هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
دوربین مخفی جادوگران – از نوع دیجیتال با افشا گری خودکار

سلام به همه شما جادوگرانی های خشگل و خوشتیپ

خوب دیگه مرض از مزاحمت این بود که خدمتتون بفرمایم که ... اصلا ولش کن بهتره خودتون ببینید .

دوربین مخفی 1

دوربین یک مرد سه تیغ کرده رو نشون میده که از قیافه اش معلومه کلی جراحی پلاستیک کرده تا جوون بشه .... مجری : سلام ، خسته نباشید ... ببخشید مزاحمتون شدم .
شخص شطرنجی شده : سلام ... نمی بخشم ، بنال .
مجری : بله در کل که ... چندتا سوال داشتم .... میشه بپرسم ؟
شخص شطرنجی : بپرس ... فقط من بیزی هستم ... مثل همیشه ... زودتر بپرس کار دارم .
مجری : بله .. بله .. ببخشید چرا همه دارن از جادوگران میرن ... چرا دیگه تو ایفای نقش همه بی حال شدن ؟
شخص شطرنجی : خوب چون ایفای نقش ارث بابای خدا بیامرز مونه ... بقیه رو هم راه نمیدیم ... بچ خودمون هم کار دارن فعلا نمی تونن بیان !
مجری : خوب مگه ایفای نقش برای همه نیست .. مگه همه دوست ندارن فعالیت کنن ؟
شخص شطرنجی : خوب چرا ولی اصولا جای رشد واسه کسانیه که ما بخوایم ... یعنی هر کی رو خوشمون نیمد کیش و مات میکنیم ... ورد بلاکیوس .
مجری : بله ... بله ... خوب حالا یک سوال دیگه داشتیم از خدمتتون ... چرا همه سران و قدیمی ها رفتن ... نکنه مریضی اومده تو سایت ؟
شخص شطرنجی : نه بابا ملت دیگه حوصله ندارن ... چقدر پارتی بازی ببینند ؟ ... تو هم جای اونا بودی میرفتی ... اصلا تو چرا نرفتی ؟
مجری : من خودم از دوستان هستم ... آره دیگه ... باب منم ******
شخص شطرنجی : راست میگی حواسم نیست ... آخه انقدر این بچه های عزیز دور دونه من زیاد شدن که دیگه همشون و یادم نیست .... این چیه ... دوربین ... دیکش ... پوخ ... دوبس ... پاخس ... پیــــــــس .

دوربین مخفی 2

مجری : سلام شما واسه چی رفتید ؟
شخص مجهول و شناسه : من ... کار داشتم دیگه حس جادوگران نیست .
مجری : چطور ... مگه اتفاقی افتاده ؟
شخص مجهول و شناسه : نه دیگه کار ها زیاد شده ... دارم میرم دنبال زندگیم .
مجری : بله ، صحیح ... دلیل اصلیتون چی بود ؟
شخص مجهول و شناسه : خوب به تو چه ، هان ... دیگه حوصله ندارم ... سایت خیلی کسل کننده است ... بهتر بود میرفتم تا اینکه بیرونم کنن ... اخه هر کی اینجا اهل پارتی بازی نباشه خفتش می کنن ... میدونی که پاپوش و شورش و میگم ... هر چند که من خودم خیلی ها رو نابود کردم ولی دیگه حوصله اش و ندارم ... این چیه ... هان ... دیکش ... پوخ ... دوبس ... پاخس ... پیــــــــس .

دوربین 3

مجری : سلام ، شما چرا اینطوری شدید ؟
شخص غم زده : هیچی ناراحتم ... برو آقا دوربینت تابولوئه .
مجری : خوب پس میگیریم بعدا شطرنجی میکنیم ... چرا ناراحتی ؟
شخص غم زده : آخه عذاب وجدان داره خفم میکنه !
مجری : چرا ؟ ... مگه چی شده ؟
شخص غم زده : آخه چیزهایی میدونم که اگر گفته بشه خیلی روی ملت تاثیر میزاره ، شاید بعد از گفتنش جادوگران جدیدی متولد بشه .
مجری : پس چرا نمیگی ؟
شخص غم زده : برام مهم نیست ... من که پست نمیزن ... بزنم هم هفته ای یک بار میزنم ... برای همین نوچ ، حالش نیست دیگرانی که میشینن هفته ای 5 تا پست میزنن و آگاه کنم .


