هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ورود جاگسن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ناگهان یک نفر وارد تالار می شود .
پسری با شنل سیاه و عضله قوی چشمان آبی و موی قهوه ای .
هیچ کدام از بچه ها تا به حال او را ندیده بودند .
ملت با تعجب می پرسند: تو کی هستی؟
تازه وارد می گوید : راستش من استیو لئوناردو هستم . خوب من تازه به هاگوارتز آمدم تا جادوگری یاد بگیرم . 25 سالمه و سال اولی هستم .
لارا : پس چرا انقدر قدت کوتاه است .

خنده تمام سالن را در بر گرفت
ناگهان استیو با صدای بلند که بیشتر شبیه به زلزله بود داد
فریاد زد : من یک شبح واره هستم .
رودولف : چی چی هستی؟
استیو : شبح واره . فکر کنم همه شما داستان سرزمین اشباح را خوانده باشید .اگر هم نخواندید سریع تر آن را بخوانید چون خیلی قشنگ است .
ناگهان بلیز وسط حرف استیو می پرد و می گوید : آره من خواندمش خیلی داستان قشنگیه . ولی چه ربطی به تو داره؟
استیو : راستش اون فقط یک داستان نیست . در واقع واقعیت است . من هم همان استیو لئوناردو آنجا هستم . در واقع یک چیز هم که در داستان به آن اشاره نشده بوده اینه که مادرم یک جادوگر بوده .
همهمه همه سالن را در بر می گیرد مثل اینکه بیشتر بچه ها داستان را خوانده بودند .به نظر می رسید فقط چند نفر داستان را نخوانده باشند.
ناگهان دوباره صدای استیو در سالن می پیچد : بعد از جنگم با دارن شان نمردم و زنده ماندم ولی هیچ کسی این را نمی داند ولی نیرویم خیلی کم شده خوب آمدم تا جادوگری یاد بگیرم تا هم قدرتم بیشتر شود و هم دوباره نیرویم سر جایش برگردد.خوب حالا در خدمت لرد ولدومورد هستم . فعلا من یک مرگ خوار شده ام تا ببینیم بعدا چه می شود .
من یک انسان معمولی نیستم . من یک شبح واره هستم . در واقع شبح واره ها خیلی دیر رشد می کنند . برای همین من 30 سال سن دارم و 45 کیلو وزن . شبح واره ها از خون انسانها تغذیه می کنند . من هم همینطور . البته یک فرقی بین شبح واره ها و اشباح وجود دارد . اشباح مقداری از خون انسانها را می مکند ولی شبح واره ها تمام خون انسانها را می مکند.
دوباره همهمه بین همه شروع می شود .
استیو : راستش من اون تکالیف شما را بر می داشتم . اون فقط یک شوخی بود.
___________________________________________
بلیز خوب نوشته بودم

نقد ناظر:
خب میدونی چیه؟توصیف حالات ظاهریت خوب بود.ولی نمیدونم چرا بعضی فعلهارو زمان حال میزدی.با این حال رول خوبی بود.منتها اولا که اصلا به موضوع اصلی داستان نپرداخته بودی.میتونستی مقداری هم از اون بیان کنی.
سوژه رو هم کم و بیش بسته بودی.این خلاقیت بلیز بود که تونست به راحتی باز کنه داستان رو.در ضمن اون اطلاعاتت در مورد شبحواره ها رو برای چی زده بودی؟من که نفهمیدم برای چی بود.ولی اگر یک ذره دیگه تلاش کنی مطمئن باش موفق میشی.
در ضمن وقتی پستت را میفرستی یک دور بخون تا از نظر پاراگراف بندی و غلط املایی هم مشکل نداشته باشی.یک دستی هم تو نمایشنامت بردم و جاهای غلط رو دست کردم و بعضی تیکه ها رو هم که به قشنگی رولت کمک میکرد حذف کردم.از شکلک هم پشت سر هم استفاده نکن.قیافه ظاهری رول را بد میکند.
امیدوارم رولهای دیگت رو به زودی در گروه ببنیم و نقد کنم.


