده بود رفت.
- از این طرف بانو.
و لاوندر و مروپ به سمت اشپزخانه راه افتادند.

اشپزخانه هاگوارتز
مروپ به اشپز خانه ای خالی از جن خانگی خیره شد و پرسید :خربزه مامان . کاهو کجاست ؟ برای طالبی مامان سالاد درست کنم. بخوره بچه م کمبود ویتامین داره. .
لاوندر با درماندگی به اطراف نگاه کرد. اخه اون کجا بدونه کاهو کجاست !.

همان زمان. میز شام

لرد تاریکی به مرگخوارانی نگاه کرد که با ولع مرغ بریان و ژله و سیب زمینی سرخ کرده و پیتزا سمبوسه ...
-حالا نمیخواد این همه اسم غذا بگی .جلو چشمم دارن میخورن میبینم دیگه .
نویسنده : دوست دارم بگم .
-
-غلط کردم. هرچی شما بگی.
-چیزی به ذهنمان نمیرسد .خودت ادامه بده.
_چشم
(نکته اخلاقی : هیچ وقت سرب سر یه لرد نزارین )

خب همونجور که داشتم میگفتم لرد با گشنگی به بشقاب های لبریز از غذای مرگخواران سپس به بشقاب خالی خودش نگاه کرد و لعنتی به ورد مخصوص مادرش ( وردی که بشقاب ها را فقط با غذایی که فرستنده ورد درون بشقاب می ریزه پر می کنه )فرستاد .
...


ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۲:۱۹:۲۳
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۲:۳۱:۳۴
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۲:۳۲:۴۳
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۲:۳۴:۰۰
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۲:۳۹:۲۳

!Warning
Risk of biting


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-بفرمایین این از در...
-دامبلدور هم که اینجاست دختر جون!
-امم...
-تفاله ی چای مامان؟ 🤨
-🙄
-بفرمایین اینم از درمونگاه خدمت لشکر مرگخوار ها، ما دیگه با اجازه مرخص شیم!
-ممنون هلوی مامان.
-خ خواهش بانو!😌

درمونگاه رو جمعیت هافلی ها و گیریفی ها پر کرده بود و همه سر دوتا تخت تقسیم شده بودند و هر دو دقیقه یه بار جاشونو باهم عوض میکردن!

-ممنون دوشیزه اسپراوت از راهنماییتون به لرد!
-دامبلدور؟
-بله تام؟
-تام صدام نکن وگرنه پیر خرفت صدات میکنم ها!😡
-اواکادوی مامان و دشمن پسر مامان، بیاین به عیادت مدیر مامان و ویزلی مامان بریم!

همه با دیدن لشکر مرگخوار ها گسترده شدن و حالت دفاعی به خود گرفتند.

-پیرخرفت! به دوستات بگو برن کنار!😑
-شلیل مامان؟🤨
-محفلی های عزیزم...امروز تام و بانو مروپ بزرگ به عیادت...
-ما چی پس پیرخرفت؟😤
-اوه...بله بله کاملا درسته و مرگخوارهاشون امدن عیادت مدیر مدرسه و خانم وویزلی جارو برای دونفرشون باز کنین!
-دو نفر چیه پیرخرفت؟ کلا برین کنار محفلیا! ما با هم امدیم عیادت از هم جدا نمیشیم ها!😠
-پرفسور چیکار کنیم؟
-راه رو باز کنید برای تام و دار و دستش محفلیا ی عزیز!

مرگخوار ها با شک و تردید به سمت تخت ها روانه شدن و هرکدوم یه نگاه کوتاه به هرکدوم کردن، و بعد منتظر دستور اربابشون موندن.

-خب پیرخ...باشه مامان، خب داشتم میگفتم" دامبلدور حالا میشه شاممون رو بدین؟"😒
-اوه بله تام حتما!