با تشکر که خوندید ... خبرگذار مرکزی خبر ... فضولوکس


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
-ها؟؟؟؟؟؟/...به ملوس من توهین کردی؟
-اون غلط میکنه به ملوس توهین کنه
حیف نون:توهین میکنیم....
زیر نویس:با توجه به کاهش دما و افت فشار،در مصرف گاز صرف جویی کنید
راوی:اقا جون چرا صرفه جویی نمیکنی؟د....شما نمیدونید توربین ها با گاز کار میکنند؟؟؟؟شما نمیدونی......

تصویر قطع میشه و ساختمانی با سنگ بنای،مرمر؛در پشت سر خبر نگاری دیده میشه.خبرنگار یک دست خود را ،برروی گوشش قرار داده تا صدای اتاق فرمان را یهتره بشنود و سرش را در مقابل وزش باد،به پایین خم کرده.
اتاق فرمان:الان شروع کن.

خبرنگار سرش را بالا میاره و به دوربین خیره میشه.
-سلام....همان طور که اطلاع دارید،امروز اینجا هستیم تا در دادگاه یکی از بزرگترین کلاه برداری های تاریخ بشریت،شرکت کنیم.همان طور که شاهد هستید؛اقدامات امنیتی وزارتخانه شدت گرفته.
خبرنگار با دستش به سمت چپ اشاره میکنه.تصویر نیز میچرخه و ورودی ساختمان مرمری دیده میشه.در مقابل درب ساختمان،گروه های امنیتی، تمامی افراد را بازرسی بدنی میکنند.

از آنجائیکه به خبرنگاران اجازه ی ورود به ساختمان را نداده اند؛شما فقط میتوانید تصاویر دوربین های نصب شده در دادگاه را ببینید.من خداحافظی میکنم.شما به ادامه ی برنامه توجه کنید

به مدت ده ثانیه،تصویر سیاه شده و سپس سالن بزرگی را نشان میدهد که در آن صندلی چیده اند.در انتهای سالن،سکویی وجود دارد و در بالای سکو،قاضی ها در پشت میزی بزرگ، نشسته اند.
قاضی:
صدای کوبیده شدن چکش بر روی میز،سکوت را بر سالن حکم فرما میکند.
قاضی:امروز اینجا هستیم تا به اتهامات کلاه برداری فردی به نام کوییرل رسیدگی کنیم.
همان طور که میدانید چند تن از اهالی چکش سازی،شکایت نامه ای را بر علیه ایشان تنظیم کرده اند.


دوربین میچرخه و تصویر چهار چکش ساز را که در ردیف جلو نشسته اند؛نشان میدهد

-آن ها اعلام کرده اند که کلاهشان برداشته شده.من از وکیل این قشر،درخواست دارم که به تریبون بیاد.
توماس جانسون با حالتی بسیار خشن به پشت میکروفون میره.
توماس:سلام.در روز جمعه،پانزدهم دی ماه، سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج،فردی به نام کوییرل،با نشان دادن مدرک تقلبی پرفسوری به چند تن از چکش ساز ها؛کلاه آنان را برای انجام تحقیقات قرض میگیرد. اما این کلاه ها را پس نمیدهد.................از جناب قاضی درخواست دارم که بیشترین مجازات رو در نظر بگیرند.
قاضی:تا زمان اعلام حکم،به مدت یک ساعت استراحت اعلام میشه.


یک ساعت بعد
قاضی:هیات منصفه با توجه به صحبت های وکیل چکش سازان و با توجه به مدارک موجود،کوییرل را در تمام اتهام ها،مجرم دانسته و ایشان را به ده سال چکش سازی،محکوم میکند.ببریدش
کوییرل که در زمان محاکمه ساکت بوده،مقاومت میکند و فریاد میزند
-بارون بود.بارون بود....


ادامه ی برنامه:
راوی:اقا جون چرا صرفه جویی نمیکنید....شما نمیدونید توربین ها با گاز کار میکنند؟؟؟؟شما نمیدونید آب که سر بالا بره،ادوارد جواتی میخونه؟
-ها؟؟؟؟؟.....به داش من توهین کرد؟؟؟؟؟؟


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
(نکته: شما آرشام رو همون آقا کچله توی همین برنامه در کانال 2 فرض کنید!!)


