مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
نیکلاس همان طور که در حال امدن در داخل خانه بود ،
«سرما. همه جا سرده. جز صدای چک چک آب و جیر جیر موشها که تو دالان های مرطوب وتاریک می پیچه صدایی نمی شنوم. هر از گاهی صدای فریادی هم می پیچه ولی زود خفه می شه. تو یه سلول تاریک با در بسته ام. یادم نمی یاد چرا منو اینجا آوردن
« داشتم خواب خونه رو می دیدم. پیرمرده کنار در وایساده و بهم زل زده. نفهمیدم چی می خواد ولی دیگه مهم نیست چون رفته. در سلول دوباره بسته شد. چقدر سرده... کاش می دونستم انگشتر کجاست.»
زیر آب-
پیتر: قلپ! کوسه ی عزیز ، .. اِ ! اونجا رو ، کلاغ!
کوسه ِ : کو کو کلاغ؟
پیتر: اونا! نیگا کن! خب یه دقیقه برگرد!
کوسه : منو خر میکنی؟
مدتی بعد-
لرد: زوووووووووووووووووووووووو!
البوس: زووووووووخخخخخخخخخ!
لرد: موهاهاهاها! پیرمرد ِ بی ناموس! آخه تو که کلنگ ِ قبرت میگه ونگ ونگ (!) چه به زو کشیدن؟
آلبوس: هین! هین! خوووخ!خخخخ!
و به حالت تبلیغ های شامپو ، موهاشو میده عقب! ( با فضا سازی! )
وای خدای من چه خشن!!
بلیز با وحشت به سمت اسیرا بر میگرده . یکی اون آخرا ( ردیفای آخر! ) کاغذی رو توی دستش گرفته! بلیز با چشمکی به اون پسر ازش میپرسه که کاغذ چیه و پسر چیزی نمیگه! اما خیلی شبیه هری پاتر بوده! ( نه اینقدر ضایه! ) و تریپ این دزدای بانک اسلحه که نداره، چوبدستی میکشه! بلیز که چهره اش به خشانت ِ گل رز شده بود (!) به سمت پسره میره و با یه لگد اونو پرتاب میکنه جلو.
هری:
بلیز: هومم! نامه اس سرورم ، بخونم؟
لرد: اگه در این مکان یا زمان یا هرچی میگنجه بخون!
بلیز: وولدی داره یه سری طلسم میسازه که خطریه! .. هوم! تو کی هستی؟
پسره که شبیه پسر هریه!: من هیچکسم!
- اتفاقا منم ابلیسم!
- منم تهمم!()
لرد: ساکت! نا سلامتی سایت هری پاتری است! سایلنتیوس!
بلیز ، این پسره رو ولش کن بذار نفر بعدی! ازش داره خوشم میاد، سفیده..
بلیز: ارباب!
-یک دفتر هست که خیلی خیاره!
آلبوس ، مانند بسیاری از سیاستمداران و بسیاری از پیران زندگی ساده ای داشت و نون و پنیر و پیتزا ی سبزیجات میخورد! آلبوس مردی ساده زندگی کن بود! او از تمامی هوس ها چشم پوشی میکرد جون عمه اش و هرگز با هیچ پسری به خصوص هری پاتر کاری نداشته است!
( نکته: در واقع نویسنده حوصله فضاسازی نداره! )
لرد به همراهی ِ عده ی کثیری از مرگخواران کنار جنازه ی مادام مالکین نشسته بودند. لرد لباس شب ها را نگاه میکرد و مدام بر خودش و مرگخوارانش لعنت فرستاده ، کروشیو ضمیمه میکرد! بلیز روی سر بارتی خوابیده بود و تنها کسی که بیدار بود به جز خود لرد گابریل بود که بیچاره بدبخت اینقدر اسمش تو هیچ پستی نبود سادیسم گرفت!
مدتی بعد، که خیلی کوتاه بود و به سرعت سپری شد لرد متوجه شد که حق تقریبا با گابریل است و اگر بخوان منتظر به هوش اومدن مادام مالکین بشن ( البته بدون استفاده از ورد مخصوص! ) زمان رو از دست داده اند و شاید محفل ققنوس ، زودتر از اونا از برکین خرید کنند!
سارا چوبدستیش را بالا آورد ولی با محاصره ی مرگخواران مواجه شد و آن را پایین آورد ... رو به ایگور کرد و پس از چند لحظه گفت :
- ما تسلیمیم !
در راه کلی با آنها حرف زدند و آنها را برای مرگخوار شدن آماده کنند ولی آنها قبول نمی کردند و بالاخره به خانه ی ریدل رسیدند .
پاي دامبلدور به تكه سنگي گير ميكند .. فرياد ميزند و ناگهان با مغز به زمين سقوط ميكند .. ريش و پشمش پريشان ميشود و پاي افراد ديگر را در بر ميگيرد در نتيجه انها نيز با مغز به زمين ميافتند و همگي در كنار هم بيهوش ميشوند
دامبل:اي تف به اين شانس يه ذره تا موفقيت بيشتر فاصله نداشتيما .. جديدا نيروي عشقم ديگه كار ساز نيست.