محفلیا و مرگخوارا با هم به سمت سرسرای ورودی حرکت کردند، در راه دامبلدور همش حرص خانوم مدیر را میخورد و لرد به بانو غر میزد که چرا دامبلدور تام صداش میکنه؟

-ماماننن! اون پیرخرفت منو تام صدا میکنه هنوزز!
-هلوی مامان بهش اهمیت نده!😉
-😫

بعد از 5 دقیقه راه رفتن بالاخره به سرسرا رسیدن تا شامشان را میل کنند!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
_جینی کم بود؛ پرفسور هم اضافه شد. حالا چی کار کنیم، پرفسور دامبلدور؟

دامبلدور دور اتاق شروع کرد به قدم زدن تا اینکه بعد از چند دقیقه گفت:
_فهمیدم فرزندان روشنایی. انها را می بریم پیش خانم پامفری.

محفلی ها که از دیر فهمیدن دامبلدور هم تعجب کرده بودند هم عصبانی بودند؛ بدون هیچ حرفی و با خشم راهی بیمارستان شدند تا ببینند چه بلایی بر سر جینی امده است.

تالار اسلایترین

_زود باشین دیگه بجنبین. اگه دیر برسیم محفلی ها برامون هیچی نمی ذارن.

ولد مورت این ررا با خشم به مرگخوار های هیجان زده گفت؛ که البته بعد از ان حرف بیشتر هراسان بودند تا هیجان زده. بعد از کلی کش مکش ذهنی و فیزیکی همه لباسهای اراسته (از نظر خودشون اراسته) به تن کردند و راهی سرسرا شدند.

در راه بانو مروپ همش به انها توصیه می کرد که مراقب رفتار خود باشند و این کار را بکنند و ان کار را نکنند.
_پس متوجه شدین خوشگلای مامان؟ یا می خواین دوباره توضیح بدم؟

مرگخوار ها که همین یک توضیح هم برای صد پشتشان بس بود؛ سر هایشان را به نشانه نه دیگه لازم نیست تکان دادند.

همان لحظه دختری با صورتی اشفته به انها رسید و با لحنی کاملا رسمی گفت:
_جناب ولدمورت و مرگخوار های عزیز. به اطلاعتون می رسونم که اتفاق ناگواری برای پرفسور مک گونگال و دوشیزی ویز لی افتاده؛ به همین دلیل مهمانی شام امشب کنسل شده است. از شما تقاضا دارم لطفا با من به درمانگاه بیایید.

قیافه همه مرگخوار ها پکر شد. ولدمورت که از این اتفاق عصبانی بود شروع به داد و فریاد کرد و گفت:
_این چه وضعشه! این چه جور مدیریتیه! یعنی چی که مهمانی کنسله؟!

پومانا که از ترس رنگش مثل گچ سفید شده بود؛ نتونست چیزی بگه و فقط به قیافه عصبانی ولدمورت نگاه کرد. بانو مروپ که از این اتفاق ناراحت بود گفت:
_وای! حال خانم مدیر چطوره؟
_فعلا بستری هستند.

ولدمورت که از بی توجهی مادرش به حرفش عصبانی شده بود دوباره فریاد زنان شروع کرد به غر زدن؛ البته این دفعه بر سر مادرش.
بانو مروپ حرفش را قطع کرد و گفت:
_تفاله چای مامان! اگه یک بار دیگه داد و فریاد راه بندازی باید به مدت یک ماه از اون کله پاچه های مقوی مامان بخوری.

ولدمورت چاره ای جز سکوت نداشت چون میدونست هر کاری بکنه نمی تونه از شر غذا خروندن های مامانش خلاص بشه؛ پس سکوت کرد.

_افرین بلوبری مامان. مرگخوار های مامان بیاین بریم به سمت....کجا باید بیایم دختر مامان؟
_درمونگاه.
_اها! ممنون. بیاین بریم به سمت درمونگاه. ما رو راهنمایی میکنی، هلوی مامان؟
_ها؟ چی؟ ... اها بله البته. از این طرف.