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۵:۱۵:۲۴
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۵:۲۲:۵۶
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۲۳:۴۸:۱۴
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۲۳:۵۶:۰۴

من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۳۶ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بلیز:چی من؟من که میدونید...
دراکو:
بلیز:باشه باشه.من میمونم.ولی ایگور هم میتونست باشه ها.
ایگور:
بلیز:منظورم اینه که من خودم نگهبانی میدم.
همه رفتند که بخوابند.
بلیز:اینا هم دیوونه هستنا.کاراشونو انجام نمیتونن بدن میندازن به گردن من که کشیک بدم.
ساعت 4 نصفه شب.
ههههمففف.پررررف پرفففف.
ایگور و بلا بالای سر بلیز خم شده اند.
ایگور:من میگم کار به این فرد نسپارید.
بلا:بلیز جان.بلیزی عزیزم.برات عروسک خریدم.
بلیز:چی؟عروسک.ممنون مامانی.
رودلف ناگهان از در میاد بیرون.
رودلف:چییی؟مامان.بزنم سرتو خورد کنم؟و ناگهان از همون در میره بیرون.
ایگور:بلا به نظرت این رودلفه یک مقدار ...
بلا:
ایگور:منظورم اینه که یک مقدار باهوش نیست؟
بلا:چرا.قربونش برم خیلی باهوشه.
ایگور:بلیز بلند شو نگهبانی بده بابا.
بلا:ااا.بازم تکالیفمون گم شده.
بلیز:
ایگور:بیا بریم بخوابیم.تو ادم بشو نیستی بلیز.
فردا صبح.جلوی شومینه تالاروتمام بچه ها نشتند و دراکو داره اتیش میگیره.
دراکو:چطور میشه اخه؟بلیز یعنی تو نمیتونستی یک روز نخوابی؟
بلیز که داشت اشک میریخت با صدایی مظلومانه گفت:اخه خوابم برد دیگه.مگه من ادم نیستم؟
ایگور:نه!
بلیز:حالا که اینطوری شد منم میرم هافلپاف.
ملت:
همه ساکت میشن و به شومینه ترک برداشته نگاه میکنند و به فکر یک راه حل که یک نفر بتونه بیدار بمونه میگردند.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۰:۴۳:۴۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۳۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
دامبلدور بی توجه به ملت اسلی سخنرانی خسته کننده همیشگیشو شروع میکنه.
-خوب بچه ها..باید بگم ورود به جنگل ممنوعه برای همه....
صدای هرمیون گرینجر بسیار بلندتر از میکروفون جادویی دامبلدور در سالن پخش میشه.
-آقا اجازه..اجازه من بگم؟این سخنرانی اول سال بود.شما اشتباهی برای امشب آماده اش کردین.
دامبلدور نگاهی به کاغذ روبروش میندازه.
-اوه بله...پروفسور مک گونگال اشتباه کردن.
- پروفسور پس لطفا.سی امتیاز از اسلی کم کنین. دامبلدور بطرف میز اسلایترین نگاه میکنه که اعتراض هوکی و بلیز رو در مقابل حرف استرجس بهتر بشنوه.ولی خبری از بچه های اسلی نیست.
-این اسلیترینی ها کجا هستن؟سوروس؟
پروفسور اسنیپ چیزی شبیه بی سیم در دست داره.
-بله سرورم..حتما این کارو میکنم.چند تا مرگخوار سال اولی لازم دارین؟خودم براتون جور میکنم.دراکو حاضره به همه پیام شخصی بزنه و جذبشون کنه.یه لحظه اجازه بدین...بله پروفسور دامبلدور؟چیزی گفتین؟
دامبل مثل همیشه متوجه چیزی نمیشه.
-پرسیدم اسلیترینی ها کجا غیبشون زده؟
-طفلکی ها رفتن سر درس و مشقشون.دراکو که باید تکالیف پنج نفرو انجام بده.بلای بیچاره از وقتی بلا شده نتونسته از مدرسه خارج بشه و یه سری به رول بزنه.سامانتا ولدمورت هم احتمالا سرشو کردن زیر آب چون خبری ازش نیست.ایدی هم یه لحظه میره یه لحظه میاد.راستی این لرد سیاه قصد داره چند تا مرگخوار جدید جذب کنه.من گفته باشم.اوضاع در هم برهمه..صدایی از توی بی سیم فریاد میزنه...اسنیپ بطرف بی سیم بر میگرده.
-نه سرورم.همه چیز مرتبه.چیزی در هم بر هم نیست.راستی گزارش ماموریت من....
تالار اسلیترین:
تالار در سکوت مطلقه.دراکو مثل همیشه تکالیف نصف کلاس رو انجام داده قصد رفتن به خوابگاه رو داره که پارچه ای سبز رنگ در گوشه سالن توجهشو جلب میکنه.اونو خیلی خوب میشناسه.به آرامی بطرفش میره..پرچم اتحاد رو جمع میکنه و با ناراحتی توی شومینه میندازه.درحالیکه پرچم میسوزه نگاه سه نفر روی پرچم متمرکز میشه.لارا به شبهای طولانی که تا صبح با رودولف نقشه قتل دراکو رو میکشیدن فکر میکنه. دراکو به زحمتهایی که کشیده و کسی قدرشو ندونسته.به روزایی که تا مرز حذف شناسه پیش میره ولی دوستاشو تنها نمیذاره.بلیز به روزایی که رودولف میومد و نمیرفت. و پرچم میسوزه و نابود میشه.
صدای فریاد هوکی توجه همه رو به خودش جلب میکنه.
-خدای من...باز این تکالیف من غیبشون زد.این بار چهارمه.هر شب همه تکالیفمو انجام میدم.و اونا غیب میشن.من باید بدونم چه بلایی سرشون میاد.
دراکو با نگرانی نگاهی به اطراف میکنه.
-این اتفاق برای من و لارا هم افتاده.ما فقط یه راه داریم.از این به بعد هر شب یکی از ما بیدار میمونه و کشیک میده.باید بفهمیم چی به سر تکالیف انجام شده ما میاد.امشب بلیز بیدار میمونه....