جيمز به سختي بلند ميشه و با ديد تار خودشون ميتونه روشنايي نوري كه در دور سوسو ميزنه رو مشاهده كنه ، پس به سمت روشنايي حركت ميكنه و در كمال تعجب پدر ژپتو رو ميبنه.
لرد:يه كم شكنجشون كنيد بفهميد كه اومدن اينجا چه غلطي بكنن.
سارا دوباره شروع كرد به كري خوندن:من هرگز حرف نميزنم. اتاق شكنجه
بليز:ببين دابي اين از اوناشه ها .. يعني كارت خيلي سخته .. ببينم چي كار ميكني.
دابي:خاطرت جمع.
دابي وارد اتاق ميشه سارا به طرز مشكوكي اون رو زير نظر گرفته.
دابي:بب....
سارا:باشه باشه من همه چي رو ميگم ، اون دامبلدور بيناموس منو اغفال كرد ، خود نامردشه بريد بگيريدش ، من هر چي بدونم بهتون ميگم فقط اذيتم نكنيد ، بوق كردم
در وزارت آفتابه از همه چیز مهم تره.همانا که این آفتابه بود که مرلین را در سختی ها نجات داد.حالا من به مرلین گاه میروم تا با مرلین درد و دل کنم.
_ باشه کالین.برو برو.من خودم مواظب این جا هستم.
اتفاقا دادم مرلینگاه رو از نو بسازن.
__ خیلی کار خوبی کردی استر.خیلی خوب.
با سرعت شنا کرد.بداخل سوراخ رفت.اثر لوموس کم کم داشت از بین میرفت.با وجود اینکه ورد به اطراف روشنایی میداد،هیچ چیزی را نمیتوانست ببیند.هر لحظه ممکن بود به سنگی برخورد کند.دیگر بیاد نداشت که چه میشود اگر روح به جسمی برخورد کند.در تصورش این بود که اتفاق عجیبی رخ دهد.نور یا موجوداتی که وی را به سرزمین خاکستری ببرند.با وجود این تاریکی دریچه ای دیده نمیشد.
شنا کنان،کور مال کورمال جلو میرفت.و ناگهان چیزی رخ داد.وجودش که حال جز روح قدرتمندش چیزی نبود مکیده شد.مکش دردناکی بود.ولی ارزشش را داشت.ارزش جاودانگی.
هیچ کس حرفی نمی زد.تنها صدای چرخش قاشق در فنجان لرد بود که سکوت رو می شکست. لرد قاشق خیسش رو بیرون آورد، دو بار به لبه ی فنجانش زد وداخل نعلبکی اش گذاشت. با آرامش فنجانش رو برداشت و در حالی که یه قلپ از شیرقهوه اش رو هورت می کشید نگاه مرموز وسردش رو به بارتی دوخت.
كوچه ی دیاگون- ردا فروشی مادام مالکین- ساعت 8:57 دقیقه
تابلو ی "بسته است" پشت شیشه ی مغازه خودنمایی می کرد اما داخل مغازه، مادام مالکین، فاکتور به دست در حال بررسی جنس هایی بود که دیشب رسیده بود و با عصبانیت پیش خود زمزمه می کرد:
اوه، خدای من این بسته هم که ردای شبه! من که بهشون گفته بودم فقط ردای مردانه لازم دارم.نگاه کن تو رو خدا ! یا ردای شب فرستادن یا ردای زنانه! ریش مرلین! من حتی یه ردای مردانه هم تو مغازه ام ندارم!باید همشون رو پس بفرستم.
لرد با کلاه بوقی و لباس خواب گل منگولی (با عکس های دامبل) همچنان با این حالت به بلیز خیره مانده بود.
واقعا خودت تنهایی به این نتیجه رسیدی که میز نهارخوری رو رمزتاز کنی؟
بلیز با شور و شوق پاسخ داد: بله ارباب! خودم تنهایی! ساعت 9 هم فعال می شه و آپارات می کنیم.
نان از دست لرد روی میز افتاد: الان ساعت چنده؟
ایگور نگاهی به ساعت شنی- مچی فوق پیشرفته اش انداخت و گفت: ساعت دقیقا هشت و پنجاه و نه دقیقه و پنجاه و هشت ثانیه است ... نه ... شد پنجاه و نه ثانیه.