پومانا در راه به اتفاقاتی که افتاد فکر می کرد؛ مادر ولدمورت، ولدمورت، ارباب تاریکی رو تهدید کنه و اون تسلیم بشه؟ حسابی گیج شده بود و وقتی به خود امد که دید جلوی درمانگاه هستند.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-چیشده جینی؟
-صدامو میشنوی جینی؟
-بروید کنار فرزندانم ببینم چه میتوانم برای خانم ویزلی انجام بدهم!
-پرفسور،پرفسور چه اتفاقی برای خواهرم افتاده؟
-اروم باش اقای ویزلی،چیزی نشده فکر کنم میوه های مروپ حالش را بد کرده!
-اره راست میگه رون منم حالم بهم خورد انگار صدسال زیر خاک دفنع شده بودن!
-ممنون پالی ولی تو الان سالم و سرحالی،اما... اما جینی بیچاره کبود شده نمی بینی؟

ناگهان درتالار باز شد و پرفسور مک گونگال با صورتی مایل به قرمز جیگری وارد تالار شد!

-مگر برای شام صدایتان نکردم؟از شما بعید هست پرفسور!
-بله درست است صدامون کردین خانم مدیر ولی ما یه مشکلی داریم!
-هوممم...خیلی خب اینطوری نگام نکنین مشکلتون چیه دقیقا پرفسور دامبلدور؟
-خب همینطور که می بینید خانم ویز...
-وای بر مرلین!
-چیشده خانم مدیر؟
-چه بلایی سر جینی امده؟
-پرفسور،نه ببخشید خانم مدیر چه بلایی سر خواهرم مگه امده؟

اما دیر بود و مدیر مدرسه بر روی دسته ی یکی از صندلی ها غش کرده بود و حالا فقط دامبلدور و بچه ها و یه جینی مریض در سالن عمومی مونده بودند...


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
فیلچ همراه با خانم نوریس وارد شد.او که از داد و فریاد انها عصبانی بود؛با لحنی که نشان میداد از انها متنفر است گفت:
_داد و فریاد نکنین.دنبالم بیاین تا اتاقاتون رو نشون بدم.

ولد مورت که هنوز می خواست به زندان برگردد گفت:
_ما اینجا نمی مانیم.در ضمن به ما دستور نده. وگرنه دو شقت می کنم.

فیلیچ که از حرفهای ولدمورت خونش به جوش امده بود فریاد زد:
_اینجا فقط مدیر به من دستور میده نه کس دیگه.برام هم مهم نیست کی هستی ولدمورت یا دامبلدور.
او جمله اخر را زمانی که ولدمورت شناسنامه اش را داشت در می اورد اضافه کرد.همه که از رفتار فیلیچ متعجب شده بودند.مجبور شدند به دنبال فیلیچ بروند.
فیلیچ در راه برای انها از قوانین می گفت اما هیچکس به او گوش نمی کرد و همه با هم پچ پچ می کردند.
_خداکنه ما با مرگخوارها یک جا نباشیم.
_وای نگو من نمی تونم با اونا یکجا بخوابم.

_پسر مامان تو باید شب ها پیش من بخوابی.باشه شلیل مامان؟
_مامان،این کسر شان است که ما کنار شما بخوابیم حالا نمی شه بیخیال شین.
_نه شلیل مامان نمیشه.

تالار اسلایترین

ولدمورت خود را روی صندلی راحتی که از مخمل سبز بود انداخت و گفت:
_اخیش چقدر خوب شد اومدیم اینجا از اون محفلی ها هم جدا شدیم.

مروپ که قیافش کمی ناراحت بود گفت:
_حالا محفلی های مامان از میوه هام محروم میشن.

همان موقع در تالار گریفیندور

دامبلدور یک نظر کل اتاق قرمز و زرد را نگاه کرد و گفت:
_فرزندان من ما به محلی برگشتیم که تعدادی از ما در اینجا خاطره داریم.امیدوارم کسانی که خاطره ای از این تالار ندارند به خاطر این تور ذهنشان پر از خاطره از اینجا شود.

