ساعت پنج بعد از ظهر
مکان : دفتر وزير سحر و جادو
دراکو در کنار ققنوس و بلیز به آرامی نشسته بودند و مشغول تماشای برنامه کوييدیچ برتر بودند .
- ببین ... ببین دراکو ! دست چپ بازيکن شماره هشت رو ببین ! اوووووه ... زد تو چشم اون بغل دستیش !
ققنوس در حال خوردن تخمه بود .
- به نظرم اصلا خطا نبود ! اون بازيکنه خودش چشمش رو کرد تو انگشت یارو !
مربی تیم بازنده تو تصوير ظاهر شد .
- این چه وضع داوری هستش آقا ... حق ما رو خوردن تو این بازی !! هوا رو هم که شرجی کردن ! ما یه مشت جووون رو جمع کرديم ولی نمیذارن قهرمان بشیم ! ما باید به کجا این بی عدالتی رو گزارش بدیم ؟!
دراکو خشکش زد !
- بی عدالتی ؟! بلیز اون تلفن رو بده به من ببینم .... ما باید از جووونا حمایت کنیم، من این باشگاه رو میخرم ! داور بازی سه سال ازکاب ...
دووووووووووف دیــــــــــــــــــش
یه درخت از شیشه اتاق وارد شده بود .
- یا مرلینا ... این دیگه چی بود ؟!!!
شاخه های درخت درست روی میز وزير فرود اومده بودند .
ققنوس : این چیه دیگه ؟! میخواستن ما رو ترور کنن ؟!
بلیز سریع پای پنجره رفت و یک مرد گنده و کثیف رو دید که لنگان لنگان فرار میکرد و یه جونور گنده هم در کنارش بود .
دراکو با حیرت به نامه ای که از درخت آويزون شده بود نگاه کرد .
به نام مانتیکور اعظم !
ای وزير من بهت اخطار میکنم ...
من این کشور رو نابود خواهم کرد ؛ باید وزارت رو رها کنی وگرنه با مانتیکور خودم تمام جادوگرها و ساحره ها رو خواهم کشت .
اخطار از طرف ساشموند ( صاحب تنها مانتیکور انگلستان ! )
بلیز : اونجا رو ببینید ... ته اون شاخه یه چیزی آويزون شده !
دراکو به سرعت به سمت کیسه بزرگی که از شاخه اويزون بود حرکت کرد .
- این چیه دیگه ؟!
ققنوس با عجله کیسه رو باز کرد .
- یا ریش مرلین ... کی این کار رو کرده ؟!
دراکو اشک در چشمانش جمع شده بود ... دخترکی نه ساله غرق در خون شده بود و جسدش درون کیسه قرار داده شده بود .
- ای نامرد ! مانتیکور از کجا پیدا کرده ؟! نسل این حیووون مگه منقرض نشده بود ؟!
بلیز به آرومی در کیسه رو بست !
- ساشموند تنها جادوگری هست که موجودات خطرناک و غیرقانونی رو نگه میداره ...
ققنوس پرهای خودش رو به نشونه همدردی روی کیسه دخترک میريخت .
- من یه بار تو کتابها عکس این جونور رو دیده بودم ... سرش شبیه آدمهاست ولی تنه شیر و دم عقرب داره ... پدربزرگ من هم توسط این موجود کشته شد ... پوستشون تقريبا تمام جادوها رو دفع میکنه و با نیش خودشون هر موجوری رو میتونند از پا در بیارند .
دراکو در اتاق قدمی زد ... امنیت جامعه در خطر بود و تشکیل یک گروه برای مقابله با حیوانات خطرناک لازم به نظر میرسید .
- سريع زنگ بزنید به الکتو بگید بیاد !! باید یه گروه رو اعزام کنیم تا این موجود کثیف رو نابود کنند !
بلیز : باشه همین الان ...