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
دراكو رو به بقيه: بچه ها چي كارش كنيم؟
هوكي: ميگم شرافتمندانه نيست همين جوري بشينيم عين ترسو ها بذاريم وقتمونو بگيره...
لارا: اره. مي گم بگيريم بزنيمش.
در همين موقع بازم تابلوي ورودي كنار ميره و رودولف مياد تو: آره. هر چي لارا بگه همون كارو بكنين. لارا تو ميگي بزننش؟ خب بايد بزنين ديگه...
دراكو با خشانت: چرا بزنين؟ مگه خودت نميخواي حسابش رو برسي؟ خودت يه زموني اوج خشانت بوديا...
رودولف: نه آخه من بايد برم. شايد يه روزي اومدم زدم.
و از تالار خارج ميشه...
بليز:من ميگم به جاي اين كه اين دالاهوف دلقك-
دالاهوف: بچه با من اين طوري حرف نزنا...الان ميرم تو اتاق(!) شرح امتيازات ميگم به خاطر توهين به بازرس ترين بازرسان هاگوارتز 20 امتياز ازتون كم كنه... مگه من هر روز از اسلي كم نمي كنم به گريف اضافه كنم؟ اينم سهم امروز اسلي... خوب بهونه-
لارا مي پره هوا و داد مي زنه: تو هيچ جا نميري!
دالاهوف شروع مي كنه به لرزيدن! از ترس لباش سفيد ميشه و چشاش گشاد. ميگه: چ...چ...چشم بانوي من!
تابلوي دم در ميشكنه و رودولف عين ديوونه ها مي پره تو: لارا بانوي منه.. تو حق نداري-
و ديگه به خودش زحمت نميده تموم كنه حرفش رو چون مي ترسه خشانت خونش بياد پايين. با يه چهش خودش رو بهش ميرسونه و يه كف گرگي قشنگ حواله ميكنه.
دالاهوف از ترس و وحشت و غافلگيري و شدت ضربه بيهوش ميشه و رو زمين پهن ميشه...
ملت حاضر در صحنه: ايول! خيلي قشنگ اومدي رودولف...
رودولف: مرسي.. من متعلق به همه شمام. فعلا!
----
شب. شام.
دامبل رفته روي سن!: اهم اهم... دانش اموزان عزيز هاگوارتز...
يكي از ميان جمعين داد ميزنه: دامبل اين وصله ها به تو نمي چسبه! دامبل بايد بندري بزنه...
همه با هياهو تائيد ميكنن.
دامبل خشمگين: پس به كي ميچسبه؟
همون شاگرد جسور: همه رازي با چسب رازي
و بمب خنده توي سالن منفجر ميشه... همه دارن قهقهه مي زنن و دستاشونو روي ميز مي كوبن.
يكي از ميان جمعيت داد ميكشه: مي گما، برنجاتون چه خشمزه‌ن، از جنا خونگي تون بپرسين ببينيم برنج چيه؟
-: حميـــــــــــد


