در اون طرف
در جلسه
آلبوس نگاهي به سيروس و مك گونگال انداخت و با حركت سر
گفت:باشه من حاضرم ولي صبر كنيد تا حال دخترم خوب شه بعدش من ميام بريم اوتو رو نجات بديم!!
سيروس از جاش بلند شد و اومد و دستشو روي شونه ي آلبوس گذاشت و خيلي آروم
گفت:آلبوس دركت ميكنم
تق..تقآلبوس با حركت سريعي از جاش بلند شد و سريع از توي اتاق بيرون رفت تا به جلوي در برسه
اون در حالي كه ميدوايد جلوي در ايستاد به صورتي كه فرش زير پاش جمع شد
تق
در رو باز كرد و
گفت:دني.........اااا....توي استرجس!!!!
جلوي در به جاي دنيل استرجس پادمور ايستاده بود
استرجس نگاهي به داخل خانه انداخت و
گفت:سلام آلبوس حال دخترت چطوره؟ دني واسش مشكلي پيش اومد به من گفت بيام خودش تا 15 دقيقه ديگه اينجاست
اون بدون اينكه آْلبوس بهش بگه بيا تو وارد خونه شد
آلبوس در حالي كه در را پشت سر استرجس ميبست با صداي آه بلندي گفت:حالش زياد خوب نيست معجون رو اوردي ؟
استرجس با حركت سر جواب مثبت داد
_باشه بريم توي آشپزخانه اون توي آشپزخونست
آنها به سمت آشپزخونه حركت كردند وقتي استرجس وارد آشپزخانه شد به صورت عجيبي شيشه اي رو از جيبش در اورد و در حالي كه به بدن آنيتا نگاه ميكرد اونو به دست آْلبوس داد
اونم شيشه رو با دقت گرفت و در حالي كه سعي ميكرد آنيتا رو بلند كنه مك گونگال و سيروس رو صدا كرد
اون همچنان در تلاش بود كه آنيتا رو از جاش بلند كنه كه مك گونگال وارد آشپزخانه شد پشت سرش سيروس هم وارد شد
سيروس و مك گونگال با حركت سر به استرجس سلام كردن استرجس هم در جواب اونها با سري تكان داد
آلبوس:مك گونگال آنيتا رو بلند كن تا من معجون رو بهش بدم
مك گونگال اونو لبند كرد و آلبوس به زور معجون رو بهش خوراند
مك گونگال اونو به آروي به سر جاش برگردوند و نگاهي به آلبوس انداخت
آلبوس كه انگار فكر اونو خونده بود
گفت:تا 20 دقيقه ديگه به هوش مياد
سپس هر دوي اونها در حالي كه به آنيتا نگاه ميكردن از جاشون بلند شدن و روي صندلي هاي آشپزخانه نشستند
آلبوس:استرجس بيا بشين
سپس رو به مك گونگال كرد و
گفت:اگه ميشه 4 تا آب كدو حلواي بيار ممنون
مينروا:باشه
سپس چوب دستيشو در اورد و با حركت كوچكي 4 ليوان آب كدو حلواي يخ روي ميز پديدار شد
همه مشغول نوشيدن شدن
تق..تقمينروا از جاش بلند شد و
گفت:من ميرم
اون از آشپزخانه بيرون رفت
در اين فرصت دامبلدور گفت:خب چند وقت نبودي استرجس ؟؟؟!!!
استرجس نگاهي به صورت دانا و خردمند دامبلدور انداخت و
گفت:راستشو بخواي كار داشتم
آلبوس:باشه اشكالي نداره حالا كه برگشتي
ماجرا اينه
اون ماجرا را براي استرجس گفت و اون هم با حركت سر موافقت خود رو براي نجات اوتو اعلام كرد
مينروا وارد آشپزخانه شد و پشت سرش دنيل نيز وارد شد آلبوس از جاش بلند شد و با صداي بلندي گفت:دنيل واقعا ازت ممنونم
دنيل در حالي كه سعي ميكرد زياد خجالت نكشه
گفت:من كه كاري نكردم فقط اونو دادم به استرجس چون واسم مشكلي پيش اومده بود البته با اون فرصتي كه به من داده بودي به اينجا ميرسيدم ولي گفتم هر چه سريع تر برسه بهتره
آلبوس:به هر صورت از هر دوي شما ممونم
در پايان صحبتهاي اون صداي ناله اي از اون سمت آشپزخونه به گوش رسيد همه ي اونها به اون سمت هوجوم اوردن
آلبوس پايين بدن آنيتا نشست و آروم گفت:حالت خوبه آنيتا؟
آنيتا در حالي كه چشماش بسته بود با صداي ضعيفي كه معلوم نبود چي ميگه سالم بودن خودشو اعلام كرد
تق..تقاسترجس با صداي بلندي گفت:يعني كي ميتونه باشه؟؟؟
مينروا و سيروس با حركت سر اطلاع نداشتن خودشونو اعلام كردن
_مينروا برو درو باز كن
_باشه
اون دوباره از آشپزخونه بيرون رفت اين بار همه سكوت كردن كه ببينن كي پشت دره
ناگهان صداي جيغي از دم در به گوش رسيد
همه ي اونها به سمت در هوجوم اوردن
استرجس:اااا.......
