قاضي : مي رين بيرون يا بگم بيان ببرنتون باغ وحش كه ماگلا بهتون بخندن؟!
مك : نه به جون شما همين جا بود يه لحظه وايسين الان واستون پيداش مي كنم!
قاضي در حالي كه آستيناش رو بالا مي زد كلاه گيسش رو كه مارك دامبلدور اوريجينال داشت در اورد و با دقت توي يكي از گنجه هاي (!!) دادگاه قرار داد، دور خيزي كرد و بعد شيرجه اي بس ماهرانه به درون موهاي مك بون رفت!
مك بون :
آآآآآآآآاي ... جون مادرت قلقلكم نده .. هههههههه ... وااااااي ...
همينطور كه مك از شدت خنده غلت ( قلت؟ قلط؟ غلط؟ ) مي زد قاضي همچنان توي موهاي مك بون شناي قورباغه مي رفت دنبال شيئي مجهول مي گشت!
كريچ : جناب قاضي دنبال چيزي مي گردين؟! ... شپش مي خواين خودم در خدمتتون هستم! ... كك هم دارم تازه! ... هر نوع حشره شش پا دارم! ... اون تو چيزي عايدتون نمي شه باور كنين مال من مرغوب ترن!
قاضي : چكشم ... چكش نازنينم گم شده ... مطمئنم همين جــ. ...
آهان پيدا شد!
و بعد با حركت فوق آنتحاري از توي موهاي مك بيرون مي پره و در حالي كه حشرات ريز و سياهي روي سر كچلش خودنمايي مي كردن سريع به سمت گنجه ها ( !!! ) مي ره و بدون توجه به حشرات كلاه گيسش رو ميذاره رو سرش ... مك بون هم كه تازه از خنديدن فارغ شده بود دوباره شروع ميكنه به گشتن بين خرده هاي ميز قضاوت قاضي مفلوك( كه همين چند ثانيه ي پيش از وسط به دو قسمت مساوي و بعد به چهار قسمت و بعد الخ تقسيم شده بود ) بلكه گاليون مفقود رو پيدا كنه ...
قاضي كه ديگه به اين حالت (
) در اومده بود يكي از تكه هاي ميز سابق و عزيزش رو برداشت و چكش عزيز ترش رو به اين حالت (
) روي اون كوبيد و فرياد كشيد :
همتون بريد بيـــــرون!كريچ و ادوارد : ما نادميم ... جونوريم ... جونوري كرديم ... ما رو مورد عفو قرار بدين ... اشتباه كرديم ... ****
قاضي كه ديگه نمي دونست جايي محكم تر از ديوار مي تونه پيدا كنه يا نه كه سرش رو به اون بكوبه با صدايي كه شيشه ي پنجره هاي دادگاه از شدتش شكست فرياد كشيد :
همين كه گفتم همين الان ميرين بيــــــــــــــــــرون!كريچر و ادوارد كه روي هم شايد يك كيلو بيشتر وزن نداشتن با هم و در كنار هم (
) به سمت در پرتاب شدن و ناخواسته در حالي كه دست و پاشون هنوز از شدت ترس مي لرزيد از در خارج شدن ...
و اما ....
مك بون كه انبوه موهاش روي گوشاش رو گرفته بود و از هيچ كدوم از اين قضايا با خبر نبود در حالي كه برق خوشحالي چشماش از ديد قاضي پنهان مي موند گاليون رو پيدا كرد ( معاون قاضي كه اوضاع رو خرچنگ در عقرب مي ديد گاليون رو سر جاش گذاشته بود! ) و به طرف قاضي كه به اين حالت (
) در اومده بود يورتمه رفت و گاليون طلايي رو جلوي چشماش گرفت! ...
قاضي : پيشنهاد رشوه به مامور دولت در هنگام انجام وظيفه؟!
مكبون زمزمه كرد : اه ... اون وقت به ما مي گن جونور ... اين ديگه چه نوع جونوريه؟! ... بالاخره آدمم بود با اين گاليون خر مي شد! ...
قاضي : چيزي گفتي؟!
مك : ها؟!
در همين لحظه يكي از حشراتي كه زير كلاه گيس قاضي مدت ها بود آرميده بود اومد روي صورتش
مك : هي غازي اون چيه؟!
قاضي : تو به من چي گفتي؟!
حشره روي بيني قاضي در حال بازي با اسكيت بورد خود بود!
مك : فكر كنم شپشه .... نيگا چه جولاني هم ميده! ... نگران نباش غازي جونم الان مي كشمش! ...
و با يكي از پاهاي پشمالوش بدون حتي يك درجه خطا كوبوند روي شپش يا همون بيني قاضي
قاضي:تو من رو زدي؟! ... آآآآآآآآآآي نفس كـــــــــــــــــــش! ....
@@
خارج از دادگاه كنار راهروي وزارت خونه! :
كريچ : هيچ وقت هيچ وقت فكر نمي كردم كه اين قدر بي عرضه باشم ...
ادوارد : ها منم اصلا فكر نمي كردم تو اين قـ ... راستي! ... فهميدم ... كشف كردم ... يافتم ... يافتم!
كريچ : چي رو يافتي بابا تو هم دلت خوشه ها! cry:
ادوارد : پسر دختر خاله ي نوه ي مامان مامان بزرگم!
كريچ : از همون اول هم كه ديدمت بهت گفتم هيچ علاقه اي به شجره نامه هاي خانوادگي به جز مال خانواده ي بلك ( در راستاي هري پاتري شدن ) ندارم!
ادوارد : كريچ جون تا حالا كسي بهت گفته ضريب هوشيت چقدر پايينه؟! ... پسر دختر خاله ي نوه ي مامان مامان بزرگم
توي گرينگوتز كار مي كنه!كريچ :
ادوارد :
كريچ و ادوارد يك صدا : عاليـــــــــــــــــــه! ... همين الان ميـ ...
در همين لحظه در دادگاه به شدت باز مي شه و قاضي با كلاه گيس كج شده درون چارچوب در قرار مي گيره!
كريچ و ادوارد با هم :
راستي مك كجاس؟!
قاضي : كشتم شپش شپش كش 5 پا را!
كريچ و ادوارد :