ویرایش شده توسط هوكي در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۲۳:۱۳:۲۱

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
داستان جدید :

- بلیز بهت میگم خفه شو ... چقدر ور میزنی ؟
لارا با عصبانیت تمام از جای خودش بلند میشه و نگاه بس خشانت باری به بلیز میندازه .
بلیز : خوب چی کار کنم هی نوک قلم جادوییم میشکنه نمیتونم بنویسم .
تمام بچه های گروه اسلیترين روی کف تالار دراز کشیدن و مشغول انجام دادن تکالیف مدرسه هاگوارتز هستند .
هوکی : شرافت یعنی چی بچه ها ؟
بلیز : تو داری چی کار میکنی هوکی ؟ تو هم مگه شاگرد مدرسه هستی درس میخونی؟
هوکی که به خاطر شکم بزرگش نمیتونه مثل بقیه رو شکمش دراز بکشه ، روی میز مثل باکلاسا داره درس میخونه .
- نمیدونم والا ... دراکو گفت امتیاز کم داریم منم عضو شدم دیگه
آرامیس : دراکو چرا صدات در نمیاد ؟
دراکو در حالی که همزمان داره تکلیف شیش تا درس رو انجام میده به آرامیس نگاه میکنه .
- ها ؟ هیچی دارم فکر میکنم باید یه کار کنیم تا امتیازای عقب افتاده رو جبران کنیم وگرنه کاپ رو از دست میدیم . باید نیرو جذب کنیم .

ایدی در حال فال گرفتن هست : از تالار برم ؟ نرم ؟ بمونم ؟ درس بدم ؟ درس ندم ؟ برم یا نرم ؟ از وسط به دو طرف ؟

دراکو : بیچاره خواهر گلم خول شد رفت !
ایدی با خودش: برم یا نرم ؟ بمونم ؟ نه برم ! بمونم ؟

در همین احوالات تابلو در ورودی کنار میره و رودلف سر میرسه .
لارا :
رودلف : بچه ها من اومدم فقط بگم که احتمالا هفته دیگه بر میگردم! من رفتم ... فعلا خدافظ
دراکو : از این رودلف هم چیزی در نمیاد ؛ درس بخونید که رفوزه نشیم ... اونو ول کنید ، امیدی بهش نیست !
لارا : ببنم این نانو تکنولوژی چیه این استاده گفته ؟
مورگان که تمام مدت در حال روزنامه خوندن بود نگاه جلبی به بچه ها میندازه .

- اینجا رو ببینید .

« آلبوس پرسیوال نمیدونم چی چی دامبلدور در گفتگو با روزنامه وزارتخونه اعلام کرده که به قهرمان هاگوارتز علاوه بر جایزه یک مليون گالیونی ، سی نفر حج عمره ، نفری یه تیشرت استقلال ، سه دست ردا با عکس وزير رو جایزه میده »

بچه های اسلی با شنیدن این خبر ، بدون اینکه حرفی بزنن شروع کردن به درس خوندن .
بلیز در دلش : واای تیشرت وزير !
لارا : پووول ... یه سفر به جزایر موريتانی با رودلف چه حالی میده
دراکو: تیشرت استقلال رو بچسب پسر

همه بچه ها غرق در افکار خودشون بودند که یهو دالاهوف مثل بلانسبت ( ) وارد تالار میشه و همه از فکر و خیال بیرون میان

ملت : ااااااااااااااااااااااااااااااااااه !!!

- من بازرسم ... به من میگن بازرس ... خدای بازرسای هاگوارتز منم !



