آلبوس سوروس ، گلگومات و فليت و يك وارد راهروي بزرگي شدند.
فليت ويك در گوش قاسم زمزمه كرد: برو شربت بيار!
قاسم: شربت نداريم.
فليت ويك: خب برو چاي بيار!
قاسم و جاسم وارد آبدارخانه شدند.
فليت ويك رو به آلبوس سوروس گفت: ببخشيد قربان. اين راهرو درب سري داره. من بايد رمزشو وارد كنم. بنابراين...
_ بنابراين چي؟
_ بنابراين...ميشه چند لحظه روي مباركتون رو برگردونين؟
آلبوس سوروس: بله؟ هركاري كه ميكنين بايد در حضور من و جلوي چشم من انجام بشه. پنهان كاري نداريم.
فليت ويك كه كمي هل شده بود گفت: ما قصد پنهان كاري نداشتيم قربان! اصلا خودتون رمز رو ببينين.
فليت ويك مشغول وارد كردن رمز شد.
آلبوس سوروس پاتر با ديدن واژه ي رمز خنديد و گفت: اسم واژه ي رمزتون بي ناموسيه؟ نچ...نچ...
فليت ويك كه كمي ناراحت شده بود گفت: واژه ي ديگري به ذهنمون نميرسيد. متاسفيم قربان..شرمنده.
آلبوس سوروس كمي فكر كرد و گفت: خوب...حالا واژه ي بدي هم كه نيست...اشكالي نداره! بريم تو...
همه وارد شدند.
پرفسور فليت ويك در را بست و گفت: اين هم اتاقيست پر از رمز تاز.
گلگومات گفت: اينجا كه فقط يه سالن پذيراييه معموليه. هيچ رمزتازي اينجا نيست.
آلبوس سوروس در گوش گلگومات گفت: وسايل اتاق رمزتازن.
ناگهان صداي در به گوش رسيد.
_ آقا! منم قاسم. سيني چايي آوردم. درو باز كنين من بيام..در قفله.
فليت ويك گفت: خب چرا زودتر نياورديشون؟
فليت ويك در را باز كرد و سيني چاي را از قاسم گرفت و بعد گفت: حالا برو بيرون!
قاسم با چهره اي ناراحت بيرون رفت.
فليت ويك گفت: بفرمايين چايي.
و سيني چاي را به آلبوس سوروس و گلگومات تعارف كرد.
آلبوس سوروس در حالي كه چاي ميخورد گفت: محشره!
در همان حال روي مبل بزرگ دسته داري نشست. و ناگهان...
فليت ويك داد زد: قربان! تمام اين وسايل رمزتازن.
گلگومات به طرف آلبوس سوروس شيرجه رفت و دستش را گرفت تا بكشد. اما...
_ هي! معاون؟ اينجا كجاست؟
گلگومات به بناهاي مثلت شكل نگاه كرد و گفت: اينجا مصره قربان.
آلبوس سوروس: مصر؟
گلگومات گفت: واي! يه چيز بد. يادمون رفت فنجونهاي چاي رو پس بديم.
آلبوس سوروس با عصبانيت گفت: فنجونها به درك. چه جوري برگرديم؟
در اتاق فليت ويك: _ قربان! اون فنجونها آخرين سرويس چاي خوريمون بود. بايد يه سرويس ديگه بخريم ها!
فليت ويك: اون به درك! بايد وزير رو برگردونيم. وگرنه خيلي بد ميشه.
جاسم كمي فكر كرد و گفت: خيلي بد ميشه؟
فليت ويك: بله! ما بايد اونها رو برگردونيم. چون اگه برنگردونيم وزير عصباني ميشه. ميدوني اون رمزتاز كجا بود قاسم؟
قاسم كمي تامل كرد و گفت: مصر قربان!
فليت ويك: