هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
سارا و مایکل به سمت کافه به راه افتادند ناگهان کسی از پشت دیوار اندو را گرفت و به سمت خرابه ای کشید.

-واقعا مسخره است با این حرکاتتون می خواین همه ی سیاه ها رو از حضورتون باخبر کنین؟
سارا : تو دیگه کی هستی؟
-لازمه بدونی؟ خب منو یکی فرستاده بهتون کمک کنم! از این به بعد با هم کار می کنیم.
مایکل: کی؟
- بهتره ندونی! خب بچه ها باید اول...
سارا: میشه اسمت...
-آلیس . آلیس لانگ باتم!
مایکل: هی شما...ولی شما که؟
آلیس : نه پسر جون همش یه نقشه بود حالا برای اینجور چیزا وقت زیاده باید اول! پسر مالی رو نجات بدیم! بدون اینکه اون...اون کی ؟
مایکل: سرژ تانکیان!
آلیس : بله ! سرژ تانکیان رو بهشون بدیم. ...ام سارا؟ خب چرا اینجوری نگام می کنی؟ نکنه از اینکه اینجام نا راحتی؟ هم؟؟ خب من یه کاراگاه خصوصی هم بودم می تونم تنهام کار کنم اما! فعلا زمان اتحاده! من میرم اون تو . قیافه ام عوض شده در ضمن مدتهاست این اطراف نیومدم منو نمیشناسن اگرهم بشناسن فکر می کنن از دیوونه خونه در رفتم. آلیس چشمکی به آندو زد و به سمت کافه رفت. مایکل و سارا به او خیره شدند مایکل گفت: خدای من اون دقیقا مثل دیوونه ها راه میره...
سارا در حالی که سرش را تکان میداد به آرامی گفت: می ترسم...


از این سوالا: سارا از چی نگران بود؟
تو کافه چه خبره؟
آیا آلیس واقعا دیوانه است؟ یا قابل اعتماد؟ کی اونو فرستاده؟ سیاهها یا سفیدا؟ شایدهم خودش فرد مشکوکه است؟!

(این جوری نگام نکنین! به جای اینکه بگین طرف چه پررو هستش نیومده خودش رو قاطی کرد به این فکر کنین که یه شخصیت تروتازه بهتون دادم هربلایی بخواین سرش بیارین سیاهش کنین یا سفید . اونم شخصیت خودم رو!! ببینم آلیس رو چیکارش می کنین . خودم هم هیچی نمی گم! بده؟ نئوتر و فداکارتر از من دیده بودین؟ )


_____________
سخن ناظر!!!

دو بست قبلی شما بعلت یک خطی بودن باک شد
در صورت تکرار برخورد میشود
سیریوس


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۸ ۱:۰۴:۲۷


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۵

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
قبل از اینکه سارا از در خارج بشه جغد دیگری از پنجره وارد میشود و روی صندلی بیل می نشیند.
استرجس به سرعت به سمت جغد بیچاره حمله می کنه و نامه رو با دستپاچگی از پای او جدا می کنه.
نامه رو باز می کنه و چند بار اونو آروم میخونه و ناگهان فریاد میزنه
استرجس : همه بجز کارآگاهان بیرون !
همه مات و مبهوت به استرجس می نگرند
استرجس : گفتم همه بجز کارآگاهان برن بیرون !!!
همه بلند میشن و از دفتر بیل خارج میشن
مایکل : هدفت از این کار چی بود؟
استرجس : بچه ها یک لحظه به فکرم رسید شاید مونتاگ همدستی داشته باشه و چه بسا که اون فرد در وزارت خانه نباشد
همه :
مریدانوس : خب شاید هم بین خودمون باشه
استرجس : فعلا مجبوریم به هم اعتماد کنیم
سارا : نمی خوای نامه رو بخونی؟
استرجس : چرا ... فکر می کنم این مونتاگ تازه کاره ... مشخصه که هول کرده ...
مایکل : آره ... نامه های پشت سر هم
هلگا : خب چی نوشته حالا
استرجس : نوشته = محل معاوضه عوض شد ... منتظر بمونید !
مایکل : هوووم ... چه مشکوک!
رونان : ولی فکر می کنم بهتر باشه یک سری به کافه بزنیم ... شاید سرنخی بدست بیاریم
استرجس : آره ، از این که دست روی دست بگذاریم بهتره
هلگا : خیلی خوب ... دو نفر برن به کافه و دو نفر هم در دیاگون نگهبانی بدن
استرجس : من ، هلگا و مایک باید اینجا بمونیم
مایکل و مریدانوس همزمان : من میرم!
هلگا : خوبه ... شما دو نفر برید به کافه
مایکل : چی؟ ... نه ... می دونی من منصرف شدم یعنی برم نگهبانی بهتره
مریدانوس :
استرجس : دست از این بچه بازیها بردارید تو این موقعیت حساس
هلگا : خیلی خب مایکل و سارا با هم میرن به کافه ... مریدانوس و رونان هم میرن برای نگهبانی
هر چهار نفر سرشان را به نشانه موافقت تکان می دهند و به راه می افتند
مایک : موفق باشید ...
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
آیا مایکل و سارا می توانند سرنخی بدست آورند؟
آیا مریدوانوس و رونان به فرد مشکوکی در دیاگون بر می خورند؟
استرجس ، هلگا و مایک چه خواهند کرد؟