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۳۵ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
رودولف از تالار رفت بیرون.
ملت دورن تالار:
بلا:
ایگور:دراکو به نظرت کسی تو این جمع نیست که به کک نیاز داشته باشه؟
بلیز:فکر کنم منظورت...
دراکو:رودولف...
هوکی:باشه
دراکو:بلا ی عزیز ما یک سر بریم بیرون با رودولف حرف بزنیم....بلا....بلا....
بلیز:نکنه مرده باشه؟
ایگور:ما از این شانسا نداریم.
همففففف،هوووووووف،همففففففففففف،هوففففففف.
بلیز:
دراکو:چقدر شبیه به صدای خر و پف هست.
هوکی:پس اروم باشید و بوق نزنید تا از تالار بریم بیرون.
بیرون از تالار برف روی زمین نشسته بود.همه جا ساکت بود.فقط صدای بچه رودولف که اذیت میکرد.
رودولف:ا...بچه ها اومدید به من کمک کنید؟
ایگور:اره اومدیم بهت کمک فیزیکی کنیم تا بدنت مقاوم بشه!
دیش دنگ پووف.بابا برای چی.بوق دووونگ خیییش.باشه باشه هرچی شما بگید.
دراکو:ما میگیم اینقدر زنذلیل نباش.
رودولف:من زن ذلیل نیستم...زن ذلیلم.(مشابه رکسانا در برره)
بلیز:
هوکی:
دراکو:یا حرف ما رو گوش کن یا تبدیل به هدویگ میکنیمتا؟
رودولف :نه...من حاظرم برم بغل برادر حمید ولی منو هدویگ نکنید.
هدویگ از پشت به رودولف نزدیک میشه.
ایگور:نه.اینطور نیست.(با چشم ادای موزون در میاره)
رودولف :چرا اینجوری میکنی ایگورمگه من با تو شوخی دارم؟این هدی واقعا خجالت نمیکشه.
-یک روزی خودم میکشم...سلام هدویگ جان.داشتم در مورد خوبی های شما با بچه ها بحث میکردم.هی این هوکی میگه شما جغد خوبی نیستید!
هوکی:
رودولف:
دراکو:بلیز و ایگور بیایید ما بریم گریفی ها اینجا کار دارند.
هدی: ممنون
و به این صورت بود که 3 ساعت بعد بر و بچ با دستی شکسته و پایی باند پیچی شده به تالار بازگشته.و خبری از بچه رودولف نبوده.به جاش یک نامه تو جیبش بود از گریفیندوری ها.
--------------------
ادامه بدید.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۱:۳۲:۲۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۳:۴۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
چندسال بعد(تریپ سریال دنباله دار) :
تالار درسکوت مطلق فرورفته...همه جاساکت است وهمین است که موجبات وحشت ساکنین تالار را فراهم نموده چون تالار به هیچ عنوان ساکت نمیماند مگراینکه اتفاق هولناکی بخواهد بیفتد-هووووو بترسید -همه دراتاقهای خویش خود پناه گرفته اند ومنتظرند که اتفاق هولناکی بیفتد وچون ما نمیخواهیم به ارزشی بودن متهم شویم بالاخره اتفاق مزبور می افتد-از خسارات وارده به اتفاق اطلاعی در دست نمیباشد لطفا اصرار نفرمائید-یعنی اول رعدوبرق میزند وبعد هوا تاریک میشود...نه گویا برعکس گفتم اول هواتاریک میشود بعد رعدوبرق میزند-آها حالا درست شد-وبعد زلزله میاید-شلوغ شد؟-نه زلزله در مدرسه نمیاید یک جای دیگرمیاید وبعد درب تالار بازمیشود:
همه:
- چمدونارو بیارتو!!!
-چشم عزیزم !!!!
همه نفسی از سرآسودگی میکشند واز پناهگاههای خود خارج میشوندچون فقط یکنفر در دنیا اینقدر زن ذلیل است واو کسی نیست جز...
-رودولف
-بله عزیزم؟
-
-چشم عزیزم!!!
رودولف با عجله به طرف شومینه میدود وصندلی دراکو راازاو میگیرد وبرای بلاتریکس میاورد که بنشیند وبعد به سراغ چمدانها میرود وبه اتاقشان منتقل میکند...بلاتریکس بسان ملکه پریان-بابا زن ذلیل-روی صندلی جلوس کرده وباخشانت هرچه تمامتربه ملت خشانت پرور اسلایترین نگاه میکند:
-نمیایید سلام کنید؟
ملت خشانت پرور: بابا بیخیال!!!
-زبون آدمیزاد نمیفهمید بگم رودولف بیاد؟
همه افراد اتحاد جلومیایند تابه بلاتریکس خوش آمد بگویند واینجاست که یک صدای معصومانه ای توجه همه رابخودش جلب میکند:
-مانتیمورت گشنه...مانتیمورت مشنگ میخواد!!!
همه:
-عزیزم بیابغل مامان!!!
همه: مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بلاتریکس موجود روی زمین رابغل میکند وبه همه نشانش میدهد:
-این پسرمن مانتیمورت است احترام بگذارید !!!!
همه:
بلاتریکس یک نگاهی می اندازد به همه وبعد مانتیمورت را روی صندلی مینشاند:
-مانتیمورت فرزند خوانده من ورودولف است...
دراکو یکمی به مانتیمورت،یکمی به رودولف،یکمی به بلا،یکمی به خودش وبعد یکمی به شومینه-چه ربطی داره-نگاه میکند وکلیدی ترین سئوال ممکن را میپرسد:
-پسره یا دختر؟
- معلومه که پسره خوب اسمش پسرونس!!!
- من کاملا توجیه شدم نفربعدی!!!
-من و رودولف یکروز از سرجلسه امتحان داشتیم برمیگشتیم سرراه دیدیم یکنفر مرده...بعد خیلی حیرت کردیم چون تابحال ازآن مسیربرنگشته بودیم،یکمی که جلوتررفتیم چشممان افتاد به این موجود معصوم وبعد فهمیدیم مادر او یک مانتیکور بوده وباباش گودزیلا برای همین اسمش را گذاشتیم مانتیمورت وشد فرزندخوانده ما!!!

