هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
بنده خیلی تمیز خودم رو جا کردم توی آداس، یعنی وقتی دیدم دوستان جادوگر قراره بنده رو کتک بزنن، منم کم نیاوردم، واسه همینه که از الان به بعد بنده هم هستم...
_______________________________________________

مادام: خوب! صوت بلبلی میدونی چیه؟!
مودی با ترس اینور و اونورو نگاه میکنه : بله، معلومه میدونم چیه، سوت بلبلی سوتیه که صداش شبیه بلبله.
مادام : میشه یه نمونه بزنی؟
مودی : نه نمیشه!!
مادام : آوریل، روش سینجر رو پیاده کن!
مودی : بابا دستام رو بستین، نمیشه با دست بسته سوت زد که
مادام اندکی سرش رو میخارونه و بعد از تفکر میگه : خب، پس بیخیال میشیم چون نمیشه دستت رو باز کینم.
مودی : بابا من که گفتم زز شدم، آوریل تو بگو دیگه، آقا این خودش منو زز کرد....
آوریل : من تورو زز کردم ولی 3تا مشکل هست : 1- تا زن نداری که بدنبالش زز باشی، 2- تو پای تلفن به یه ساحره دروغ گفتی که مجازاتش سینجر 2005 اه، 3- تو و دوستات جایی رو به نام گر بمیره ساحری از قبر او روید گلی...گر بمیرن ساحران دنیا گلستان میشود رو تاسیس کردی، چی داری که بگی ها؟>
مودی آب دهنش رو قورت میده : فقط میتونم بگم اغفال شدم.
آوریل : سینج....
مودی : نـــــــــه، خب چیکار کنم؟ زنم بدین، به من چه زن ندارم، مگه دسته منه؟ اومدم آوریل رو بگیرم که نذاشتین.
آوریل : اینو بدون : ادم خالی بند، دماغش میره لای در!! تو نیومده بودی منو بگیریف میخواستی به عنوان نمونه منو کتک بزنی تا همه به کتک زدن ساحره ها مشغول شن ولی کور خوندی، ما از شما زرنگتریم.
مودی : من غلط بکنم روی ساحره جماعت دست بلند کنم، من اصلا علاقه وافری به ساحره ها دارم، منو چه به این کارا، تازه اون ققی منو اغفال کرد و با اون سدریک به من یه چی دادن که این شکلی شدم.....من که این کاره نیستم....
مادام : در مورد اون چیزی که بهت دادن بعدا تحقیق میکنیم، ولی تو جرا به دروغ گفتی زز هستی؟
الستور : من اون زز رو فکر کردم مخففه ضد ضد ززهاست و شما از "ز" فاکتور گرفتین، وگرنه من اصلا دروغ نمیگم.
آوریل : در مورد اون قضیه گر بمیرد ساحری چی داری بگی ها؟
الستور : بابا ما گفتیم ساحر، نگفتیم ساحره که؟ ساحر مذکره، شما که انقده دستور زبانتون قویه چرا این اشتباه رو کردین؟ تازه اگه منظور ساحره باشه، کیه از گل بدش بیاد؟ شما مگه مخالف گل و گیاه و طبیعتین؟
مادام : این آدم نمیشه، فعلا به عنوان جریمه باید 926 بار بگه اون قضیه زز ها رو و بنویسه اون قضیه زن ذلیل ها رو تا ببینیم چیکارش میشه کرد.
الستور : وای خدا جون کمـــــــــــــــــــک


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
ببخشید!
لطفا یه دیقه این جا رو نگاه کنین!
این جا آداسه!
نه شکنجه گاه!
این چند تا پست که زدین منو یاد شکنجه گاه جادوگران سفید میندازه!
درضمن این ساحره ها مردن؟!!!!
90 نا جادوگر این جا پست میزنن! او وقت فقط فلوره که جواب میده!
............
لطفا خشونت کارو بیارین پایین!
روند آداس و نزنین به هم! آداس با نقشه میره جلو نه با بزن بزن!
موضوع اصلی یادتون رفت!
ما تا دو ماه آینده به جای پاتر وب مستر ساحره داریم!
____________________________________

مصاحبه ي ريتا اسکيتر!
مازامولا:جادوگرا داوطلبانه اجازه ي کشته شدشنشونو دادن!!!

ريتا موهاي فرش رو پشت سرش گوجه کرده و چندتا منگوله از موهاشو کنار صورتش ريخته بود!
عينکي مشکي روي نوک دماغش قرار داره و با قلم پر بلندي که احتمالا از دم خوروس گرفته شده با سرعت در حال نوشتنه!
روبه بروش جاسوس همه جانبه ي آداس نشسه
ريتااز بالاي عينک به موذمال نگاهي ميکنه
خوب نظرت چيه؟

مازامولا مثل مجسمه به ريتا خيره شده و مردمک چشماش اصلا حرکت نميکنن! و با صدايي که شبيه اين خانوم افغاني وزير امور خارجه ي آمريکا است گفت:ما تا دو ماه ديگه پاتر و برکنار ميکنيم و يک وب مستر ساحره ميذاريم!
ريتا :و حرکت انتحاري جادوگران؟
مازامولا:يا زز ميشن! يا زينجر و قتل هاي زنجيره اي!
ريتا :و اگه پاتر بر کنار نشد:؟
موذمال: ميريم با ويليام ادوارد هم دست ميشيم سايت و ميريزيم به هم
ريتا:اما جادوگران شما رو تهديد کردن!!
موذمال: اون کلاغه و سژر گفتن مگه از رو جنازه ي ما رد شين !علنا مرگ خودشونو اعلام کردن
ريتا: يعني چي؟
مازا: يعني ما ميخواستيم از رو فرش قرمز رد شيم!
ولي بدم نيست از رو اين دو تا رد شيم!
ريتا نگاه مشکوکي به مازا کرد
مازا از جاش بلند شد و دستشو گذاشت رو ميز و به سمت جلو خم شد زل زد تو چشاي ريتا: ما رد ميشيم!