با کاروان شعر و موسیقی!


تصویر گل و بلبل و چمن و خلاصه طبیعتی که تنها با رعایت پاکیزگی محیط زیست محیا میشه رو نشون میده. و بعد کم کم تصویر آرشی جفنگ هویدا میشه!
آرشی با لبخندی بر لب،و با لحن بسیار بسیار شاعرانه- عشقولانه- پروانه ای، شروع به سخن گفتن میکنه:
_ درود و دو صد بدرود بر شما دوستداران ادب و شعر پارسی! بله دوستان، ما امشب دور هم جمع شدیم تا یک شب خاطره انگیز دیگه رو با هم بگذرونیم! امشب، به جای آقای اختفاری(!) میهمان دوست بسیار عزیز و تمیزی...
گوپس!( نکته صداشناسی: صدای زدن پس گردنی به آرشی!)
_ اهم! بله! خانم آنیتا دمبلی...
دوپس!( نکته صداشناسی: همون بالایی!)
_ چیز! خانم آنیتا دامبلدور هستیم!
تصویر از توی دهن آرشام بیرون می یاد و صحنه رو نشون میده! مهم نیست شما در کجای صحنه باشید، مهم اینست که در صحنه فقط انیتا و ارشام وجود خارجی داشتند. تا آرشام میخواد حرف بزنه، آنیتا یک نگاه" ایشش!" به ارشام میندازه و خودش شروع میکنه:
_ سلام عرض میکنم خدمت شما بینندگان عزیز! خب من امشب میخوام شعری رو در باب یک مدیر تابلو! خدمتتون ارائه کنم که...
آرشام که مثل همیشه یاد یه خاطره می یفته، با خوشحالی و بدون حتی دمپایی میپره وسط حرف آنیتا و میگه:
_ بله! گفتید تابلو، بنده یاد یه خاطره افتادم! یادمه در جوات آباد کتول که بودیم، یکی از این جوانان جوات که علاقه ی وافری هم به پیکان گوجه ای من و بلر داشت، یک روز اومد پیش من و با حالی بس گرفته و تابلو! و پر ز اندوه گفت: " ای دوست! سالیان درازیست که ما با یکدیگر دوست هستیم و کاسه کوزه یکی شده ایم! حالیا غم هجران یار من را فرا...
آنیتا سرفه ای میکنه، آرشام بدون توجه میخواد ادامه بده که یکهو با اشاره ی آنیتا تصویر قطع میشه و پخش زنده ی نود رو با حضور بارون و مک بون و بیگانه نشون میده! ققی هم جای فردوسی پور هستش و این اصلا مهم نیست که نود مال کانال 3 هست!
بحث داره به جاهای حساسی از قبیل " مزه ی چای با بیسکویت خوشمزه تر است یا ثروت" میرسه که تصویر بر میگرده و فقط انیتا رو نشون میده!
البته باد پیچیهای آرشام، یه کم وارد کادر آنیتا شده و این اصولا یکی از فنون فیلمبرداریه، شما خبر ندارین!!

آنیتا یه کم کردنش رو میشکنه و با لبخندی زورکی، ادامه میده:
_ بله! این مدیر تابلو، که هم تابلو هستن و هم تابلو! چند وقتی بود که باعث انقباض خاطر بنده گشته بودند! حالا من میخوام سوهان روح ایشون بشم! بنابراین این شعر رو ...

صدای آرشام که خیلی ضعیف و شکسته و احیانا باندپیچی شده، از اون ور کادر به گوش میرسه:
_ یادمه توی دماوند که بودیم، یک سوهان پیدا کردم که گویا از قم اومده بود! خواستم صاحبش رو...

دود داره از گوشای آنیتا می یاد بیرون! تصویر میره سقف رو نشون میده و بعد از شنیده شدن صداهای ناهنجاری از قبیل" گوپس! دوپس! قوپس! تلق! آخ!" تصویر بر میگرده روی آنیتا که داره سر و وضع آشفته اش رو مرتب میکنه. بلاخره دندون قروچه ای میکنه و ادامه میده:
_ با عرض تسلیت به خانواده ی جواتیان، به خاطر مرگ جوانمردانه ی آرشی جفنگ، حقش بود! .... اوی اسکاور! صدامو اکو بده بخونم برم پی کارم!