همه:
-رودولف بچه گشنش شده بیا ببرش بیرون!!!
-چشم عزیزم


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد

ملت اسلی همگی در دور تالار جمع شدند و فکرای خودشونو در وسط تالار روی هم ریختند و مشغول فکر کردنن ( چه صحنه بی ناموسی )
دراکو : هووووووم پس اسموتی ها میخوان به تالار ما حمله کنن.....
هوکی : تا وزیر غیر مردمیه مارو ....
لارا : اسموت کنن .....
همه ملت با هم : هوووووووووووم
دوباره همه به فکر فرو میرند و فکراشون روی هم شروع به جلیز ویلیز میکنه .
دراکو : فکر میکنم تنها یه چاره هست دیگه .
ملت از فکر کردن باز می ایستند و به دراکو خیره میشن .
دراکو : من توی تالار میمونم و پناه میگیرم شما هم میرین بیرون تالار در برابر اسموتی ها از من دفاع میکنین
ملت
در همون لحظه هدویگ پرواز کنان از کنار پنجره گذشت از صحنه خارج شد . ( فضا سازی )
بلیز : من فکر کنم راه دیگه ای هم هست .
دراکو : چه راهی ؟
بلیز : ما تو رو میندازیم بیرون تالار خودمون توی تالار پناه میگیریم
لارا : احسنت احسنت !!! چه فکر بکری ! اسموتی ها که با ما کار ندارن با دراکو کار دارن
ملت
دراکو : چی میگین پس اتحاد ما چی شد ؟ همه باید پشت هم باشیم و هوای هم داشته باشیم . ما فرزندان اسلی بزرگ هستیم . ما باید تا پای مرگ و تا پای حذف شناسه پشت یکدیگر باشیم . باید دست همدیگر رو بگیریم و به هم کمک کنیم . هیچ وقت همدیگر رو در مقابل سختی ها رها نکنیم !و......اخخخخخخخ
چند لحظه بعد
... دوربین از بیرون در تالار رو نشون میده ..... ناگهان در تالار باز میشه و دراکو از آنجا به بیرون شوت میشه و در تالار از پشت بسته میشه و صدای بسته شدن قفل های متعدد آن به گوش میرسه .
بلافاصله دراکو به سمت در هجوم میاره تا بلکه راهی به داخل تالار پیدا کنه !
دراکو : خواهش میکنم به من رحم کنین !!! اونا منو اسموت میکنن
اونور تالار ملت اسلی چسبیدن به در و مانع ورود دراکو میشن !
در همون لحظه کله دراکو از سوراخ کلید میاد تو !
دراکو : آقا خواهش میکنم ! الان اسموتی ها میرسن !
ملت
هوکی : یکی سوراخ در رو بگیره این نیاد تو .
بلافاصله رودلف با انگشتش به دراکو رو میکنه اونور کلید . بلافاصله کله دراکو از زیر در نمایان میشه .
دراکو : ملت دارن میان صدای پاشونو میشنوم بزاریین بیام تو
بلافاصله لارا پاشو میزاره رو گردن دراکو و دراکو مجبور میشه کلشو از زیر در بیرون بکشه ( بچه همه با مرامن )
اون ور در
صدای اسموتی ها به گوش میرسید که با سرعت داشتند به سمت دراکو هجوم میاوردند . دراکو با آخرین قدرت به در تالار ضربه میزد تا بلکه یکی در رو براش باز کنه .
دراکو : کمک ... کمک ... کمک ... کمک ....
ملت
اسموتی ها
دوباره اونور در
ملت اسلی گوشهای خودشونو تیز کردن و مشغول گوش دادن به صدا ها هستند .....
دووووش بوووووم گیشششش کمک !!! گیشش دووووم داممم یکی بدادم برسه ! گووووووم بووووووم آخ !
ملت هم با آخرین توان به در تالار چسبیدن تا مبادا دراکو وارد بشه و نقششون خراب بشه .
پنج دقیقه بعد
بلرویچ : ملت مثل اینکه صداها خوابیدش !
همه گوشها رو به در چسبوندن
لارا : آره صدایی نمیاد .
هوکی : ما موفق شدیم . بالاخره اسموتی ها رفتند .
ملت
ملت اسلی در تالار را باز میکنن و با چهره خشمگین وزیر مردمی مواجه میشن که باز چهره ای اسموت شده و لباسای پاره پاره در جلوی در ایستاده بود .
ملت
وزیر