_____________________________________
هو ققنوس و مودی يه بار ديگه از این جملات قصار از زبان من تو پستاتون بنويسين ا! جنگ خونین را میندازم!
من به غرور شخصيت کاريم بر خورده!
همتونو نصف ميکنم!
____________________________
مازامولا بيژامه ي بابايشو پوشيد ه و روشم يه پليور نارنجي تنش کرده و دقيقا مثل کسي شده بود که پليور پوشيده و روش دکولته تنش کرده!
مازامولا در حالي که چشو دماغ و دهنش همه تو يه نقطه روي صورتش جمع شده بود 4 زانو روي ميز نشسته بود و دست به سينه ديوارو نگاه ميکرد!
ونوس قلمش دستش بود و هر از چند گاهي با قلم سرشو مي خاروند
مادام در حال خوندن روزنامه ي پيام امروز بود
صفحه ي اولش عکس بزرگي از مازا انداخته بودن و زيرش نوشته بودن مازامولا:جادوگران علنا مرگ خود را اعلام کردند
وصفحه ي بدش عکس گلگلي از دامبل انداخته بودن که يه دستشو بالا گرفته بود و لبخند مليحانه اي زده بود که اگه صد سالم تمرين ميکرد مليح نميشد و پايينش نوشته بود آيا دامبل وبمستر خواهد شد؟ و يه سري گوزن و فيل تک شاخ و(اين نشانه هايي که بغل شکلکا ميذارن) به خودش وصل کرده بود
مازا: وکشم!
مادام:ساکت
مازا: من این نمکی رو میکشم!
مادامک هوم!
مازا:ای وای! یه نمکی ا واسه من شده ناجی!

فلور :بابا چيزي نشده که
مادام نفس عميقي کشيد و روزنامه رو پرت کرد اون طرف
مادام به فلور نگاه کرد: سژر و ميخوام گرو گان بگيريم بفرستيمش زينجر!
مازا در حالي که يه قيچي ورداشته بود از رو ميز پريد پايين : من رفتم
مادام :کجا؟
مازاا تیغه های قیچی روبه هم زد:ققنوس و کچل کنم

فلور که هاج و واج مونده بود به مازا گفت :هان؟
مازا شونهاشو انداخت بالا: ميخوام عين کلاغ پوست کندش کنم!
مادام به ونوس نگاه کرد: پاتر مال تو!
ونوس: میخوای شکنجه کنیم بازم؟
مادام: نه میخوام با کمال احترام باهاش صحبت کنم!


_________________________________________________
مازا لخ لخ کنان به سمت در حرکت کرد که دید جلوی داس یه چیز پشمالو افتاده.. هرچی بیشتر جلو میرفت این آشنا تر میزد
چیز پشمالوه!موهای خوشگلشو به حالت خروسی سشوار کشیده وبه سمت آسمون نگاه میکنه
پشمالو برگشت به پشتش نگاه کرد
مازا برقی تو چشماش درخشید: هوو نمکی !
مودی آب دهنشو قورت داد: ا ببین من اومدم ا این زیبای خفته ی عریان رو با خودم بردیم که کمک کنه این نمکا رو بیاریم نمیدونم چی شد من از هیچی خبر ندارم ا این جوری نگا نکن منو وارد مسائل سیاسی نکنین!
مودی با ناباوری تمام دید که مازامولا ااز کنارش رد شد منتهی در این حین یه لحظه حس کرد جلوش لرزید!درد شدید ی تو دماغش احساس کرد بعدم ولو شد رو زمین!
مازامولا خم شد رو مودی:دیگه نمکیم به من کلک بزنه

________________________________________-
مازا در حالي که زير لب غرغر ميکرد:به من ميگه نوفهمي!بچه پررو! اعصاب ندارم کچلت ميکنم
لازم به ذکره که همچنان اعضاي صورت مازا در يه نقطه جمع شده بود
و هم چنان با دمپايي ابرياش لخ لخ کنان را ه ميرفت که ديد يه مو قشنگ که همه ي موهاشو جلوي صورتش ريخته و فقط چشم سمت چبش معلوم بود يه پاشو به ديوار تکيه داده و سرشو به طرف پایین خم کرده و مازا رو ياد کاکرو يوگا !
مينداخت
اعضاي صورت مازا کمي متمايل به راست شد: هين؟
زاخي سرشو اورد بالا :چه قد بهت بدم که دور وبمستر ساحره رو خط بکشي بذاري من کارمو بکنم؟
___________________
مازا لبخند مليحي زد: قابلي نداره! آخه خيلي بهت مياد!
زاخي در حالي که اين دفعه شبيه ايشي!
شده بود به سرش دست کشيد که ببينه خواب ميبينه يا نه
مازا:کچلي جذابت ميکنه!
____________________________________

اتاق تاریکه! توش بوی آشنای تنباکوی هندی میاد رو یه صندلی بزرگ چرمی مادام نشسته ودرحال کشیدن سیگار برگ هندیه و بالای سرش یه چراغ این ور انور میشه!
رو به روش یه صندلیه که یه چیز پشمالو نشسته!و پشت صندلی پشمالو میلی سنت وایساده که یه چیزی دستشه که تو لرستان میگن ضبط صوت! چشم جادویی مودی با سرعت در حال حرکته
مادام: خوب! صوت بلبلی میدونی چیه؟!


ویرایش شده توسط mazamo0ola در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۷:۴۱:۱۵
ویرایش شده توسط mazamo0ola در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۷:۵۱:۳۴
ویرایش شده توسط mazamo0ola در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۸:۰۳:۴۷

آداس این جا وطن من است!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
مکان: خیابان شریعتی روبروی آبمیوه توچال
زمان: 2 صبح



_ عجب خبطی کردیم این دومبول رو تنها ول دادیم پایینا!!....این جنبه نداره تا دختر میبینه میره تو توهم!....الان حتما یک گندی زده!....
_بابا بخور کاریت نباشه!....دنیا دیگه مث تو نداره!...نداره نه دیگه...
سرژ ققی رو کنار خیابون پارک کرده و هر دو در حال خوردن آب میوه توچال هستن!....در همین لحظه یک پیکان جوانان گوجه ای مشکی متالیک!!(نکته رنگ شناسی: ندارد!) جلوی پاشون ترمز میکنه.
_چاااااااااااکر بروبچز سیفید!!....دارم میرم یه پارتی مختلط !!...مرد و پسر قاتیه!!....پایه این بریم؟!!
_برو گرد ققیتو بزن باو!!...مگه تو زندگی نداری؟!..هان؟...معتاد!...علاف!....
ققی از تو پارک در میاد و سرژ رو روی پشتش میندازه. بالهاش رو باز میکنه تا از اونجا برن که ناگهان سرژ از رو ققی میپره پایین و میره دم پنجره پیکان مودی.
_مودی اگه بتونی بری تو نهان خانه ی آداس و هری و دومبول رو نجات بدی باهات میام پارتی!....
مودی نیشش باز میشه و از ماشین پیاده میشه...لنگان لنگان به سمت ققی میره و می گه:
_هه هه !..ققی ققی منم با خودت ببر!!....سرژ بپر بالا بریم!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مکان: آسمون(در راه نهان خانه!)....«نکته : نهان در معنای پنهان و مخفی است اما در اصطلاح کشک است!»
زمان: هوا تاریکه نمیتونم ببینم.


_ ااااااااا!!..(نکته آواشناسی:آوای تعجب) ... سرژ!!..داریم پرواز میکنیم!!...مطمئی توهم نی؟!!
_توهم چیه بابا!....عجب غلطی کردم فکر کردما!!...هی میخوام فکر نکنم ایده ندم نمیشه!...اه اه اه!...ببین باز گیر چی افتادیم!...
مودی در حالی که با دهن باز داره اطرافش رو میبینه ناگهان با چشم جادوییش یک نور شدید رو در کناره ی کوهای اطراف جنگلی که در زیر پاشون قرار داره ، تشخیص میده!...کمی زوم میکنه تا جزئیات بیشتری رو ببینه!...ناگهان چشمش به بدن بی جامه ی هری میخوره که نوری از اونجاش چشم هر ببینده ای رو آزار میده!....مودی کمی میلرزه و ناگهان از روی ققی پایین میپره و به سمت نور پیش میره!...
_ سرژ تو مطمئنی کاری که کردی فکر بوده!!...این چه ایده ای بود تو دادی!!...حالا چیکارش کنیم!..برم پایین نجاتش بدم؟
_ گمون نکنم!...ها؟...برو....هر چی نباشه این رفیق فابمونه!....دور از مرامه!...
ققی به حالت عمود در میاد و به سمت مودی میره....ریش سرژ مثل دود هواپیما پشتشون به احتزاز در اومده. مودی هر چه به نور نزدیک تر میشه لرزشش بیشتر میشه....دویست متر!...صد متر!...پنجاه متر!...سی متر!..بیست!...ده!...پنج!...سه!.دو!..یک!...صفر!...
چشم مودی جلوی در نهان خانه روی پا دری فرود میاد و قلتی میخوره و می ایسته!...ققی و سرژ فرود میان و مودی رو میبینن که کنار پادری پخش شده!....سرژ واندش رو در میاره و وردی رو روی مودی اجرا میکنه ...مودی کم کم جمع میشه و به حالت اول در میاد...کمی میلرزه و میگه:
_ایول سرژ!!...دستت درست!...آخ!...آقا یکی اون چشم منو میده به من!...من کمرم درد میکنه نمیتوم خم بشم!..شرمنده هی من مزاحمتون میشم!
سرژ و ققی نگاهی به هم می کنن و سرشون رو نزدیک همدیگه میبرن ..سرژ میگه:
_ من یک ایده دارم!
ققی ابروهاش رو تابی میده و میگه:
_تو غلط کردی!..من یک ایده دارم!....با هم خم میشیم و تو چشمش رو بر میدارِی!..اگه با هم خم بشیم نمیتونه انتخاب کنه!....گیج میشه!...کاری از دستش بر نمیاد!..اوکی؟..تا سه میشمورم و بعدش میریم...سه دو یک!
ققی و سرژ با هم خم میشن و مودی با دیدن این صحنه با سرعت به طرفشون میره!...توی ذهنش بینشون مقایسه ای رو انجام میده ولی به نتیجه ای نمیرسه!..سرژ چشم رو بر میداره و راست میشه...چشم رو به مودی میده و لبخندی میزنه!
مودی اخمی میکنه و چشم رو میگیره....
_ خب اینجا باید نهان خانه باشه!...هری رو اینجا دیدم!..
_جدی!!؟....خب پس منتظر چی هستی!...برو کارت رو بکن الان پارتی تموم میشه ها!!..
مودی لبخندی میزنه و به سمت در میره..زنگ میزنه....صدایی از پشت در:
_ کیه؟
_از شرکت نمک زخم مزاحمتون شدم!...شما سفارش نمک زخم داده بودین؟
مازمول در رو باز میکنه و میگه:
_سلام!...بدو زود بیار بزار تو عجله دارم!
_و علیکم!...منو نشناختی؟
_نه چطور؟...مگه از شرکت نمک نیستی؟
_نه!
_آها ..خب مهم نیست..نمکا رو بیار کار دارم!
_نمکا میاد....هوا سرده میشه بیام تو؟!
_نمکا رو هم بیار...بیا تو!
مودی با خودش میگه:...ایول!...خداییش این زنا هیچی نوفهمنا!!...ایول ایول!!...
مودی میاد تو و میگه:
_ببخشید خانم نمکا رو کجا باید بزارم؟
_ببر بزار تو اون اتاقه که داره ازش صدای فریاد میاد!...بدو عجله دارم!..
_باشه ممنونم!...
مودی به سمت در حرکت میکنه ..به در میرسه و اونو باز میکنه....نور شدیدی همه جا رو فرا میگیره!....مودی کمی میلرزه و با سرعت به سمت هری میره!...
_مودی!!...نــــــــــــــــــــــــــــــــــه!...تو باید خودتو کنترل کنی!!..
_تو کی هستی؟...
_من وجدان هری هستم!!...تو نباید این کارو بکنی!...الان وقتش نیست!...برو هری رو نجات بده بعدا از خجالتت در میاد!!
مودی کمی فکر میکنه و به سمت هری میره تا اونو نجات بده....
_سلام پسرم!...منو یادت میاد؟
هری که از درد به خودش میپیچید نگاهی به مودی میندازه و دوباره فوران میکنه!:
_نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!...خدایا من چه گناهی در حق تو کردم!..
_نتــــــــرس!..کاری باهات ندارم....پاشو میخوام نجاتت بدم!...پاشو!...
مودی هری رو از جاش بلند میکنه و با سرعت به سمت در میرن!...از اتاق شکنجه خارج میشن و به سمت در خروجی حرکت میکنن....کمی میگذره و مودی متوجه میشه که هر چی به سمت در میرن بهش نمیرسن!....به پشتش نگاهی میندازه و مادام رو میبنه که یخش رو از عقب گرفته و لبخندی به لب داره!
_خانم یخمو ول کن!
_داشتین فرار میکردین نه؟!!...
_نه داشتم میرفتم بقیه ی نمکا رو بیار دیدم زور نمیرسه تنهایی بیارم اولش خواستم از خانوما کمک بگیرم یکم فکر کردم دیدم زشته!..خانما که نباید کار کنن!!..مگه نه؟..خانما سرورن!..آقایون باید حمالی بکنن...قبول نداری؟
مادام کمی فکر میکنه(نکته: .واقعا داره فکر میکنه؟...گمون نکنم!!)...و میگه:
_پس بدو ....خانم مازمول خیلی عجله داره!
مودی لبخندی میزنه و میگه:
_حتما خانم!....شما همینجا بشین سه تا سوت بلبلی بزن...ببینم سوت بلبلی بلدی دیگه؟...
_نه!
_خب پس بشین اینجا تمرین کن تا یاد بگیری بعدش سه تا بزن ما بر میگردیم!..باشه؟
_باشه!
مودی و هری لبخندی میزنن و به هم نگاهی میندازن!...هری میگه:
_این زنا چرا هیچی نوفهمن؟!!!..
مودی و هری از در خارج میشن و به سمت ققی و سرژ میزن....
_ایول مودی!!...میدونستم میتونی!....ای بابا!..پس دومبول کو!؟
_ندیدمش!...ولش اون میتونه خودشو نجات بده!...بندازین بالا بریم!
_همگی سوار میشن تا مودی میاد سوار بشه ققی به پرواز در میاد و میره...
مودی فریاد میزنه:
_پس من چی!!
_بابا چهار نفر تکمیله!....قانونه!...دیگه پنج نفر نمیتونم سوار کنم!...پلیس جریمه میکنه!..شرمنده!..باید واستی اینا رو برسونم دوباره بیام تو رو نجات بدم!..فعلا!
ققی و بقیه میرن ...مودی کمی با خودش فکر میکنه :
_یکی ققنوس..یکی سرژ ..یکی هری!...اینا که میشن سه تا!!...چهارمیش کی بود؟....ای نامردا!!...می خواین نیاین پارتی دیگه چرا آدمو میپیچونین!!...
مودی اخمی میکنه و روی زمین میشینه! در همین لحظه در نهان خانه باز میشه!