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
:
سرژ رو بیارید به کوچه ی دیاگون.مهمان خانه کافه،همان جایی که اون یکی رو به خیاله تون گرفته بودین.اگر می خواین ویزلی و زنده تحویل بگیرید نباید کلکی تو کارتون باشه...البته الان هم اون در شرایط جالبی نیست....
استرجس همان طور که نامه رو در دستش مچاله می کرد از جا بلند شد و گفت:
این امکان نداره...اونا حق ندارن بیل رو شکنجه بدن ... بهشون نشون می دم...
و خواست که از در خارج بشود که مایکل بازویش را گرفت و گفت:
نه استرجس...این اصلا فکرخوبی نسیت که بخوای تنهایی بری اونم بدون چوب دستی...اگه یه ذره تأمل کنی همه با هم میریم...ولی نه اینجوری..باید یه نقشه ی حساب شده بکشیم ...ما برش می گردونیم ...مطمئن باش...
رونان استرجس را روی صندلی کنار در نشاند....
استرجس همان طور که سعی می کرد خون سردی خود را حفظ کند به چوب دستی اش نگریست که در دستان هلگا بود.تصوراتی نا خوشایند در ذهنش در حال دوران بود و آخر به یک نتیجه می رسد:
نجات.........یا مرگ......
هلگا که سعی می کرد مطلب خوش حال کننده ایی بیابد ناگهان فریاد زد:
اوه ...من یه چیزایی در مورد محل استقرارشون می دونم....
و بعد همان طور که صدایش را پایین می آورد ادامه داد:
البته اگر تا الان جاشونو عوض نکرده باشند....
استرجس که انگار روزنه ی امیدی برای نجات بیل بدست آورده باشد گفت:
عالیه هلگا....خیلی خوبه...تو می تونی ما رو اونجا ببری مگه نه؟!!
هلگا سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت:
البته....ولی گفتم که...شک دارم که اونجا باشن....
استرجس:
_مهم نیست...اگر هم اونجا نباشن بالاخره یه سرنخی ازشون که می تونیم بدست باریم.....
اما سارا در فکر دیگری بود.گفت:
_اما به نظر من بهتره که اول به کافه یه سری بزنیم...شاید اونجا چند نفریو مأمور سرکشی کرده باشن...البته این کار باید بدون جلب توجه و مخفیانه انجام بشه....
هلگا:
_فکر خوبیه....حالا کی داوطلب می شه بره اونجا یه سرگوشی آب بده؟!!!
مایک:
_من که تو ژاندارمری حسابی کار دارم...باید یه پرونده درست کنم...خودتون که می دونید...
مایکل:
_من هم که حالم بده...مثلا تازه از سنت مانگو مرخص شدم.....
رونان:
_من باید بمونم...بالاخره یکی باید اینجا باشه...ممکنه دوباره نامه ایی چیزی برسه...
سارا:
_خیله خب بابا...پسر ندیده بودیم اینقدر ترسو...اونم کاراگاه ...باشه خودم می رم..اگر هم به فرد مشکوکی بر خوردم سعی می کنم اطلاعاتی ازشون در بیارم....از جانفشانیه شما واقعا لذت بردم......
رز:
_می خوای تنها بری....خطرناک نسیت؟!!
سارا:
_آره...تنها می رم...اینجوری خیالمم راحت تره....نگران نباشید چیزی نمی شه....
و از اتاق خارج شد .شنلش را برداشت و برای اینکه ناشناخته بماند آن را پوشید و سپس از وزارت خانه خارج شد.....بعد از رفتن سارا، استرجس و هلگا تصمیم گرفتند به جایی بروند که شاید هم اکنون با قبلا جایگاه مرگ خوارانی بوده که حالا مسبب این اتفاق شده اند....اما ناگهان برنامه تغییر می کند!!!.....

_________________________________________________
آیا سارا می توانست اطلاعات مفیدی کسب کند؟!
آیا استرجس و هلگا امید را خواهند یافت؟!
آیا بیل طلوع روز بعد را خواهد دید؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۵ ۱۸:۱۸:۴۸


