هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- نام؟ پیشه؟ قصدت از دخول به محفل؟!
- من مرگم! من مرگم! من مرگم!

ویولت اشاره‌ای به مارمولکش کرد تا از دماغ مرگ بیاد بیرون:
- دائاش ای‌جور که تو گفتی و ما شنفتیم، بیشتر جیگری تا مرگ!

فلورانسو یه کم عقب‌تر، از جیمز که با قیافه‌ی شاهد این صحنه‌ی دهشتناک بود، پرسید:
- چرا حالا بین این همه کاراگاه خفن و اینا، بازجویی رو سپردین به ویولت؟!

جیمز در حالی که به خودش یادآوری می‌کرد اون یه گریفندوری و یه گریفندوری هرگز نمی‌ترسه و نباید صحنه رو ترک کُنه و..
- نمی‌بینی؟! مارمولکاشو نمی‌بینی؟! می‌دونی لقب این چی بوده؟! بش می‌گفتن ویولت بولدوزر! ایییی.. چندش!

و توی همین لحظه، مارمولک ویولت دوباره رفته بود توی دماغ ِ مرگ.
- اعتراف کُن واس چی اومدی اینجا؟ اصن چی‌جور اومدی اینجا؟

مرگ، باورش نمی‌شد بین جماعت پروانه‌ای و سیفید ِ محفل هم همچین جونورایی پیدا شه. به خصوص اون جونور مو مشکی ِ عقبی که خودش بهش یادگاری داده بود. حالا یا به پدر جدّش. چطوری تونسته بود با یه نگاه بفهمه مرگ فوبیای مارمولک داره؟

- منو فلچر راه داده! فلچر راه داده! فلچر راه داده!

***


بقیه مرگخوارا خیره مونده بودن به لودو. تا این که بالاخره دافنه هوش ریونی‌ش رو وارد عمل کرد.

- یعنی همینطوری بفرستیمش بره تو خونه‌ی شماره دوازده گریمولد؟ تصویر کوچک شده


- دیقاً! :sharti:

- همینطوری؟ تصویر کوچک شده


- دیقاً! :sharti:

- بعد وقتی رازدار جادویی خونه‌ی گریمولد نیست، چطوری بره تو خونه‌ی جادویی گریمولد؟ تصویر کوچک شده


- فقط کافیه یکی از اون جونور دوستا رو پیدا کُنه که ببرتش تو خونه‌ی گریمولد! :sharti:

و لودو ثابت کرد هوش ریونی در کنار موذی بازی یه اسلیترینی، توش موج می‌زنه!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۴۱ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
(برای مشاهده‌ی خلاصه‌‌ی داستان،‌به ۲ پست پایین‌تر.. به قلم مودی چشم باباقوی مراجعه کنید. با تچکر!)

- پروووووووووووف!‌

با صدای جیغ جیمز که همراه تدی مسئول پاییدن مرگ شده بود، دامبلدور و بقیه محفلیون که برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت روزیه تو آشپزخونه جم شده بودن، به سرعت خودشون رو به اتاق اعتراف رسوندن.

- چی شده پسرم؟ پناه به ریش مرلین.. رکسان با گیدیون برو اون مادر سیریوس رو آروم کن! جیمز.. کمی بی صداتر جیغ بزن!
- ولی پروف.. این ایوان نیست.
- این ایوان نیست؟
- نه باو نیست! تدی، تو بهش توضیح بده.

تدی که داشت دمشو دنبال می‌کرد، تا اسمشو شنید، سراپا گوش ایستاد و اول به جیمز و بعد به دامبلدور نگاه کرد.

- چیو توضیح بدم؟
- توضیح بده که این چرا شامپو نیست!
- ها آره جیمز راس میگه.. این شامپو نیست!
- از کجا میدونی فرزند روشنایی؟

تدی سرشو انداخت پایین و یه کم مکث کرد.. ولی گفتنی رو باید گفت!

- خو ببین.. من رفته بودم حموم، خب؟ بعد دیدم شامپو نداریم، خب؟ بعد اینو بردم به جا شامپو استفاده کنم، خب؟ فلورانسو اینطوری نگاه نکن! شامپو لقب ایوانه. برو به بقیه تازه‌واردا هم بگو خب؟ بعد من اینو بردم ولی اصن کف نکرد خو!
- من از وقتی اومدیم بالا فهمیدم این ایوان نیست!

