- احضاريـــــــــــــــــه ؟؟
هوکی : بله جناب وزير ؛ احضاريه طل ...
دراکو : نـــــــــــــــــــــه !! ( ارتعکاس صدا رو خودتون بزنید تنگش )
- هووووی چه خبرته ؟ نمیگی من از این بالا میوفتم ؟
دراکو و هوکی به چشم همدیگه زل میزنن اما حاضر بودن روی زندگی ولدی کچل شرط ببندن که هیچ کدوم اونها این جمله رو به زبون نیوردن .
- این بالا عزيزم !
دراکو نگاهی به سقف شیروونی میندازه و آنیتا رو میبینه که با بک گراند غروب خورشید لبخند عاشقانه ای به دراکو میزنه .
آنیتا : میدونستم ... میدونستم که میای دنبالم !
دراکو : ها ؟ آره آره اومدم دنبالت !
هوکی که احساس خیط بالا اوردن میکرد سريع جیم فنگ میشه و آنیتا از همون بالا یک راست شیرجه میزنه تو بغل دراکو و بووووووق ( مگه خودت ناموس نداری ؟ خجالت بکش )
یک ساعت بعد در کوچه شهید بیگانه
جیر جیر جیر جیر (صدای جیرجیرک)
خانه شماره منفی سی "دوپس دوپس "
خانه شماره منفی سی و یک " خوشگلا باید برقصن ... "
پق ( صدای ظاهر شدن دراکو و آنیتا )
- خوب بگو بینم اینجا اومدیم چی کار کنیم ؟ اون ادرس مال کیه ؟
- آنیتا جان برسیم اونجا خودت میفهمی !
- دراکو ؟ دوستی ، محبت ، عشق
( توجه : دراکو خر شد رفت )
دراکو از پنجره باز درون خونه ای رو نگاه کرد که زن در حال کتک زن شوهرش بود !
"اون دختره کی بود تو رستوران؟ هان؟!"
- ها ؟ آنیتا جووون واقعا طاقتش رو داری که بشنوی بابات دو تا زن داشت ؟
آنیتا در حالی که دست دراکو رو محکم گرفته لبخندی میزنه !
- خوب طاقتش رو دارم ... بگو چی شده حالا
دراکو : خره گفتم دیگه ... آیکیوت در حد همون بابا دومبولته
آنیتا : نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!
درون خانه شماره منفی سی و دو ( خانه مورد نظر )
- ول کن گیسو ...
- نه تو اول ول کن !
- ول کن دختر موهامو کندی !
موهای آنیتا و مینروا و نانسی عجرم ( زن دوم دومبول ) لای دست همدیگه گره خورده و صدای جیغ و داد هر سه تاشون رفته هوا .
- اجازه بدید من نجاتتون بدم خواهران عزيزتر از جانم
هر سه به پشت سرشون نگاه میکنن و چهره خندان حاجی رو میبینن که آستیناش رو بالا زده و در راه خیر پیش قدم شده .
آنیتا : اوا ... خاک بر سرم ! این حاجی شرم و حیا حالیش نمیشه
دراکو یهو وارد اتاق میشه .
- هوووی بی ناموس چی کار میکنی ؟ درسته این خونواده پسر نداره اما بی کس و کار که نیست !!
برادر حمید که این چند روز در کنار حاجی مداحی مجالس رو به عهده دارن وارد میشه .
- حاجی احساس نمیکنی آسلام در خطره ؟
حاجی : خره این جور جاها هر کاری مباحه ! تو چرا هیچی نوفهمی !
دراکو یقه کرواتش رو شل میکنه و نگاهی به هر دوتاشون میندازه اما در عرض سه سوت جفتشون با کله از در فرار میکنن .
لحظاتی بعد :
نانسی و آنیتا و مینروا به وسیله دراکو موهاشون از همدیگه جدا شده ( فکر بوقی نکن ... داماد به هر سه تاشون محرمه ) و نانسی از دیوار با میخ طويله آويزون شده .