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#99

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
ماموريت جديد
استرجس داخل وزارت سحر و جادو داشت قدم ميزد...اون از دم در دادگاه شماره 10 رد شد صداي بارتيموس به گوشش رسيد كه گفت:
استرجس ...هي استرجس تا فردا سرژ رو محاكمه ميكنيم
استرجس كمي به عقب بازگشت تا بارتيموس رو نظاره كنه سپس گفت:
باشه .... موفق باشي خودمم ميايم ببينم ... محاكمه سرژ خيلي باحاله
بارتيموس سرشو پايين انداخت و به كارش ادامه داد.....
استرجس هم به سمت دفتر بيل(رييس كاراگاهان)حركت كرد.....اون از راه رو دست چپش پيچيد و به راهرو كاراگاهان رسيد ..... با همون حالت عادي ميخواست بره پيش بيل كه ببينه چرا چند .قته اصلا ماموريتي در كار نبود و مشكل چيه...اون از جلوي دفتر همه ي كاراگاهها رد شد ...دفتر مايك لوري مهر و موم شده بود چون اون به ژاندارمري هاگزميد انتقال يافته بود...اون از به جلوي دفتر بيل ميرسه...دستشو بلند ميكنه و شروع به در زدن ميكنه....
تق...تق...تق
صداي در زدن اون در راهرو ميپيچه...ولي كسي از آن طرف جوابي به اون براي وارد شدن به اتاق نميده اون تعجب ميكنه و دوباره در ميزنه!!!
تق...تق...تق
باز هم كسي جواب نداد.....استرجس در كمال تعجب داد ميزنه :
با اجازه من وارد شدم...
غيژ ژ ژ ژ ژ ژ
اون وارد اتاق بيل ميشه....صندلي بيل رو به پنجره بود...استرجس فكر كرد كه اون اونجا نشسته و حسابي جا خورد و گفت:
ببخشيد قربان سرمو انداختم اومدم تو .....كار واجبي با شما داشت......
اون به صندلي خيره شد انگار كسي روي اون نشسته بود....اون با احتياط جلو رفت و با سرعت زياد صندلي رو چروخوند......نه!!!
به جاي بيل يك تكه كاغذ روي صندلي بود....استرجس اونو برداشت و مشغول خوندن شد ...
پيغام روي كاغذ با خط كج و معوجي نوشته شده بود البته اين موضوع چندان مهم نبود مهم پيغام كاغذ بود...
پيغام:
اگر بيل ويزلي رو سالم ميخواين بايد سرژ رو آزاد كنيد...اطلاعات بيشتر رو بعدا در اختيار شما ميگذارم
مونتاگ
استرجس سرشو پايين انداخت بالافاصله انگار برق فشار قوي بهش وصل كرده باشن از جاش ميپره و زنگ خطر رو ميزنه....
ديد ...ديد...ديد...ديد....
صداي آژير خطر در وزارت سحر و جادو پيچيد.....
استرجس با تمام سرعت اتاق بيل رو ترك كرد ... و در راهرو ها شروع به دويدن كرد در همين بين هم داد ميزد:
تمام درهاي ورود و خروج ساحتمونو ببينيد.....سريع .... رييس كاراگاهها دزديده شده....درهارو ببنديد...مونتاگو ديديد با طلسم بزنين......اون بيل رو دزديده .....
تمام وزارت بهم ريخت...همه ي كاراگاها شروع به جست و جو كردن......
استرجس به همراه مايكل كرنر به سمت دفتر مونتاگ رفت...در بين راه چوب دستيهاي خودشون رو در آوردن و با لگدي محكم به در دفتر مونتاگ وارد اون شدن....هر دوي اونها منتظر كوچك ترين حركتي بودن تا عكس العمل نشون بدن ولي هيچ كس داخل اتاقش نبود به جز تكه كاغذي كه روش با همون خط نوشته شده بود:
بي خودي نگرد
استرجس جوش آورد و دوباره به راهرو ها بازگشت......اون به مايكل گفت:
بريم سمت دفترش....
اونم با سر تاييد كرد.........اونها سريع خودشونو به دفتر رسوندند...همه ي افراد وزارت خونه توي دفتر بيل بودن و داشتند جست و جو ميكردن.....
استرجس خواست بگه كه فايده نداره ولي ناگهان چيزي به ذهنش خطور كرد.......
اون با سرعت به سمت اتاق مايك لوري رفت ....
مايكل پرسيد:
كجا؟؟؟
استرجس جواب داد:
الان ميام....
اون با طلسمي درو از جا كند و وارد اتاق مايك شد.....هيچ چيزي داخل آن نبود......
اون در حالي كه نا اميد شده بود به ميان كاراگاهها بازگشت...تمام اونها بيش از اندازه ناراحت بودن....تمام افراد سرشونو پايين گرفته بودن....استرجس به چهره ي تك تك اونها كه روزي خندان و شاد بود فكر كرد و گفت:
پاشين بايد بيل رو نجات بديم.....اون توي وزارت نيست ...مونتاگ اونو برده بيرون......بايد صبر كنيم تا اون لعنتي بهمون خبر بده ببينيم كجا بايد اون سرژ رو تحويل بديم
رونان پاهاشو بلند كرد و گفت:
ما اونو به هزار بدبختي گرفتيم.....حالا بايد تحويلش بديم.....؟؟؟!!!
استرجس چوب دستيشو به سمت رونان گرفت و گفت:
حواست باشه من اون .....(ناسزا به سرژ) به بيل نميفروشم فهميدي ...يادت باشه ديگم به دوست من توهين نكني.....
رونان ساكت شد و مثل بقيه سرشو پايين گرفت........
استرجس گفت:من ميرم به وزير خبر بدم....هلگا لطف كن برو سرژ رو بيار.....
ويژژژژژژژژژژژژژژ
.......كاغذي توسط جغدي وارد اتاق شد........استرجس سريع اونو برداشت و مشغول خوندن شد.......اون گفت:
از طرف اون مونتاگه...العان براتون ميخونمش........
نوشته:.............................