همه سرها به طرف ویولت برگشت.
- باو قیافه رو نیگا کنین.. این بیشتر شکل یه علام سوال گنده است تا ایوان! باید بفهمین این یارو کیه که ادعا میکنه مرگه.
- دابی با ویولت موافقه ولی اول دابی میخواد اول بفهمه چرا کسی نرفته مخفیگاه فرانک و سوروس؟

ملت محفلی که یک دفعه با حجم زیادی از اطلاعات در آن واحد روبرو شده بودن، چند دقیقه ای بر و بر همدیگه رو نگاه کردن تا ریبوت بشن تا بالاخره یوآن بهشون نکته‌ی مهمی رو یادآوری کرد.
- سوروس فعلی که یه مرگخوار تمام وقت شده .. فرانکم که جاش تره و حتی بچه (اشاره به نویل برای دوستان غیر ریونی) هم نیست... به نظرم بهتره رو بازجویی همین یارو تمرکز کنیم.

کیلومترها دورتر - خونه‌ی ریدل

- هر کی تک بیاره اون مرگخوار میشه! :ant:

مرگخوارها دور هم حلقه زده بودن و با پالام پولوم پیلیش به رهبری لینی، قرار بود یکی رو به عنوان خورنده‌ی مرگ (اون مرگ نه! مرگ واقعی!!) انتخاب کنن تا سایه ی لردشون مستدام بمونه.

- هاااع... نجینی.. کار کار خودته!

نجینی به دمش که عینهو هیپوگریف پیشونی سفید بین دستای مرگخوارها تابلو نشسته بود، نگاه کرد، آب دهنشو قورت داد و گفت:

- ولی من دختر اربابم.. من هنوز رسما مرگخوار نشدم.. اصلا شاید محفلی شدم..
- فکر بدی هم نیست..

مرگخوارها همه به لودو نگاه کردن که لبخند میزد.
- شنیدم مرگ آخرین بار اطراف میدون گریمولد می‌چرخیده!








تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
- ببندش مردکو!

تد ریموس لوپین طناب هایی رو که از چوبدستیش بیرون می‌یومد، دور بدن مرگ می پیچید و در این بین محفلی ها شعارهای روحیه تقویت کننده سر داده بودن. همزمان ویکتوریا ویزلی دوون دوون پله های معروف گریمولد رو پایین اومد و جیغ زد:
- آلیس لانگ باتم نیست! گوشیشم نیست! مرگخوارا اینجان!

بقیه محفلیا وارانه به تشویقاشون ادامه میدن و ویولت جواب ویکتوریا رو میده:
- دائاش خوابیا! آلیس لانگ باتم خیلی وقته شناسش بسته شده، پ رکسو نمی بینی این وسط!

و در همون لحظه ترقه ای وسط جمع محفل می ترکه تا دوزاری ویکتوریا سرجاش بیاد!
- بستین فرزندانم؟

ملت نگاهی حاکی از غرور و بقیه مسائل، به مرگ دست و پا بسته می‌ندازن و درحالی که شعارهای انسان دوستانه میدن، آپارات می کنن به مقر دوم محفل.

خانه ریدل، حول و حوش حموم ریدل!

لردولدمورت درحالی که حولشو پیچیده دور خودش، از جلوی آشپرخونه ریدل رد میشه و با مشاهده کوه ظرفای نشسته، داد می زنه:
- کروشیو ایوان! ظرفا رو چرا نشستی؟

بعد به سمت مبلمان مخصوص خودش میره و یکی از مرگخوارایی که تازه درخواست عضویت دادن رو می گیره و با فشار دادن داغ دستش، بقیه مرگخوارا رو هم احضار می کنه.
- سرورم!
- سرورم!
- سرورم!
- تو چرا این جوری ظاهر شدی لودو؟ فکر کردی اینجام ایفای نقشه؟ تا یادم نرفته بگم باید مرگ بخورین!

مرگخوارا یه نگاهی به هم می کنن و لودو جواب میده:
- ولی سرورم ما سال هاست داریم مرگ می خوریم!

