ريونكلا و گريفندور- پس شنيدين چي گفتم؟ فردا صبح تمرين داريم. مي دونم يكمي دير شده ولي از هيچي بهتره.
چو كه ديد هيچ توجهي بهش نمي شه و ملت دارن هم چنان از سر و كول هم بالا مي رن، بلندگوي بزرگش رو از جيبش (بله، جيبش!) درآورد و داد زد:
- فردا تمرين داريم!
بازيكنان عزيز تيم حتي يك لحظه هم دست از كار برنداشتن و همه با هم گفتن: "باشه!"
صبحش!
ورنون خميازه كشيد و گفت:
- چو، مي تونيم با لباس خوابامون بيايم؟ تمرينه ديگه!
كاپيتان هم كه داشت دكتر و كورن رو روي زمين مي كشيد (چه زوري!) جواب داد:
- باشه. الان برو آوريل اينا رو از تختشون پرت كن پايين.
ورنون نگاهي به در خوابگاه دختران كرد و آب دهنش رو با صداي بلندي قورت داد.
- بهتره خودت بري! من حوصله ي دردسر ندارم!
چو كورن و فيلي رو روي زمين گذاشت و آستيناش رو بالا زد!
چند ثانيه بعد:
- آخ!
- چو، راه بهتري نبود؟!
كمي بعد همه بازيكنا بالاخره خودشون رو نزديك زمين كوييديچ رسوندن و منتظر دستورات كاپيتان شدن. لونا كه حواسش نبود و داشت ته جاروي باتيلدا رو مي كند، با تعجب گفت:
- بچه ها، صدايي نمي آد؟ انگار كلي آدم اين اطراف جمع شدن و شعار مي دن! نمي دونم شايد توهم باشه.
بقيه هم كمي دقت كردن و ديدن لونا درست مي گه! اما چي كار مي كــ...
ناگهان جمعيتي از ناكجاآباد پيدا شد و مانع ادامه ي تفكرشون شد و به تعجبشون اضافه كرد!!
كورن كه داشت به سرش مي زد بلكه از خواب بيدار شه، گفت:
- اينا دارن به سمت ما مي آن؟!
بقيه هم تكرار كردن: " اينا دارن به سمت ما مي آن!!"
اما ديگه دير شده بود! جمعيت مستقيما به سمتشون اومد و در ضمن از روشون رد شد! (متاسفانه اين صحنه تا سال ها در ذهن دكتر موند. بعضي وقت ها يهو از جا مي پريد و داد مي زد:" اومدن! الانه كه له بشيم!" و هيچ روانپزشك و روانشناس و روانكاو و غيره اي نبود كه بتونه اون رو درمان كنه.)
از ذكر جزئيات بعد از اون حمله ي خونين بي خيال مي شيم چون شما كودك عزيز دارين اين رو مي خونين و ممكنه روتون تاثير بذاره و بعد بياين يقه ي من رو بچسبيد. فقط قسمتي از مكالمه ي رد و بدل شده رو اينجا مي آريم:
- چو... مطمـ...ئني كه امروز... مسابقه اي نيست؟!
- خب... نه!
- اهم!
گزارشگر ميكروفون جادوييش! رو امتحان كرد و بعد گفت:
- بله، امروز ديدار دو تيم گريفندور و ريونكلا در پيشه! در ضمن پروفسور دامبلدور گفتن اعلام كنم كه لطفا، مثل وحشي ها رفتار نكين و اقلا" چند تا صندلي سالم در ورزشگاه باقي بمونه. الان گروهي اوباش وارد زمين شدن كه معلوم نيست كي هستن و چرا به خودشون رنگ قرمز ماليدن و لباس خواب پوشيدن!
گزارشگره دوربين همه كاره شو! در آورد و نگاه دقيق تري به اون گروه انداخت.
- چوچانگ، كاپيتان تيم ريونكلا در ميانوشن ديده مي شه ولي صورت بقيه قابل تشخيص نيست.
پروفسور فليت ويك ميكروفون رو از دست گزارشگر كشيد و داد زد:
- اون تيم ريونكلاست!
و ناگهان ورزشگاه منفجر شد! البته از خنده.
يك ساعت بعد خلاصه ملت تونستن خودشون رو جمع و جور كنن. چند نفر به درمانگاه منتقل شدن و حتي يكي از بازيكنان تيم گريفندور به تنفس مصنوعي (
) احتياج پيدا كرد.
داور كه خودش رو رو زمين مي كشيد، وسط زمين اومد و به زور گفت:
- دو تيم... آماده باشن! كاپيتانا با هم...
و ديگه نتونست ادامه بده!
بعد، بازيكنا سوار جاروهاشون شدن و منتظر پرتاب شدن سرخگون.
سوت!!
بازي شروع شد. آوريل كه دست راستش شكسته بود!!، سعي كرد با دست چپش سرخگون رو بگيره اما لارتن زودتر قاپيدش. بعد بلافاصله به جسيكا پاس داد و جسيكا هم به هدويگ . لونا به بازدارنده ضربه زد اما ضربه اش فقط اون قدر كارساز بود كه چند سانتي متر جلوتر بره و تو صورت چو بخوره. حالا فكر كنم صورت چو هم غير قابل تشخيص شد!!