ادامه دارد................................

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1.آيا بيل سالم بود؟؟؟
2.سرژ انقدر محبوب بود كه مونتاگ به خاطرش اين كارو كرده؟؟؟
3.آيا كاراگاهها موفق ميشدن راحت بيل رو نجات بدن؟؟؟

_________________________________________________________________________________________________

بچه ها اين ماموريت اصلي هست من به جاي بيل دادم شروع كنيد!!!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۵ ۱۲:۵۹:۳۰

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ جمعه ۴ فروردین ۱۳۸۵
#98

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
همه ي بچه ها تكاني به خودشون ميدن و اماده ي رفتن ميشن كه ........
ترققققققققققققققققق
هلگا با ترس و لرز ميگه : اين كي مي تونه باشه ؟
سارا : حححححححححتما سر‍ژ واقعيه !!!!
اما همين كه به طرف منبع صدا برميگردن با قيافه ي خواب الود و شلوغ رز برخورد مي كنن
رز : ببخشيد كه عين هميشه تاخير داشتم اخه ساعتم خراب شده
هلگا : نه دير نرسيدي !!!!
رز : راستي چي شد سرژ رو گرفتين ؟؟
بيل : خدا رو شكر تونستيم دستگيرش كنيم
رز : چه خوب ! راستي اين جا چقدر ترسناكه ! چرا پنجره هاي اين خونه سياهه ؟
استرجس : من فكر نكنم سياه باشه من كه ديدم قرمز بود
مريدانوس كه متوجه قضيه شده بود به ارامي سرش رو به سمت پنجره برگرداند و گفت : اين رنگ پنجره نيست رنگ شنل سياه پوشاست
رز كه وحشت زده به نظر ميرسيد گفت : اونا ديگه كين ؟
سارا : كسايي كه به سرژ در اسموت كردن كمك كردن !
بيل : بايد اونا رو بيرون بكشيم و وادارشون كنيم كه با ما بجنگن
رز : بيل اينو به من بسپر ناسلامتي من بمب ساز ماهريم
هلگا : چي ؟؟؟؟؟
بيل : مي خواي بمب بسازي ؟
رز : نه بمب دارم فكر كردي بعد از كاراگاه شدن از بمب ساختن دست برداشتم ؟
رونان :رز سريعتر باش ما نمي خوايم يكي ديگه از نيرو هامون زخمي بشه باشه ؟
رز بدون اعتنا به حرف رونان بمب را روشن كرد و به طرف خانه پس از چند ثانيه صداي مهيب انفجار به گوش رسيد
هلگا : اخيش راحت شديم !
بيل : راستي رز تو از كجا فهميدي ما ا ينجاييم ؟
رز : وقتي رسيدم به دفتر سرژ بهم گفت !


هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#97

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
_ شما كارآگاه ها هنوز معجون مركب پيچيده رو خوب نمي شناسيد ... سر‍ژ واقعي منم !
همه :
مریدانوس : از همون اول در عجب بودم که این مایکل دست و پا چبفتی چطوری تونسته تانکیان رو شکست ببده
مایکل : هااااااااااا .... یعنی چی؟!؟
سارا : اه ول کنید بابا ... باید بیل و هلگا رو نجات بدیم بابا
مایکل : مگه ندیدی این شروع کرد؟
استرجس : مایکل اگر خفه نشی تو رو میندازیم وسط شنل پوش ها
مایکل :
رونان : من نقشه ای دارم
همه : بگو بگو
رونان : اگر از روی پشتم بیابن پایین میگم ... 4 نفری رفتین اون بالا کمرم شکست
مایکل : من که پام آسیب دیده پایین نمیام ... شماها برید پایین
همه :
مریدانوس : چه رویی داره
مایکل : حسودیت میشه؟ ... سواری خیلی حال میده
رونان یک لحظه رگ سانتوریش بالا می زنه مایکل رو از روی پشتش پرت می کنه روی زمین
شنل پوشان :
کارآگاه ها :
سارا : رونان ، چیکار کردی بدبخت شدیم
مایکل در حالی که پاش رو گرفته بود و درد می کشید خودش رو روی زمین می کشید تا بتونه خودش رو به جوب آب برسونه و بیافته توش
چند تا از شنل پوش ها به سمت مایکل می دویدند و چیزی نمانده بود به او برسند که استرجس از پشت درخت با یکی از شیرجه های معروفش خودش رو انداخت بیرون و در حالی که روی هوا بود چند تا طلسم به سمت مرگخوارا فرستاد و همه شون رو نفله کرد و به بقل روی زمین افتاد
همه :
استرجس به سمت مایکل دوید تا بلندش کنه که 3 تا مرگخوار دیگه به سمتشون اومدن
حالا نوبت رونان بود که خودش رو بندازه وسط حواس مرگخوار ها رو پرت کنه تا مایکل و استرجس خودشون رو بندازن توی جوب
از اون طرف بیل و هلگا به طریقه ماگلی چند تا از شنل پوشان رو که حواسشون به صحنه مبارزه این طرف بود خلع سلاح کردند
سارا : مری فقط من و تو هیچ کاری نکردیم ضایع هست ها
مریدانوس : من برای اون مایکل هیچ کاری نمی کنم
سارا : حالا کی گفت واسه مایکل ، بیا بریم
سارا و مریدانوس که خیلی جوگیزر شده بودند با فریاد همه برای یکی ، یکی برای همه وارد صحنه مبارزه شدند و با طلسم دو تا از شنل پوشان نقش بر زمین شدند
تعداد شنل پوشان تقریبا نصف شده بود
بیل و هلگا به دنبال تانکیان و دو شنل پوش دیگه که در حال فرار بودند رفتند
استرجس و رونان با سه تای دیگه می جنگیدن
از اون طرف دو تا از شنل پوش ها به سمت مریدانوس و سارا می رفتند که روی زمین بیهوش بودند
دو شنل پوش به بالای سر مریدانوس و سارا رسیدن و چوب دستی های خودشون رو به سمت اون ها گرفتن
آماده اجرای طلسم بودند که یک نفر از فاصله پنج متری شیرجه زد جلوی دو تا شنل پوش که طلسم کروشیو رو اجرا کرده بودن
در همون لحظه سارا و مریدانوس هم که خودشون رو به بیهوشی زده بودند دو طلسم اکسپلیارموس رو اجرا کرده بودند
همه طلسم ها این وسط خورد به مایکل و افتاد روی زمین
همه اعم از کارآگاهان و شنل پوشان :
رونان و استرجس که شنل پوشان رو شکست داده بودند به صحنه رسیدن و با کمک سارا و مریدانوس دو تا شنل پوش دیگه رو هم سقط کردن
باز دوباره همه بالای سر مایکل جمع شدن
سارا : ما ... ما نمی خواستیم و میزنه زیر گریه
مریدانوس هم یواشکی داره میخنده
استرجس : دو تا طلسم کروشیو ... دو تا اکسپلیارموس ... در یک لحظه ... اوه اوه ... باید با کاردک جمعش کنیم
مریدانوس : الکی خودش رو انداخت وسط ... داشتیم کارمون رو می کردیم
رونان : شاید داره مثل دفعه قبلی مسخره بازی در میاره
میریدانوس : صد در صد
سارا : هووووم ... مایکل !!!
همه به مایکل نزدیک تر میشن و سعی میکنن به هر شکل ممکن به هوش بیارنش ...
استرجس موهاش رو می کشه ، رونان با سم هاش میکوبه روی دست مایکل ، مریدانوس و سارا هم قلقلکش میدن
یک دفعه مایکل شروع میکنه به کف بالا آوردن
سارا : ای وای ... بدترش کردیم
همه : استرجس مایکل رو میندازه روی پشت رونان ... رونان هم به سریع ترین شکل ممکن به سمت سنت مانگو حرکت می کنه
هلگا و بیل با تانکیان از راه می رسن
هلگا : گرفتیمش!
استرجس : مایکل آسیب دید ، رونان بردش سنت مانگو
مریدانوس : آسیب چیه ... مطمئنم ناقص شد
بیل : من میرم سنت مانگو دیدنش شما هم تانکیان رو ببرین و دو ساعتی بالای سرش بمونید که این یکی تقلبی نباشه
در این لحظه مایک لوری از راه میرسه
مایک : من اومدم ... کو؟ ... شنل پوش ها کجان
همه : دیر تر می اومدی
مایک : ای بابا چرا همه رو نفله کردین ... یکی هم واسه من نگه می داشتین
بیل : تو با اینا تانکیان رو ببر
سارا : شنل پوش ها چی میشن؟ ... بزاریم روی زمین بمونن؟
بیل : آره ... شب آشغالی میاد جمعشون میکنه