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
با شنیدن پیشگویی فریاد دراکو تالار را به لرزه در می آورد.
رودولف از همه جا بی خبر در اثر سرو صدای دراکو از خواب میپره: آخیش..چه خبره بابا..نمیذارین بخوابم.
و وقتی میبینه کسی توجهی بهش نداره از تالار خارج میشه.باید لارا رو پیدا کنه و درباره خواب عجیبی که دیده باهاش حرف بزنه. تمام راهرو ها و کلاسها رو میگرده.ولی از لارا خبری نیست.تصمیم میگیره نگاهی به زمین کوییدیچ بندازه ولی یادش میاد که لارا همیشه از کویدیچ متنفر بود.
-حتما برگشته تالار خودمون.بهتره یه سری به اونجا بزنم.
به تالار میرسه.کلمه رمز رو میگه و در باز میشه.رنگ قرمز و زرد زیبایی سرتاسر تالار رو پوشونده.عکسهای بزرگی از شیر که نماد گروه اسلیترینه همه جا زده شده.زردو قرمز؟شیر؟؟رودولف هنوز کمی گیجه.
پروفسور مک گانگال بین بچه ها قدم میزنه و برنامه درسی رو بینشون پخش میکنه.تا چشمش به رودولف میفته فریادش بلند میشه:رودولف..هیچ معلوم هست کجایی؟بیا برنامه تو بگیر.از گریفیندوری خوبی مثل تو این کارا بعیده.
گریفیندوری؟این یه جور شوخیه؟
دراکو در حالیکه ردای قرمز افتضاحی پوشیده به سرعت جلو میاد:رودولف بیا..باید برای کوییدیچ برنامه ریزی کنیم.امسال دیگه نمیذاریم اون اسلیترینی های خودخواه جام رو ببرن.زنده باد گرفیندور.
جمله آخر رو همه با صدای بلند میگن و بلندتر از همه صدای لاراست.رودولف بالاخره لارا رو بین جمع میبینه.حتما اون میدونه موضوع چیه.رودولف با تعجب به ایدی نگاه میکنه که سرگرم نوشتن شعار"هیپوگریف طلایی مار سبز را قورت بده"روی یک مقوای بزرگه.سامانتا عکس لرد سیاه رو کشیده در حالیکه سرش قطع شده و مرگخوارا دارن با سرش کوییدیچ بازی میکنن.
-لارا...چی شده.اینجا چه خبره؟چرا شماها اینجوری شدین؟
لارا که مشغول تنظیم برنامه درسیشه ظاهرا حرف رودولف رو نمیشنوه:اوه..رودولف.لطفا کمکم کن.من این برنامه رو چیکار کنم که چشمم به اون خفاش موذی نیفته؟من واقعا نمیتونم یک ترم دیگه اسنیپ رو تحمل کنم.حاضرم 600 ساعت تاریخ جادوگری بخونم.
رودولف که علاقه لارا به پروفسور اسنیپ رو به یاد میاره:خفاش موذی؟؟منظورت پروفسور اسنیپه؟
لارا با خنده:هی...زده به سرت...پروفسور چیه؟همه ما میدونیم دامبلدور فقط از ترس اینکه اون دوباره برگرده پیش لرد سیاه بهش اجازه تدریس داد...دراکو بیا ببین برنامه من چطوره؟همه کلاسهامو با هری و هرمیون تنظیم کردم.
رودولف:هرمیون؟اون که یک....
دراکو بقیه جمله رودولف رو حدس میزنه:این حرفا چیه؟.همه ما با هم برابریم.اصلا مهم نیست کی دورگه است یا پدرو مادرش ماگل هستن.ما همه جادوگریم و در کمال صلح و دوستی زندگی میکنیم..-چه روز خوبیه.چقدر همه جا زیباست.چقدر همه چی سفید و پاکه.چقدر مهرو محبت....زیبایی...عشق...دوستی...شجاعت..
رودولف دیگه تحمل این وضعیت رو نداره..این یه کابوسه..کابوسه..کابوووووس.
وبا صدای بلاتریکس کابوس تموم میشه..
رودولف...رودولف...پاشو ببینم.این چه پیشگویی بود کردی؟اسموتی ها امشب حمله میکنن؟


