مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
و لرد بدون هیچ ناله ای سر جایش ایستاده بود و به مناظر نگاه می کرد
ایوان باری دیگر : خب معلومات شما کم است ولی من شمارا به عنوان یک مرگخوار می پذیرم و از هفته اینده به شما درس می دهم. دیگر : خب معلومات شما کم است ولی من شمارا به عنوان یک مرگخوار می پذیرم و از هفته اینده به شما درس می دهم.
دامبلدور: نه من یه گریفی هستم. یه گریفی هیچ وقت تسلیم نمیشه . . .
اما جلو اومد و گفت: بیا! کم داره ولی کامونو راه میندازه . . .
بلا: تو چرا با خودت معجون حقیقت میاری این ور، اون ور؟
ما: مثلا . . . یادت میاد چند روز پیش یه دعوا شده بود، ارباب با جد گرامی گلاویز شده بودن؟ بعد من هی میرفتم جلو میگفتم، تو رو جدت اینجوری نکن ارباب، همش تقصیر منه؟ من باعث شدم رابطتون به هم بخوره؟ بعد ارباب میگفت تو دیگه این وسط چی میگی؟ دعوا بین من و سالازار! . . .
استفاده از سوژه های سایت، کار جذاب و جالبیه.هر جا که میبینین میشه این کارو کرد حتما
Dumbeldor: soyligicem. Hepsini dun gibi hatirliyorum. Santorlar la oturup muhabet ediyorduk ki birden santorlardan biri . . .
این پست رو میبینید آیا؟
لودو گفت:
-نمیخوای تموم کنی؟ما فقط چند روز دیگه وقت داریم.پس از جادوگرا میپرسیم، مگه نه بلا؟
لودو اخمی کرد و بلا را که به افق خیره شده بود تکان داد.لودو با اشاره از هوگو و دافنه در مورد او پرسید
همان لحظه که بلا به بالای سر هوگو هجوم آورد تا او را به مترسکی در بالای اتاق شکنجه تبدیل کند، لودو جلویش را گرفت و همان لحظه که همه دست یکدیگر را گرفته بودند، آپارات کرد.چهار مرگخوار، به دور و برشان، ویزارد سیتی خیره شدند.بعد از چند لحظه لودو اولین سوال را از یک مرد جادوگر متشخص که در حال رد شدن بود پرسید.
امیدوارم روزی به روشنی و درخشانی کلتون ببخشید، ذهنتون رو سپری کرده باشین. اگه در چاپلوسی زیاد ماهر نیستم به خاطر تازه وارد بودنم عفو کنید.
با اعلام شروع ارباب مرگخوارهاشنا کردن رو آغاز کردن.
بلا: باب . . . باب . . . بلاب . . .بلاب . . . بلاب . . .باب ( بلا در حال فرستادن آوادا به لودو در زیر آب)
از اونجایی که هیچ کس نمیتونست جز "بلاب"، "باب" و "بلوب" چیزی بگه، صدمه ی زیادی نمیتونستن به هم وارد کنن. این شد که همه سر هارا از آب بیرون آوردن و شروع به پیاده کردن انواع طلسم ها و شکنجه ها روی هم کردن.
ارباب: کروشیووووو احمق های تسترال! مثلا دارین مسابقه میدین! فقط در حین شنا کردن حق نفله کردن همدیگرو دارین. کروشیو . . . از این به بعد . . . کروشیو . . . هر کسی . . .کروشیو . . . وقفه ای ایجاد کنه . . . کروشیو . . . یه آوادای مامانی نصیبش میکنم. . . حالا از اول شروع می کنیم. . . .3 . . .2 . . . 1 شروع!
در این میان دراکو و نارسیسا در دو طرف لوسیوس قرار گرفتن و سعی داشتن که برای رسیدن به خط پایان اونو حمایت کنن تا که شاید بتونن خونه رو نجات بدن.
این موضوع از چشم لرد ولمدرت دور نموند. در نتیجه از بالای استخر شروع به ریختن تمام لغات فرهنگ نامه ی نفرین های پلید بر سر لوسیوس کرد. و با صدای بلند به طوری که به گوشش برسه گفت: مسابقه باید عادلانه باشه . . .
ارباب خواهشا آروم بیاین اینور! من می خوام 1000 سال عمر با عزت دیگه داشته باشم!
نگاه ترسناک لرد که بر روی بارتی قفل شده بود، او را مجبور کرد تا به سرعت داخل جمعیت برود و کشان کشان یکی از مرگخواران را که با وجود کبودی چشم چپش به سختی می شد فهمید لوسیوس مالفوی است، بیرون آورد.
لوسیوس رویش را برگرداند و به داخل جمعیت در حال گیس و گیس کشی شیرجه زد.
- لازم نکرده بیشتر از این خرابکاری بکنی! من به هیچکس اجازه نمی دم به ذهنم نفوذ کنه. بارتی ساکت باش! با خودت حرف نزن و به ارباب گوش کن. همین الان برو کنار...بارتی چوب دستیتو سمت ارباب بلند نکن! معلومه که بهت اعتماد ندارم! دارم می گم برو کنار میخوام خودم دست به... بارتـــــــــــــــ...