نخود نخود هر که رفت دنبال کار خود


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#96

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
استرجس و مريدانوس همان طور وسط خيابان استاده بودند و به بقيه نگاه مي كردند ...
_ حالا ما چي كار كنيم ؟!
كه ناگهان دو دست ، آنها را از دو طرف به سمت خود كشيدند ... لحظه اي بعد گروهي شنل پوش وارد همان خيابان شدند !
مريدانوس كه حالا خود را در كنار سارا ، مايكل و رونان مي يافت ، با تعجب به آن گروه خيره شد ؛
حدود بيست نفر شنل پوش كه سايه كلاه شنل هاي آنها مانع از ديده شدن صورتشان مي شد ؛
در يك لحظه كلاه هايشان را برداشتند و نوري همه جا را در بر گرفت و چشم همه را زد ...
مايكل در حالي كه دستانش را سايه بان چشمانش كرده بود ، گفت :
_ لامصب ! چه كله هايي !!! منم برم اسموت ...
بچه ها : !
_ غلط كردم !
در همين موقع ؛
شنل پوشان حلقه زدند و در برابر شخصي تعظيم كردند ...
صورت شخص از آن فاصله نامشخص بود ، سارا و مايكل و مريدانوس روي رونان رفتند تا بتوانند او را بهتر ببينند ، در همين هنگام ، دو تا از شنل پوش ها در حالي كه هلگا و بيل را به جلو هول مي دادند ، گفتند :
_ اين دو تا اينجا مزاحم بودند !
رونان ، سارا ، مايكل و مري با تعجب ودلهره به هم نگاهي انداختند ؛
_ پس استرجس كو ؟!
_ من اينجام ... هلگا وقتي منو كشيد اونور افتادم توي يه چاه كه به اينور راه داشت ... !
استرجس در حالي كه ردايش را مي تكاند و صورتش را از جلبك ها پاك مي كرد ، اين را گفت .
_ همينه بوي خوبي مي دي ؟! !
همان موقع بيل با عصبانيت به فردي كه ظاهرا سر دسته شنل پوشان بود ، گفت :
_ تو كي هستي ؟! هان ؟!
شخص ، در حالي كه كلاهش را به آرامي از سرش بر مي داشت گفت :
_ شما كارآگاه ها هنوز معجون مركب پيچيده رو خوب نمي شناسيد ... سر‍ژ واقعي منم !



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#95

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
هوا خيلي سرد بود همه پالتوهاشون رو محكم دورشون پيچيده بودن!...باد موهاشون رو به عقب ميبرد و همه شونه هاشون رو نزديك گردنشون كرده بود تا از نفوذ سرما جلوگيري كنن!...هلگا ناخودآگاه فكرش رو بر زبونش آورد و گفت:
هلگا:چي ميشد اگه وزارتخونه به ماها ماشين ميداد تا اينجوري توي ماموريت تميرين دو نكنيم؟...
سارا كه معلوم بود از سرما داره ميلرزه از پشت سر هلگا جواب داد:
سارا:تو هم دلت خوشه ها بابا...مالفوي از اين كارا نميكنه!...بچه ها ساعت چنده؟...
بيل نگاهي به ساعتش كرد و گفت:
بيل:تاريكه نميتونم صفحه ساعتم رو درست ببينم ولي حدوداي دو نصفه شبه!چه طور مگه؟...
سارا موهاش رو با دستش زد پشت گوشش و همينجور كه داشت راه ميرفت گفت:
سارا:هيچي فقط خواستم ببينم سه دسته جارو بازه يا ن...هي اون چي بود؟شماها هم ديدين؟...
هلگا و استرجس هر دو با قيافه هايي نگران به سمت سارا برگشتن كه يكي دو متر عقبتر از خودشون متوقف شده بود و با سرشون جواب مثبت دادن!ولي بقيه از جمله مريدانوس و رونان كه انگار ميخواستن بگن خستگي باعث خطاي ديدتون شده سردرگم بودن!
هلگا سريع بي سيمش رو از توي جيب بارونيش درآورد و با مايك توي ژاندارمري تماس گرفت!...
مايك:مركز3 ژاندارمري..به گوشم...
هلگا كه نوك دماغش از سرما قرمز شده بود مكثي كرد و با دلهره نگاهي به بقيه انداخت بعد گفت:
هلگا:از ازيس به مركز 3...اه ول كن اين چرت و پرتها رو ماك..تانكيان هنوز پيش شماست؟...
فييييييييش...سسسيييييييي...
مايك:آره...اينجاست!به چيز مشكوكي برخوردين؟...
فييييييييييييش...فشيييييييييييييييي...
هلگا:نميدونم هنوز..بعدا باهات تماس ميگيرم...فقط از رئيس كافه بپرس كه همدست داشته يا نه!...
مايك:باشه ميپرسم...تمام.
هلگا:تمام.
بيل كه دستش توي جيبش بود و به سادگي ميشد فهميد كه چوبدستيش رو سفت چسبيده رو به استرجس كرد و گفت:
بيل:توصيف كن چي ديدي؟!...
استرجس فقط تونست شونه هاش رو بالا بندازه براي همين سارا خودش رو به بيل رسوند و درست وسط بيل و استرجس قرار گرفت و در حالي كه هر چيزي رو كه تعريف ميكرد با دستش هم حركاتي رو انجام ميداد گفت:
سارا:يه شنل يقه دار...يعني در واقع يه فرد شنل پوش و قد بلند كه داشت ميدويد...اين رو مطمئنم بيل...باور كن..
هلگا كه با راه رفتنش صداي تق و توق چكمه هاش روي سنگفرش خيابون شنيده ميشد در حالي كه دستش توي جيبش بود خودش ور به پشت سر سارا رسوند و رو به بيل گفت:
هلگا:دقيقا هميني كه سارا گف...
بووووووووووق.....
مايكل:چي سانسور شد؟...
هلگا با خنده نگاهي به مايكل كه روي پشت رونان سوار بود كرد و گفت:
هلگا:تا حالا كارآگاه ديده بودي كه صداي بي سيم رو تشخيص نده؟...
بعد بيسيمش رو از توي جيبش درآورد دم دهنش گرفت و گفت:
هلگا:ازيس...به گوشم...
صداي مايك كه معلوم بود خيلي نگرانه و نفس نفس ميزنه از پشت بي سيم به گوش رسيد:
مايك:هلگا كافه داره گفت حدود بيست-سي نفر بودن!مي
گفت اومده بودن تانكيان رو به كافه برسونن كه بلايي سرش نياد...يعني اون كه اينجوري فهميده بود...مراقب باشين احتمالا الان نزديك شماهان!..منم دارم ميام اونجا...از جاتون تكون نخورين...تمام.
هلگا دهنش باز مونده بود و هنوز بي سيم رو پايين نياورده بود ولي اون يكي دستش رو روي قلبش گذاشته بود!بقيه هم شوكه شده بودن...حتي بيل هم همونجوري واستاده بود!...اولين كساني كه به خودشون اومدم هلگا و بيل و سارا بودن...سارا چوبدستيش رو درآورد و رونان و مايكل رو كنارش واستاده بودن به پشت نزديك ترين درخت كشوند!...هلگا و بيل هم با هم به كناري رفتن تا نقشه رو طرح كنن...