دراکو : خوب من همه چیزو فهمیدم ! این خانوووم دومبول رو دزدیده و امشب مراسم شب سوم براش گرفته تا آبروی ما رو ببره ...
مینروا : ای بوووق به اون ريشات مرد ... آخر عمری واسه من هووو اورده بودی و خبر نداشتیم ؟
آنیتا : مامی خواهش میکنم ؛ بذار این مجلس با آبروداری تموم بشه من خودم حساب این ... این ... ( زور نزن جمله به دلیل مسائل ناموسی سانسور شده
)
دراکو : دوستان عزيزی که برای شب سوم اون مرحوم تشريف اوردن واقعا ما رو منور کردن ولی برای شام تشريف ببريد منزل همسر اول ... ببخشید یعنی منزل مینروای عزيز !
هاگريد : هر هر هر کر کر کر( کپی رایت متعلق به کمپانی پشمال)
کینگی : فکر کردی خر هستیم وزير ؟اینجا نانسی خانوم به صرف نوشابه شام دعوتمون کرده ! نقد رو ول نمیکنیم نسیه رو بچسبیم .
آنیتا روی پاشنه پاش بلند میشه و چیزی رو در گوش شوهرش اعلام میکنه .
دراکو : ما اونجا مرغ ...
جمله دراکو هنوز تموم نشده که جمعیت یک مليونی سريع به سمت درهای خروجی حمله ور میشن تا هر چه زودتر به شام برسند .
آنیتا و دراکو مدتی به همدیگه زل میزنند .
- حالا شام از کجا بیاريم ؟
- نمیدونم یه چیز گفتم که از این خراب شده برن بیرون تا آبرومون بیشتر از این نره ولی انگار گند زدم .
ساعت 10 شب منزل اصلی آن مرحوم
ملت که یک مليون دیگه هم وسط راه به تعدادشون اضافه شده تا به شام برسند ، در حال کوبیدن قاشقها به بشقاب ها هستند .
گرووووووووپ ( صدای کوبیده شدن سر دراکو به دیوار )
- من هر چی تو وزارتخونه کار کردم پول خرج این شام کردم ... سی تريلیارد فقط پول مرغهای زبون بسته شد تا بريزم تو شیکم خراب شده این لامصبا !
آنیتا دستی به سر دراکو میکشه .
- عیب نداره ... غصه نخور ... به فکر آندراک باش
- ولمون کن بابا حال داری !
ملت دو ملیونی بعد از صرف شام همون جا لم دادن و در حال هضم غذا هستن ؛ مک بون بیچاره هم هر لنگش زير سر یکی رفته تا به عنوان متکا ازش استفاده بشه و ققنوس کبیر دومبول هم روی سرش نشسته و در حال تعريف کردن از خاطرات خوش اربابش هست .
حاجی در حالی که خلال میکنه میاد پیش دراکو .
- عجب شامی بود ! خیلی حال داد ...
ملچ ملوچ
- خوب حالا طبق رسم جادوگرا باید بريم دومبول رو خاک کنیم ! معمولا بعد از مراسم سوم ، جسد رو خاک میکنن .
دراکو : حاجی الان ساعت 1 نصفه شبه ! بیخیال حاجی
برادر حمید لای پای حاجی قائم شده تا احکام کفن و دفن رو یاد بگیره .
حاجی : نه دیگه نشد ... اگر همین امشب این کارو نکنیم جسد دومبول مورد عنایت مرلین کبیر قرار نمیگیره .
برادر حمید سريع شروع به نوشتن میکنه ولی در حین نوشتن چشمش به کريچر میوفته که یه دستمال به دماغش بسته و در حال فرياد زدنه .
- آآآآآآآآآآای ملت خواهشا دیگه به مستراح مراجعه نکنید چون ظرفیتش تکمیل شده و بوی گندش خونه رو پر کرده .