تصویر میره روی گل و سنبل، چهره ی آنیتا در پس زمینه هست. صدای ققی و هدی هم که سعی میکردند ادای بلبل رو در بیارن، غافل از اینکه" آواز خودشون هم یادشون خواهد رفت!" قاطی صدای آنیتا شده:

شب بود و سحر نمود از صبح دگر.... هنگام صبا عطر خوش یار دمید!
واندر آن ظلمت و تاریکی شب.......... یک نفر خاست بر شور و شعف
وز سر جو ّ و جسوف و شادی.......... خواند از بحر آنیت آوازی:

" کای کوچولوی موچولوی جدید ِ نی نی!.. کار تو، قدرت و بلّاک و منو بازی نی!
یک نگاهی برو بنداز به تاریخ شروع....... که تو تازه واردی، جو گیر نشو ای کوچولو!"

پس فرا برخاست خشم و کین پنهان آنیت........... یکهویی با لنگ کفش پر گِلش* سویش دوید
کفش را چون مهر بر روی و سر مونا بکوفت... حال آن تابلوی تابلو را به نیکویی بکوفت*!

چون کتک ها در مونالیزا اثرهایی نمود.... گفت نالان و همی ناراحت و زاران بدو:

" کای آنیتای عزیز و خوب، ای بانوی رول!.. عفو فرما این حقیرِ عاجزِ مفلوک و بوق!
عفو فرما من، که نادانسته من حرفی زدم....... بخشش و لطف از کریمان است، من شرمنده ام!"

پس آنیتا یک نگاهی کرد و لبخندی بزد...... عفو کردش اوی را، دستان بر قابش بزد!

و در اینجا شعر تموم میشه، صدای و ققی و هدی که چیزی شبیه صدای جوجه خروس سرماخورده بود(!)، قطع میشه و تصویر روی چهره ی آنیتا که این شکلی بود: میره! آنیتا که میبینه دوربین اومده روی چهره اش، این شکلی میشه:

و یکهو و خیلی انتحاری برنامه به پایان میرسه!!!

=====
* به نظر شما، وقتی با کفشهایی که سرشار! از گِل باشن، یه تابلوی نقاشی رو بزنی، چه اتفاقی براش می یفته؟! بهتره به آیکیوتون مراجعه کنید!!!
** حال را به نیکویی کوفتن همان حال را به خوبی گرفتن است!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۳:۱۷ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

سرکادوگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۵ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۵ پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
تیزر تریلر:

صفحه سیاهه و هیچ تصویری رو نشون نمیده...

صدای شلاقی با سرعت شنیده میشه... مردی با صدای بلند از درد فریاد میکشه: آخخخخخخخخ.......

صدای دیگری با خشونت میگه: حالا حرف بزن...اون نوشته رو کی بهت داد...د حرف بزن لعنتی!...

و دوباره صدای شلاق...

مرد شکنجه شده با صدایی که به زور در میاد: من...نمی...نمیدونم...خودش بهم دا...داد...آخخخخخ...

با صدایی بلند: کی؟ کی بهت داد؟ اسمش چی بود؟

... و دوباره صدای شلاق...

تصویر آروم آروم باز میشه...دوربین به حالت نوسان وار روی صحنه حرکت میکنه...و سه نفر رو در اتاقی نیمه تاریک و سنگی نشون میده...یکی از دست به سقف آویزونه، دهنش پر از خون و پشتش پر از جای ضربه های شلاقه...دومی با یک کت و شلوار و پیرهن و ساده سیاه چشم به مرد شکنجه شده دوخته و دور بر اتاق قدم میزنه...و سومی با یک شلاق بزرگ در انتهای اتاق دست به سینه ایستاده...

(دوربین هنوز در نوسان، زوم میکنه روی دستهای مرد بازجو...چوبدستیی رو در میاره و زاویه تصویر دوباره باز میشه...مرد چوبدستی رو درست نشونه گرفته به سمت پیشونی شکنجه شده...تصویر به کلوز آپی از چشمهای ترسان و سبز مرد شکنجه شده تغییر میکنه...

شکنجه گر: خودت میدونی اگه تا ۳۰ ثانیه دیگه حرف نزنی چیکار میکنم...

و چوبدستیشو تهدید وار تکون میده...

تصویر هنوز روی چشمهاست.....صحنه کم کم سیاه میشه و موزیک متن دراماتیکی اجرا میشه...

Knight Pictures تقدیم میکند...

چند دروغ ساده ( A Few Simple Lies)

فیلمی از سر کادوگان...

به زودی در هالی ویزارد...

_____________________________
Parents Strongly Cautioned
Rated R for cruel violence, disturbing images and some binamoosi* material
_____________________________
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بیناموسی


ویرایش شده توسط سر کادوگان کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۵ ۳:۲۰:۵۸

من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ:
احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگزای
[b]چندین هزار چشمه خ


Very Hot Seat
پیام زده شده در: ۰:۲۷ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

سرکادوگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۵ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۵ پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
صندلی خیلی داغ!

امشب با حظور مهمان ویژه :

سر کادوگان

...اهم...اوهوم...سه...دو...یک...ضبط میشه...

گزارشگر به سمت دوربین: با سلام خدمت بینندگان خوانندگان و دوستان عزیز، ممنون که در این شب زیبای زمستانی به ما ملحق شدید با برنامه صندلی خیلی داغ...همونطور که میدونید سر کادوگان زحمت کشیدن و امروز به اینجا تشریف اوردن...این شما و اینهم...

دوربین بر میگرده به سمت صندلی ویژه مهمان...صندلی خالیه...

گزارشگر: بله...مثل اینکه ایشون هنوز نیومدن...دوستان از اونور دوربین هی دست تکون میدن...اهم...چیه آقا؟؟ مشکل چیه؟ اه بلند تر حرف بزن نمیشنوم......گیر کرده؟؟ چی گیر رده؟؟...بازه؟؟ چی بازه؟؟ اگه بازه پس چجوری گیر کرده؟؟

کارگردان میپره وسط : ببخشید بینندگان عزیز...یک سری اشکالات فنی پیش اومده شما فعلا به ترانه زیبای شمع و گل و پروانه و بوی گلاب اثر علیرضا افتخاری توجه کنید...ما بر میگردیم...با سر کادوگان!!!


پشت صحنه...

کارگردان : آخه مگه تو کری؟؟؟ دارم میگم سر کادوگان با الاغش تو ترافیک شهری گیر کرده...در ضمن زیپتم بازه...جلوی دوربین!!!!!! مگه عقل از سرت پریده؟؟ هر چی به زنم میگم پسر خالتو نیار بنداز بجون ما بدرد مجری گری نمیخوره...باز میگه طلاق میگیرم...شما زیپتو بستی؟؟

مجری: نه...بسته نمیشه...گیر کرده!...یه دستی بزن ببین تو میتونی ببندی؟؟

کارگردان : بیا برو برنامه رو اجرا کن...بیا برو...وای بحالت اگه گند بزنی...

۵ دقیقه بعد...

مجری: بله دوستان عزیز...از بابت تاخیر ایجاد شده... پوزش رو...میطلبم?..ببخشید...پوزش میطلبم...این شما و این هم سر کادوگان...

دوربین بر میگرده به سمت کادوگان...

مجری: سلام...

کادوگان به در و دیوار نگاه میکنه...

-اهم...سلام عرض...شد اگه میشه خودتونو بیشتر برای بینندگان عزیز معرفی کنید...

کادوگان : امم...ببخشید من تقریبا ۳ روز و سه شب تو راه بودم...این الاغه پا نمیداد...الانم از نظر جسمانی از هر دو طرف زیر فشارم...گلاب به روتون دست به آب کجاس؟؟

مجری پس از کمی سکوت : ....بله بینندگان عزیز شروع میکنیم به پرسیدن سوالها...سوال اول...چطور شدکه شما دوباره به جامعه جادوگری باز گشتید؟؟

کادوگان: والا...نبود چمن مناسب و توپهای غیر استاندارد و...خلاصه...کمبود امکانات دیگه....ما هم عین بقیه از روی زمینهای خاکی محلمون شروع کردیم...

مجری : خب این الان چه ربطی داشت به سوالی که پرسیدم؟؟

کادوگان یه سری کاغذ از جیب چپش در میاره و با صدای آروم میگه : اینا رو یکی از همکاراتون چند روز پیش داد به من...گفت اینا رو بیشین حفظ کن...هرچی ازت پرسیدن ازینا جواب بده...