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#94

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
بلاخره بعد از 5 دقیقه همه جلوی کافه رسیدن و آماده انجام عملیات شدن که مایکل گفت : ببخشید بیل ، همه رو گفتی جز من ، میشه بگی من باید چیکار کنم؟!؟
بیل : اوه ، معذرت میخوام مایکل ، ولی فعلا شما اضافی هستی ، میخوای همین جا پیش رونان و سارا بایست
مایکل کمی ناراحت شد و به قدم زدن داخل کوچه پرداخت
همه راه افتادند و در پست خود قرار گرفتند. سارا و رونان بلافاصله دو طرف درب اصلی مهمانخانه ایستادند تا از ورود دیگران به درون مهمانخانه جلوگیری کنند.
هلگا ، مریدانوس و استرجس نیز به سرعت وارد مهمانخانه شدند و در ابتدا سالن اصلی را تخلیه کردند.
هلگا به سمت مسئول مهمانخانه رفت تا موضوع را هماهنگ کند و همچنین اطلاعاتی بدست آورد.
استرجس و مریدانوس نیز به سمت اتاق های مهمانخانه در طبقه بالا رفتند.
شش اتاق با در های چوبی نچندان محکم که روی هر کدام از آنها شماره اتاق درج شده بود.
مریدانوس : حالا چیکار کنیم؟ ، تو کدوم یکی هست؟
استرجس : باید یکی یکی بگردیم
به سراغ نزدیکترین درب که روی آن عدد 1 درج شده بود رفتند و در حالی که چوب دستی هایشان را در دست می فشردند در دو طرف در مستقر شدند.
استرجس دستش را روی دستگیره در گذاشت و با یک حرکت کاملا انتحاری در را باز کرد و شیرجه ای ماهرانه به درون اتاق زد ، پشت سرش مریدانوس وارد شد و هر دو اتاق را بازرسی کردند اما آنجا کاملا خالی بود.
هر دو بیرون آمدند و به سراغ درب بعدی رفتند که روی آن عدد 2 درج شده بود.
استرجس بار دیگر دستش را به سمت دستگیره برد تا عملیات از پیش تمرین شده اش را اجرا کند اما مریدانوس دستش را پس زد تا خودش شروع به کار کند.
مریدانوس با یکی از دستهایش به ترتیب شروع به نشان دادن اعداد 1 ، 2 و 3 کرد و و با شماره 3 با پا در را از جا کند و وارد شد و استرجس نیز به دنبال او وارد گشت اما جز پیرمردی که با شلوارک و زیرپوش در حال خواندن پیام امروز بود کسی را نیافتند.
پیرمرد که شوکه شده بود اقدام به تسلیم چوب دستی اش کرد که بالاخره مریدانوس به او فهماند اشتباه شده است.
یک بار دیگر از چهارچوب درب کنده شده شماره 2 خارج شدند ولی قبل از اینکه به سراغ درب بعدی بروند بیل و مایک را دیدند که از درب 6 وارد راهرو شدند.
استرجس : چه کار می کردید این همه وقت؟
بیل : ما که گربه نیستیم سریع از دیوار بالا بریم ، طول کشید ، خب شما چکار کردید؟ ، اتاق 6 که خالی بود.
مریدانوس : 1 و 2 هم خالی بود.
مایک : پس فقط 3 ، 4 و 5 مونده.
در همین لحظه هلگا نیز به آنها پیوست.
هلگا : چی شد؟ ، گرفتینش؟
بیل : نه ، توی اتاق های 1 ، 2 و 6 نبود.
هلگا : وااااااااااااای ، اون توی اتاق 4 هست.
بلافاصله همه به سمت اتاق 4 به راه افتادند اما با اتاقی خالی و پنجره ای باز مواجه شدند.
بیل : لعنتی ... فرار کرد !
هلگا : زود باشین بریم پایین
چند لحظه بعد همه جلوی درب ورودی بودند.
رونان : چی شد؟
مایک : از درب پشتی فرار کرد ، زودباشین باید کل هاگزمید رو بگردیم
همه با بیشترین سرعت ممکن به سمت جاده اصلی هاگزمید می دویدند.
رونان : اونجارو ، مثل اینکه دو نفر دارن مبارزه می کنن
بیل : اون تانکیان هست
سارا : اونم که مایکل خودمونه
همه از دیدن این صحنه شگفت زده شده بودند
رونان قبل از همه به صحنه مبارزه رسید و سعی کرد تانکیان را از مایکل دور سازد.
به زودی بقیه اعضا هم به صحنه مبارزه رسیدند و تانکیان حالا در محاصره کارآگاهان بود.
بیل موفق شد از پشت به تانکیان که در حال مبارزه با هلگا بود حمله کند و او را خلع سلاح سازد و حالا او تسلیم کارآگاهان بود.
سارا : بچه ها ، بیاین کمک ...
همه به طرف سارا برگشتند و مایکل را دیدند که در اثر طلسم تانکیان بی حرکت روی زمین افتاده بود
بیل رو به تانکیان : لعنتی اگر بلایی سرش اومده باشه خودم می کشمت !
بیل و مایک تانکیان را بردند و بقیه بالای سر مایکل جمع شدند
اشک روی گونه های سارا و مریدانوس پدیدار شد
استرجس و هلگا نیز بهت زده به بدن بی حرکت مایکل نگاه می کردند
سارا سرش را نزدیک به گوش مایکل کرد و گفت : مایکل ... ما تانکیان رو گرفتیم ، همه اش بخاطر تو بود ، خواهش می کنم بلند شو
مایکل با چشمان بسته : اگر بهم تنفس مصنوعی بدی خوب میشم!!!
و بلافاصله چشمهایش را باز کرد و خندید
انگار در دل همه قند آب کرده باشند ، خنده بر لبان هر شش نفر نشست و سارا یک کشیده محکم به مایکل زد تا خنده همگان را شدیدتر کند.
مایکل : طوریم نیست فقط پام یکم آسیب دیده
رونان : مشکلی نیست دوست من ، روی پشت من سوار شو
استرجس کمک کرد تا مایکل روی پشت رونان سوار شود و یک بار دیگر همه به سوی دفتر کارآگاهان راهی شدند.