... صبح زود بود و اين صبح تفاوت زيادي با صبح هاي ديگه داشت . ملت مرگخوار همگي حاضر و آماده صبح الطلوع بيدار شده بودند و با سر و صداهاي خود بارتي خواب آلود را نيز بيدار كرده بودند و او با لباس خواب سبز رنگ خود از پله ها پايين مي رفت و سرش در حال چرخش بود كه بالاخره به طبقه ي اول كه آشپزخونه اونجا باشه رسيد
او با لباس خواب سبز رنگ خود از پله ها پايين مي رفت و سرش در حال چرخش بود كه بالاخره به طبقه ي اول كه آشپزخونه اونجا باشه رسيد
لرد از جايش بلند شد و در حاليكه به بليز كه پشت ريموس لوپين ايستاده بود اشاره مي كرد تا بنشيند لب به سخن گشود تا موضوع را براي مرگخواران و وفادارن خود شفاف كند :
چوبدستي لوسيوس را كه چند روز پيش از او گرفته بود را بيرون كشيد و در حاليكه نوك آن را به سمت ريموس گرفته بود و آن را مي چرخاند گفت
جمعيت مرگخواران از پشت ميز به سر و صدا افتادند و بعضي ها با كنار دستي ها صحبت مي كردند و بعضي ها هم گوشي هاي مشنگي خود را بيرون آورده و در حال اس ام اس بازي بودند كه لرد با خشانت فراوان فرياد زد :
- جلوي يه محفلي خودتونو به مسخره گرفتين ؟ اينكارا چيه ؟ خجالت نمي كشين ؟ ملت مرگخوارا كه از خشانت لرد به ترس آمده بودند , دست از صحبت كشيدند و گوشي ها را در جيب رداهاي جادوگري خود گذاشتند .
- در مورد اينكه ... اينكه با اين ... نمي تونم بگم . با اين چيكار كنيم ؟ - شما خودتون صاحب مال هستيد ارباب ! ملت مرگخوار با اين حرف بليز رفتند رو هوا و با تك فرياد لرد دوباره ساكت شدند . لرد كه ديگر تحمل اينهمه توهين را نداشت وردهاي «كروشيو» را نثار آنها كرد
ميدونی.ما بعضی وقتها میتونیم از طلسمهای نابخشودنی استفاده کنیم .
چشمانش را به زندانی دوخت.منتظر ماند و سرانجام حالت زندانی تغییر کرد ولی این چیزی که وی انتظار را داشت نبود. زندانی لبخند درازی زد و در جواب وی گفت: ما همیشه از این وردها استفاده میکنیم.نه بعضی وقتها
کاراگاه عصبانی شد. چوبش را به سمت وی نشانه گرفت و فریاد کشان گفت: دیگه از دست شما قاتلها خسته شدم.برو به جهنم.آواداکدابرا.
این آخرین چیزی بود که وی قبل از مرگ بخاطر داشت. باب با شنیدن این حرف خوشحال شد.وی معموریت لرد را انجام داده بود.کشتن و نابود کردن کاراگاه. و بعد با خیال راحت دنیا را بدرود گفت.
توضیح در مورد جمله آخر: اگر کاراگاهی از آواداکدابرا استفاده کنه.با توجه به قوانین به آزکابان یابزبان دیگری نابود میشه
لرد از جايش بلند شد و در حاليكه به بليز كه پشت ريموس لوپين ايستاده بود اشاره مي كرد تا بنشيند لب به سخن گشود تا موضوع را براي مرگخواران و وفادارن خود شفاف كند :
چوبدستي لوسيوس را كه چند روز پيش از او گرفته بود را بيرون كشيد و در حاليكه نوك آن را به سمت ريموس گرفته بود و آن را مي چرخاند گفت
جمعيت مرگخواران از پشت ميز به سر و صدا افتادند و بعضي ها با كنار دستي ها صحبت مي كردند و بعضي ها هم گوشي هاي مشنگي خود را بيرون آورده و در حال اس ام اس بازي بودند كه لرد با خشانت فراوان فرياد زد :
- جلوي يه محفلي خودتونو به مسخره گرفتين ؟ اينكارا چيه ؟ خجالت نمي كشين ؟ ملت مرگخوارا كه از خشانت لرد به ترس آمده بودند , دست از صحبت كشيدند و گوشي ها را در جيب رداهاي جادوگري خود گذاشتند .
- در مورد اينكه ... اينكه با اين ... نمي تونم بگم . با اين چيكار كنيم ؟ - شما خودتون صاحب مال هستيد ارباب ! ملت مرگخوار با اين حرف بليز رفتند رو هوا و با تك فرياد لرد دوباره ساكت شدند . لرد كه ديگر تحمل اينهمه توهين را نداشت وردهاي «كروشيو» را نثار آنها كرد
ميدونی.ما بعضی وقتها میتونیم از طلسمهای نابخشودنی استفاده کنیم .
چشمانش را به زندانی دوخت.منتظر ماند و سرانجام حالت زندانی تغییر کرد ولی این چیزی که وی انتظار را داشت نبود. زندانی لبخند درازی زد و در جواب وی گفت: ما همیشه از این وردها استفاده میکنیم.نه بعضی وقتها
کاراگاه عصبانی شد. چوبش را به سمت وی نشانه گرفت و فریاد کشان گفت: دیگه از دست شما قاتلها خسته شدم.برو به جهنم.آواداکدابرا.
این آخرین چیزی بود که وی قبل از مرگ بخاطر داشت. باب با شنیدن این حرف خوشحال شد.وی معموریت لرد را انجام داده بود.کشتن و نابود کردن کاراگاه. و بعد با خیال راحت دنیا را بدرود گفت.
توضیح در مورد جمله آخر: اگر کاراگاهی از آواداکدابرا استفاده کنه.با توجه به قوانین به آزکابان یابزبان دیگری نابود میشه