----------------------------------

خب اینم از من!...ببخشید اگه بد شده ...خیلی وقت بود ننوشته بودم .... در ضمن از تاخیری هم که داشتم معذرت میخوام!.....


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۶:۳۵:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۶:۰۰ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
هری ناگهان می بینه اوضاع اون ور بهم ریخته تا می یاد فرار کنه ناگهان مازمولا رو جلو خودش می بینه!
هری: ام ... می خواستم یک لیوان آب بخورم
مازمولا با مشت محکمی که بارها با همان در دهان استکبار زده می زنه تو دهن هری و می ندازتش رو زمین!بعدشم تند تند می ره تا ونوس و از رو زمین جمع کنه!
مازمولا خم می شه یک نگاه به ونوس و دامبلدور می کنه
مازوملا:فلور اون خاک جمع کن رو بیار!
فلور سریع خاک جمع کن و می یاره و مازمولا آروم آروم ونوس رو از رو زمین جمع می کنه و می ده دست فلور تا بچسپونتشون بهم!
از اون می بینه رنگ دبلدور افتاده یک گوشه می ره اونو بر می داره و بعد از دقیق نگاه کردن به چهار قسمت تقسیمش می کنه !و دامبلدور رو با خاک جمع کن جمع می کنه و رنک رو می زاره لای دست دلمبلدور و از پنجره می ریزتش بیرون!
فلور:ببینم مگه مکان ما سری نبود؟
مادام: چرا!
فلور: لو رفتیم که!
مازمولا: اینا یه قابلمه ای زیر کاسشون دارن!
مادام": باید بدن پاتر چک بشه!

صدای هری از ته اتاق می یاد که می گه: جون مادرتون ولم کنید!منکه لختم دیگه کجامو می خوایید بازرسی کنید!

ساحره ها با هم: به تو ربطی نداره!
مادام کرام رو آزاد می کنه و با خودش می بره به سالن شام خوری!
فلور در حال چسبوندن ونوسه!
و مازمولا در حال بازرسی بدن پاتر!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۵:۴۲ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
سرژ و ققي و دومبول دور همن!

سرژ:اينطوري نميشه....بايد باهاشون وارد مذاكره بشيم.
ققي:آره اين ساحره ها هيچي نوفهمن...هر چي بگيم ميگن چشم!
دومبول:ها!...خوبه....منم پايه ام!....در ضمن نميتونن به جادوگر ماه جواب رد بدن!
ناگهان فلور ظاهر ميشه... يه چكش ميده دست سرژ يه چكشم ميده دست ققي و بعد غيب ميشه!
در يك عمليات انتحاري سرژ و ققي دومبول رو مورد ضرب و شتم قرار ميدن و رنك جادوگر ماهش رو به دو نيم تقسيم ميكنن!!


------همون موقع در مكان فوق سري آداس-------

پاتر بدون لباس(!) بر روي زمان خوابانيده شده و زخمهايي بر روي بدنش مشاهده ميشود!
مازمول با يك عدد كيسه نمك به دورن اطاق مياد...
مادام ماكسيم يك عدد سنگ 500 تني را با خود مي آورد...

مازمول:خب مادام جان اينجا الان من رويه زخماش نمك ميپاشم و شما هم اون تخته سنگ رو بر روي سينه پاتر قرار ميدي تا موقعي هم كه اين قرارداد رو امضا نكرده فشارش ميدي!
مادام:اوقي!(اوكي فرانسوي)

كرام در گوشه اي از سالن شكنجه آداس به صليب كشيده شده و منتظر يك نداي آسمانيه!
ناگهان صداي آواز ققنوس از آسمان به گوش ميرسه...
زير صدايي نيز از دور به گوش ميرسه:من رنكمو ميخوام!...من ناظر ماهم!.....من رنكمو ميخوام!
صدايي نيز به بلندي فرياد سرژ به گوش ميرسد:تا كرام و پاتر رو نجات ندي رنك بي رنك!

نصف رنك به ريش سرژ آويزونه و نصف ديگشم ققنوس به نوكش وصل كرده!!(نكته نسل جديدي:ديدين ديگه همه به همه جاشون حلقه آويزون ميكنن؟!)

لحظه اي بعد سرژ دامبل رو از رويه ققنوس پرت ميكنه پايين!(نكته قابل توجهي:سرژ و دامبل بر روي ققنوس سوار شده بودند و پرواز ميكردند!)
دومبول از سقف ميفته رو مامان بزرگ ونوس!
ونوس و دامبل در هم گره خوردن!

ونوس:اه ريشتو از تو دهنم در بيار مرتيكه بوقي!...ماكسيم بيا اينو از من جداش كن
مادام به سمت آلبوس مياد...
مادام:دامبلي دور يا از رويه بزرق مامان ميشي پا يا با اون سنگ تقته(با دست به تخته سنگ اشاره ميكنه) لهت ميكنم!