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#93

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
وقتی رونان به داخل کوچه پرید...اثری از مرد نبود.....رونان نفس نفس می زد...
مایکل و سارا و مریدانوس از پشت رونان پایین پریدن....
رونان: کجا غیبش زد....؟؟؟!!!
مایکل در حالی که موهای به هم ریخته اش را مرتب می کرد گفت:
در..رفت...ولی بعید می دونم تانکیان بوده باشه...!!!
سارا: باید بریم همه این مغازه ها و کوچه ها رو بازرسی کنیم....
مریدانوس: نمیشه...مگه خونه اولی رو ندیدی که چه پذیرایی ای از ما کردن....
رونان: همه بر می گردیم جلوی ژاندارمری....

بعد از چند دقیقه جلوی ژاندارمری رسیدند..و بیل و استرجس و هلگا به همراه مایک جلوی ژاندارمری بودن...
بیل: شما ها کجا رفتید...؟؟؟؟!!!!
مایکل: یک مرد مشکوک دیدیم رفتیم تعقیبش کنیم تو یکی از کوچه ها گمش کردیم...
رونان: فک کردیم شاید تانکیان بشه...
بیل: در هر حال...مایک آمارشو داره....مثل اینکه تو مهمان خانه کافه اتاق گرفته و قائم شده...
رونان: یعنی الان باید بریم کافه....
بیل: بله....اون طرف هاگزمیده....اگه بدویم 5 دقیقه راهه....زود باشید....
همه مشغول دویدن بودن....
در میان راه بیل نفس نفس زنان گفت:
گوش ..ش کنید....دوگروه می شیم....من و مایک از پنجره ها پشتی بالا میریم و از طریق پنجره وارد اتاق میشیم...رونان و سارا شما ها جلوی درب نگهبانی میدید بلکه اگه از دستمون در رفت شما بگیریدش...و....و هلگا و مریدانوس و استرجس...شما از درب اصلی با دقت تمام بالا میایید...و وارد اتاق میشید...با دقت برید...

بلاخره بعد از 5 دقیقه همه جلوی کافه رسیدن.....................


ادامه دارد.......................................................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.