سارا با چشمانی پر از اشک رو اریک کرد و گفت:
آخی... حیوونکی
اریک:سارا... من بدون تو ناقص و ناتموم بودم... بدون تو من نیمه هستم... ولی از وقتی که دیدمت دچار تغییر و تحول شدم!
سارا که شوکه شده بود گفت : حالاشم ناقصی!
و ناگهان لحنش تغییر کرد و ادامه داد.
_ به چه حقی با یک خانوم متشخص اینجوری حرف میزنی ای بی ناموس؟ها؟
اریک که دید هوا پسه خودشو جمع کرد به طرف آنیتا رفت و درخواست دو تا نوشیدنی گرم کرد
صدای چلق چلق کارد و قاشق تمامی فضای رستوران رو پر کرده بود و اریک بدبخت در این اواخر از هر جنسی قطع امید کرده بود
( مذکر و مونث بهش جواب رد داده بودن رفته بود سراغ چهارپایان!)
ناگهان بورگین از روی صندلی بلند شد و سرفه ای کوتاه کرد.سپس صدایش را صاف کرد و گفت: دوستان کسی از لودو خبر نداره؟
تمامی سر ها به علامت نفی تکان خوردند که استر گفت : رفته بود دستشویی دنبال سرش هم پی یر رفت.هرچند دوباره تو کوپه اومد پیشمون ولی دوباره رفتش!
سارا که از شنیدن این جملات نگران شده بود با خود اندیشه کرد: مگر چه روده ای داره که اینقدر طولش داده؟
نه حتماً یک کاسه ای زیر نیم کاسست... باید خودم دست به کار بشم.
سپس از جا بلند شد و به طرف در رفت و خطاب به دیگر محفلی ها گفت : دوستان عزیز.من دارم میرم قطار.هنوز حرکت نکرده و تا دو ساعت دیگه هم حرکت نمی کنه.خوب من میرم دستشویی رو بگردم اگه تا نیم ساعت دیگه پیدام نشد خودتون وارد عمل بشین.
ناگهان ملت : لا اله الی الله ( به یاد میدون جنگ
)
سپس سارا از رستوران بیرون زد.
در دور دست های آسمان ستاره های توری شکل در ضربان بودند و یک ستاره دنباله دار سرخ آرام بر فراز آسمان گذشت و همچون جواهری از آتش درخشید.
سارا به طرف قطار خفته رفت تا بلکه بتواند لودوی بیچاره را پیدا کند و در بین راه با خود فکر هایی می کرد.
_از همون اول میدونستم این پی یر مشکوک میزنه... از اون طرف طرف دار ولدمورته و هی میگه خیلی قویه... حالا به حسابش می رسم.
در آهنی و قدیمی قطار بخار را باز کرد و داخل شد.
داخل قطار ظلماتی بود که با نوری که از نوک چوب سارا طراوش می کرد قطار دوباره تا حدودی روشن شد.
سپس سارا دوباره به حرکت افتاد و علامت WC رو دید که در طرف چپ قطار قرار داشت.
سارا به سمت چپ پیچید و گوشش را روی در دستشویی گذاشت.
_فریشششششششششششششششششششششششششششششششش(صدای سیفون
)
سپس صدای دیگری به گوش سارا برخورد.
صدا مملو از خشم و انزجار بود.
_ اول تو و بعد دیگر دوستات محفلی عوضی... برای همشون نقشه دارم...
صدای دیگری که خسته و نا امید بود گفت : نه خواهش می کنم... نه ... نه...
ولی دستشویی تیره و تاریک با برق طلسمی که سارا فهمید مال پی یر بود روشن شد.
نفری هم که طلسم بهش برخورد کرده بود لودو بود.
سارا باید سریع عمل می کرد...جون تمامی اعضا در خطر بود...حالا پی یر لودو رو گروگان داشت و این اتفاق کار محفلی ها رو سخت تر کرده بود....
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-
معذرت اگه طولانی و ارزشی شد!