آلبوس:نه..........
سيروس:امكان نداره.......
دنيل:
مينروا هم همين جوري خشكش زده بود
جلوي در اوتو بگمن با صورتي خون آلود ايستاده بود
اوتو:ميزارين بيام تو يا نه!
دامبلدور:بيا تو
اوتو يك راست به سمت آشپزخونه رفت و صورتشو شست
همه وارد آشپزخونهش شدن آلبوس نگاهي به صورت تميز شده اوتو انداخت و گفت:چي شده تو چرا اينجايي
اوتو:از دستشون در رفتم چيه خوشحال نيستين!!!
همه:چرا
اوتو به آلبوس گفت:آنيتا چطوره؟؟؟؟؟
_اوناهاش
اوتو به اون سمت نگاهي انداخت و در چشمانش برقي نمايان شد
ادامه دارد.........
---------------
منتظر نقد قشنگتون هستم
اين پست هم فقط به خاطر آلبوس عزيز (خودش ميدونه چرا به خاطرش
)
در اون طرف
در جلسه
آلبوس نگاهي به سيروس و مك گونگال انداخت و با حركت سر
گفت:باشه من حاضرم ولي صبر كنيد تا حال دخترم خوب شه بعدش من ميام بريم اوتو رو نجات بديم!!
سيروس از جاش بلند شد و اومد و دستشو روي شونه ي آلبوس گذاشت و خيلي آروم
گفت:آلبوس دركت ميكنم
تق..تقآلبوس با حركت سريعي از جاش بلند شد و سريع از توي اتاق بيرون رفت تا به جلوي در برسه
اون در حالي كه ميدوايد جلوي در ايستاد به صورتي كه فرش زير پاش جمع شد
تق
در رو باز كرد و
گفت:دني.........اااا....توي استرجس!!!!
جلوي در به جاي دنيل استرجس پادمور ايستاده بود
استرجس نگاهي به داخل خانه انداخت و
گفت:سلام آلبوس حال دخترت چطوره؟ دني واسش مشكلي پيش اومد به من گفت بيام خودش تا 15 دقيقه ديگه اينجاست
اون بدون اينكه آْلبوس بهش بگه بيا تو وارد خونه شد
آلبوس در حالي كه در را پشت سر استرجس ميبست با صداي آه بلندي گفت:حالش زياد خوب نيست معجون رو اوردي ؟
استرجس با حركت سر جواب مثبت داد
_باشه بريم توي آشپزخانه اون توي آشپزخونست
آنها به سمت آشپزخونه حركت كردند وقتي استرجس وارد آشپزخانه شد به صورت عجيبي شيشه اي رو از جيبش در اورد و در حالي كه به بدن آنيتا نگاه ميكرد اونو به دست آْلبوس داد
اونم شيشه رو با دقت گرفت و در حالي كه سعي ميكرد آنيتا رو بلند كنه مك گونگال و سيروس رو صدا كرد
اون همچنان در تلاش بود كه آنيتا رو از جاش بلند كنه كه مك گونگال وارد آشپزخانه شد پشت سرش سيروس هم وارد شد
سيروس و مك گونگال با حركت سر به استرجس سلام كردن استرجس هم در جواب اونها با سري تكان داد
آلبوس:مك گونگال آنيتا رو بلند كن تا من معجون رو بهش بدم
مك گونگال اونو لبند كرد و آلبوس به زور معجون رو بهش خوراند
مك گونگال اونو به آروي به سر جاش برگردوند و نگاهي به آلبوس انداخت
آلبوس كه انگار فكر اونو خونده بود
گفت:تا 20 دقيقه ديگه به هوش مياد
سپس هر دوي اونها در حالي كه به آنيتا نگاه ميكردن از جاشون بلند شدن و روي صندلي هاي آشپزخانه نشستند
آلبوس:استرجس بيا بشين
سپس رو به مك گونگال كرد و
گفت:اگه ميشه 4 تا آب كدو حلواي بيار ممنون
مينروا:باشه
سپس چوب دستيشو در اورد و با حركت كوچكي 4 ليوان آب كدو حلواي يخ روي ميز پديدار شد
همه مشغول نوشيدن شدن
تق..تقمينروا از جاش بلند شد و
گفت:من ميرم
اون از آشپزخانه بيرون رفت
در اين فرصت دامبلدور گفت:خب چند وقت نبودي استرجس ؟؟؟!!!