فرد به جرج،هری و رون گفت:
_هنوز حس مدیر بودن رو دا...

اما فرد حرفش را نا تمام گذاشت چون مدیر مدرسه وارد تالار شد و گفت:
_شام تا چند دقیقه دیگه اماده است لطفا به سرسرای ورودی بیاین.

همین که پرفسور مک گونگال رفت،صدای جیغی بلند شد همه رویشان را برگرداندند و دیدند جینی از درد در خودش می پیچد و صورتش کبود شده.همه به سوی او رفتند.




نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
آشپزخانه اتاقی نسبتا بزرگ و مربع شکل بود که نصف آن با یخچال ها، شلف ها، طبقه ها و کابینت ها پر شده بود و روی هرکدام عبارت مخصوصی میدرخشید. آن طرف آشپزخانه هم مملو از اجاق گاز و پاتیل و سه پایه که برای نگه داشتن ظروف از انها استفاده میشد بود. با وارد شدن محفلی ها و مرگخواران اتاق تقریبا پر شده بود.

-عه دابی تو اینجایی؟
- پس کجا باشم ارباب؟

دابی این را گفت و هیجان زده دوید و خودش را در بغل اما دابز انداخت.

اِما دستی بر روی سر دابی کشید.
-یادت باشه تو دیگه اربابی نداری و خونه ی تو هاگوارتزه.

این صحنه با عدم لایک مرگخواران مواجه شد و صداهای ناهنجاری به گوش رسید. سیاه پوشان از کنار اما و دابی رد شدند و به سمت یخچال ها و کابینت رفتند و نفری یک خوراکی برداشتند اما چون به سمت کابینت ها ایستاده بودند منظره ی خوبی نداشتند پس چرخیدند و شروع به خوردن کردند. دقیقای جلوی آنها همچنان اما دابز و دابی در بغل همدیگر بودند و دیدن این صحنه رمانتیک اصلا به ذائقه مرگخواران خوش نمی آمد.
تام جاگسن مشتی پف جادو از زیر ماسکش داخل فرستاد و میلرزید و سایر مرگخواران هم قرمز شده بودند اما نمیتوانستند دست از خوردن بردارند. همه شان به خاطر داشتند که لرد گفته بود حالا میتوانند با یک تفریح درست حسابی از محفلی ها انتقام بگیرند؛ پس داشتند همین کار را میکردند و تماشای مداوم صحنه ی دوستی و عشق محفلی ها کم کم داشت اشکشان را درمی آورد و از شکنجه برایشان بدتر بود.

صدای بحث و جدل از بیرون آشپزخانه به گوش رسید.

-گفتیم که اینجوری نمیشود دوئل باید یک برنده داشته باشد ما از کسانی که در دوئل شرکت نمیکنند متنفریم.
-اما تام...

دامبلدور در را باز کرد و لردولدمورت از او جلو زده و داخل شد و پشت سرش دامبلدور در را بست و کنار او ایستاد.

لحظه ای نگاه و سکوت بین مرگخواران و لرد برقرار شد.

-
-
-اینجا چه خبره؟

با نعره لرد مرگخواران هر چیزی که خورده بودند بیرون ریختند و انهایی که نقاب داشتند حالشان از بقیه بدتر بود.


-دارین خوراکی میخورین و برای این محفلی ها های های اشک میریزین؟ مگر فیلم هندیست؟
-تام نیروی عشق در دل سنگ هم اثر میکنه.
-تو ساکت باش پیری. این قدر هم نزدیک ما ناایست. اصلا تو چرا این همه ریش داری؟ باید به جای دامبلدور تورا ریش نزدیک خطاب کنیم.

مرگخواران سریع از فرصت استفاده کردند و خودشان را جمع کردند و پیش پای لرد پهن کردند.

-لردآ در خدمت گذاری حاضریم. فقط تکلیف دوئل چی شد؟

دامبلدور خطاب به مرگخوار مذکور گفت:
-دو جادوگر قدرتمند به این راحتی نمیتونن همدیگرو بکشن. اینطور نیست تام؟
و با لبخندی ارامش بخش به محفلی هایی نگاه کرد که تازه فرصت کرده بودند چیزی بخورند.

-نخواستیم بکشیمت پیری.
-ارباب پس الان باید چیکار کنیم؟
-معلوم است. دوباره برمیگردیم به زندان و سعی میکنیم دوباره فرار کنیم. ببینیم کداممان زودتر فرار میکند.

مرگخواران پایشان شل شد و جلوی پای لرد به زانو افتادند.
-بسیار مرگخواران وفاداری داریم ما. خب دیگه حرکت کنیم.

در همین لحظه در دیگر اشپزخانه باز و از داخل تاریکی گربه ی سیاهی بیرون پرید و بعد هم جثه ی شخصی درون در پدیدار شد.

-مهمانان و دانش آموزان عزیز به قلعه غیر نحس هاگوارتز خوش امدین.



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 34
آفلاین
همان لحظه مینروا مک‌گونگال از در بیرون می آید و با دیدن محفلی ها و مرگخواران تعجب میکند و به دامبلدور می گوید :
_شما چرا اینجا یی ؟ما که هنوز سند نیاوردیم؟؟

_مینروا چون من میدونستم سند ها رهن پیش گرینگوتز برای وام نقشه ای برای فرار کشیدم و به لطف عقل من ما خیلی راحت فرار کردیم.

همان لحظه لرد ولدمورت خشمگین میشود و روبه دامبلدور میگوید:
_پیر خرفت ، نقشه را ما کشیدیم .چرا دروغ میگویی ؟
_من آلبوس دامبلدور به ریش مرلین قسم می خورم که هیچ وقت دروغ نگفتم و نخواهم گفت .
_عه اینجوریاس حالا حالیت میکنم.

دامبلدور و لرد سیاه مشغول دوئل میشوند اما بقیه که خسته بودند به سوی آشپز خانه میروند تا چیزی بخورند اما تا وارد آشپز خانه میشوند فقط با دابی مواجه میشوند .



Kind,Calm,smart
Be yourself and do not change your self in any way


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
مرگخوار ها و محفلی ها با سرعت تمام به سمت قلعه می دویدند بعد از چند شبانه روز وارد محوطه قلعه هاگوارتز شدند.

دامبلدور که حس می کرد به خانه برگشته است دستانش را باز کرد نفس عمیقی کشید و سپس گفت:
_اه!محفلی ها ما به خونه برگشتیم.نفس عمیق بکشید.

تمام محفلی ها نفس عمیقی کشیدند.مرگخوار ها که از این صحنه حالشان بهم می خورد رو به اربابشان کردند تا ببینند او چه دستوری می دهد.

_مرگخواران ما! ما امروز به جایی امده ایم که سالها پیش در ان شکست خورده ایم.اه ما نمی تونیم اینطوری صحبت کنیم.کلا می خواستیم به شما بگیم که گذشته رو ول کنید بچسبید به الان که مجانی می خوایم تفریح کنیم.

همه به به صورت همزمان به سمت در های هاگوارتز حرکت کردند تا این صحنه باشکوه تر جلوه دهد.اما قبل از ورودشان زمین لرزه ای رخ داد و همه پخش زمین شدند.

_همه خوبند؟
_از این بهتر نمی شد این چه وضع استقبال از مهمان....
همهمه به وجود امده قطع شد و جرج ترجیح داد حرفش را نیمه تمام بگذارد.درهای هاگوارتز به روی انها باز شد و مدیر هاگوارتز به سوی انها امد......


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
خلاصه: محفلی‌ها و مرگخواران برای اثبات نحس نبودن هاگوارتز به اونجا می‌رن که توسط پلیس مشنگی دستگیر می‌شن. حالا توی زندان هستن و برای آزادی نیاز به سند دارن. اما در عوض می‌خوان از قابلیت خفاش شدن ربکا لاکوود استفاده کنن.