ولدمورت نجینی رو به سمت لودو پرت می کنه و داد می زنه:
- اون مرگ نه احمق! مرگ واقعی!


ها؟!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
خلاصه ی کلام!

مرگ (مرگ داشتیم واقعا تو ایفا؟!) همینطوری یهوئی و سرزده تصمیم می گیره بره محفلی شه. تو محفل هم برخلاف ورود خفنش کلی با محفلیا گرم میگیره و صمیمی میشه و کلی باهم حال می کنن انگار نه انگار که مرگه!

این وسط فرانک لانگ باتم که داشته از مقر دوم محفل با آلیس که تو خونه ی گریمولده SmS بازی می کرده تصمیم می گیره که آلیس رو بزاره سر کار و بهش اس میده که مرگخوارا بهشون حمله کردن و اسنیپ رو کشتن و خودش هم بزودی میمیره! (عجب جمله ی طویلی! اصلا فهمیدین چی شد؟!) آلیس هم این موضوع رو با محفلی ها درمیون میزاره.

همین میشه که محفلی ها به مرگ شک می کنن و تصور می کنن که مرگ همون ایوان روزیه هستش (به خاطر جمجمه بودن سر مرگ) و به محفل اومده تا سر محفلی ها رو گرم کنه تا مرگخوارا حمله کنن به مقر دوم!
پس مرگ رو دستگیر می کنن و خودشونم حاضر میشن که بریزن و فرانک و مقر رو نجات بدن.

آن سوی ماجرا در خانه ی ریدل

اونور داستان، لرد در حین استحمام و گپ و گفت با نجینی، در طی یکسری مکاشفات(!) بهش وحی میشه که مرگ می خواد اونو نابود کنه و تنها راه مقابله باهاش اینه که یه مرگــخوار مرگ رو بخوره!

پایان خلاصه ی کلام

باور کنین خوندن همین سه تا رول سه متری به اندازه ی نوشتن شیش تا رول ازم وقت و حوصله برد. بقیه ش با خودتون. سوژه ی باحالیه می شه ادامش داد :)


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۵:۲۸ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
همان لحظات در خانه ریدل

کروشیو می زنیم...به عشق محفل زنده ایم...یاد بابا و ننمون مخلص و شرمنده ایم...آخ...زدم کروشیو...دامبلک ریشیو...

لرد در حالی که داشت شوخ از تن می زدائید، شعر بالا را بلند بلند می خواند و از اکوی صدای خودش لذت می برد.البته لرد به تنهایی با صدای خودش حال نمی کرد.بلکه الا و دافنه را نیز مسئول کرده بود تا پشت در حمام بایستند و هر چند دقیقه فریاد بزنند: احسنت!احسنت!
در این بین به مدد همکاری ایوان، آب گرم دوباره در حمام به جریان افتاده بود.به طوری که بخار آب به طور مطبوعی در هوا در گردش بود.لرد لیف را برداشت و به تنش مالید.

-ای روزگار! می بینی نجینی؟ چقدر بدنم چرکیه؟! احساس می کنم هر چقدر آدم می کشم، کثیف تر می شم! شاید وقتش رسیده آب توبه رو بریزم رو سرم. یه سفر زیارتی هم بریم دره گودریک...
-احسنت!احسنت!
-کروشیو!

طلسم از داخل سوراخ در رد شد و به کله ی داف خورد.(در همین لحظه چند بیننده که در حال مشاهده این سکانس از سینما بودند،به عظمت قدرت لرد پی بردند و فرم عضویت مرگخواران را پر کردند و در نزدیک ترین صندوق پست انداختند )

-ارباب!چرا می زنی!خودتون گفتین هر چی می خونین ازت تعریف کنیم!
-دروغ میگین! من داشتم به زبون مارها صحبت می کردم!

داف و الا که فهمیدند سوتی داده اند، محل جرم را سریع تر ترک کردند.ارباب که دوباره تنها شده بود و اصلا یادش رفته بود که آخرین حرفش چه بود، رو به نجینی کرد و گفت:
-بیا جلو!می خوام سرت شامپو بزنم. تنت هم یه کیسه کشی می خواد!