دامبلدور هرچه تلاش كرد نتونست گره ي كور بين خودش و ونوس رو باز كنه!
مادام ماكسيم در يك حركت انتحاري تخته سنگ رو بدون توجه به اينكه ونوس به دامبلدور گره خورده به سمت دامبلدور پرت ميكنه!!

لحظه اي بعد ونوس و دامبلدور بر روي زمين پخش ميشوند!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
هری تو هوا معلق مونده که ناگهان یک عده اونو محاصره می کنن!بین اونا کرام دیده می شه که از ترس چسپیده به یک عدد مادام!

مازمولا داد می زنه: حرکت کنی نابودی!ایست!
و هری تو هوا معلق تر می شه و چشاش چهارتا می شه!
فلور که هنوز سرش گیجی ویری می رفته رو جارو دامنشو درست می کنه و یقه ی هری رو می گیره و می ندازه رو جاروش یعنی اینکه اونو از وسط بدنش می ندازه رو جارو و یکم با چوبش روش ورد می خونه!
کرام داره اونجا غش می کنه!
مازمولا داد می زنه: بچه ها حرکت به طرف نهان خانه عمرا بتونن جامونو پیدا کنن!
و همه اینبار به همراه هری و کرام به مکان مجهول و حوالی حرکت می کنن!

هی سرژ و ققی فکر نکنید نمی تونیم رد بشیم!اگر ببینم یکبار دیگه یکبار دیگه نقشه امونو خراب کنید می کشمتون اونم با زنجیر! دیگه هم نمی زارم منو بغشونید!

این حرفها از افکار فلور با موج جادوگری امواجی به افکار سرژ و ققی می رسه!
و اونا سره جلسه اینجوری می شن!

فلور: فوهاهاهاها


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
باک بیک که جادوگر ها رو از آداس خارج کرده بود به طرف مکانی مخوف به نام نا کجا آباد حرکت میکرد!!
باک بیک:...این یارو ریش بلنده کو؟!!..اسمش چی بود این چرا نیست
پاتر:نمی دونم من که همچین کسی ندیدم!!...ولی من به تو افتخار می کنم با بیک...
پاتر داشت وراجی می کرد که شی ء قرمزی مثل گلوله اونو از رو باک بیک بر می داره میره

پاتر تا به خودش میاد میبینه رو دم ققنوس نشسته!!
پاتر:وای ققنوس یادم باشه مدیرت کنم تو هم برای نجات من اومده بود هم تو هم باک بیک هم سرژ
ققی:بیش بینیم باو امشب برو بچ حذب جلسه دارن قول یه وب سمتر کتک خور چرب و نرم رو بهشون دادم!!
پاتر:خدایا...توبه من چرا دو روز یه بار باید بردگی کنم...من چه گناهی کردم آخه...
ققی:راستی گفتی سرژ من سرژو رو بیکی ندیدم
پاتر:مثل اینکه تو آداش جا موند
ققی:مااااااا...تو باز معتاد شدی بچه خوب من 2 راه دارم راه اول تو رو ول کنم و برم سرژو نجات بدم راه دوم تو رو ببرم حذب بعد برم سرژو نجات بدم...
در همین لحظه پاتر فواران کرد وققی بدون درنگ راه اول رو انتخاب کرد...
ققی پاترو تو آسمون ول کرد و به طرف آداس رفت

ققی به پنجره آداس رسید و دید که سرژ تا کمر تو شیپور ماذمول(تو اوتار کاملا شیپورش مشهوده) فرو رفته و دید که دهنه شیپور تو دهن ماذمول بود و داشت سرژ و قورت می داد
ققی که تحمل دیدین این صحنه آدمخورانانه رو نداشت خودش رو کوبید به پنجره...
ناگهان فلور جیغی کشید و جوری به طرف پنجره دویید انگار مرغ عشق دیده
فلور:وای ققنوس سلام تو اومدی اینجا چیکار؟!!
ققی یه دونه محکم می زنه تو سر فلور و میگه :اومدم سرژو ببرم
در همون لحظه فلور بیهوش میشه و میفته زمین
هرمیون:وا ققی تو چقدر خشنی!!
ققی:ماشالله چه جوری اینو تا کمر کردین تو شیپور
ماذمول که این صحنه رو دیدی به طور کاملا طبیعی و مثل همه ساحره های دیگه مخش قفل کرد و دیگه نتونست کاری کنه
ققی همون طور که شیپور تو دهن ماذمول بود فلفل ریخت تو دماغش و ماذمول یه عطسه کرد و سرژ از تو شیپور شوت شد بیرون
بوم
و سرژ با صدای مهیبی به دیوار بر خورد کرد ققی سرژو بلند کرد و از پنجره بیرون رفت!!
ماذمول:کجا دارین میرین شما
ققی:ما میریم یه دوری این اطرف بزنیم و بر می گردیم
ماذمول:اوکی پس زود بیاین!!
ققی و سرژ که فکشون از این حرف چسبیده بود به زمین به هم یه نگاه کردند:
قق و سرژ:این ساحره ها هیچی نوفهمن
---------------------------------------------------------
ها منم همش می پرم وسط شما و ارزشی بازی در میارم
مگر اینکه از رو جنازه ققی رد بشین...مگر اینکه از رو جنازه ققی رد بشین...بازم می گم تا بشنوین...مگر اینکه از رو جنازه ققی رد بشین...این جمله براتون آشناس نه؟!...مگر اینکه از رو جنازه ققی رد بشین...