مرگخواران و محفلی‌ها در دو طرف ربکا صف کشیده و آخرین نکات را به او گوشزد کرده و او هم با تکان دادن سر تایید می‌کرد.

- ربکا، تا در باز شد می‌پری رو صورت ماموره چندتا چنگ می‌زنی تو چشاش که حسابی جیغ و دادش در بیاد! بعد گازش می‌زنی قشنگ خونش رو هورت می‌کشی‌! بعد می‌پری می‌ری اون گوشه کاور می‌گیری باباجان... فقط با عشق.

دامبلدور با توجه به نگاه‌های مبهوت آن نکته آخری را اضافه کرده، سپس خودش را عقب کشیده و ریش و ردایش را صاف کرد.
- عشقش رو فراموش نکنیا باباجان!

خفاش کوچک که تحت تاثیر استرس قبل از عملیات، مرگخوار بودن را فراموش کرده بود، انگشت شستش را به دامبلدور نشان داده و بعد له شد.

- خونخوار مامان این هندونه رو بخور خنک بشی.

پای ربکا که نوکش از زیر هندوانه بیرون زده بود، لرزش خفیفی کرد که لبخند را بر لبان مروپ نشان داد.

- باشه... باشه...باشه... واست قاچش می کنم گلم.

خانم گانت ساطوری از جیبش در آورده، صیفی را نصف کرده و بعد آن را در دهان وی فرو کرد که هر نصفش در یکی از لپ‌های وی جای گرفت تا ربکای له، به ربکای له ورم کرده تبدیل شود که حالا به سختی تلاش می‌کرد تعادل را میان دو لپش حفظ کند که نشد و در حالی که به یک طرف کج شده بود، رو به لرد. کرد.

- اربوب برم؟

ناگهان نگاه به سمت ولدمورت برگشت که چهارزانو رو به دیوار نشسته بود.

- نه... ما نمی‌خوایم. ما...
- جییییییییییییییییییییییییغ!

هاگرید نعره زنان به سمت ربکا دویده، او را از سطح زمین برداشته و از پنجره کوچک زندان به بیرون پرت کرده بود.
- گول گول زدم! ما بوردیم!

مرگخواران و محفلی‌ها در سکوت به هاگرید نگاه کردند، به پنجره و دیوار خرد شده نگاه کردند، به ربکایی که با سرعت زیاد به سمت افق می‌رفت و دست آخر به لردولدمورت.

- وسط نطق ما! مرگخوارمون رو! شوت نکنید! بگیر!

هاگرید از همه جا بی‌خبر به چربی‌هایی که با ولتاژ بالای طلسم لرد مرتعش می‌شدند نگاه کرد.

- جیغ بکش گنده. این چرا جیغ نمی‌کشه؟

لرد نگاهی به چوبدستی‌اش انداخته، باتری‌هایش را چرخانده و چند بار آن را به زانویش کوبیده و دوباره امتحان کرد.

- هان؟
- ارباب ربطی به چوبدستی نداره، این هاگرید کلا خرابه، همین رو روی تام امتحان کنید.
- آآآآخ! چرا من آخه؟

لرد لبخند رضایتی زده و چوبدستی را در جیبش جا داد.
- با اون محفلی‌های خرابه غیرفانشون.

سپس جلوی دیوار خرد شده ایستاد و به دوردست‌ها اشاره کرد.
- فرار می‌کنیم!



...Io sempre per te


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
فرد و جرج با قیافه های آویزان از راه رسیدند.

-چی شد؟

فرد با آستین عرقش را پاک کرد.
-هیچی!پدرمونو در آورد!
-اصلا با کی تماس گرفتین؟
-میرتل!
-کدوم میرتل؟
-مگه چند تا میرتل داریم؟
-میرتل نالان؟میرتل گریان؟
-آره

آرتور گفت:
-قبول کرد؟
-آره.به شرطی که...

دامبلدور گفت :
-چی؟چی؟
-گفت که هری رو بدین بهش!