مار که ترسیده بود، فش فش های وحشتناکی می کرد.(که باعث می شد حباب از دهنش بیرون بیاید)
-نترس!شامپوش خوبه. چشمو نمی سوزونه!

نجینی که اصلا قانع نشده بود، با نارضایتی خود را به لرد نزدیک تر کرد.اما همان لحظه انگار اتفاق عجیبی افتاد.بخار آب به طور غیر طبیعی بیشتر شد.طوری که نجینی از نظر لرد محو شد.چشمان لرد در خلسه ای عمیق فرو رفت.همه جا سفید شد و آن وقت صدایی آسمانی طنین افکند:

و مرگ پا بر ایفای نقش نهاد...
و لحظه ی نابودی جبهه سیاه فرا رسیده است...
و مرگ را مرگ خوار باید بخورد...
و اگر چنین نکند، مرگ شماها را نابود می کند...


بخارها از بین رفتند.لرد غش کرده بود.بدنش زیر شیر آب باز ولو شده بود.نجینی جیغ زد و خود را به در رساند.اما چون قفل بود ناچار شد خود را در حد یک کرم تنزل دهد تا از سوراخ آن رد شود.

(در همین لحظه عده ای از بینندگان با مشاهده نفس ضعیف لرد در برابر یک وحی آسمانی،تصمیم گرفتند فرم عضویت خود را از درون صندوق پست بیرون بکشند. )


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۵:۳۹:۳۶

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
دماغش می خارید. سعی کرد توجهی نکند و بخوابد ولی خیلی می خارید لامصب. چینی به دماغش انداخت ولی فایده نداشت. اوضاع حادتر از آن بود که فکرش را می کرد و بالاخره هه... هه... هه... هپیشتوووووووووووو!

مرگ عطسه ای کرد و چشم هایش را باز کرد و میخکوب سر جایش ماند. 10-20 تا کله بالای سرش کنار هم چفت شده بودند و با چشمانی غضبناک نگاهش می کردند و نوک یک ریش دراز نیز همچنان دماغش را می خاراند.

مرگ خودش را جمع کرد: سلام. چیزی شده؟
دامبلدور یک ابرویش را بالا برد: تو واقعا مرگی؟
- خب معلومه. از صورت جمجمه ای شکل و شنل خفن و داس خونبارم معلوم نیست؟... خب دیگه شوخی بسه بچه ها. من اومدم اینجا که...
- ساکت!

مرگ جفت کرد!
دامبلدور به شدت عصبانی بود: شیاد دروغگو! از همون اول باید حدس می زدم کاسه ای زیر نیم کاسه ست. باید می دونستم همیشه پای یک تام در میان است! زندانیش کن سیریوس! آلیس، مالی و تد! شما اینجا بمونید و مواظب این مرگخوار نابکار باشید. بقیه هم زودتر به مقصد مقر آپارات کنید! اونایی که میترسن خودشونو نصف کنن با پودر پرواز بیان!

مودی گیج شده بود: مرگخوار؟! منظورت چیه دامبلدور؟
- توماس مولر! تو دیگه چرا گل نمی زنی؟!... عه! صدبار گفتم تا دیروقت نشینین پای کوییدیچ! صداش میاد تو اتاق خوابم، رو ناخودآگاهم تاثیر میذاره!... الستور مودی! تو دیگه چرا هشیار مداوم نیستی؟! باید با همون نگاه اول می شناختیش! این روزیه است! چطور رقیب دیرینه ت رو نشناختی؟!

مودی به صورت استخوانی مرگ دقیق شد: اِ اِ اِ! راست میگی آلبوس! رو دست خوردیم! اسمشونبر ما رو اینجا با این مردک سرگرم کرده و خودشون حمله کردن به مقر! عجله کنید! باید بچه ها رو نجات بدیم! هشیاری مداوم!