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۲:۳۶:۴۴


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۳ تیر ۱۳۸۵

الیجاه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 50
آفلاین
لارا که تنها فرد باقی مانده در تالار بود متوجه پیشگویی جدید رودلف میشه وسریع میپره بیرون تالار وداد وهوا راه میندازه ملت بر گردید پیشگویی تغییر کرده امشب اسموتیها حمله میکنند ودرحالی که دنبالشون می دوید
واین جمله را برای هزارمین بار تکرار می کرد سامانتا متوجه لارا میشه
سامانتا : چیه چی شده لارا

لارا که از بس جیغ زده بود به سختی صدایش بالا اومد و گفت
لارا : پیش ...پیشگو... پیشگویی تغییر کرده

سامانتا : چرا زودتر نگفتی ! حالا پیشگویی جدید چیه ؟
لارا : امشب قراره اسموتی ها حمله کنند تا وزیر غیر مردمی را به سرنوشت شومی دچار سازند

سامانتا بعد از شنیدن پیشگویی در یک حرکت انحتاری چوب دستیشو بیرون میاره
و به طرف ملت نشانه میگیره و وردی را ادا میکند .
استاپیوس

وملت از تلاش خود برای گرفتن ادریان باز می مانند دراکو : چی شد چرا یکدفعه این جوری شد
اصلا ما اینجا چه کار می کنیم .

دیانا : فکر کنم داشتیم دنبال ادریان میکردیم
دراکو : پس چرا همین جوری دارید منو نگاه میکنید برید دنبالش دیگه

که در همین لحظه لارا وسامانتا به ملت میرسند .
سامانتا : نه صبر کنید پیشگویی تغییر کرده
ملت : تغییر کرده
سامانتا : پیشگویی جدید اینه که امشب اسموتی هابه خوابگا ه و..............
ودراکو باشنیدن پیشگویی ادامه دارد.....


مبارزه هر قدر صعب
صعود را ادامه بده
شاید
قله تنهادر یک قدمی تو باشد.
(دیانا وست لیک)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.