ملت : یعنی چی !! ما پس کجا خودمونو تخلیه کنیم ؟
دراکو که کم کم داره شاکی میشه یه گالیون میذاره کف دست کريچر و میفرستتش تا به تخلیه کردن لوله چاه مشغول بشه .
سوسک : آخ جوووووووووون ... شام منم بالاخره حاضر شد ! منو و این همه خوشبختی محاله !
هووووووووووشت ( صدای شیرجه زدن سوسک در ...
)
دراکو : خوب ملت بلند شید بريم قبرستون بهشت مرلین تا جسد این دومبول رو خاک کنیم .
ملت : هر هر کر کر ! این موقع شب و قبرستون ؟ عمرا ما بلند شیم بريم .
دراکو : من همین جا قول میدم کسانی که در این مراسم شرکت کنند فردا صبحونه ، ناهار و شام و پس فردا صبحونه مهمونشون کنم .
ساعت 3 نصفه شب قبرستون بهشت مرلین !
- جووون آناکین بیخیال شو ! یه روز شام و ناهار نمیارزه ها ...
- خره کباب فردا رو بچسب ! نترس من باهاتم بلیز جون !
ملت یک مليونی ( توجه : یک ملیون دیگه که برای شام اومده بودن برگشتن ) چنان از ترس به همدیگه چسبیدن که صف از سه کیلومتر به یک متر و سی و دو سانت تبديل شده ( خودمم نمیدونم چرا به 32 گیزر دادم
)
همه جای قبرستون تاريک تاريک بود و هیچ کس از شدت ترس نمیتونست حرف بزنه ولی کريچر بدبخت خواست ثواب کنه .
کريچر با صدای بلند : بلند بگو لا اله الی المرلین !
ناگهان یک ثانیه بعد کريچر با تمام مختلافش از قبرستون غیب شد .
ملت :
هوکی : بهش گفته بودما ... دیدی چی شد ؟ اشباح سه سوته دخلش رو اوردن !
حاجی : خدایش بیامرزا ... خوب دراکو جون دست به کار شو !
دراکو آب دهنش در عرض سی و دو صدم ثانیه خشک شد .
- ج ... ج ... جان ؟
حاجی : معمولا داماد باید بذاره تو قبر ! نشنیدی مگه ؟ رسمه !
برادر حمید یه چراغ قوه از جیبش در میاره و شروع به نوشتن میکنه .
دراکو نگاهی به دور و برش میندازه و با ترس به آهستگی فرياد میزنه : آی ملت هر کس این کارو بکنه تا یک عمر شام و ناهارش رو تضمین میکنم .
همه ملت پونصد هزار نفری ( توجه : بقیه در قبرستون از ترس شهید شدن ) یک قدم به عقب بر میدارن و دراکو چشمانش رو میبنده و با یک چشم به دومبول که از خونه نانسی عجرم اورده شده بود نگاه میندازه اما در جا از هوش میره .
دراکو در رويا !
دومبول هلی کوپتری زنان در حالی که کفن پوشیده به سمت دراکو میاد .
- بیا ... بیا با هم بريم !
دومبول در حالی که دهنش اصلا تکون نخورده این جمله رو میگه و دستش رو به سمت دراکو دراز میکنه .
- بیا ... بیا با هم بريم !
دراکو با ترس دست دومبول رو میگیره و به دنبال به سمت جای مخوفی حرکت میکنه و ثانیه ای بعد دراکو رو درون یک قبر شوت میشه و صدای خنده های شیطانی دومبول در حالی که روی دامادش خاک میريزه شنیده میشه .
- چی شد وزير ؟
هوکی : فکر کنم وزير اسبق هم گور به گور شد !
دراکو از رويا خارج میشه و میبینه روی جسد دومبول ولو شده و حاجی بیلی رو به سمتش گرفته تا شروع به کندن کنه .
------------
ساعت سه نصفه شب ببین چی نوشتم ؛ حالا خوابم نمیبره که !