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
همون موقع يك شيء گرد شيشه رو ميشكونه و بين اونا ميافته

پـــيسسسسسسسسسسسس

فلور:گاز اشك آوررررررررر...اهوووووو....(گريه)
دامبل:من بهترينم...من...ها؟ فراررررر....

پيتيكو...پيتيكو...پيتيكو...باك بيك كل پنجره رو نابود ميكنه و وارد ميشه
باك بيك:وييييايويوووو(شيهه اسب) غار غار...
كرام:يعني ميگه سوارش شيم
همه جادوگرا سوار باك بيك ميشن و در ميرن...همه جارو دود گرفته...ساحره ها از شدت اين گاز اشك اور تمام لباسشون خيس اشك شده
مازا:مادام ماكسيم چرا گريه نميكني؟
ماكسيم:اخه گريم نمياد
مازا:گاز اشك آوره بايد گريه كني...هووم؟ صبر كن ببينم...اين كه اشك آور ينست...اين بخار آبه...اه شكست خورديم
بعد از تصفيه هوا و از بين رفتن بخار:

هرمي:اين كيه وسط ؟
مازا:واييييي..[سانسور] ريش بلند اينجا چيكار ميكني؟ اوداكد....
سرژ بصورت كاملا مظلومانه اون وسط نشسته

ماكسيم:صبر كن...
سرژ:ببخشين مزاحم شما شدم...الان چهار ماه كه پاتريشيا رو نديدم...ميخواستم ببينم اينجاست؟
مازا تو دلش:حالا يك پاتريشياي نشونت ميديم (به بروبچز اداس):بچه ها...كي با گروگان گيري موافقه؟
___
اواندش كه اولين پستم تو اين تاپيك بود...دومندش كه كلي حال كردم نزاشتم كه به هدفتون برسين...مگر اينكه از رو جنازه سرژ رد بشين...تكرار ميكنم...مگر اينكه از رو جنازه سرژ رد بشين...مگر اينكه از رو جنازه سرژ رد بشين



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
کرام با دو دستش پیشونیشو میگیره!
نفس عمیقی میکشه : و اگه قبول نکنم؟
ونوس در حالی که با وندش بازی میکرد نکاه جدی به کرام کرد: من میدونم که تو با دل و جون قبول

میکنی!
کرام: اما هرمی؟
ونوس و مادام و فلور به هم لبخند میزن!
..........
مازامولا جلوی دهن هرمی رو که تقریبا داشت موذمالو گاز میگرفت گرفته بود: بابا آروم ما فقط

میخوایم نقشمونو ببریم جلو!
به محض این که پاتر و بر داشتن تموم میشه
هرمی:همممم منمنمممم
مازا: عزیزم من متوجه نمیشم چی میگی

..........
صدای جیغی از شیروونی اومد!
_________________________-
بدین ترتیب کرام حاضر به همکاری با آداس شد!
__________________________________

پاتر درحالی که دستمال سری به سرش بسته بود درحال تمیز کردن پله ها بود و زیر لب برای خودش

آهنگ میخوند !و به شدت آدمو یاد سیندرا مینداخت!
نمید لباس گشادی پوشیده بود و گوشه ی کاناپه تقریبا مچاله شده بود و داشت برنامه ی چهره های

جادوگر تیوی رو میدید
و هر چند وقت یه بار پلکاش روی هم می افتاد و دوباره بیدار میشد!
و اتفاقا هر چند لحظه یه باریم صدای بیق بیقی می اومد که تو لرستان به اصطلاح میگن اس ام اس!
ا و بازم اتفاقا هر وقت صدای بیق بیق می اومد پاتر لبخند نیمه ملیحانه ای میزد وچیزی رو از جیبش

بیررون میوورد!
صدایی که بیشتر شبیه خروس بود تا آدمیزاد به گوش رسید: پاااااااتر!

******************************************************************
پاتر هم چنان دستمال سرش و داشت و با لبهایی که به صورت یه مثلث مختلف الضلاع دراومده بود

به مادام نگاه میکرد!
طرف چپش ونوس نشسته بود که لباس قرمزی پوشیده بود و بوی بلوندی داشت من هنوز تو کفم که

این مادربزرگ ونوس چه قد خوب مونده!
و طرف دیگش فلور نشسته بود!
و رو به روش هم مادام و کرام نشسته بودن!
هری منتظز بود مادام حرف بزنه!
مادام:سایت شما مشکل داره!
پاتر سایت مشکل نداره مشکل اینه که هیچ کس به غیر از من بلد نیست بنویسه!
مادام!: تمام سایت جادوگرن! تمام ناظرا جادوگرن! ما وبمستر ساحره نداریم! این چیزا تو آداس معنی