مجری: آها...بله...متوجهم...مصاحبه رو ادامه میدیم...من ۴ تا کلمه میگم شما اولین چیزی که به زهنتون میرسه به من بگید...اولین کلمه...سیب!

سر کادوگان روی کاغدا نیگا میکنه: امم...خوبه...فقط اگه میشه طنزشو زیاد کنید...

- اسب...

کادوگان: ملت همیشه در صحنه...

مجری : زندگی...

کادوگان: ببخشید آقا فکر کنم زیپ شما بازه...

- اینم اونجا نوشته؟؟ (اشاره به جزوه ها در دست کادوگان)

- نه اینو خودم گفتم...

- خسته نباشید ...بله بینندگان عزیز برنامه ما همینجا به پایان میرسه ...و...

کادوگان: آقا صبرم تموم شد...جون بچت بگو این دست به آب کجاس...

- و تا دیداری دیگر شب خو...

کادوگان با فریاد: آی آی آی...ای خدا کجاست این توالت؟؟

-...شب خوش......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ:
احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگزای
[b]چندین هزار چشمه خ


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
... برنامه کودکان ...
خاله سارا اوانز قصه گو

سارا : یکی بود یکی نبود شایدم بود یا نبود زیر گنبد کبود جز خدا هیچ کس نبود ... می خوام یک داستان پر از نتیجه های اخلاقی تعریف کنم همه حاضرین ؟
بچه های حاضر همه با هم : بنـــــال خاله جون !
خاله سارا : خوب پس شروع میکنیم .... تصویر ها در هم می پیچد و همه چیز به شکل یک فیلم در می آید ....

هدویگ : هو هو هو

فنگ : هاپ هوپ هــــاوق

مالدبر ( عجب توهمی ) : بع بع بع

و همه با هم فریاد می زدند ایگور کجایی ؟

شب شده بود اما ایگور به خانه نیامده بود. ایگور مدت زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای ایگور دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
سوار بر جاروی نیمبوس خود می شود و به خیابان گردی در هاگزمید می پردازد .

دیروز که ایگور با آرمینیتا چت می کرد . آرمینیتا گفت تصمیم بزرگی گرفته است . آرمینیتا تصمیم داشت ایگور را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با ولدی کچل چت می کرد. ولدی کچل همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. ولدی کچل دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. ولدی کچل در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او آرمینیتا تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . مودی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . مودی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . مودی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت . قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . آرمینیتا و مسافران قطار مردند.

اما مودی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که مادام مالکین همسر مودی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد . او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد . او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد و بیشتر ایکس پارتی می گیرد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید بلیز دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از بلیز دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی بلیز دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

خاله سارا : خوب بچه ها نتیجه اخلاقی این داستان چی بود ؟ کی میدونه ؟
ملت بچه های حاضر در استدیو : خانم ما بگیم ؟
خاله : بگو عزیزم ...
پسره : نمی دونم ... خجالت میکشم .
خاله : بتمرگ خودم میگم ... بچه ها نتیجه گرفتیم که اگر به شهر اومدیم موهامون رو گلت نکنیم و پای اینترنت چت نکنیم ... مهمانی بگیریم و همیشه جلوی قطار بپریم .!؟
توجه : این متن فقط و فقط یک شوخی بود اگر کسی ناراحت شد من ازش عذر خواهی میکنم ... به هر صورت قصد من فقط عمل ضد مرگخواری بود !

نکته : این داستان با اقتباس از :
1. حسنی کجایی
2. تصمیم کبری
3. پتروس فداکار
4. دهقان فداکار
5. کوکب خانم


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۴ ۱۵:۴۲:۲۰

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
تیزر تریلر فیلم توطئه مرگبار

سرشار از وحشت

ناگهان خون روی دیوار پخش می شه . موجود مرموزی اونو شکار می کنه و می خوره .


هیجان انگیز !

هدویگ در حالی که نفس نفس می زنه : الان بهترین فرصته که نقشمونو پیاده کنیم .


پر از صحنه های کلاسیک !

سرژ : نه همه چی ردیفه ... فقط این لباس تارزان یه نمه برام گشاده !


فداکاری ، رشادت !

کریچر در چهارچوب در نمایان می شه . از همونجا پرشی به سمت هری می زنه.
کریچر : نــــــــــــــــــــــــــــــــه . من نمی زارم ...


خشانت ، دلهره ، هراس ، فوران

هری یه جا واستاده و لحظه به لحظه سرختر می شه . برفا یواش یواش آب می شن . زمین شروع به لرزش می کنه ...


شمارش معکوس برای اکران فیلم شروع شده است .

زمان : پنجشنبه ساعت 2
مکان : هالی ویزارد

از آوردن کودکان زیر 15 سال به سینما جدا خودداری کنید .


ورژن ویرایش شده برای کودکان نیز به زودی از شبکه جی تی وی پخش خواهد شد .

توطئه مرگبار




Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲:۴۰ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵

فرانک  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
از خانه شماره 12 میدان گریموالد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
بعد از جشن
مامورای وزارت ریختن جلو دره بانی چاو ،
ولدی کچل آویزون به همراه مرگخواران اونجا گرد و خاک به پا کردن
دارن ملت مشنگو طلسم می کنین، ماموران سابق و فعلی وزارت با دیدن این صحنه می رن که با ولدی مبارزه کنن ولی ولدی مثه رگبار طلسم از خودش در می کنه!!مرگخواران هم به کمک جادو ماشین های مشنگها رو این ور اونور شوت می کنن در همین بین یکی از مرگخوارا ماکسیمای علی رو بلند می کنه و علی هم در یک چشم به هم زدن اونو طلسم می کنه و مرگخوار با برفا یکی می شه جنگ همین طور ادامه داره
در کافه
هدویگ و استر مثه همیشه دارن با هم کلکل می کنن ولی بازم هدویگ مثه همیشه پرواز می کنه و از طلسم های استرجس جا خالی میده
در اطرف اونا ملت دارن به این دوئل نیگاه می کنن و نوشیدنی کره ایشونو می نوشن و بعضی ها دارن شرط بندی می کنن
با اینکه جشن رسما تموم شده ولی جادوگرا حال ندارن برن خونه هاشون
البته آلبوس هم هنوز مشغول رهایی از شر بعضی مر گخواراس ولی چه فایده که کهولت سن و تعداد بالای مرگخوارا مانع پیروزیشه در آخر آلبوس با یه طلسم تمام مرگ خواران رو بیهوش می کنه
در بیرون از کافه
ماموران وزارت دارن حلقه محاصره رو واسه ولدی و مرگ خواراش تنگ می کنن و ولدی با چترش می پره رو هوا و مرگخواران با هجوم به چتر او به او آویزون شده و به سمت آسمون می رن
و به این ترتیب یکی دیگر از حملات انتحاری ولدی کچل خنثی می شه.
-------------------------------------------------
PS:البته من خودم اونجا نبودم ولی تمامه این اتفاقات رو تو خواب دیدم
اگه احیانا به کسی برخورد ما رو به بزرگی خودش ببخشه و امیدوارم به همه کسانی که اونجا رفتن خوش گذشته باشه


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۲۰ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
b] در جشن سه سالگی سایت ... [/b]