اون طرف زمين هدويگ سرخگون رو به طرف حلقه ي سمت چپ دروازه شوت كرد. باتيلدا داد زد:
- هي، درست نيست كه دوتا مهاجم همزمان دوتا سرخگون پرتاب كنن! من اعتراض دارم!
در همين لحظه صداي گزارشگر تو ورزشگاه پيچيد:
- گــــل! ده امتياز براي تيم گريفندور در چند ثانيه اول بازي! شروع خوبيه.
و قرمز پوشان تماشاچي موج مكزيكي راه انداختن!
بازي از سر گرفته شد. اين بار سرخگون دست كورن بود اما بعد نبود! چون پروفسور سینیسترا بازدارنده اي رو به طرفش فرستاد. كورن رو جاروش سر و ته شد! آوريل سرخگون رو تو هوا گرفت و در حالي كه لبخند پهني زده بود، با بازدارنده ي استرجس روبرو شد. اما موفق شد سرخگون رو به طرف فيلي پرت كنه. فيلي خودش رو نازك كرد! و از بين جسيكا و لارتن رد شد. توپ رو گرفت و به سرعت به سمت دروازه و آلبوس دامبلدور رفت.
يه ذره جلو دروازه چپ و راست رفت و بعد از يك چرخش به دور خود، سرخگون رو پرتاب كرد. توپ به سمت چپ رفت اما آلبوس به طرف راست شيرجه زده بود. توپ نزديك حلقه شد. خيلي نزديك! اما از كنارش گذشت!! لونا خيلي سريع چو رو محكم گرفت تا يه وقت چماقش به بازدارنده و بعد بازدارنده به دماغ فيلي نخوره.
ورنون و مريدانوس هم چنان دورزمين مي گشتن. مريدانوس چند بار تظاهر كرد گوي زرين رو ديده (كه البته دفعه ي چهارم واقعا ديده بود) اما بعد گمش كرد! ورنون با خودش فكر مي كرد كه بد نيست اون هم اين كلك رو امتحان كنه.
اين بار سرخگون دست فيلي بود. مي خواست جلو بره كه يهو لارتن جلوش ظاهر شد و از طرف ديگه جسيكا. لبخندي شيطاني روي لب جسيكا و لارتن ديده مي شد. پشت سر اون ها آوريل روي جاروش بالا و پايين مي پريد و دستاشو به طرف بالا دراز كرده بود. دكتر باستر با خودش گفت كه حالا بايد يه پاس بلند بده و قبل از اين كه يكي از بازدارنده ها خودش رو شوت كنه يك ور. اومد دست به كار بشه كه جسيكا و لارتن حلقه ي محاصره رو تنگ تر كردن. هي جلو مي اومدن. فيلي به خودش لرزيد و داد زد:
- نه، من نمي خوام دوباره له بشم! دورشين جمعيت شيط...
اما نتونست جمله شو تموم كنه چون اون قدر به عقب خم شده بود كه از جاروش پرت شد پايين! هدويگ دنبال فيلي رفت و سرخگون رو كه تو هوا بود، قاپيد. و در ضمن از بازدارنده ي لونا جاخالي داد. چو كه داشت سقوط فيلي رو تماشا مي كرد، با كف دستش محكم به پيشونيش زد. زير لب گفت:
- ديوونه!! بايد وقت استراحت بگيرم!
اون طرف زمين، ورنون گوي زرين رو ديده بود. چيزي طلايي وسط زمين برق مي زد. دسته جارو رو به طرف وسط زمين گرفت و به سرعت به طرفش رفت. مريدانوس ورنون رو ديد و بعد وقتي مسير حركتش رو تعقيب كرد، گوي رو ديد! اون هم به سرعت وارد عمل شد. عقب تر از ورنون بود ولي هنوز اميد وجود داشت.
تماشاچي ها هم از جاشون بلند شدن و براي تشويق اون دو تا جستجوگر فرياد مي كشيدن. گزارشگر هم كه جوگير شده بود تو ميكروفونش داد زد:
- خيلي هيجان انگيزه! جستجوگرها مثل اين كه گوي زرين رو ديدن. چه زود! اما كي زودتر...
فريادش ناگهان قطع شد. ورنون كه دستش رو به طرف جلو دراز كرده بود، با چشماي گشاد شده به طرف گزارشگر نگاه مي كرد! چو از بالاي ورنون پرواز كرد و پرسيد:
- چي كار مي كني ورنون؟! مگه گوي رو نديدي پس زود باش! با دستت مي خواي هوا رو بگيري؟
اما ورنون با دهان باز به گزارشگر اشاره كرد و آروم گفت:
- بازدارنده... به گوي خورد! رفت تو دهن اون!!
مريدانوس كه خودش رو به اون جا رسونده بود هم حرفش رو شنيد و با ناباوري به گزارشگر خيره شد. گزارشگر ميكروفون رو انداخته بود و گلوش رو چسبيده بود!
- كم...ك!! دارم...خفه...
- خب، روحش شاد باد! فكر كنم مجبورن شكمش رو بشكافن تا گوي در بياد!
چو اين رو گفت و خنده اي عصبي كرد! استرجس كنارش اومد و با خوشحالي گفت:
- فعلا كه ما جلوتر بوديم!
باتيلدا كه از جاروش به لطف لونا فقط يك چوب راست مونده بود، تو گوش چو يادآوري كرد:
- و اين خيلي بده!!