استرجس نگاهي به صورت دانا و خردمند دامبلدور انداخت و
گفت:راستشو بخواي كار داشتم
آلبوس:باشه اشكالي نداره حالا كه برگشتي
ماجرا اينه
اون ماجرا را براي استرجس گفت و اون هم با حركت سر موافقت خود رو براي نجات اوتو اعلام كرد
مينروا وارد آشپزخانه شد و پشت سرش دنيل نيز وارد شد آلبوس از جاش بلند شد و با صداي بلندي گفت:دنيل واقعا ازت ممنونم
دنيل در حالي كه سعي ميكرد زياد خجالت نكشه
گفت:من كه كاري نكردم فقط اونو دادم به استرجس چون واسم مشكلي پيش اومده بود البته با اون فرصتي كه به من داده بودي به اينجا ميرسيدم ولي گفتم هر چه سريع تر برسه بهتره
آلبوس:به هر صورت از هر دوي شما ممونم
در پايان صحبتهاي اون صداي ناله اي از اون سمت آشپزخونه به گوش رسيد همه ي اونها به اون سمت هوجوم اوردن
آلبوس پايين بدن آنيتا نشست و آروم گفت:حالت خوبه آنيتا؟
آنيتا در حالي كه چشماش بسته بود با صداي ضعيفي كه معلوم نبود چي ميگه سالم بودن خودشو اعلام كرد
تق..تقاسترجس با صداي بلندي گفت:يعني كي ميتونه باشه؟؟؟
مينروا و سيروس با حركت سر اطلاع نداشتن خودشونو اعلام كردن
_مينروا برو درو باز كن
_باشه
اون دوباره از آشپزخونه بيرون رفت اين بار همه سكوت كردن كه ببينن كي پشت دره
ناگهان صداي جيغي از دم در به گوش رسيد
همه ي اونها به سمت در هوجوم اوردن
استرجس:اااا.......
آلبوس:نه..........
سيروس:امكان نداره.......
دنيل:
مينروا هم همين جوري خشكش زده بود
جلوي در اوتو بگمن با صورتي خون آلود ايستاده بود
اوتو:ميزارين بيام تو يا نه!
دامبلدور:بيا تو
اوتو يك راست به سمت آشپزخونه رفت و صورتشو شست
همه وارد آشپزخونهش شدن آلبوس نگاهي به صورت تميز شده اوتو انداخت و گفت:چي شده تو چرا اينجايي
اوتو:از دستشون در رفتم چيه خوشحال نيستين!!!
همه:چرا
اوتو به آلبوس گفت:آنيتا چطوره؟؟؟؟؟
_اوناهاش
اوتو به اون سمت نگاهي انداخت و در چشمانش برقي نمايان شد
ادامه دارد.........
---------------
منتظر نقد قشنگتون هستم
اين پست هم فقط به خاطر آلبوس عزيز (خودش ميدونه چرا به خاطرش
)
فكر كنم اگر جزء به جزء نمايشنامت رو جلو بريم و نقدش كنيم بهتر باشه.البته قبلش بگم كه آخر نمايشنامت گفتي:««اين پست هم فقط به خاطر آلبوس عزيز (خودش ميدونه چرا به خاطرش)»»
در اين مورد بايد بگم كه واقعا بده!
شما كه نبايد واسه من پست بزني.من بهت گفتم كه مشكلي نيست و فقط ميخواستم بببينم يه سايت و محفل سر ميزنيد يا نه.همين!...ار حس و حال پست زدن بود و سوژش بايد پست بزني.اگر مجبوري باشه كه نمايشنامه خوبي از آب در نمياد.اينو يادتون باشه همه...هر وقت حس و حالش بود!
خب بريم سراغ نمايشنامت.....
اولا اينكه فكر كنم وقتي كسي به دامبلدور قول ميده سر حرفش ميمونه و اينكه خواستي خودت رو وارد داستان كني چيز بدي نبود ولي اينكه در اين موقع اين كارو انجام بدي به نظرم يه كم جالب نبود!
در ضمن رويه ديالوگها بيشتر توجه بكن.بر فرض در حال حاضر اعضاي محفل از اين همه مشكلات ناراحتن در حالي كه به نظرم اولين ديالوگ دامبلدور در داستان يه چنين چيزي رو نشون نميده.يادت باشه كه ديالوگها ميتونن احساسات آدمهارو هم نشون بدن و فقط ديالوگ خالي نيستن!
راستي موافقت براي نجات اوتو يعني چي؟
منظورت اينه كه اعضاي محفل مخالف باشن كه اوتو رو نجات بدن؟...فكر نكنم معقولانه به نظر بياد!
خب اعضاي محفل وظيفه دارن اين كارو بكنن و در ضمن دامبلدور كه نظرخواهي راه نميندازه...دامبلدور خودش ميتونه فكر كنه و به بقيه اعضاي محفل دستور بده كه يه كاري رو بكنن.فكر كنم اين معقولانه تر باشه!
در كل روند داستاني رو خوب پيش بردي ولي به هيچ وجه قالب جدي داستان رو حفظ نكردي كه اين ميتونه به كل داستان لطمه بزنه كه بايد از اين به بعد بهش توجه كني.
ديالوگهات در بعضي جاها دچار مشكل بودن و خوب نوشته نشده بودن و در آخر بايد بگم كه تنها چاره ي مشكل شما اينه كه وقتي يه نمايشنامه رو مينويسي، قبل از اينكه بفرستيش يك بار از روش با نگاه يك منتقد و يك فرد بي طرف بخونش و ايراداش رو بگيرو اشكالات املايي رو درست كن و نارسايي هارو از بين ببر.
**دامبلدور**