مرگ:

همان لحظه - خانه ریدل

ایوان روزیه دست از ظرف شستن کشید و انگشت خیسش را کرد توی سوراخ گوش جمجمه ایش و به شدت تکان داد: گوشم سوت می کشه. انگار یکی داره پشت سرم حرف میزنه!
عربده ی لرد از دوردست خانه ی ریدل رشته ی افکارش را پاره کرد: این آب که سرد شد باز! صد بار گفتم وقتی ارباب تو حمومه ظرف نشور ایوان! کروشیو!
-

(نتیجه ی اخلاقی: ارباب قدرقدرت یک جادوگر خیلی قوی و ماهر است که می تواند از حمام طبقه ی سوم خانه ریدل کروشیوی هدایت شونده ای بزند که تا زمان اصابت به هدف از حرکت بازنایستاده و تمام موانع را رد می کند.
برای آنکه افتخار خدمت در رکاب چنین جادوگر یگانه ی تاریخی را پیدا کنید به ارتش سیاه بپیوندید!
روابط عمومی خانه ریدل)


همان لحظات - مقر نگهبانی محفل

اسنیپ: یعنی زنت انقد خنگه واقعا؟
فرانک لانگ باتم: آره بابا! شرط می بندم الان قضیه رو به محفلیا گفته و ضایع شده! اصن یه ذره فکر نمی کنه که خب اگه شرایط واقعا بحرانی باشه من پاترونوس میدم چرا یه ساعت پیامک تایپ کنم؟!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۳۲:۳۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۴۱:۱۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
از رائیل نه بی سواد، عزرائیل!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
سوژه ی جدید

دنگ دنگ!

شاید اولین چیزی که به ذهن هر محفلی رسید جمله ی «یعنی کی می تونه باشه؟» بود، چون تقریبا انتظار اومدن هیچ کسی نمی رفت. همه ی کسایی که باید می بودن بودن وهمه ی کسایی که نباید می بودن نبودن. (عجب جمله ی نغزی واقعا )

واسه همین بود که همه دست از فعالیت های بعد افطارشون که تقریبا به مالوندن شیکم و گفتن جمله «خدایا، دارم میترکم!» محدود می شد دست کشیدن و به جیمز زل زدن که یعنی: پاشو برو درو وا کن بچه جون!

جیمز هم اونقدر درامتداد راهرو پیش رفت که از کادر خارج شد و بعد از مدت کمی با جیغ بنفشش حال و هوای نوستالژیکی به سوژه بخشید!

- کیه جیمز؟ جیمز؟

جیمز که مشغول تموم کردن سونات اول جیغش بود دوان دوان به هال برگشت و داد زد:

- یه چیز گنده با یه شنل سیاه و یه داس خونی اومده و میگه من مرگم!

و فقط ماندانگاس بود که به جای ترس و داد و فریاد و گریختن از مهلکه زیرلب گفت «عجب غلطی کردم اینو راه دادم!» و به سمت در رفت.

دو دیقه بعد، پس از ورود مرگ به هال

- حالا انیشتینو بگو! بدبخت داشت با استفاده از قوانین فیزیک مشنگی و سرعت نور و اینا بهم ثابت می کرد که دو ثانیه زود رفتم سراغش! دو ثانیه!

محفلی ها همگی زدن زیر خنده و انگار نه انگار که دو دقیقه قبل داشتن متواری می شدن و اینبار هم فقط ماندانگاس بود که دست به سینه نشسته بود و اینطوری به مرگ زل زده بود.

- چته دانگ؟ چرا تخمه نمیخوری؟

مرگ اینو گفت یه ظرف پر تخمه های اعلای دوک های نمکی به سمت ماندانگاس هل داد.

- قرار نبود اینطوری باشه مرگ، قرار نبود! تو نمی تونی اینطوری باشی!

- تو مشکلت با من چیه ها؟ تو گفتی که مرگ نمی تونه وارد سوژه ها بشه چون فلان جوره ولی حالا میبینی که شده!

- اینطوری؟ اینطوری؟! تو داری خلاف نقشت ایفای نقش میکنی! مرگ نمیاد تخمه بخوره و از خاطراتش بگه! الان این مرگ چه فرقی با یه شخصیت در ِ پیت و پیش پا افتاده داره؟

اما ملت محفلی که هنوز قضیه ی مرگ پیش از موعد رامسس دوم رو نشنیده بودن و مدت ها هم بود یه شخصیت باحال و فان ـی مثل مرگ ( ) تو محفل ندیده بودن با چشم غره های متوالی ماندانگاس رو ساکت کرده و به ادامه ی خوشگذرونیشون پرداختن!

چن دیقه بعد دو دیقه ی بعد

محفلی ها که حسابی خورده و نوشیده بودن و اتفاقا اسراف هم کرده بودن روی مبل و کاناپه و فرش و لوستر و کلا هرجایی که می شد خوابشون برده بود و گاها خرخر هم می کردن.

تا اینجاش که حضور مرگ تو محفل اونقدر هیجان انگیز و خوب پیش رفته بود که هیچ کس حتی از خودش نپرسده بود که اصلا مرگ اونجا چه غلطی می کنه، تا اینکه...!

- جیــــــــــــــــــــــغ!

اشتباه نکنین، این جیمز نبود، آلیس لانگ باتم بود که پس از یک جیغ طولانی و ممتد از هوش رفت و گوشی ـش که باهاش داشت تا دیروقت با فرانک لانگ باتم اس ام اس بازی ی کرد زمین افتد.

تدی که مثل بقیه از خواب پریده بود بدون هیچ پیش فرضی سراغ گوشی رفت و آخرین اس رو که موجبات جیغ آلیس رو فراهم کرده بود رو با صدای بلند خوند:

- کمک! آلیس اینجا تو مقر نگهبانی اوضاع خرابه! اونا بهمون شبیخون زدن، مرگخوار از هرطرف ریختن سرمون. سیورس مرده، زنده موندن ما هم معلوم نیست. دوستت دارم، مواظب بچمون باش!

آلبوس با چشم های گرد شده فریاد زد:

- نــه!مرلینا... نه، چیز، مرلین نه، گودریکا این امکان نداره! سقوط مقر، مرگ دوتا محفلی! ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!

اما کسی عجله نکرد، درواقع کسی اصلا «... دوتا محفلی، ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!» رو نشنید.
لحظه ای طول کشید تا همه برگشتند و به مرگ که داشت روی کاناپه خر و پف می کرد زل زدند یکصدا گفتند:

- مرگ دوتا محفلی؟

***************************


میدونم خیلی چرند بود. واقعا ببخشید. گرچه این تاپیک خودش یه سال بود که داشت خاک می خورد، ولی بازم ببخشید، خیلی وقته بود که چیزی ننوشته بودم و میدونم که خیلی افتضاح نوشتم.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۵:۳۸


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۲۱ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دامببلدور، زیر چشمی نگاهی به او کرد و ادامه داد: گفتم که سوروس مشکوک می زنه.

مودی گفت: و همین طور گفتی که می خوای من پدر ِ پدرسوخته ـش رو در بیارم.

دامبلدور، تکرار کرد: و همین طور گفتم که تو پدر ِ ... صب کن ببینم. پدرَش رو که ماماش در آورده. من گفتم که کاری کن که سوپِ پیاز من رو بخوره.

مودی، غرولند کنان، از دامبلدور دور شد و زیر ِ لب گفت: این خل و چل رو کی دامبلدور کرد؛ گودریک می دونه.

همان لحظه، ندایی از پرسی ویزلی نازل شد که به مودی، "کوفت!" می گفت.

دامبلدور همه را صدا زد تا یک جلسه تشکیل دهند. بعد، مانند یک آدم ِ سالم، جمع بندی کرد.
- اول! ما سوروس رو داریم که به شعار ِ جیب ِ من و تو نداره؛ اعتقاد داره. دوم! باود رو داریم که انگار دوست ِ مودی ـه که سوژه ِ فرعی ـه و کلا بی خیالش. :aros:


باود از خودش دفاع کرد.
- به من الهام شد که به شما غذا بدم.

آلبوس بی توجه به او، ادامه داد:سوم! سوروس، دیروز یه چیزی مربوط به هری رو دیده که هیچ کس نباید بدونه و هری رو تهدید کرده که باید کریچر رو بفرسته که مهر رو برداره و بده اسنیپ.

هری با تعجب گفت: من یواشکی به هرمیون و رون گفتم. این از کجا می دونه؟

آلبوس با ناراحتی ادامه داد:چهارم! هیچ کسی غذای من رو نمی خوره.

بعد اشک در چشمانش جمع شد. سوروس به او نزدیک شد و در آغوش گرفت او را... زمزمه کرد: من میتونم یه راهی بهت یاد بدم که بتونی یه سوپ ِ پیاز ِ خوشمزه درس کنی!