هری نعره زد:
-یا مرلین!

دامبلدور گفت:
-چرا هری رو؟

جرج گفت:
-گفت از سال چهارم هاگوارتزعاشق هری بوده...از همون شب توی حموم ارشد ها..راستی هری قضیه حموم چیه؟

جینی جیغ زد:
-هری! حموم؟ با میرتل؟ تو حموم؟

هری گفت:
-بابا من کاریش نداشتم اون میومد مزاحم می شد!
-آره اون میومد! تو گفتی منم باور کردم! هری! میرتل،تو،حموم ارشدا...با هم جور در نمیان!
-جینی! چیزی نشده که!او عاشق منه من که عاشق اون نیستم!
-هری! مگه تو نگفتی فقط مال منی؟
-خب مال تو ام دیگه!
-پس با میرتل نصف شب تو حموم چیکار میکردی؟
-هیچ کار! یادت که نرفته میرتل یه روحه؟
-آره، ولی شما پسرا یه تخته تون کمه!

جرج گفت:
-بابا غلط کردم! بیخیال قضیه حموم! جینی!ول کن دیگه. حالا که دیگه هری مال توئه.
-نه مال من نیست!واسه اینکه از اینجا بریم بیرون میرتل اونو با خودش می بره. لابد اینا همش نقشه قبلی بوده آره؟ با میرتل قرار داشتی؟
-چی میگی جینی؟ کدوم قرار؟کدوم نقشه؟مرلین لعنتت کنه جرج!

جرج گفت:
-چه وضعیه آخه؟ ولش کن!میرتل هری رو واسه همیشه نمیخواد که!دوباره میاد مال تو میشه!

ولدمورت خودش را جلو انداخت:
-حالا بعدا سنگاتونو باهم وابکنین.دو تا سوال! یک: مگه میرتل نالان روح نیست؟ مگه مشنگا از روح نمی ترسن؟ دو: سند کجا رو میخواد بیاره؟

و با نگاهی پاسخ جویانه به فرد و جرج نگریست.فرد گفت:

-اولیش رو نمیدونم.گفته خودمون باید یه فکری بکنیم. دو اینکه گفتیم دو تا سند میخوایم؛گفت سند هاگوارتز و سند جنگل ممنوعه رو میاره.

دامبلدور نعره زد:
-چی؟ حالا دیگه باید سند جاهای مهم جادوگری رو بدیم دست مشنگا؟ بابا یه جادوگری گفتن،مشنگی گفتن! تازه اونا نمی پرسن هاگوارتز کجاست؟

ولد مورت گفت:
-شما محفلیا که با کشتن مخالفین. پس نمی کشیم.ولی چوبدستی که داریم.ببینین، ربکا لاک وود به خفاش تبدیل میشه؛ ما داد میزنیم که بیاین خفاشوبگیرین، اونا میان تو. ما هم چوبدستیمونو می چرخونیم و یه اپلیویت و تمام.نه سند می خواد، نه بد بختی، تشتمون هم برمیگرده بهمون، پاتر رو هم لازم نیست بدیم به میرتل!

مروپ گفت:
-آفرین ولدی مامان!

جینی گفت:
-هااا هری! نقشه هاتون به هم خورد؟
-کدوم نقشه؟ جینی؛ میشه یه دقیقه بیای تو بغلم یه چیزی در گوشت بگم؟

جینی سرخ شد و به نرمی درون آغوش هری قرار گرفت.هری چوبدستش را پشت سر جینی گذاشت و کنار گوش او زمزمه کرد:
-اپلیویت!
نوک چوبدستی روشن شد. جینی داد زد:
-چیکار داری...

اما در پی اصلاح شدن حافظه اش و فراموش کردن قضیه میرتل،دوباره لبخند به لبش آمد و همان جینی سابق شد.
حالا زمان اجرای نقشه بود؛البته اگر محفلی ها موافقت می کردند


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۵ ۲۲:۴۶:۱۵

تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.