نداره!
هری:اصلا مهم نیست!مهم اینه که به غیر از من کسی بلد نیست بنویسه!
فلور:ما باید و مستر ساحره داشته باشیم
پاتر:چی؟!
مادام با بی اعتنایی درحالی که مواظب بئد شاخه موی روی پیشونیش خراب نشه کفت
تو میری کنار یه ساحره جات وبمستر میشه!
پاتر که چشاش گرد شده بود گفت: چی؟
وبا تعجب به کرام نگاه کرد:چی میگن اینا!
کرام متوجه نگاه خشمگین-گانه ی ونوس شد
مادام:و ما الان داریم مذاکره میکنیم!
در این حین دامبل معروف به زاخی وارد میشه! از کجا من نمیدونم!!!
یه لحظه پاتر احساس کرد ذرو یی (zoro)که لهاف 40 تیکه تنشه وارد شده!
اما بعد متوجه شد که این دامبله که یه سری چیزای ژیگول پیگول که اصطلاحا میگن مدال به خودش

وصل کرده!
_به ریش مرلین قسم صبر کینن!
من بهترین شخص برای وب مستری هستم اصلا از همون اولم منو باید انتخاب میکردن!
من بهترین ناظز دو ماه ی سایتم من بهترین جادوگر ماهم!
من نماینده ی رد صلاحیت شده هستم
من مدیر روابط عشقولا نه ی حضوری هستم
من..
فلور: یکی اینو از برق بکشه!
پاتر و کرام هاج و واج دامبل زاخی رو نگاه میکنن!
مادام در حالی که شباهت خاصی به لبو پیدا کرده هوار میزنه:کل این جادوگرا باید منقرض شن! اینا مذاکره نوفهمننننننننننن!
_________________________________________-

!من دارم توی رول پلیینگ مینویسم! قصد هیچ توهینی هم به کسی ندارم!
لطفا بر داشت جدی نکنین!


آداس این جا وطن من است!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
مازمولا تو فکره که هرمیون یه ویشگون ازش می گیره تا حواسش جمع بشه!
مازمولا: هان آره اینطوریه ولی... باز اونا جادوگر هستن!نه نمی تونم حتی با یک جادوگر هم پیمان بشم! ولی ... نمی شه ساحره ها حق دارن باید حقشونو بگیرن اهوم بهش فکر می کنم آره اینطوری خوبه!

هرمیون که خیره شده به مازمولا تو ذهنش می گه: فکر کنم این داروها تاثیر بدی روش داشته آخی مازی!

مازمولا دست هرمیونو می گیره و می یاره تو و می گه:هرمیون بیا تو از اینجا می تونی بهتر ماجرا رو ببینی!ساعت 6 شد باید در کافه....

حرف مازمولا ناتمام می مونه و یکدفعه دره کافه باز می شه!فلور و مادر بزرگ ونوس وارد می شن و نگاهی به دور و اطراف می کنن!فلور دست مادر بزرگ ونوس رو می گیره و دوتاشون به سمت میز مادام و کرام حرکت می کنن!

مازمولا با حالت ذوق زده ای به هرمیون نگاه می کنه و یک گوش گسترش پذیر رو می فرسته زیر میز مادام و کرام!

همون لحظه فلور و مادر بزرگ ونوس رسیدن به میز مادام و کرام!

کرام با تعجب اون دوتارو نگاه می کنه و پاپیون خال خالیشو درست می کنه و سعی می کنه حالتش عادی باشه!
فلور بدون مقدمه حرف زدن رو شروع می کنه و بدون تعارف یک صندلی کنار کرام انتخاب می کنه ومی شینه و مادر بزرگ ونوسم یک صندلی طرف دیگه ی کرام انتخاب می کنه و می شینه!

فلور در حال حرف زدن روشو به کرام می کنه و می گه: به ریش مرلین قسم از اون وقتی که دیدم با مادام حرف می زنین فهمیدم که چقدر اونو دوست دارین نگاهتون سرشار از عشق و محبته!من لذت می برم از این انتخاب خوبتون به مرلین قسم این مادامی که می بینین از هر انگشتش صدتا هنر می ریزه صداتا خاطرخواه داره

مادربزرگ ونوس وسط حرف فلور می پره و می گه: مادام بهترینه و واقعا شما دوتا خیلی بهم می یایین مخصوصا که شما معلومه عاشقانه اونو دوست دارید!

و کرام هاج و واج به فلور و مادربزرگ ونوس نگاه می کنه!و تا نگاهش به مادام می یفته مثل لبو قرمز می شه! یک دستمال از رو میز بر می داره و عرق صورتشو خشک می کنه و مادام شروع به پلک زدن با ناز می کنه!

فلور باز شروع می کنه حرف زدن و تعریف کردن و می گه: این حرارت عشقه معلومه که دارید از آتیش عشق به مادام می سوزید!

و کرام باز عرقشو پاک می کنه و همینطور داره از خجالت آب می شه!

مازمولا از اون ور تو پوست خودش نمی گنجه و هرمیون با تعجب داره حرفارو گوش می ده!

مازمولا با خوشحالی می گه: داریم موفق می شیم!

صدای فلور از اون ور می یاد:عشق و دلبستگی چیز قشنگیه من می دونم شماهم مثل من دلبسته ی سایتید ولی انگار دلبستگیه شما نسبت به مادام بیشتر از دلبستگی به سایته! (و مصنوعی می خنده )


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.