-
- یار و پاشو ... جلوی در چرا کپیدی ؟
- هان ، صبح شد .. امروز تولده .. آخ جون !
- تو کی هستی ... تولد جادوگران دعوتی ؟
ولدی : منم دیگه ولدی کچل دیشب اومدم اینجا جلوی کافی شاپ خوابیدم که جلوتر از همه اعراض آویزونی کنم !
- صاحب کافی شاپ : .... اوه عله اومد ...
یک ماکسیما سفید در برف تازه از کارواش اومده در خیابان میرداماد خود نمایی می کند ... علی از ماشین عروسکش میاد پایین و رو به ولدی : حسین تو اینجا چی کار می کنی ساعت 8 صبح ، تولد ساعت 4 تا 6 عصر !
ولدی : میدونم زودتر اومد که اگر کمکی هست و اینا بکنم بعدشم با صاحب مغازه برم تو ورودی ندم
عله : ای خدا از شر آویزونا به تو پناه می آورم
چندین ساعت بعد ....
هوم ... گله ای از جادوگران و ساحره های عین قومه تاتار به سمت بانی چاو حجوم می آورند ... در بین آنها ایگور و بلیز به جونه هم افتادن و مسابقهء کی زودتر میرسه بر گذار کردن .... ایگور میزنه تو سر بلیز : اول ... اول
بلیز : حرف مفت نزن من ناخن شصت پام جلوتر بود .
ایگور : فلش بک رو ببینیم .. چون عله فیلم گرفته !
فلش بک ...
شصت پای بلیز رو نشون میده که کمی جلوتر از پایش به در ورودی بانی چاو رسیده .
بلیز : دیدی من بردم
ایگور :
بالاخره بلیز اول از همه بعد از ولدی کچل وارد بانی چاو میشه ... ملت مرگخوار : اینجا کجاست ؟
هدی : نیروگاه است ... توصیه های ضد ارزشی را جدی بگیرید .
ولدی میپره تو بفل هدی : سلام سینا ... چطوری ؟
هدی جا خالی میده و ولدی با صورت میره تو زمین : خوبم .. خودت رو لوس نکن
بعدش دامبی وارد میشه ( صحنه اسلاموشن ) دامبی با گام های بلند وارد میشه ، ریشش در هوا تاب می خورد .... کمی جلو میاد دوربین ها حی ازش عکس میگیرند و بعد ریشش میره زیرش پاش و با صورت می خوره زمین ( صحنه از اسلاموشن در میاد )
دامبی پا میشه : خوب ... سلام .....
ملت مرگخوارها که تا الان کافه گلاسه ندیدن و دارن چشماشون رو توش شست و شو میدن چشم ها رو در میارن و بعد لیوان ها رو به سمت دامبی پرتاب می کنن .
دامبی : بسه بابا ... هوی باید اینو بخورین ...
ایگور میره جلو و از روی ریش دامبی چند قطره بر میداره و می خوره : خوشمزه است .
ملت مرگخوار به سمت ریش دامبی یورش میارن !
در نهایت از بچه هایی که والدینشان را آوردن و این صحنه های ارزشی را دیدن عذر خواهی میکنیم و از جناب علی بابت دادن پاکن و مداد ها با طرح جادوگران بعد از تولد تشکر می کنیم .

پخش مستفیم از میتینگ . ( البته ملت من اونجا نتونستم برم به دلیل ریزش های جوی و از این حرف ها توی ولیعصر گیر کردم ولی روحم اونجا بود و این صحنه ها رو ضبط کرد )


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
چه کسی می دانست او میرود؟

صدای موسیقی دلنواز بوقستانی به گوش میرسه صفحه ی تلویزیون روشن میشه و گزارشگر خوشتیپ، جتنلمن و خوش قیافه ای که به نظر نمیرسه هیچ کدام از صفات فوق رو داشته باشه مشخص میشه.
گزارشگر:سلام بر تمامی شما بینندگان گرامی و عزیز با برنامه ی استقبال از مورگان الکتو عزیز در خدمتتون هستیم او یه مدتی نبودش ولی حالا هستش.
دوربین روی جای زوم میکنه که 5 یا 6 نفر آدم در حالی که هر کدام یک شاخه گل در دست دارن،در حال نگاه کردن به مورگان هستن،و مورگان هم با لبخندی متین به اونها نگاه می کنه.
مورگان:دوستان....... من متعلق به همه ی شما جمعیت چند هزار نفری هستم...... نیازی نیست برای استقبال ازمن سر و کله ی همدیگه رو بشکنین چون من اصلا حال و حوصله ی بیمارستان رو ندارم.
گزارشگر میره جلو و رو به مورگان میگه:سلام بر آقای الکتو ظاهرا هنوز هم بیمزه هستی.......
-آواداکداورا
گزارشگر 15 ،16 متر اون طرف تری در مرلین گاه فرود میاد و برای حفظ نزاکت،در هم روش بسته میشه.
مورگان میکروفون رو برمیداره و خاک های روش رو می تکونه و شروع به صحبت میکنه:من بازگشته ام اما اینبار سفید خواهم بود این موضوع دلیل دارد ودلیلش هم به شما ربطی ندارد ،من قصد دارم چندین تاپیک طنز آلود باز کنم همچون کاشت دندان در 9 روز،موسسه ژنتیکی بوقستان و ورزشگاه 70 میلیون نفری بوق آباد و......
من از این به بعد دوشنبه ها و جمعه ها در جمع شما حضور خواهم داشت،(مدرسه ی ما دوشنبه ها هم تعطیله!!!!!!)


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.