نیم ساعت بعد الکتو در وزارتخونه حاضر شده بود و وقتی وارد اتاق شد با صحنه وحشتناکی روبرو شد !
اتاق غرق در سکوت بود و یک درخت روی میز وزير سقوط کرده بود .
دراکو از جای خودش بلند شد و به سمت الکتو رفت .
- سلام الکتو ...
الکتو با حیرت جواب سلا رو داد :
- چیزی شده ؟! بهم خبر دادند که سريع باید بیام اینجا !
دراکو در اتاق شروع به قدم زدن کرد .
- یه گروه لازم داريم برای مقابله با حیواناتی که خطرناک هستند ! دوازده سال پیش شغل تو همین بوده اما ازت میخوام تا دوباره این عنوان رو قبول کنی ! مساله امنیت کشور در میونه ...
بلیز جلوی پنجره ایستاده بود و به طور کامل داستان رو برای الکتو تعريف کرد .
الکتو : خوب ... من فکر کنم دیگه خیلی پیر شده باشم برای این کار !
دراکو دستی به شونه اون زد و ادامه داد :
- ببین ما بهت نیاز داريم ... من تو این چند دقیقه پرونده ساشموند رو بررسی کردم ... سالها از کشور دور بوده و حالا برگشته و میخواد همه رو نابود کنه !! یکی از دوستانم میگفت مانتیکورها در جنگلهای کنار دريا زندگی میکنند که فکر کنم اگر همین الان راهی بشید تا سه روز دیگه برسید اونجا ... شما باید نابودش کنید ...
ققنوس در حالی که در اتاق قدم میزد حرف دراکو رو قطع کرد :
- من فکر میکنم ساشموند یک هفته ای اونجا منتظر میشه تا عکس العمل دراکو رو ببینه و تو این مدت شما میتونید به اونجا سفر کنید و هردوشون رو نابود کنید ! مانتیکور بیشتر از چند ساعت نمیتونه از اون مناطق دور بشه ... آب و هوای اینجا اصلا بهش نمیسازه .
الکتو کمی سکوت کرد و نگاهش به دخترک معصوم افتاد .
- باشه ... من این کار رو میکنم اما به چند نفر همراه نیاز دارم !!
دراکو لبخندی زد .
- باشه مشکلی نیست ... این کلید دفتر جدیدت ؛ هر چیزی که لازم داری رو آماده کن و تا اون موقع هم چند نفر از دوستان خودشون رو برای سفر بهت معرفی میکنند .
- الکتو با سر حرف دراکو رو تایید کرد و از اونجا خارج شد تا وسایل سفر خطرناک خودش رو آماده کنه .
-------
این مرکز کارش نابودی موجوداتی هست که از طرف وزارتخونه ممنوع اعلام شده اند و درهر سفر ماموريتی اعلام میشود تا در یک سفر پر هیجان و مرموز موجود مربوطه نابود شود .
رياست این دفتر با الکتو خواهد بود و فعلا سفر رو آغاز نکنید تا دوستانی که حاضر هستند در این سفرها حاضر شوند اعلام آمادگی کنند و بعد از تکمیل تعداد ، سفر نابودی مانتیکور اغاز خواهد شد .
فعلا الکتو در دفترش حاضر هست و اگر دوست داريد در این سفر شخصیت شما هم همکاری داشته باشه در یک نمایشنامه داستان رو ادامه بدید و هر کدوم از دوستان جداگانه وارد داستان میشند و بعد دسته جمعی سفر آغاز خواهد شد .
بعد از اعلام آمادگی سه چهار نفر سفر آغاز خواهد شد .
قالب این تاپیک هم به صورت نیمه جدی و نیمه طنز هست و طنزی که استفاده میکنید طنز موقعیتی باشه نه طنز صرف ... جدی نويسی شاید بیشتر در این ماموريتها جوابگو باشه .
دوستانی که حاضر به همکاری هستند ادامه بدن داستان رو .
با تشکر
دراکو مالفوی