دامبلدور زمزمه کرد: واقعا؟
- آره! فقط هزینه داره. یه مهر ِ ناقابل.

دامبلدر، بدون گذاشت و برداشت؛ مهر را از جیبش در آورد و به سوروس داد و بعد، دست در دست هم، در افق، محو شدند.

تموم شد!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
پاق!(افکت ظاهر شدن الستور مودی!)

الستور بی مقدمه به سمت مرد ناشناس رفت. با چشم عادیش چشمکی به دامبلدور زد و دشمن یاب جیبی اش را از جیبش بیرون آورد. دشمن یاب ساکت بود. الستور چوبدستی اش را روی دشمن یاب گذاشت و وردی گفت. باز هم صدایی از دشمن یاب خارج نشد! الستور یکدفعه فریاد کشید:

- تو کی هستی؟! چطور وارد خونه ی نمودار ناپذیر ما شدی؟!

باود حرفی نزد، فقط نیم نگاهی به چوبدستی اش که نیم متری با آن فاصله داشت کرد و چشمانش را بست. اجزای صورتش آرام آرام تغییر کردند، خیلی زود چهره ی واقعی اش نمایان شد.

- باود! دوست من! چرا با قیافه ی مبدل؟!

آلبوس این را گفت و دست و پای باود را باز کرد! باود خوشحال از باز شدن دوباره ی دستهایش، نگاهی به آلبوس کرد و گفت:

- آلبوس، هیچ کس نفهمید که تو چه معجونای مفیدی تو سوپ ریخته بودی! ولی من همشو خوردم! مرسی آلبوس!

- معجون؟! نه! من فقط یه سوپ پیاز دُرُس کرده بودم!

باود که فکر کرده بود آلبوس شوخی می کند، با خنده گفت:

- دروغ نگو باو! من بوی گند معجون سلامتی موقتو از فاصله ی ده کیلومتری تشخیص میدم! طعمشم که عین زهر باسیلیسک بود!

- جدی میگی باود؟! غذایی که با اونهمه عشق پختمش اونجوری به نظرت رسیده؟!

باود که متوجه جدی بودن قضیه شد، عق زنان به سمت مرلینگاه شتافت!
مودی با بیخیالی جرعه ای از قمقمه ی کتابی اش سر کشید. برای یک لحظه صدای زنگی از دشمن یاب خارج شد. مودی با چشم جادویی اش اتاق را ورانداز کرد و گفت:

- سورس، جیب آلبوس به دستت گیر کرده یا وقعا دست کردی تو جیب رداش؟!

سورس فوری دستش را کشید و ـی تحویل مودی داد و او هم به دنبال باود از در خارج شد!
مودی با هردو چشمش مسیر حرکت سورس را دنبال کرد و وقتی از دور شدن او مطمئن شد، به دامبلدور که هنوز مشغول زاری بود گفت:

- گفتی سورس مشکوک میزنه؟!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۱۱:۲۵:۳۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
خلاصه همه محفلی ها که داشتن آت آشغال هارا نوش جان میکردن وبعد هم همه ولو شدن کف زمین.
آقای باود برای عملیاتی که لرد سیاه به اون گفته بود آماده شد.اون سراغ اتاق نقشه های محفل رفت تا نقشه هارا به لرد اطلاع بده.

ناگهان دامبلدور احساس کرد که غریبه ای وارد خانه گریمولد شده دست سوروس را گرفت وبا صدای پافی غیب شدن ودر خانه ظاهر شدن.
قیافه دامبلدور و اسنیپ بادیدن محفلی ها:
سوروس سریع وارد اتاق شدوچوبش را کنار سرآقای باود گذاشت واونو پیش دامبلدور برد.

دامبلدور پرسید:اینجا چکار میکنی و کی تورو اینجا فرستاده؟

اقای باود: :worry:

اسنیپ که ذهنش را خوانده بود گفت:حتما از طرف اسمش رانبر اومده اون نقشه هارا دیده باید کشته بشه.

دامبلدور واسنیپ:

دامبلدور تصمیم گرفت با الستور مودی مشورت کنه و او را احضار کرد.


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۸ ۲۳:۵۹:۱۰
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۱۰:۰۹:۳۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.